کلمه جو
صفحه اصلی

مالک


مترادف مالک : ارباب، دارا، دارنده، صاحب، صاحبخانه، ملک دار، موجر، آقا، مخدوم، خداوند، خدایگان، ذی حق

متضاد مالک : مستاجر

برابر پارسی : دارنده، توانمند، سرمایه دار

فارسی به انگلیسی

owner, landlord, proprietor


landlady, owner, landlord, proprietor, possessor

landlord, possessor, proprietor


فارسی به عربی

صاحب الملک , له , لورد , مالک , ملاک

عربی به فارسی

مالک , دارنده , ملا ک , متصرف , صاحب حق طبق کتاب


فرهنگ اسم ها

(تلفظ: mālek) (عربی) آن که صاحب مِلک یا املاکی است ؛ آن که دارنده و صاحب اختیار چیزی یا کسی باشد ؛ از نام‌ها و صفات خداوند ؛ (در ادیان) ملک الموت گیرنده‌ی جان ؛ (در اعلام) نام یکی از یاران امیرالمؤمنین علی (ع) مشهور به مالکِ اشتر .


اسم: مالک (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: mālek) (فارسی: مالِک) (انگلیسی: malek)
معنی: آن که دارنده و صاحب اختیار چیزی یا کسی باشد، آن که صاحب مِلک یا املاکی است، از نام ها و صفات خداوند، ( در ادیان ) ملک الموت گیرنده ی جان، ( اَعلام ) ) مالکِ اشتر: [قرن اول هجری] صحابی پیامبر اسلام ( ص ) و سردار حضرت علی ( ع ) در جنگهای جمل و صفین، در هنگام عزیمت به مصر به عنوان والی آن سرزمین، به دست مخالفان مسموم شد، ) مالک ابن انس: [، قمری] فقیه مسلمان از مردم مدینه، بنیانگذار مذهب مالکی، مذهب های اهل سنت، مؤلف کتاب اَلموَطا، که اساس مذهب مالکی است، ) مالک ابن عوف: [قرن اول هجری] از صحابه ی پیامبر اسلام ( ص )، که در جنگ های شام کشته شد، ) مالک دینار: ( = مالک ابن دینار ) [قرن هجری] از زاهدان معروف مسلمان در بصره که در پارسایی ضرب المثل شده است، ( در اعلام ) نام یکی از یاران امیرالمؤمنین علی ( ع ) مشهور به مالکِ اشتر، ارباب، نام فرشته ای که نگهبان دوزخ است، از نامهای خداوند

مترادف و متضاد

ارباب، دارا، دارنده ≠ مستاجر


صاحب، صاحبخانه، ملک‌دار، موجر


آقا، مخدوم


خداوند، خدایگان، ذی‌حق


have (اسم)
مالک

lord (اسم)
ارباب، سید، خداوند، مالک، خدیو، لرد، صاحب، شاهزاده

landowner (اسم)
ملاک، مالک، صاحب ملک

landlord (اسم)
ملاک، مالک، موجر، صاحبخانه

possessor (اسم)
دارا، مالک، متصرف

owner (اسم)
خواجه، مالک، دارنده

proprietor (اسم)
مالک، متصرف، صاحب حق طبق کتاب

landed proprietor (اسم)
مالک

proprietress (اسم)
مالک

۱. ارباب، دارا، دارنده
۲. صاحب، صاحبخانه، ملکدار، موجر
۳. آقا، مخدوم
۴. خداوند، خدایگان، ذیحق ≠ مستاجر


فرهنگ فارسی

شخصی که از حق انحصاری استفاده از یک دارایی یا واگذاری آن برخوردار است


فرشته موکل بر دوزخ و دربان جهنم .
صاحب، خداوند، کسی که صاحب چیزی باشدوبتوانددر آن تصرف کند، ملاک جمع
( صفت ) کسی که چیزی را دارا باشد و تواند در آن تصرف کند خداوند دارا صاحب جمع : مالکین : خطی طلب که توی مالک ممالک قرب کجا بری دم مردن قبال. املاک ? ( وحشی . چا . امیر کبیر.۲۲۶ )
پیغام
( م آلک ) مالک

فرهنگ معین

(لِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - صاحب ، دارنده . ۲ - حاکم ، پادشاه . ۳ - نگهبان دوزخ .

لغت نامه دهخدا

مالک . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن تیهان الانصاری . رجوع به ابوالهیثم مالک ... شود.


مالک . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن قیس . رجوع به ابوصرمه شود.


مالک . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ذی حمامةتابعی است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ابوشرحبیل مالک ... و رجوع به الاصابه ج 3 ص 344 شود.


مالک . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن البدن بن عامر الخزرجی الساعدی مکنی به ابواسید (متوفی به سال 60 هَ .ق .) صحابی است . از وی در صحیحین 28 حدیث نقل شده است . در تاریخ وفات او اختلاف کرده اند و گویند از همه ٔ کسانی که در غزوه ٔ بدر شرکت داشتند دیرتر وفات یافته است . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 826).


مالک . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن سعیر. رجوع به ابومحمد مالک ... شود.


مالک . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن طوق بن عتاب تغلبی (متوفی به سال 259 هَ . ق .) از امرا و اشراف و بخشندگان بود. به امر متوکل به حکومت دمشق منصوب شد و به مساعدت رشید شهر «رحبة» را در کنار فرات بنا کرد که به رحبه ٔ مالک معروف است . وی از فصحا بود و اشعاری نیز دارد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 828). صاحب رحبه ٔ فرات است و به روزگار هارون الرشید می زیست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تاج را طوقدار و مملوکند
مالک طوق و مالک دینار.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 204).


و رجوع به معجم البلدان ذیل رحبة مالک و فوات الوفیات ج 2 ص 142 شود.

مالک . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عامر. رجوع به ابوعطیه ٔ وادعی شود.


مالک . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عباده . رجوع به ابوموسی غافقی شود.


مالک . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالواحد المسعمی . و رجوع به ابوغسان مالک ... شود.


مالک . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عوف بن سعدبن یربوع النصری از هوازن ، صحابی و از مردم طائف است . در غزوه ٔ حنین رئیس مشرکان بود و سپس اسلام آورد. در جنگ قادسیه شرکت داشت و دمشق را فتح کرد. در میان قوم خود شاعری بلند پایه بود. در حدود سال 20 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 3 ص 829). و رجوع به اعلام زرکلی و الاصابة ج 3 ص 352 شود.


مالک . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن نضربن کنانه از مضر و جد جاهلی است . وی جد دهم حضرت رسول (ص ) است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تاریخ گزیده ص 107 و 108 و انساب سمعانی ص 6 شود.


مالک . [ ل ِ] (اِخ ) ابن عمیره . رجوع به ابوصفوان مالک ... شود.


مالک . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن نویرةبن حمزةبن شداد... تمیمی یربوعی مکنی به ابی حنظله و ملقب به الجفول صحابی است . در عهد جاهلیت از اشراف و شاعران و از بزرگان قوم خود بود سپس اسلام آورد و حضرت رسول وی را به سرپرستی صدقات قوم خود تعیین کرد و چون خبر رحلت پیغمبر را دریافت ، صدقات را در اختیار گرفت و میان قوم خویش قسمت کرد و چون سجاح ادعای نبوت کرد به وی پیوست و مرتد شد. خالدبن ولید او را در بطاح دستگیر کرد و به امر وی کشته شد. و رجوع به الاصابه طبع کلکته ج 6 ص 36 و فوات الوفیات ج 2 ص 143 و اعلام زرکلی ج 3 ص 830 شود.


مالک . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی کرب بن تبعالاقرن از ملوک بنی حمیر است و 35 سال در یمن سلطنت کرد. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 264).


مالک . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل نهدی کوفی . رجوع به ابوغسان مالک ... شود.


مالک . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن انس بن مالک الاصبحی الحمیری مکنی به ابی عبداﷲ (93-179هَ . ق .) امام مدینه و پیشوای مذهب مالکی یکی از چهار مذهب اهل سنت و جماعت است . مردی متدین بود و از امرا و سلاطین دوری می جست . وی به درخواست منصور عباسی کتاب «الموطاء» را تألیف کرد. تألیفات دیگر او عبارت است از رساله ٔ «الوعظ» کتاب «المسائل » کتاب «النجوم » و «تفسیر غریب القرآن ». و نیز او را رساله ای است به رشید که ابوبکربن عبدالعزیز از اخلاف عمربن الخطاب خلیفه از او روایت کرده است . وی بعکس ابوحنیفه به احادیث و سنن رسول و صحابه و استناد بدانها رغبت وافر داشت . ولادت و وفات وی در مدینه اتفاق افتاد. (از اعلام زرکلی و تاریخ گزیده و منابع دیگر) :
شافعی بینم و در دست هر انگشتی از او
مالک و احمد و نعمان به خراسان یابم .

خاقانی .


و رجوع به وفیات الاعیان به اهتمام محمد محیی الدین عبدالحمید چ مصر ص 284 و تاریخ گزیده ص 302 و 756 و معجم المطبوعات ج 2 ص 1609 و کشف الظنون ج 2 ص 1907 و 1908 و اعلام زرکلی شود.

مالک . [ ل ِ ] (اِخ ) نام سوداگری که یوسف علیه السلام را از اخوان او خریده بود. (غیاث ) (آنندراج ).


مالک . [ ل ِ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . نامی از صفات الهی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام خدای تعالی . (آنندراج ).


مالک . [ ل ِ ] (اِخ )ابن ربیعة السلولی . رجوع به ابومریم مالک ... شود.


مالک . [ ل ِ ] (اِخ )ابن سلیمان النهشلی . رجوع به ابوغسان مالک ... شود.


مالک . [ ل ِ ] (ع ص ) خداوند. (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که دارای چیزی باشد و بتواند در آن تصرف کند. خداوند و صاحب و متصرف و دارنده . (ناظم الاطباء). خداوند. رب . دارا. دارنده . ج ، مالکین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج ، مُلاّک ، مُلَّک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : هربنده ای از بندگان که در بندگی من است ... در وقت گویایی من به این قسم یا مالک آن خواهم شد بعد از این همه آزادند در راه خدا. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 315).
تویی مملوک و هم مالک تویی مفضول و هم فاضل
تویی معمول و هم عادل تویی بهرام و هم کیوان .

ناصرخسرو (دیوان ص 362).


با بخیلی مجوی ره که نبود
هیچ دین دار مالک دینار.

سنائی .


مالک دین نشد کسی که نشد
از سر جود مالک دینار.

سنائی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


چگونه بسلامت تواندبود کسی که مالک نفس خود نتواند بود. (کلیله و دمنه ).
در جهان مالک جهان سخن
مادح حضرت مبارک تست .

خاقانی .


مالک ملک جلال الدین کاندر تیغش
آتش و آب به هم بی ضرر آمیخته اند.

خاقانی .


و او را... مالک مرکبات سفلی کرد. (سندبادنامه ص 2).
ازبهر خدا که مالکان جور
چندین نکنندبر ممالیک .

سعدی .


چه کند مالک مختار که فرمان ندهد
چه کند بنده که سر بر خط فرمان ننهد.

سعدی .


خدای تعالی مرامالک این مملکت گردانیده . (گلستان ).
بس مالکان باغ که دوران روزگار
کرده ست خاکشان گل دیوارهای باغ .

سعدی .


مالکترین کسی بر علم عمل کننده ٔ علم است . (منسوب به هوشنگ ، از تاریخ گزیده ).
- مالک تحریر ؛ کسی که مالک و متصرف بنده است و حق آزاد کردن او را دارد :
رسم است که مالکان تحریر
آزاد کنند بنده ٔ پیر.

(گلستان ).


- مالک رقبه ؛ (اصطلاح فقهی ) کسی که مالک عین غیر منقولی است . در فقه وغیر آن گاهی این اصطلاح در مقابل کسی بکار می رود که حق انتفاع در آن دارد و یا حق دیگری در آن دارا باشدمانند حق وثیقه در رهن و بیع شرط. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).
|| صاحب ده و قریه و زمین زراعتی . بندار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || پادشاه . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). حاکم و پادشاه . (ناظم الاطباء).
- مالک الملک ؛ پادشاه پادشاهان . (مهذب الاسماء) :
بوالمظفر ظل حق چون آفتاب
مالک الملک جهان در شرق و غرب .

خاقانی .


مالک الملک سخن خاقانیم کز گنج نطق
دخل صد خاقان بود یک نکته ٔ غرای من .

خاقانی .


منم در سخن مالک الملک معنی
ملک سر این نکته نیکو شناسد.

خاقانی .


از چنین عالمی تو بیخبری
مالک الملک عالم دگری .

نظامی .


- مالک یوم الدین ؛ (قرآن 4/1) پادشاه روز جزا. (ناظم الاطباء). صاحب روز جزا. خدای تعالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

( مآلک ) مآلک. [ م َ ل ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَاءْلُک و مَاءْلُکَة. ( اقرب الموارد ). رجوع به مألک و مألکة شود.
مالک. [ ل ِ ] ( ع ص ) خداوند. ( ترجمان القرآن ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کسی که دارای چیزی باشد و بتواند در آن تصرف کند. خداوند و صاحب و متصرف و دارنده. ( ناظم الاطباء ). خداوند. رب. دارا. دارنده. ج ، مالکین. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). ج ، مُلاّک ، مُلَّک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) : هربنده ای از بندگان که در بندگی من است... در وقت گویایی من به این قسم یا مالک آن خواهم شد بعد از این همه آزادند در راه خدا. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 315 ).
تویی مملوک و هم مالک تویی مفضول و هم فاضل
تویی معمول و هم عادل تویی بهرام و هم کیوان.
ناصرخسرو ( دیوان ص 362 ).
با بخیلی مجوی ره که نبود
هیچ دین دار مالک دینار.
سنائی.
مالک دین نشد کسی که نشد
از سر جود مالک دینار.
سنائی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
چگونه بسلامت تواندبود کسی که مالک نفس خود نتواند بود. ( کلیله و دمنه ).
در جهان مالک جهان سخن
مادح حضرت مبارک تست.
خاقانی.
مالک ملک جلال الدین کاندر تیغش
آتش و آب به هم بی ضرر آمیخته اند.
خاقانی.
و او را... مالک مرکبات سفلی کرد. ( سندبادنامه ص 2 ).
ازبهر خدا که مالکان جور
چندین نکنندبر ممالیک.
سعدی.
چه کند مالک مختار که فرمان ندهد
چه کند بنده که سر بر خط فرمان ننهد.
سعدی.
خدای تعالی مرامالک این مملکت گردانیده. ( گلستان ).
بس مالکان باغ که دوران روزگار
کرده ست خاکشان گل دیوارهای باغ.
سعدی.
مالکترین کسی بر علم عمل کننده علم است. ( منسوب به هوشنگ ، از تاریخ گزیده ).
- مالک تحریر ؛ کسی که مالک و متصرف بنده است و حق آزاد کردن او را دارد :
رسم است که مالکان تحریر
آزاد کنند بنده پیر.
( گلستان ).
- مالک رقبه ؛ ( اصطلاح فقهی ) کسی که مالک عین غیر منقولی است. در فقه وغیر آن گاهی این اصطلاح در مقابل کسی بکار می رود که حق انتفاع در آن دارد و یا حق دیگری در آن دارا باشدمانند حق وثیقه در رهن و بیع شرط. ( ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).
|| صاحب ده و قریه و زمین زراعتی. بندار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || پادشاه. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). حاکم و پادشاه. ( ناظم الاطباء ).

مالک . [ ل ِ ] (اِخ ) نام فرشته ای که موکل دوزخ است و بعضی گویند که دربان دوزخ است . (غیاث ). خازن دوزخ . (آنندراج ). نام فرشته ای که دوزخ در حکم اوست . نام فرشته ای که دوزخ بانی کند. نام ملکی کاردار دوزخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
با حسابم خوش ، ار فذلکم اوست
من غلام سقر چو مالکم اوست .

سنائی (یادداشت ایضاً).


وزانکه گفتم کوه خُشَک مرا ملک است
به خشک چوبی ، مالک کشیده بردارم .

سوزنی (یادداشت ایضاً).



فرهنگ عمید

۱. کسی که صاحب چیزی باشد و می تواند در آن تصرف کند.
۲. کسی که دارای زمین کشاورزی، کارگر و رعیت بسیار است، ارباب.
۳. از نام های خداوند.
۴. [قدیمی] نگهبان جهنم، مالک دوزخ.
۵. [قدیمی] عزرائیل، ملک الموت.

دانشنامه عمومی

مالک، نام خداوند
مالک، نام فرشته دربان دوزخ
مالک اشتر
مالک دیلمی
مالک بن انس
شارل مالک
آرامگاه مالک
آرامگاه علی مالک
نضال مالک حسن
مالکی

فرهنگستان زبان و ادب

{owner} [مدیریت-مدیریت پروژه] شخصی که از حق انحصاری استفاده از یک دارایی یا واگذاری آن برخوردار است

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَالِکَ: صاحب - مالک
معنی مَا لَکَ: تو را چه شده - برای تو چه اتفاقی افتاده - نیست برای تو
معنی لَا یَمْلِکُ: مالک نیست
معنی مَا أَمْلِکُ: مالک نمی شوم
معنی مَا یَمْلِکُونَ: مالک نیستند
معنی تَمْلِکُونَ: مالک شوید
معنی لَا تَمْلِکُ: مالک نیست (اختیار ندارد)
معنی لَا تَمْلِکُونَ: مالک نیستید
معنی لَا یَمْلِکُونَ: مالک نیستند
معنی مَّمْلُوک: آن که دیگری مالک و صاحب اختیار اوست
معنی لَا أَمْلِکُ: ندارم - مالک نیستم
معنی رَبُّ: پروردگار - پرورش دهنده - مالکِ مدبر
ریشه کلمه:
ملک (۲۰۶ بار)

گویش مازنی

/maalek/ انگل - صاحب ملک – ملاک

۱انگل ۲صاحب ملک – ملاک


واژه نامه بختیاریکا

بَهنو

پیشنهاد کاربران

ذا

ارباب

در پارسی " داشتار " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .

این واژه و همه واژه های همخانواده آن ریشه ایرانی دارند چون :
ریشه واژه مال به معنای گنجینه در لغتنامه سکایی - ختنی در لغت malysaka* به معنای خزانه دار سلطنتی royal treasurer ثبت شده است.



*پیرس:

Dictionary of Khotan Saka by Harold Walter Bailey

زبان عربی آمیخته ای از زبان های ایرانی و عبری و سریانی و حبشی و رومی و یونانی است و یک زبان جعلی است که ساخته ایرانی ها و . . . در روزگار نخستین اسلام است

مالک :خداوند
خداوندمغازه: صاحب مغازه ( کلمه خداوندبه معنای صاحب درحال حاضردرزبان بلوچی رذایج است )

پیشنهاد بنده واژه زیبای خاوند و خدیو و همچنین داشتار میباشد ک از واژگان بسیار زیبا و البته فراموش شده پارسی سره میباشد و بویژه واژه خاوند

زمین دار

مالِک
اَفزون بر واژه ی داشتار و با درنگری به این که مال از بُنیاد واژه ای ایرانی یا ایری است واژه های زیر هم پیش نهاده می شود :
دارَنده : مالِک ( در ریختار فاعِل )
دارِشمَند : دارِش - مَند ( مانند : دانشمند ، روشمند. . . )
دارِش = مال ، دارایی و - مَند = زاب دارندگی و داشتاری
مالدار یا مالتار : مال - دار/ تار
دار / تار : پسوند کُنندگی یا دارندگی است مانند :
پرستار ، کفتار ، پاسدار ، شهردار. . .

صاحب. . . مالک. . . . اختیاردار. . . .

موجر . . . .


کلمات دیگر: