کلمه جو
صفحه اصلی

اعراض


مترادف اعراض : انصراف، پشت کردن، رویگردانی، ضدیت، مخالفت، ترس، هول، کراهت، نفرت

متضاد اعراض : اقبال

برابر پارسی : رویگرداندن، روی برتاختن، رویگردانی

فارسی به انگلیسی

tuning away the face, avoiding, opposition, accidents, properties, qualities, faculties, [rare]traurning away the opposition, worry, conniption, fury, mad, tantrum, waiver

[rare]traurning away the opposition, worry


latitudes


fury, mad, tantrum, waiver


مترادف و متضاد

انصراف، پشت کردن، رویگردانی، ضدیت، مخالفت ≠ اقبال


ترس، هول


کراهت، نفرت


۱. انصراف، پشت کردن، رویگردانی، ضدیت، مخالفت
۲. ترس، هول
۳. کراهت، نفرت ≠ اقبال


فرهنگ فارسی

جمع عرض، روی برگردانیدن، رخ برتافتن، دوری کردن، پرهیزکردن، پرهیزکردن ازچیزی
( اسم ) جمع عرض . ۱ - چیزهای عارضی امور غیر ذاتی عرضها . ۲ - حادثه ها سانحه ها.
نام قریه هاییست که میان حجاز و یمن و سراه قرار دارند .

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) روی گردانیدن . 2 - برگشتن . 3 - نفرت داشتن . 4 - (اِمص .) نفرت ، کراهت .


( اَ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ عِرض . ۱ - آبروها. ۲ - خواسته ها.
( ~. ) [ ع . ] جِ عَرَض ، بیماری ها.
( اِ ) [ ع . ] (اِ. ) شیر پستان زن هنگامی که عصبی یا وحشت زده باشد یا غم و اندوه شدیدی به او دست داده باشد. خوردن شیر اعراض باعث ناخوشی کودک می شود.
( ~. ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) روی گردانیدن . ۲ - برگشتن . ۳ - نفرت داشتن . ۴ - (اِمص . ) نفرت ، کراهت .

( اَ ) [ ع . ] ( اِ.) جِ عِرض . 1 - آبروها. 2 - خواسته ها.


( ~.) [ ع . ] جِ عَرَض ؛ بیماری ها.


( اِ ) [ ع . ] (اِ.) شیر پستان زن هنگامی که عصبی یا وحشت زده باشد یا غم و اندوه شدیدی به او دست داده باشد. خوردن شیر اعراض باعث ناخوشی کودک می شود.


لغت نامه دهخدا

اعراض . [ اَ ] (اِخ ) نام قریه هایی است که میان حجاز و یمن و سراة قرار دارند. (از معجم البلدان ). و برای تفصیل به کتاب فوق رجوع شود.


اعراض .[ اَ ] (ع اِ) متاعها. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). کالا. و آنرا عَرَض نیز گویند. (از اقرب الموارد) : درهای خزاین بگشاد و ذخایر اموال و نفایس اعلاق و اعراض که اسلاف او بتدبیر و تقدیر وزراء بزرگ فراهم آورده بودند بر وجوه لشکر و قوام حشم و طبقات خدم خرج کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 29). || بیماریها. (غیاث اللغات ) (مؤید الفضلاء) (آنندراج ). وبه اصطلاح اطباء، بمعنی مرض که بسبب مرضی پیدا شده باشد. (غیاث اللغات ). آنچه بر آدمی از بیماری و جز آن طاری شود. (از اقرب الموارد). ج ِ عَرَض . بباید دانست که همچنانکه از سبب ها حالها تازه گردد اندر تن مردم آنرا امراض گویند، از امراض نیز حالها تازه گردد، آنرا اعراض گویند و این اعراض را بقیاس به امراض اعراض گویند و بقیاس با آنکه طبیب از آن اعراض نشانه ها جوید به شناختن حالهای بیماری علامت گویند از بهر آنکه نشانها حالها تن مردم و از نشانه ها بعضی نشان تندرستی است و بعضی نشان بیماری . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- اعراض کردن ؛ بیمار شدن . رنج بردن از عروض حادثه ٔ ناگهانی . (ناظم الاطباء).
|| چیزهای نوپیداشده . (آنندراج ) (مؤید الفضلاء). || ج ِ عَرَض ، بمعنی مال ، کم باشد یا بسیار و حطام دنیاوی و غنیمت و طمع و هر چیز که پایدار نباشد و عطا و مطلب و آفت که بر چیزی عارض شود و جز آن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). و رجوع به عرض شود. || ج ِ عَرض ، بمعنی کوه یا روی کوه یا ناحیه ٔ کوهستانی یا جایی که کوه مرتفع شود. و لشکر بزرگ و پهناور و جز آن . (از اقرب الموارد)(منتهی الارب ). و رجوع به عَرض شود. || ج ِعِرض ، بمعنی جسد و مسامهای بدن که از آن عرق بیرون آید و بوی بدن خوب باشد یا بد و جز آن . (از اقرب الموارد). ج ِ عرض ، بمعنی شهرها و ده های حجاز و جسدهای مردم و ناموسها و آبروها. (آنندراج ). و رجوع به عِرض شود. || ج ِ عَرَض ، که بمقابله ٔ جوهر باشد،یعنی چیزهائی که ثبات و مستقل بنفس خود نباشند و قائم بغیر باشند. (غیاث اللغات ). ج ِ عَرَض و آن اسم است برای هر چیز که پایدار نباشد. (از اقرب الموارد). ج ِ عَرَض ، بمعنی هر چیز که پیوسته نباشد به اصطلاح منطقیان هرچه قائم بچیزی دیگر باشد. (از اقرب الموارد). آنچه قائم بغیر باشد و پایدار نباشد، مقابل جوهر. (از متن اللغة). و در اصطلاح متکلمان و حکما جمع عرض است که قسیم و مقابل جوهر باشد و نباید آنرا با عرض بمعنی عرضی مقابل ذاتی اشتباه کرد چنانکه برخی پنداشته اند، زیرا عرض بحمل مواطات بر جوهر خود حمل شود و گاه جوهر نیز عرضی باشد چنانکه حیوان عرضی عام است برای ناطق در حالی که حیوان از جوهر است بخلاف عرض مقابل جوهر که حمل آن بر جوهر ممکن نباشد، زیرا نمی توان گفت : انسان بیاض است ، بلکه انسان ذوبیاض باشد و بعلاوه عرض قسیم جوهر است و قسیم شی ٔ بر شی ٔ حمل نشود. و عرض مقابل جوهر را متکلمان دو قسم دانسته اند: اول اعراضی که بموجودات جاندار اختصاص دارد. و آنرا در ده قسم محصور دانند که عبارت است از: حیات ، قدرت ، اعتقاد، ظن ، کلام نفسی ، اراده ، کراهت ، شهوت ، نفرت و الم . دوم اعراضی که بجانداران اختصاص ندارد همچون محسوسات و اکوان . ولی بر اصل تقسیم و بر حصر قسم اول در ده نوع ایراداتی است از جمله آنکه ضحک و تعجب و غم و فرح و جز آن از اقسام مزبور خارج است . و حکماء اعراض رادر نه قسم محصور دانند که عبارتند از: کم ، کیف ، این ، وضع، ملک (جده )، اضافه ، متی ، فعل ، انفعال و آنرا مقولات تسع (نه گانه ) خوانند لیکن بر این حصر نیز ایرادشده به این که نقطه ٔ وحدت از تقسیم خارج است ، در جواب از این اشکال گفته اند: عرض بودن این دو امر مسلم نیست ، زیرا در خارج وجود ندارند و بر فرض تسلیم جواب آن است که مقصود حصر همه ٔ اقسام عرض نیست بلکه حصر اعراض مقولیه که اجناس عالی هستند مقصود است و اجناس عالی عرض از نه قسم افزون نیستند. بهر حال مشهور میان حکماء محصور بودن مقولات در ده قسم است که یک قسم جوهر و نه قسم عرض باشد و خود اعتراف دارند که این حصر استقرائی است نه حصر عقلی و بهمین جهت برخی خلاف آنرا اختیار کرده و مقولات را چهار قسم دانند که عبارت است از جوهر و کم و کیفیت و نسبت که خود شامل هفت قسم دیگر است و شیخ اشراق (مقتول ) آنرا پنج قسم برشمرده و حرکت را یک مقوله ٔ مستقل دانسته است (و چهار مقوله ٔ دیگر جوهر و کم و کیفیت و نسبت باشد). باید دانست که در اصل وجود داشتن اعراض اختلافی نیست بجز ابن کیسان که میگوید عالم همه جوهر است . و قائلین بوجود اعراض بجز عده ٔ کمی اتفاق دارند بر آنکه عرض را وجودبنفسه نیست و وجود آن در موضوع باشد. و همچنین همه ٔارباب علوم عقلی (اعم از حکیم و متکلم ) انتقال عرض را از موضوع خود ممتنع میدانند همانطور که قیام عرضی را بعرض دیگر محال می شمارند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و برای تفصیل بیشتر رجوع به عرض شود :
نماند قیمت اعراض چون پیدا شود جوهر
کجا کل آمده باشد چه باشد قیمت اجزا.

قطران .


محمول نیی چنانکه اعراض
موضوع نیی چنانکه جوهر.

ناصرخسرو.


آفات دیو را بفضایل عزایمند
و اعراض علم رابمعانی جواهرند.

ناصرخسرو.


هیولیش دو و اعراض سه و جوهر یک
ده و دو قسمت و ارکانش هفت و اصل چهار.

ناصرخسرو.


پس فضل فاضلان نه به اعراض است
ای مرد نه مگر بقد و بالا.

ناصرخسرو.


- اعراض حجاز ؛ رساتیق آن . (منتهی الارب ).
- اعراض شجر ؛ سرشاخهای درخت . (منتهی الارب ).
- اعراض نفسانی ؛ عبارت از غم و هم و فرح و فزع و خجلت است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اعراض نفسانی ؛ شادی و لذت و خشم و اندوه و ترس و ایمنی و اندیشه و امید و آنچه بدان ماند. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). غم و هم و فزع و فرح و خجلت . (ناظم الاطباء).
|| ج ِ عرض ، بمعنی عرضی و در اصطلاح ارباب منطق یعنی آنچه بر شی ٔ طاری شود و جزء حقیقت ذات آن نباشد، مانند ضحک که بر انسان عارض می شود. مقابل ذاتی . و آنرا اقسامی است از قبیل اعراض غریبه و اعراض لازم و اعراض مفارق و عرض خاص و عرض عام و جز آن . اعراض به این معنی غیر از اعراض است که قسیم جوهرهستند. (از حکمة الاشراق ). و برای تفصیل بیشتر رجوع به عرض و کشاف اصطلاحات الفنون ذیل کلمه ٔ عرض شود.

اعراض. [ اِ ] ( ع مص ) روی گردانیدن از چیزی. ( ناظم الاطباء ). روی بگردانیدن از چیزی. ( منتهی الارب ). روی از چیزی گردانیدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). روی بگردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). روی گردانیدن. ( مؤید الفضلاء ) ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). روی برگردانیدن و انصراف یافتن از چیزی و در حقیقت همزه باب افعال برای صیرورت است یعنی بعرض گردید و بجانبی رفت غیر از آنچه در آن بود. ( از اقرب الموارد ). پشت کردن. صَدّ. روی برتافتن از. احصاب. حصب. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
بر روز فضل روز به اعراض است
از نور ظلمت و تپش سرما.
ناصرخسرو.
|| پهنا و دراز رفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بطول و عرض زمین رفتن. ( آنندراج ). به پهنا ودرازا رفتن در مکارم ، یقال : اعرض الرجل فی المکارم ؛ ذهب عرضاً و طولاً. قیل و منه المثل : «اعرضت القِرفةُ»؛ ای التهمة و سوءالظن. ( از اقرب الموارد ). || پهناور کردن. ( منتهی الارب ). پهناور گردانیدن. ( ناظم الاطباء ). پهن کردن. ( آنندراج ). پهن گردانیدن چیزی را. ( از اقرب الموارد ). || خصی کردن بزغاله را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). خصی کردن گوسفند. ( تاج المصادر بیهقی ). خایه بزغاله کندن. ( آنندراج ). خصی کردن عرضان ( بزغاله های یکساله ). ( از اقرب الموارد ). || بچه بحرام آوردن زن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بچه نامشروع آوردن زن. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). یقال : جأت بالولد عن عراض و معارضة؛ سفاحاً. ( از متن اللغة ). بچه پهن زادن . ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ). یقال : «اعرضت المراءة بولدها؛ اذا ولدتهم عراضاً». ( منتهی الارب ). || پیدا شدن چیزی ، یقال : عرضت الشی فاعرض ؛ ای اظهرته فظهر مثل کببته ُ فاکب و هو من النوادر. ( منتهی الارب ). بارز و آشکار شدن چیزی. کقوله : «و اعرضت الیمامة و اشمخرت »؛ ای ظهرت. ( از اقرب الموارد ). پیدا شدن چیزی. ( ناظم الاطباء ).پدید آمدن. ( تاج المصادر بیهقی ). آشکارا شدن. ( آنندراج ). پیدا و آشکار شدن. ( از متن اللغة ). آشکارا شدن.( مؤید الفضلاء ). || دست دادن نیکویی و جزآن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دست دادن نیکوی. ( آنندراج ). امکان نیکویی دست دادن. ( از اقرب الموارد )( از متن اللغة ). یقال : اعرض لک الظبی ، فارمه »؛ ای امکنک من عرضه. ( از اقرب الموارد ). راست ایستادن آهو. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). راست ایستادن شکاری تیرانداختن را. ( آنندراج ). || تیر انداختن شکاری را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || عریض و وسیع آوردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پهناور و وسیع شدن لباس. ( از اقرب الموارد ). || تمکن یافتن بر عرض و سعه چیزی. اعرض فی الشی ٔ؛ تمکن من عرضه ؛ ای سعته. ( از اقرب الموارد ). ممکن گردیدن چیزی. ( تاج المصادر بیهقی ). || روی گردانیدن. میل کردن از چیزی. پرهیز. اجتناب. فرار. اعتراض. مخالفت. نفرت. کراهت. ( ناظم الاطباء ) :

اعراض . [ اِ ] (ع مص ) روی گردانیدن از چیزی . (ناظم الاطباء). روی بگردانیدن از چیزی . (منتهی الارب ). روی از چیزی گردانیدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). روی بگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). روی گردانیدن . (مؤید الفضلاء) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). روی برگردانیدن و انصراف یافتن از چیزی و در حقیقت همزه ٔ باب افعال برای صیرورت است یعنی بعرض گردید و بجانبی رفت غیر از آنچه در آن بود. (از اقرب الموارد). پشت کردن . صَدّ. روی برتافتن از. احصاب . حصب . (یادداشت بخط مؤلف ) :
بر روز فضل روز به اعراض است
از نور ظلمت و تپش سرما.

ناصرخسرو.


|| پهنا و دراز رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بطول و عرض زمین رفتن . (آنندراج ). به پهنا ودرازا رفتن در مکارم ، یقال : اعرض الرجل فی المکارم ؛ ذهب عرضاً و طولاً. قیل و منه المثل : «اعرضت القِرفةُ»؛ ای التهمة و سوءالظن . (از اقرب الموارد). || پهناور کردن . (منتهی الارب ). پهناور گردانیدن . (ناظم الاطباء). پهن کردن . (آنندراج ). پهن گردانیدن چیزی را. (از اقرب الموارد). || خصی کردن بزغاله را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خصی کردن گوسفند. (تاج المصادر بیهقی ). خایه ٔ بزغاله کندن . (آنندراج ). خصی کردن عرضان (بزغاله های یکساله ). (از اقرب الموارد). || بچه ٔ بحرام آوردن زن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بچه ٔ نامشروع آوردن زن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). یقال : جأت بالولد عن عراض و معارضة؛ سفاحاً. (از متن اللغة). بچه ٔ پهن زادن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). یقال : «اعرضت المراءة بولدها؛ اذا ولدتهم عراضاً». (منتهی الارب ). || پیدا شدن چیزی ، یقال : عرضت الشی ٔ فاعرض ؛ ای اظهرته فظهر مثل کببته ُ فاکب و هو من النوادر. (منتهی الارب ). بارز و آشکار شدن چیزی . کقوله : «و اعرضت الیمامة و اشمخرت »؛ ای ظهرت . (از اقرب الموارد). پیدا شدن چیزی . (ناظم الاطباء).پدید آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). آشکارا شدن . (آنندراج ). پیدا و آشکار شدن . (از متن اللغة). آشکارا شدن .(مؤید الفضلاء). || دست دادن نیکویی و جزآن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دست دادن نیکوی . (آنندراج ). امکان نیکویی دست دادن . (از اقرب الموارد)(از متن اللغة). یقال : اعرض لک الظبی ، فارمه »؛ ای امکنک من عرضه . (از اقرب الموارد). راست ایستادن آهو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). راست ایستادن شکاری تیرانداختن را. (آنندراج ). || تیر انداختن شکاری را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || عریض و وسیع آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پهناور و وسیع شدن لباس . (از اقرب الموارد). || تمکن یافتن بر عرض و سعه ٔ چیزی . اعرض فی الشی ٔ؛ تمکن من عرضه ؛ ای سعته . (از اقرب الموارد). ممکن گردیدن چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). || روی گردانیدن . میل کردن از چیزی . پرهیز. اجتناب . فرار. اعتراض . مخالفت . نفرت . کراهت . (ناظم الاطباء) :
پست اعراض تو نگشت بلند
مست انعام تو نشد مخمور.

مسعودسعد.


از کسب و حرفت اعراض نمودند. (کلیله و دمنه ). هرکه از کسب ... اعراض نماید نه اسباب معیشت خویش تواند ساخت و نه دیگران را در تعهد تواند داشت . (کلیله و دمنه ). که از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلی مینمودم . (کلیله و دمنه ).
از احکام شریعت و قضایای طریقت اعراض می نماید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 298).
گر ز تو راضی است دل من راضیم
ور ز تو معرض بود اعراضیم .

مولوی .


تو از آن اعراض او افغان مکن
خویشتن را ابله و نادان مکن .

مولوی .


- اعراض الکلام قبل التمام ؛ نوعی از حشو که بیانش در حشو بیاید. (آنندراج ). بظاهر «اعتراض » باشد و تصحیفی روی داده است .
- اعراض کردن ؛ روی گردانیدن . نفرت پیدا کردن . مخالفت کردن . و رجوع به این کلمه شود.

فرهنگ عمید

= عَرَض
۱. روی برگردانیدن، رخ برتافتن.
۲. دوری کردن، پرهیز کردن، پرهیز کردن از چیزی.

عَرَض#NAME?


۱. روی برگردانیدن؛ رخ برتافتن.
۲. دوری کردن؛ پرهیز کردن؛ پرهیز کردن از چیزی.


دانشنامه آزاد فارسی

اِعْراض
(در لغت به معنی روی برگرداندن) از نظر حقوقی، منصرف شدن و عدول از حق یا منفعتی مانند این که دارندۀ حق عبور از ملک، از این حق خود صرف نظر نموده، مدت ها از آن استفاده نکند و آن را رها کند. اعراض، یک عمل یک جانبه است که اگر همراه قصد باشد و مالک از مال خود چشم بپوشد، آن مال جزء مباحات می شود و به وسیلۀ دیگران قابل تملک خواهد بود. اثبات این که مالک اعراض کرده، برعهده کسی است که مدعی آن شده و چون خلاف اصل است، ادلۀ قاطع لازم است.

فرهنگ فارسی ساره

رویگردان


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اعراض (ابهام زدایی). اعراض در دو معنی به کار رفته است:۱. اعراض (فقه): اصطلاحی فقهی و حقوقی می باشد.۲. اعراض (فلسفه): اصطلاحی در فلسفه می باشد.
...

پیشنهاد کاربران

جمع عَرَض

( جمعِ عَرَض )
آنچه که در جهانِ مادی نمودِ عینی پیدا کرده است مثلاً یک ابداع، ابتدا در ذهن سازنده شکل میگیرد ( جوهر ) و سپس ساخته میشود ( عَرَض )
هر دمی از وی همی آید اَلَست
جوهر و اَعراض می گردند هست
مولوی

منصرف شدن ، ترک کردن
منصرف شدن از مالکیت نسبت به مالی .
اعراض از اموال :مثلا مالی ( انگشتر ) که در اختیارداریم و حق عینی نسبت به آن ، به جهتی دسترسی به ان محدود شود و از مالکیت آن صرف نظر کنیم ( اعراض ) و دیگری بیابد مالک آن می شود.
( اعراض در مقابل ابرا )

در حقوق یعنی اسقاط حق عینی

روی برگرداندن

ابروها

روی گردانیدن

چشم پوشیدن مالک است از ملک خود.

چشم پوشی مالک از حق عینی خود - مسقط حق عینی است

Avoid

نادیده گرفتن یا چشم پوشی مالک از اموال خود که در واقع مالکیت خود را ترک میکند یا از بین میبرد

رومینا

واگذاردن، ترک گفتن، دست کشیدن
- چشم پوشی مالک از مالی از اموال خود به قصد ترک مالکیت .


کلمات دیگر: