کلمه جو
صفحه اصلی

امام


مترادف امام : معصوم، ولی، پیشرو، پیشوا، راهبر، راهنما، رهبر، شیخ، قاید، قدوه، قطب، پیش نماز

متضاد امام : ماموم

برابر پارسی : پیشوا

فارسی به انگلیسی

imam


imam, religious leader, pontiff

Imam, pontiff


مترادف و متضاد

۱. معصوم
۲. ولی
۳. پیشرو، پیشوا، راهبر، راهنما، رهبر، شیخ، قاید، قدوه، قطب
۴. پیشنماز ≠ ماموم


imam (اسم)
پیشوا، امام

ولی


پیشرو، پیشوا، راهبر، راهنما، رهبر، شیخ، قاید، قدوه، قطب


پیش‌نماز



فرهنگ فارسی

شیعیان اثنا عشری به دوازده امام معتقدند : امام اول . علی ع بن ابی طالب . یا امام دوم حسن بن علی ع . یا امام سوم حسین بن علی ع . یا امام چهارم علی بن حسین ع ( زین العابدین ) یا امام پنجم محمد ( باقر ) بن علی ع . یا امام ششم جعفر ( صادق ) بن محمد ع . یا امام هفتم . امام موسی ابن جعفر ع . یا امام هشتم علی ( رضا ) بن موسی ع . یا امام نهم . محمد ( تقی ) بن علی ع . یا امام دهم . علی ( نقی ) بن محمد ع . یا امام یازدهم حسن ( عسکری ) ابن علی ع . یا امام دوازدهم مهدی قائم ( صاحب العصر و الزمان ) بن حسن ع شیعه سبعیه ( فاطمیه ) در شش امام اول با اثنا عشریه مشتر کند و امام هفتم را اسماعیل ابن جعفر دانند .
( صفت اسم ) ۱ - پیشوا پیشرو. ۲ - نزد شیع. اثنا عشری هر یک از دوازده پیشوا که نخستین آنان ع علی بن ابی طالب و آخرین آنان مهدی ع است (یازده تن اخیر از نسل علی ع و فاطمه دختر محمد ص اند ). نزد اسماعیلیه هر یک از هفت پیشوا که شش تن نخستین همان شش امام اول شیع. اثناعشری هستند و هفتمین اسماعیل ابن جعفر صادق ع باشد . ۳ - قطب شیخ . جمع : ایمه . یا امام جماعت . پیشنماز . یا امام جمعه . ۱ - پیشنمازی که روز جمعه در مسجد جامع نماز خواند . مقامی روحانی که در اصل موظف به پیشنمازی در مسجد جامع و اقام. نماز جمعه بود ولی بتدریج مبدل بشغلی شد و هنوز نیز این مقام در شهرهای ایران برقرار است . یا امام زمان . ۱ - امام عصر ولی عصر امامی که در عهد خود مائمور هدایت خلق است . ۲ - ( اسم ) امام دوازدهم شیعیان مهدی ع . یا امام عصر. امام زمان .
ابن ارقم نمیری . از شاعران معاصر حجاج بن یوسف است .

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (ق .) پیش ، جلو.


( اِ ) [ ع . ] (ص . اِ.) 1 - پیشوا، پیشرو. 2 - پیش نماز. 3 - پیر، شیخ .


( اَ ) [ ع . ] (ق . ) پیش ، جلو.
( اِ ) [ ع . ] (ص . اِ. ) ۱ - پیشوا، پیشرو. ۲ - پیش نماز. ۳ - پیر، شیخ .

لغت نامه دهخدا

امام. [ اِ ] ( ع ص ، اِ ) مقتدا، رئیس باشد یا غیر رئیس. ( منتهی الارب ). پیشوا. ( آنندراج ). پیشرو. ( فرهنگ فارسی معین ). ج ، اَیِمَّه ، اَئِمَّه. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). مؤلف منتهی الارب نویسد: امام جمع است بر لفظ واحد، نه اسم جمع مانند عدل ، زیرا که در تثنیه امامان گویند بلکه جمع مکسر است تقدیراً چنانکه در فُلک که ضمه آن در حالت جمع مانند ضمه اُسد است و درحالت افراد مانند ضمه قفل. ( منتهی الارب ذیل ام ). جمع امام چون واحدش است. ( از متن اللغة ) :
کرا رودکی گفت باید مدیح
کامام فنون سخن بود گر
دقیقی مدیح آورد پیش اوی
چو خرما بود برده سوی هجر.
دقیقی.
بعلم و عدل وبه آزادگی و نیکویی
مؤبد است و موفق ، مقدم است و امام.
فرخی.
مأمون را سخت خوش آمد و بپسندید آنچه طاهر کرده بود گفت ای امام آن نخست دستی بودکه بدست مبارک تو رسید من آن چپ را راست نام کردم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ). امام روزگار بود [ بونصر ] دردبیری. ( تاریخ بیهقی ). امروز عمری بسزا یافته است [بوصادق تبانی ] و در رباط مانک علی میمون میباشد و در روز افزون از صد فتوی را جواب میدهد و امام روزگار است در همه علوم. ( تاریخ بیهقی ).
جگرگوشه سیدالمرسلین
که بد انبیا و رسل را امام.
سوزنی.
هرکه در قوم بزرگ است امامش خوانند
هرکه دل صید کند صاحب دامش خوانند.
خاقانی.
امام رسل پیشوای سبیل
امام الهدی صدر دیوان حشر.
سعدی.
|| قیم امر و مصلح. ( از متن اللغة ). || دلیل و راهنما. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || کتاب سماوی. ( آنندراج ). کتاب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || قرآن. ( از نفائس الفنون ) ( متن اللغة ) ( منتهی الارب ). و در نزد قراء و اهل تفسیر هریک از مصاحفی را گویند که در زمان عثمان به امر وی نوشتند و بهر شهری نسختی فرستادند، و بمصحفی که عثمان نزد خود نگاه داشت امام اطلاق نمیشود. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || لوح محفوظ. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) ( مجمعالبیان طبرسی ذیل آیه 12 از سوره یس ). و از آن است قوله تعالی :و کل شی احصیناه فی امام مبین. ( قرآن 12/36 )؛ یعنی همه چیز را دانسته ایم و شمرده در لوح محفوظ آن پیشوای روشن پیدا. ( کشف الاسرار میبدی ، ج 8 ص 206 ). و در همین کتاب آمده است : این لوح محفوظ، همان ذکر است که در خبر صحیح است که هر شب حق جل جلاله بجلال عز خود برگشاید و در آن نگرد و کس را بعد ازو نیست و نرسد که در آن نگرد. ( کشف الاسرار ج 8 ص 209 ). || نبی.( متن اللغة ) ( منتهی الارب ). || خلیفه. ( متن اللغة ). || راه وسیع روشن. ( از متن اللغة ).راه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و از آن است قوله تعالی : و انهما لبامام مبین. ( قرآن 79/15 ). ( از منتهی الارب ). || راز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || پیشرو سپاه. ( از متن اللغة ). || سرودگوی شتران. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || جانب قبله. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || آنچه بدان مثل زنند. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). || زه کمان. ( ناظم الاطباء ). || منظر خوب. ( آنندراج ). || کرانه زمین. || آنچه هر روز طفلان بیاموزنداز سبق و جز آن. || رشته درودگر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || رشته معماران که به آن بنا راست کنند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). مسطر چوب که بدان عمارت راست کنند. ( منتهی الارب ). رژه.ریسمان کار. زیج. || کرده مصوران. ( منتهی الارب ) . ظاهراً مراد طرح و نقشه ای است که مصور و نقاش کشیده باشد. و در تداول مردم گَردَه تلفظ شود. || سرگره. امام تسبیح. مقری. گل سبحه و گل تسبیح. ( از خزانةاللغات ).

امام . [ ] (اِخ ) (یعنی محل اجتماع ) و آن شهری بود در طرف جنوب یهودا، که موضع آن محقق نیست و بعضی از نویسندگان این لفظ را به کلمه ٔ حاصور افزوده و حاصور امام گفته اند. (از قاموس کتاب مقدس ). و رجوع به حاصور شود.


امام . [ اَ ] (ع ق ، اِ) پیش . (منتهی الارب ).ضد وراء. (از متن اللغة). فراپیش . (فرهنگ فارسی معین ). در مقام تحذیر گفته میشود امامک و آن اسم فعل بمعنی تقدم است . (از متن اللغة). و رجوع به امامک شود.


امام . [ اِ ] (اِخ ) (میرزا قاسم ) از معاصران خواندمیر مؤلف حبیب السیر و در خط تعلیق و نستعلیق و فن شطرنج استاد بوده و شعر می سروده است . خواندمیر سه بیت زیر را از او نقل کرده است :
شد مرا کاسه ٔ سر خاک در میخانه
باشد از گردش ایام شود پیمانه
زآشنایان همه بیگانه شدم بهر تو من
آشنا ناشده گشتی تو ز من بیگانه
پیش واعظ منشین قصه ٔ طوبی مشنو
قد برافراز که کوته شود این افسانه .
رجوع به حبیب السیر جزء4 ازج 3 صص 616-617 شود.


امام . [ اِ ] (اِخ ) ابن ارقم نمیری . از شاعران معاصرحجاج بن یوسف است . (از البیان و التبیین ج 2 ص 296).


امام . [ اِ ] (اِخ ) دهی است از بخش اَرکَواز شهرستان ایلام ، واقع در 30 هزارگزی شمال باختری قلمه دره کنار راه مالرو ارکواز به ایلام . کوهستانی و هوایش معتدل است ، 420 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . ساکنان آن از طایفه ٔ رسول وندگچی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


امام . [ اِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طارم علیا بخش سیردان شهرستان زنجان واقع در 56 هزارگزی شمال باختری سیردان و 24 هزارگزی راه شوسه . کوهستانی و سردسیر و دارای 474 تن سکنه است . آب آن ازچشمه سار تأمین میشود. محصولش غلات و عسل و لبنیات وشغل اهالی زراعت و مکاری و گله داری و گلیم و جاجیم و قالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


امام . [ اِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ آم ّ. (متن اللغة). قصدکنندگان . (ناظم الاطباء). رجوع به آم شود.


امام .[ اِ ] (اِخ ) لقب ابراهیم بن محمدبن علی بن عبداﷲبن عباس ، جد خلفای عباسی است . رجوع به ابراهیم ... شود.


امام . [ اِ ] (ع ص ، اِ) مقتدا، رئیس باشد یا غیر رئیس . (منتهی الارب ). پیشوا. (آنندراج ). پیشرو. (فرهنگ فارسی معین ) . ج ، اَیِمَّه ، اَئِمَّه . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مؤلف منتهی الارب نویسد: امام جمع است بر لفظ واحد، نه اسم جمع مانند عدل ، زیرا که در تثنیه امامان گویند بلکه جمع مکسر است تقدیراً چنانکه در فُلک که ضمه ٔ آن در حالت جمع مانند ضمه ٔ اُسد است و درحالت افراد مانند ضمه ٔ قفل . (منتهی الارب ذیل ام ّ). جمع امام چون واحدش است . (از متن اللغة) :
کرا رودکی گفت باید مدیح
کامام فنون سخن بود گر
دقیقی مدیح آورد پیش اوی
چو خرما بود برده سوی هجر.

دقیقی .


بعلم و عدل وبه آزادگی و نیکویی
مؤبد است و موفق ، مقدم است و امام .

فرخی .


مأمون را سخت خوش آمد و بپسندید آنچه طاهر کرده بود گفت ای امام آن نخست دستی بودکه بدست مبارک تو رسید من آن چپ را راست نام کردم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ). امام روزگار بود [ بونصر ] دردبیری . (تاریخ بیهقی ). امروز عمری بسزا یافته است [بوصادق تبانی ] و در رباط مانک علی میمون میباشد و در روز افزون از صد فتوی را جواب میدهد و امام روزگار است در همه ٔ علوم . (تاریخ بیهقی ).
جگرگوشه ٔ سیدالمرسلین
که بد انبیا و رسل را امام .

سوزنی .


هرکه در قوم بزرگ است امامش خوانند
هرکه دل صید کند صاحب دامش خوانند.

خاقانی .


امام رسل پیشوای سبیل
امام الهدی صدر دیوان حشر.

سعدی .


|| قیم امر و مصلح . (از متن اللغة). || دلیل و راهنما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کتاب سماوی . (آنندراج ). کتاب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || قرآن . (از نفائس الفنون ) (متن اللغة) (منتهی الارب ). و در نزد قراء و اهل تفسیر هریک از مصاحفی را گویند که در زمان عثمان به امر وی نوشتند و بهر شهری نسختی فرستادند، و بمصحفی که عثمان نزد خود نگاه داشت امام اطلاق نمیشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || لوح محفوظ. (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (مجمعالبیان طبرسی ذیل آیه ٔ 12 از سوره ٔ یس ). و از آن است قوله تعالی :و کل شی ٔ احصیناه فی امام مبین . (قرآن 12/36)؛ یعنی همه چیز را دانسته ایم و شمرده در لوح محفوظ آن پیشوای روشن پیدا. (کشف الاسرار میبدی ، ج 8 ص 206). و در همین کتاب آمده است : این لوح محفوظ، همان ذکر است که در خبر صحیح است که هر شب حق جل جلاله بجلال عز خود برگشاید و در آن نگرد و کس را بعد ازو نیست و نرسد که در آن نگرد. (کشف الاسرار ج 8 ص 209). || نبی .(متن اللغة) (منتهی الارب ). || خلیفه . (متن اللغة). || راه وسیع روشن . (از متن اللغة).راه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و از آن است قوله تعالی : و انهما لبامام مبین . (قرآن 79/15). (از منتهی الارب ). || راز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پیشرو سپاه . (از متن اللغة). || سرودگوی شتران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جانب قبله . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آنچه بدان مثل زنند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). || زه کمان . (ناظم الاطباء). || منظر خوب . (آنندراج ). || کرانه ٔ زمین . || آنچه هر روز طفلان بیاموزنداز سبق و جز آن . || رشته ٔ درودگر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رشته ٔ معماران که به آن بنا راست کنند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مسطر چوب که بدان عمارت راست کنند. (منتهی الارب ). رژه .ریسمان کار. زیج . || کرده ٔ مصوران . (منتهی الارب ) . ظاهراً مراد طرح و نقشه ای است که مصور و نقاش کشیده باشد. و در تداول مردم گَردَه تلفظ شود. || سرگره . امام تسبیح . مقری . گل سبحه و گل تسبیح . (از خزانةاللغات ).
- امام سبحه ؛ دانه ٔ کلانی که واسطةالعقد تسبیح باشد :
شود براه یقین پیر دستگیر مرا
امام سبحه گر از خاک کربلا باشد.

طاهرغنی .


بر خود صلاح بسته بود عاری از صلاح
هرگز امام سبحه نداند نماز چیست .

سید حسین خالص (از آصف اللغات ).


|| در اصطلاح صوفیه ، قطب . شیخ . || کسی که برای او ریاست دینی و دنیوی هر دو باشد. (از تعریفات جرجانی ). در نزد متکلمان جانشین پیغمبر را امام گویند که وظیفه ٔ او بر پاداشتن رسوم و آداب دین است چنانکه پیروی آن بر همه ٔ امت واجب شده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). نزد شیعه ٔ اثنا عشری هریک از دوازده پیشوا که نخستین آنان علی بن ابی طالب (ع ) و آخرین آنان مهدی (ع ) است ، و یازده تن اخیر از نسل علی (ع ) و فاطمه دختر محمد (ص )اند. (فرهنگ فارسی معین ). نزد اسماعیلیه ، هر یک از هفت پیشوا که شش تن نخستین همان شش امام اول شیعه ٔ اثناعشری هستند و هفتمین اسماعیل بن جعفر صادق باشد. (از فرهنگ فارسی معین ) : بویوسف یعقوب انصاری قاضی قضاة هرون الرشید و شاگردامام بوحنیفه ... از امامان مطلق و اهل اختیار بوده .(تاریخ بیهقی ). بوبشر تبانی رحمه اﷲ هم امام بزرگ بود بروزگار سامانیان . (تاریخ بیهقی ). مأمون گفت : سخت صواب آمد و کدام کس را ولیعهد کنم ؟ گفت علی بن موسی الرضا علیه السلام که امام عصر است . (تاریخ بیهقی ). سید ما و صاحب ما امام قائم بامراﷲ امیرالمؤمنین بنده ٔ خداست . (تاریخ بیهقی ).
گر شما ناصبیان را بجز او هست امام
نیستم من بپس آن کس و دادم بشماش .

ناصرخسرو.


ور می بروی تو با امامی
کاین فعل شده ست زو مشهر.

ناصرخسرو.


اسلام ردائی ز رسولست و امامان
از عترت او حافظ این شهره ردااند.

ناصرخسرو.


امام امم ناصرالدین که در دین
امامت جز او را مسلم ندارم .

خاقانی .


|| اخیراً بتغلیب برپادشاهان یمن که از ائمه ٔ زیدیه هستند و بر امرای مسقط که از ائمه ٔ خوارج اند اطلاق میشود. (از متن اللغة). || مزید مؤخر و مزید مقدم امکنه مانند بلندامام ، پنج امام ، چهارامام ، سنگ امام ، قزل امام ، ینگی امام . (یادداشت مؤلف ).
- امام المتقین ؛ پیشوای پرهیزگاران ، بیشتر لقب امام یا پیغمبر باشد، و آخر ایشان در نبوت و اول در رتبت ، آسمان حق و آفتاب صدق سید المرسلین وامام المتقین ... را برای عز نبوت و خاتمت رسالت برگزید. (کلیله و دمنه ).
- امام جماعت ؛ پیشنماز. (فرهنگ فارسی معین ). کسی که بمتابعت او عده ای نماز میگزارند. در امام ، ایمان و عدالت و عقل و طهارت مولد (اینکه ولد زنا نباشد). و بلوغ را معتبر دانسته اند و نیز زن می تواند برای زنان امام باشد. (از شرایع، ص 32). و نیز رجوع به ترجمه و شرح تبصره ٔ علامه (چ تهران ، ص 118 ببعد) شود. امام جماعت اگر هاشمی (کسی که نسبت او بجد دوم حضرت رسول ص میرسد) و افقه (کسی که اعلم بفقه است ) و زیباروی تر باشد اولی است . (از ترجمه و شرح تبصره ٔ علامه ، ص 121).
- امام جمعه ؛ پیشنمازی که روز جمعه در مسجد جامع نماز خواند. مقامی روحانی که در اصل موظف به پیشنمازی در مسجد جامع و اقامه ٔ نماز جمعه بود ولی بتدریج مبدل بشغلی شد. (فرهنگ فارسی معین ).
- امام راتب ؛ امامی که در محل معین و با شرایط مخصوصی نماز میگزارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- امام زمان ؛ امام عصر. ولی عصر. امامی که در عهد خود مأمور هدایت خلق است .
- || امام دوازدهم شیعیان مهدی (ع ). رجوع به امام زمان در ردیف خود شود.
- امام شهر ؛ در بیت زیر بمعنی محتسب بکار رفته است :
ای خاک مست شو که ز غیرت امام شهر
سنگی بجام رند قدح نوش میزند.

؟ (از آصف اللغات ).


- امام صامت ؛ [ در اوایل اسلام ] در باب تعدد ائمه در آن واحد عده ای وجود بیشتر از یک امام را در یک زمان صحیح نمیدانستند جمعی دیگر میگفتند باید در آن واحد دو امام باشد یکی ناطق ، دیگری صامت و چون امام ناطق وفات کرد امام صامت جای او را بگیرد. (از خاندان نوبختی ص 56).
- امام عصر . رجوع به امام زمان شود.
- امام قائم ؛ امام زمان . امامی که در عهد خود مأمور هدایت خلق است .
- امام مرضی ؛ امامی است که حائز شرایط امامت و جماعت است . (از ترجمه و شرح تبصره ٔ علامه چ تهران ص 119).
- امام ناطق . رجوع به امام صامت در همین ترکیبات (امام ) شود.

امام . [ اُ ] (اِخ ) قصبه ای است از بخش رودسر شهرستان لاهیجان ، مرکز دهستان سُمام واقع در 50 هزارگزی جنوب باختر رودسر و 18 هزارگزی خاور دیلمان و 18 فرسخی شمال قزوین . کوهستانی و سردسیر است . آب آن از چشمه سارهای محلی و زه آب رودخانه ٔ خوش خوانی تأمین میشود. سکنه ٔ دائم آن در حدود 500 تن است . این عده در تابستان چند برابر میشود. دارای 30 باب دکان ، مرکز بازرگانی دهستان سمام است . محصولش غلات دیمی و گردو و فندق است . اهالی هنگام زمستان جهت کسب به اطراف رشت میروند. صنایع دستی زنان شالبافی است . از آثار قدیم برجی در 500گزی شمال خاوری قصبه روی تپه ای بنام صومعه سرا دارد که ارتفاع آن در حدود 7 گز است و بقایای بناهای قدیمی از قبیل آجر سفال و غیر آن و در زمانهای گذشته قبوری شبیه قبور زردشتیان دیده شده است احتمال میدهند که این برج آتشکده بوده است ، و ممکن است این برج از برجهای خبر (دیده بانی ) باشد که در بیشتر نقاط حساس کشور دیده میشود. دومزرعه ٔ کوچک بنام صومعه سرا و خوش خوانی که دو سه خانوار سکنه ٔ دائمی دارد و نزدیک به امام واقع شده است جزء قصبه است . راه کاروان رو قدیمی لنگرود به قزوین از این محل میگذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


فرهنگ عمید

۱. پیشوا، خصوصاً پیشوای مذهبی.
۲. پیش نماز.
۳. هریک از دوازده پیشوای بزرگ که اول آنان علی بن ابی طالب و آخر آنان امام عصر می باشد.
۴. (تصوف ) پیر، شیخ.
* امام جماعت: پیش نماز.
پیش، جلو، روبه رو.

پیش؛ جلو؛ روبه‌رو.


۱. پیشوا، خصوصاً پیشوای مذهبی.
۲. پیش‌نماز.
۳. هریک از دوازده پیشوای بزرگ که اول آنان علی‌بن ابی‌طالب و آخر آنان امام عصر می‌باشد.
۴. (تصوف) پیر؛ شیخ.
⟨ امام جماعت: پیش‌نماز.


دانشنامه عمومی

نبو
اِمام واژه ای عربی و به معنای پیشوا و رهبر است که از اصطلاحات خاص دین اسلام است.
این واژه به خودی خود معنی مقدسی ندارد و در قرآن هم برای پیشوایانی که مردم را به سوی خدا هدایت می کردند به کار رفته و هم برای پیشوایانی که مردم را به سوی کفر هدایت می کرده اند. اما غیر از این معنای عام دارای معانی و کاربردهای خاصی در فرهنگ مسلمانان نیز هست.
در قرآن از سه نفر با عنوان امام یاد شده است و آنان ابراهیم و اسحاق و یعقوب هستند.

دانشنامه آزاد فارسی

اِمام
(جمع: ائمه) کسی که مردم از او پیروی می کنند؛گاه برای تعظیم و تفخیم بزرگان و علمای دین به کار می رود چنان که مجتهدین چهارگانۀ اهل سنّت (ابوحنیفه، مالک بن انس، شافعی و احمد بن حنبل) را ائمۀ چهارگانه می خوانند و کسانی چون غزالی و فخر رازی را نیز امام می خوانند. به کسی که مسلمانان پشت سر او نماز می خوانند نیز امام می گویند.در نظر امامیه، امام، در معنای خاص آن، کسی است که از سوی خدا و رسول برگزیده می شود و ریاست دین و دنیای مردم را برعهده دارد. منصب امامت در امامیه، استمرار منصب نبوت است و امام در نظر آنان، مانند نبی، معصوم است و وظیفۀ حفظ و بیان احکام و معارف واقعی دین را برعهده دارد. همچنین امام چنان که نسبت به ظاهر اعمال مردم، پیشوا و راهنماست، در باطن نیز سمت پیشوایی و رهبری دارد. با حضور امام، زمامداری مسلمانان حق اوست. شیعۀ امامیه و نیز اسماعیلیه را عقیده بر این است که جهان هرگز از وجود امام خالی نیست. امّا زیدیه تعدّد امام را در زمان واحد و نیز امکان خُلُوّ عصری را از وجود امام جایز می شمارند. در امامیه به کسانی که با امام معصوم (ع) با سلاح بجنگند، اهل بغی یا باغی گویند. شیعه از نظر تعداد امامان منصوب از سوی خدا و رسول، به فرقه های گوناگون تقسیم می شوند که مهم ترین آن شیعه اثنی عشری است. نیز ← امامت

فرهنگ فارسی ساره

پیشوا


نقل قول ها

امام موقعیت رهبری اسلامی است.
• «از امام و راهنما، مساوات و عدالت خواسته شده است؛ اگر سخنی گفت راست باشد، اگر حُکم نمود عادل باشد، و نسبت به وعده هایش وفا نماید.» الدّرّة الباهرة، ص ۳۷ -> علی رضا
• «به نظر من برای شیعه ضرورتی ندارد که کسی را امام بنامد. زیرا امامت نزد شیعه با امامت نزد غیر شیعه تفاوت دارد. برای غیر شیعیان، امامت به معنای لغوی آن است. یعنی کسی که در علم موقعیت پیشگامی دارد. امام در فقه، امام در نحو، امام در تفسیر؛ ولی واژه امام برای شیعیان به معنای فکری عقیده امامت ارتباط دارد. وقتی که کلمه امام علی (ع) را بکار می بریم و سپس کلمه امام را برای عالم دیگری نیز بکار می بندیم، از نظر آموزشی و خصوصاً آموزش کودکان و جوانان، تفاوتی بین این دو کلمه وجود ندارد. ما نمی گوییم که مردم منظورشان همین معناست ولی این امکان وجود دارد که یک کلمه در یک جا معانی گوناگونی داشته باشد و ما آن را از معنای آن خارج کرده باشیم. این کار تأثیر منفی روی معنای حقیقی واژه دارد.» -> محمدحسین فضل الله
• « پیام غدیر از سوی رسول آزادی و رهایی و عدل، معرفی ولی و امام مردم است تا قیام قیامت، نه تعیین و نصب حاکم سیاسی برای مدتی کوتاه. بارخدایا! در پرتو تعالیم کتابت از ظلمات، کژی ها و تباهی ها رهایمان ساز و به نور ایمان و آگاهی داخلمان گردان، تا وعده تو را محقق ساخته باشیم و بسان پیشوایمان علی، الگو برای همه مردم باشیم.»سید علی اصغر غروی، -> امام پیشوای سیاسی یا الگوی ایمانی؟

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] امام به معنی پیشوا است و از این عنوان در باب های بسیاری همچون طهارت، صلات، زکات، خمس، انفال، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، نکاح، اطعمه و اشربه، احیاء موات، ارث، قضاء، حدود، قصاص و دیات، از جهات مختلف سخن رفته است.
ائمه جمع امام می باشد، و امام در اطلاقات فقها در دو مفهوم عام و خاص به کار رفته است.

پیشنهاد کاربران

پیشوا ، راهنما 🌲🌲

امام یعنی :
رهبر ( راهبر ) ، پیشوا، اداره کننده امت ( مدیرالامه )

امام یعنی رهبر اداره کننده امت، پیشوا

امام به معنی
{پشت }
مخالف={وراء}
در جواب ={أَیْنَ}

روبه رو البته برای پایه هفتم

رو به رو

پیشوا، رهبر

روبه رو در معنی فارسی به عربی

نخستین


کلمات دیگر: