کلمه جو
صفحه اصلی

تصرف


مترادف تصرف : استملاک، تصاحب، تملک، ضبط، قبض، قبضه، اشغال، تسخیر، تسلط، چیرگی، دست اندازی، غلبه، ازاله بکارت، تصاحب کردن، تغییر، دگرگونی، به دست آوردن، تاثیر، نفوذ

برابر پارسی : بچنگ آوردن، دست برد زدن

فارسی به انگلیسی

arrogation, dispossession, repossession, seizure, tenure

possession


فارسی به عربی

احتلال , حجز , شغل , ملکیة ، اِحْتِلالٌ ، استملاک

عربی به فارسی

هدايت کردن , رفتار


رفتارکردن , سلوک کردن , حرکت کردن , درست رفتار کردن , ادب نگاهداشتن


مترادف و متضاد

استملاک، تصاحب، تملک


ضبط، قبض، قبضه


ازاله بکارت، تصاحب کردن


تغییر، دگرگونی


به‌دست آوردن


تاثیر، نفوذ


۱. استملاک، تصاحب، تملک،
۲. ضبط، قبض، قبضه
۳. اشغال، تسخیر، تسلط، چیرگی، دستاندازی، غلبه
۴. ازاله بکارت، تصاحب کردن
۵. تغییر، دگرگونی
۶. بهدست آوردن
۷. تاثیر، نفوذ


inhabitancy (اسم)
سکنی، اشغال، تصرف، زیست، اقامت، حق سکنی

possession (اسم)
مالکیت، دارایی، تسلط، خون سردی، تصرف، ثروت، ید تسلط

modification (اسم)
تعدیل، اصلاح، تصرف، پیرایش، تغییر و تبدیل

change (اسم)
تغییر، دگرگونی، بدل، پول خرد، عوض، تحول، مبادله، تصرف

seizing (اسم)
بهم بستن، توقیف، تصرف

tenure (اسم)
علاقه، خواست، تصدی، اشغال، تصرف، نگهداری، اجاره داری، حق تصدی

occupation (اسم)
سرگرمی، حرفه، اشتغال، اشغال، پیشه، تصرف، شغل

seizure (اسم)
ربایش، تصرف، مصادره، غصب، حمله ناگهانی مرض

occupancy (اسم)
اشغال، تصرف، اشغال مال

اشغال، تسخیر، تسلط، چیرگی، دست‌اندازی، غلبه


فرهنگ فارسی

دست بکاری زدن، بکاری دست یازیدن، بدست آوردن
۱-( مصدر ) بدست آوردن در دست داشتن مالک شدن . ۲ - دست بکاری زدن . ۳ - چیزی را بمیل خود تغییر دادن . ۴ -( اسم ) دست اندازی . ۵ - تغییر . جمع : تصرفات .

فرهنگ معین

(تَ صَ رُّ ) [ ع . ] (مص م . ) به دست آوردن ، مالک شدن .

لغت نامه دهخدا

تصرف . [ ت َ ص َرْ رُ ] (ع مص ) دست در کاری کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دست در کاری زدن . (آنندراج ). || برگردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دگرگون شدن روزگار بر کسی . || حیله و تقلب کردن در کاری . (از اقرب الموارد). || به اصطلاح تصرف آن است که مثلاً شاعری شعری منظوم ساخته و معنی مقصود را به لطافتی که می باید ادا نکرده ، دیگری به قوت طبع دخلی در آن بکار بردو به تغییر الفاظ، معنی را لطیف سازد یا مصرع دیگر مناسب تر از مصرع اول موزون نماید مثال تغییر لفظ تصرف خان سراج المحققین است در دو شعر طاهر وحید. اول :
اعتبارات جهان رفته است پیش ازآمدن
نامها در وقت کندن از نگین افتاده است .
تصرف :
نامها در کندن ، از چشم نگین افتاده است .
دوم :
مستحق را زین بخیلان چشم احسان داشتن
همچو خون کم کردن فصاد از رویین تن است .
لفظ «ریزش » بجای «احسان » تصرف است .
مثال تبدیل مصرع ، قاسم مشهدی :
به دیر و کعبه میرقصند سرمستان آزادی
که روز جمعه بازی گاه طفلان است مکتبها.
شاه ناصرعلی مصرع اول را چنین گفته :
چو خواندی درس آزادی گلستان میشود زندان .
تصرفی که شاه صفی در شعرآصفی نموده مثل ندارد، شعر این است :
می توانی که دهی اشک مرا حسن قبول .
شاه صفی بجای «می توانی » چشم دارم تصرف نمود. (از مطلعالسعدین بنقل آنندراج ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. || توجه و تملک و ضبط و قبض . (ناظم الاطباء) :
آگاه نئی کزین تصرف
بر سود منم تو بر زیانی .

ناصرخسرو.


اگر مثال باشد تا عمال بعضی را در قبض و تصرف خود گیرند. (کلیله و دمنه ). اول آنکه در سخن مجال تصرف یافتند. (کلیله و دمنه ).
دست تصرف قلم اینجا شکست
کین همه گنجینه در این پرده هست .

نظامی .


و من متحیر بودم که به چه کیفیت این حال مرا میگیرند. خواجه فرمودند که من متصرفم ، اگر میخواهم میدهم و اگر میخواهم می گیرم و این حال ترا به جذبه پیدا شده است . از آن جهت محل تصرف است و حالی که به متابعت سلوک می بود هر صاحب تصرفی آن را نمی تواند تصرف نمود. (انیس الطالبین بخاری ص 219). تا ملک از تصرف او به در رفت و بر آنان مقرر شد. (گلستان ). برخی از بلاد از قبضه ٔ تصرف او به در رفت . (گلستان ).
چنان روزگارش به کنجی نشاند
که بر یک پشیزش تصرف نماند.

(بوستان ).


از خدا دان خلاف دشمن و دوست
که دل هر دو در تصرف اوست .

سعدی .


و او مملکت خویش به حکم استحقاق و وصایت و ممالک برادران به حق وراثت با تصرف گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران ص 85). و کلیدهای خزاین از او بستد و ذخایر و دفاین قلعه به تصرف گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 201). لشکر او را بفریفت و روی به ولایت او نهاد تا بتصرف خویش گیرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران ص 64). با لشکر بسیار از ترک و عرب و دیلم روی به جرجان نهاد، هرکجا رسید از ولایت قابوس خراب کرد و عمال خویش را برسر ولایت فرستاد و با تصرف گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 66). || حکومت و اختیار و قدرت واقتدار و توانایی فوق العاده . (ناظم الاطباء) : آن گنج و خزینه و تجمل و پادشاهی و تصرف و ولایت و خدم و حشم و لشکر و فرمانروایی که امروز مراست در همه ٔ جهان کراست . (تاریخ بخارا). || ربودگی بکارت دختر. (ناظم الاطباء). در تداول بکارت دختر را برداشتن : دختر را تصرف کرد. || ایراد گرفتن . اعتراض کردن :
چو ظاهر به عفت بیاراستم
تصرف مکن در کژ و کاستم .

(بوستان ).


|| تأثیر.دخالت . نفوذ : و من بعد هرگز نتوانست بطریق گذشته در من تصرف کند. (انیس الطالبین بخاری ص 120). خواجه فرمود باغ شما این است حال عجیبی در من تصرف کرده بود. (انیس الطالبین بخاری ص 242).

تصرف. [ ت َ ص َرْ رُ ] ( ع مص ) دست در کاری کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دست در کاری زدن. ( آنندراج ). || برگردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دگرگون شدن روزگار بر کسی. || حیله و تقلب کردن در کاری. ( از اقرب الموارد ). || به اصطلاح تصرف آن است که مثلاً شاعری شعری منظوم ساخته و معنی مقصود را به لطافتی که می باید ادا نکرده ، دیگری به قوت طبع دخلی در آن بکار بردو به تغییر الفاظ، معنی را لطیف سازد یا مصرع دیگر مناسب تر از مصرع اول موزون نماید مثال تغییر لفظ تصرف خان سراج المحققین است در دو شعر طاهر وحید. اول :
اعتبارات جهان رفته است پیش ازآمدن
نامها در وقت کندن از نگین افتاده است.
تصرف :
نامها در کندن ، از چشم نگین افتاده است.
دوم :
مستحق را زین بخیلان چشم احسان داشتن
همچو خون کم کردن فصاد از رویین تن است.
لفظ «ریزش » بجای «احسان » تصرف است.
مثال تبدیل مصرع ، قاسم مشهدی :
به دیر و کعبه میرقصند سرمستان آزادی
که روز جمعه بازی گاه طفلان است مکتبها.
شاه ناصرعلی مصرع اول را چنین گفته :
چو خواندی درس آزادی گلستان میشود زندان.
تصرفی که شاه صفی در شعرآصفی نموده مثل ندارد، شعر این است :
می توانی که دهی اشک مرا حسن قبول.
شاه صفی بجای «می توانی » چشم دارم تصرف نمود. ( از مطلعالسعدین بنقل آنندراج ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. || توجه و تملک و ضبط و قبض. ( ناظم الاطباء ) :
آگاه نئی کزین تصرف
بر سود منم تو بر زیانی.
ناصرخسرو.
اگر مثال باشد تا عمال بعضی را در قبض و تصرف خود گیرند. ( کلیله و دمنه ). اول آنکه در سخن مجال تصرف یافتند. ( کلیله و دمنه ).
دست تصرف قلم اینجا شکست
کین همه گنجینه در این پرده هست.
نظامی.
و من متحیر بودم که به چه کیفیت این حال مرا میگیرند. خواجه فرمودند که من متصرفم ، اگر میخواهم میدهم و اگر میخواهم می گیرم و این حال ترا به جذبه پیدا شده است. از آن جهت محل تصرف است و حالی که به متابعت سلوک می بود هر صاحب تصرفی آن را نمی تواند تصرف نمود. ( انیس الطالبین بخاری ص 219 ). تا ملک از تصرف او به در رفت و بر آنان مقرر شد. ( گلستان ). برخی از بلاد از قبضه تصرف او به در رفت. ( گلستان ).
چنان روزگارش به کنجی نشاند
که بر یک پشیزش تصرف نماند.

فرهنگ عمید

۱. دست به کاری زدن، به کاری دست یازیدن.
۲. به دست آوردن، چیزی را مالک شدن.
۳. در کاری به میل خود تغییر ایجاد کردن.
* تصرف عدوانی: ملکی را به زور از دست مالک آن خارج کردن.

۱. دست به کاری زدن؛ به کاری دست یازیدن.
۲. به‌دست آوردن؛ چیزی را مالک شدن.
۳. در کاری به میل خود تغییر ایجاد کردن.
⟨ تصرف عدوانی: ملکی را به‌زور از دست مالک آن خارج کردن.


دانشنامه عمومی

به چنگ آوردن، گرفتن.


عمل اشغال یک ساختمان و زمین ترک شده با کاربری عمدتاً مسکونی را تصرف به انگلیسی اسکات (به انگلیسی: squat) می نامند. در عمل اشغال این گونه منازل، انتقال مالکیت، اجاره یا اعطای هر نوع مجوز قانونی برای تصرف ملک انجام نخواهد گرفت.
به گفته رابرت در ۲۰۰۴ جمعیت افرادی که در سراسر جهان در خانه های تصرف شده زندگی می کنند بالغ بر یک میلیارد نفر بوده است. او برای سال ۲۰۵۰ این رقم را تا ۳ میلیارد تن نیز برآورد می کند. با این حال موضوع اشغال کمتر در مباحث آکادمیک و سیاست گذاری ها مطرح شده و به عنوان یک معضل، نارسایی اجتماعی یا جنبش اجتماعی مورد توجه و مفهوم سازی قرار نگرفته است.
اشغال می تواند به جنبش های سیاسی مثل آنارشیسم، اتونومیسم یا سوسیالیزم مرتبط باشد. همچنین این عمل می تواند با هدف حفظ بناها و همین طور فراهم آوری مسکن از سوی مقامات انجام شود.
در بسیار از کشورهای نابرخوردار، حلبی آباد و زاغه های وسیعی وجود دارد که در حاشیهٔ شهرهای بزرگ ساخته می شوند که از خانه های خودساخته یا بی مجوز از صاحب زمین تشکیل شده است. در حالی که با گذشت زمان این سکونت گاه های اشغال شده می تواند قانونی و غیرقابل تمایز با منازل معمولی شوند، اما همچنان زیرساخت های حداقلی برای اقامت خواهند داشت؛ بنابراین از سیستم فاضلاب خبری نخواهد بود، آب آشامیدنی باید از فروشنده خریداری شده یا از شیر مرکزی تهیه شود. اگر برق هم داشته باشند، برق دزدی خواهد بود که از کابل فشار قوی مجاور شهرک تهیه شده است.در کنار استفاده مسکونی، ساختمان های اشغال شده می توانند به عنوان مراکز اجتماعی، فروشگاه مبادله، ایستگاه رادیوهای زیرزمینی یا کافه مورد استفاده قرار گیرد.

دانشنامه آزاد فارسی

تَصرّف (حقوق)
سلطه و استیلای مادی و عرفی انسان بر مال، به منظور استفاده از آن به نفع خود. منظور از استیلا، حالت و ارتباط مادی است بین انسان و مال، که به موجب آن شخص بتواند بدون هیچ مانعی ارادۀ خود را در مورد آن به اجرا بگذارد. نحوۀ استیلا و حالات آن مختلف و متفاوت است. در حقوق، تصرف به عنوان مالکیت، دلالت بر مالکیت آن مال دارد مگر آن که خلاف آن ثابت شود (مادۀ ۳۵ قانون مدنی)، مانند مواردی که مال با اجازۀ مالک در تصرف دیگری باشد و یا غاصبی بدون اذن مالک مال او را به تصرّف درآورد. تصرفات اشخاص در اموال در حمایت قانون است، مگر آن که ثابت شود که تصرف ناشی از ناقل قانونی نیست. در حقوق اسلام، به موجب قاعدۀ «ید»، تا مالکیت غیر متصرف به اثبات نرسیده باشد، ذوالید یا تصرف کننده، مالک مال محسوب می شود. این قاعده وسیله ای برای احراز مالکیت است. تصرف عدوانی تصرفی است که بدون رضایت مالکِ مالِ غیرمنقول از طرف کسی صورت گیرد یا مالی را از تصرف متصرف بدون رضایت او خارج کند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] به هر کار ارادی در یک مال که دارای اثر شرعی است تصرف در آن مال گفته میشود.
تصرّف از ریشه (صرف) در لغت به معنای دست به کاری زدن، دگرگون شدن و چیزی را تحت استیلا و اقتدار خویش داشتن، آمده است. مراد از آن در فقه عبارت است از هر اقدام ارادی منتسب به شخص در مالی- اعمّ از عین و غیر عین- که دارای اثر شرعی است؛ خواه این اثر به سود تصرّف کننده باشد یا به زیان او. از این عنوان در بابهای متعدّدی از عبادات، عقود و ایقاعات سخن رفته است.
انواع تصرّف
تصرّف از جهات گوناگون تقسیم پذیر است، از آن جمله:تقسیم تصرّف به لحاظ فعلی از افعال به تصرف فعلی- مانند غصب و قبض عین از سوی فروشنده و خریدار- و تصرف قولی.تصرّف قولی نیز یا عقدی است، مانند بیع، هبه و مضاربه و یا غیر عقدی، مانند ابراء.تصرّف به لحاظ تصرّف کننده، به تصرف مستقیم (تصرّف مالک در مال خود بدون واسطه) و غیر مستقیم، همچون تصرّف فضولی و وکیل و به تصرف عدوانی (تصرّف در مال دیگری بدون رضایت وی) و غیر عدوانی (مالکی یا امانی) و به لحاظ آثار تصرّف به تصرف ناقل، مانند بیع، هبه و اجاره و تصرف مسقط خیار، تقسیم می گردد.
حکم تصرّف
تصرّف از دو بعد تکلیفی و وضعی دارای احکام و آثاری است که ضمن چند محور به آنها اشاره می شود.تصرّف یا از ناحیه مالک در مال خویش است و یا از ناحیه غیر مالک. تصرّف غیر مالک یا در ملک شخصی دیگری است، یا در ملک مشترک، یعنی مباح برای عموم، همچون آبهای عمومی، یا در مال متعلّق به عموم مسلمانان، مانند زمینی که با قهر و غلبه بر کفّار به دست آنان افتاده و یا در مال امام علیه السّلام است، مانند انفال و خمس.
تصرّف مالک
...
[ویکی فقه] تصرف (فقه). به هر کار ارادی در یک مال که داراى اثر شرعى است تصرف در آن مال گفته میشود.
تصرّف از ریشه (صرف) در لغت به معناى دست به کارى زدن، دگرگون شدن و چیزى را تحت استیلا و اقتدار خویش داشتن، آمده است. مراد از آن در فقه عبارت است از هر اقدام ارادى منتسب به شخص در مالى- اعمّ از عین و غیر عین- که داراى اثر شرعى است؛ خواه این اثر به سود تصرّف کننده باشد یا به زیان او. از این عنوان در بابهاى متعدّدى از عبادات، عقود و ایقاعات سخن رفته است.
انواع تصرّف
تصرّف از جهات گوناگون تقسیم پذیر است، از آن جمله:تقسیم تصرّف به لحاظ فعلى از افعال به تصرف فعلی- مانند غصب و قبض عین از سوى فروشنده و خریدار- و تصرف قولی.تصرّف قولى نیز یا عقدى است، مانند بیع، هبه و مضاربه و یا غیر عقدی، مانند ابراء.تصرّف به لحاظ تصرّف کننده، به تصرف مستقیم (تصرّف مالک در مال خود بدون واسطه) و غیر مستقیم، همچون تصرّف فضولی و وکیل و به تصرف عدوانی (تصرّف در مال دیگرى بدون رضایت وى) و غیر عدوانی (مالکى یا امانی) و به لحاظ آثار تصرّف به تصرف ناقل، مانند بیع، هبه و اجاره و تصرف مسقط خیار، تقسیم مى گردد.
حکم تصرّف
تصرّف از دو بعد تکلیفی و وضعی داراى احکام و آثارى است که ضمن چند محور به آنها اشاره مى شود.تصرّف یا از ناحیه مالک در مال خویش است و یا از ناحیه غیر مالک. تصرّف غیر مالک یا در ملک شخصى دیگرى است، یا در ملک مشترک، یعنى مباح براى عموم، همچون آبهاى عمومى، یا در مال متعلّق به عموم مسلمانان، مانند زمینى که با قهر و غلبه بر کفّار به دست آنان افتاده و یا در مال امام علیه السّلام است، مانند انفال و خمس.
تصرّف مالک
...

واژه نامه بختیاریکا

وا گِر

پیشنهاد کاربران

مالکیت

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
اَشیت ( اوستایی: اَشَئِتَ )
اَویتَن avitan ( اوستایی: اَوی تَنی )
جیگور jigur ( اوستایی: جی گَئوروَ )

گرفتن


《 پارسی را پاس بِداریم》
تَصَرُّف
این واژه یِ اَرَبی اَز سِتاکِ صَرَفَ دَر ریختارِ تَفَعُّل وَ کارپایه ست وَلی دَر پارسی به چهرِ نامِ کارپایه اَز آن بَهره بُرده می شَوَد.
بَرساخته های اَرَبی اَز ریشه یِ صَرَفَ وَ بَرابَرنَهاد هایِ آن:
صَرف = گَشتَن ، گَردیدَن ، گَرداندَن ( تَراگَشتَن )
تََصَرُّف = گَردِش ، تَراگَردِش ( تَفَعُّل )
تَصریف = گَردانِش ، تَراگَردانِش ( تَفعیل )
مَصرَف = گَردِشگاه ، گَشتگاه ، تَراگَشتگاه ( مَفعَل )
صَرّاف = گَردا ، گَردانَنده، تَراگَرد ( فَعّال )
صَرّافی = گَردانَندِگی ، تَراگَردایی
مَصروف = گَشته ، گَردیده ، تَراگَشته ( مَفعول )
صارِف = گَردَنده ، گَشتار ، تَراگَر ( فاعِل )
اِنصِراف = بَرگَردَندِگی ، بَرگَشتِگی ، تَرابَرگَردی ( اِنفِعال )
مُنصَرِف= بَرگَردَنده ، بَرگَشتار، تَرابَرگَرد ( مُنفَعِل )
هَم چِنین می تَوان اَز کارپایه هایِ : چَرخیدَن ، چَرخاندَن
وَ گُساردَن ، گُساراندَن هَم بَهره گِرِفت.
اَفروزانِش :
تَصَرُّف اینکه چیزی به دَست کَسی اَز کَسی به زور گِرِفته یا سِتانده یا اَخزیده می شَوَد وَ چیزِ گِرِفته شُده اَز این دَست به آن دَست گَردیده می شَوَد یا می گَردَد .
واژه نامَک
نامِ کارپایه = اِسمِ مَصدَر
سِتاک ، ریشه ، بُن ، بیخ ، بیز ، پایه = اَصل ، اَساس
ریختار = صیغه ، باب
کارپایه = مَصدَر
کارواژه = فِعل
بَرابَر نَهاد = مُعادِل
بَهره بُردَن = اِستِفاده کَردَن
چِهر = شِکل
جَعل شُده = بَرساخته
اَفروزانِش ( مانَندِ روز روشَن ساختَن ) = توضیح : اَز وَضَحَ
اَخذ واژه ای پارسی وَ اَرَبیده شُده یِ اَخز یا اَخش

احتلال

تصرف : به معنای اِشغال کردن ، آنِ خود کردن یا از آنِ خود کردن ، مالِ خود کردن به صورت غیر قانونی یا به صورتی که صاحب اصلی آن راضی نباشد ؛
برای این واژه در گویش لری بختیاری کلمهٔ واگِر کِردن به کار می رود .

تصرف به معنای چیزی را تحت قیادت یا سلطه ی خود قرار دادن به کار می رود.

تصرف و یا تسرپ

تصرف یک واژه پارسی است که به زور به عربی تبدیل گردیده است.

تسرپ 🔄 پرست
پرستاری بر تسرپ میشود.
با پرستاری شما مردم را تسرپ میکنید ( دل به دست می آورید.

خداوند آدمی را پرستش میکند.
خدا نگهدار، الله حافظ
پرستاری نگهداری است.
خدا ما را پرستش میکند زیرا ما با ارزش هستیم.
ما خدا را ستایش میکنیم.
ستایش خدا در پرستاری پیداوار خدا است.
درماندگان پرستش میشوند.
کودکان پرستش میشوند.
چیز هایی با ارزش پرستش میشوند.
آتش 🔥 با ارزش است و ما آتش را پرستش میکنیم.

تصرف به لهجه عربی است.
درستش به پارسی ( تسرپ ) است.

در پارسی سره واژگان از دو سو خوانده میشوند.
درک 🔄 کرد
خوش 🔄 شوخ
مغز 🔄 زغم
سر 🔄 رس
روز 🔄 زور
وزارت 🔄 ترازو
وووووو
به همان گونه واژه ( پرست ) هم یک واژه کهن پارسی است که از دو سو خوانده میشود.
پرست 🔄 تسرپ ( تصرف ) .
پرست
با پرستاری ما مردم را تسرپ/تصرف کرده میتوانیم.
ما با ارزش هستیم و خداوند ما را پرستش میکند.
پرستش، پرستاری = نگهداری
بلی
خداوند همه هستی را پرستش میکند.
خدا نگهدار، الله حافظ، God be with you .
ما و همه هستی با ارزش هستیم که خداوند ما را پرستش میکند تا ما را تسرپ/تصرف کند و در دلان ما راه یافته و جاه گیرد.
خداوند ما را پرستش میکند.
ما پرستش خدا را ستایش میکنیم.
ستایش خدا در پرستاری و ارزش دادن میباشد.
۱: پرستاری خود
۲: پرستاری کودکان و درماندگان
۳: پرستاری چیز هایی ارزشمند
مانند: دهقانی و آتش
آتش مادر همه هنر در هستی است و میباشد.
با آمدن آتش بود که شهران ساخته شدند و مردم دولت ساختن را آموختند و این کار کردن با آتش بود که بر پیدایش ( باژ، مالیه، Tax ) شد.
کمک کردن به آتشدان هایی شهر و راه بر پیدایش مالیه شد و حکومت و کشور و دولت ساخته شد.

پرستش کنید تا تسرپ نماید.
تسرپ/تصرف یک واژه و دو لهجه و یا ادا میباشد که درستش همان ( تسرپ ) میباشد.

پرست 🔄 تسرپ


کلمات دیگر: