مترادف اطلاق : انتساب، آزادی، رهایی
اطلاق
مترادف اطلاق : انتساب، آزادی، رهایی
فارسی به انگلیسی
release, (general) application
application, generalization
عربی به فارسی
تخليه , خالي کردن
مترادف و متضاد
عادت، استفاده، تمرین، سود، منفعت، فایده، کاربرد، استعمال، خاصیت، مصرف، اطلاق
اظهار، اثبات، اعلام، اسناد، اطلاق
انتساب
آزادی، رهایی
۱. انتساب
۲. آزادی، رهایی
فرهنگ فارسی
رهاکردن، گشودن، آزادکردن، روان کردن ، استعمال کلمهای به معنی مخصوص خواه بطریق حقیقت وخواه برسبیل مجاز
۱ - ( مصدر ) رها کردن آزاد کردن : اطلاق محبوسین . ۲ - استعمال کلمه ای در معنیی مخصوص . ۳ - ( اسم ) رهایی آزادی خلاص از بند و قید . ۴ - ( اسم ) حقی که بنویسند. مفاصا حساب پرداخته میشد حق الاطلاق . جمع : اطلاقات .
منشرح شدن . اطلاق نفس انشراح آن . اطلاق مرد . انشراح آن .
۱ - ( مصدر ) رها کردن آزاد کردن : اطلاق محبوسین . ۲ - استعمال کلمه ای در معنیی مخصوص . ۳ - ( اسم ) رهایی آزادی خلاص از بند و قید . ۴ - ( اسم ) حقی که بنویسند. مفاصا حساب پرداخته میشد حق الاطلاق . جمع : اطلاقات .
منشرح شدن . اطلاق نفس انشراح آن . اطلاق مرد . انشراح آن .
فرهنگ معین
( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) رها کردن ، آزاد کردن . ۲ - به کار بردن واژه هایی در معنای مخصوص . ۳ - (اِمص . ) رهایی ، آزادی .
لغت نامه دهخدا
اطلاق . [ اِ ] (ع مص ) اطلاق عدو؛ زهر خورانیدن دشمن را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). نوشاندن زهر دشمن را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || اطلاق بنخلة؛ گشنی دادن خرمابن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گشن دادن خرمابن را. (ناظم الاطباء). تلقیح کردن نخل . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || اطلاق قوم ؛ رسیدن و بی مهار گردیدن شتران ایشان . (از منتهی الارب ). بی مهار گشتن شتران . (آنندراج ). رسیدن مردم و بی مهار گردیدن شتران ایشان . (ناظم الاطباء). اطلاق قوم ؛ رها شدن و گشوده گشتن عقال شتران ایشان . (از اقرب الموارد)؛ رها شدن شتران ایشان در طلب آب . (از متن اللغة). || دست گشادن .(کشاف اصطلاحات الفنون از صراح ). گشادن دست بنیکی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اطلاق دست کسی بخیر؛ گشادن آن بنیکی . (از اقرب الموارد). || گشاده شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || طلاق دادن زن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رها کردن زن از بند. (زوزنی ). اطلاق همسر؛ طلاق دادن وی را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). تطلیق . (متن اللغة). || اطلاق مواشی ؛ بچرا گذاشتن چهارپایان و روان کردن آنها به چراگاه . (از اقرب الموارد). بچرا گذاشتن و رها کردن . || اطلاق ناقه ؛ راندن آن بسوی آب و آزاد گذاشتن آن برای چریدن درشب ِ زادن . || اطلاق دارو به معده ؛ رساندن آن به شکم . (از متن اللغة). || اطلاق گوینده در سخن ؛ تعمیم دادن سخن و مقید نکردن آن . (از اقرب الموارد). اطلاق گفتار؛ رها کردن آن بی قید و شرط. (از متن اللغة). بی قید و شرط گذاشتن کلام . (یادداشت مؤلف ). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: خفاجی در حاشیه ٔ تفسیر بیضاوی در تفسیر آیه ٔ صم بکم عمی [/2 18 و 171] الاَّیه ... گفته که : اطلاق ضد تقیید است و آن عبارت باشد از استعمال لفظ بمعنای خود خواه از طریق حقیقت و خواه بر سبیل مجاز. || در تداول فارسی ، روان کردن . (غیاث ). روانگی . (ناظم الاطباء). روان کردن چیزی را. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || مأخوذ از تازی در پارسی ، عموم . مثال : نمی شود گفت اهل فلان ملک بر سبیل اطلاق بَدند. (فرهنگ نظام ).
- براطلاق ؛ مطلقاً. بطور عموم و بطور کلی . علی الاطلاق .
- به اطلاق ؛ مطلقاً. عموماً :
این به افعال همچو تنینی است
وآن به اطلاق سخت شیطانیست .
- حکیم علی الاطلاق ؛ خدای تعالی .
- علی الاطلاق ؛ بطور مطلق . بطور شمول و شامل بودگی . (ناظم الاطباء). بی قید و بی شرط.
|| شکم راندن . (آنندراج ) (غیاث ). تخلیه ٔ شکم و اسهال . (ناظم الاطباء). مقابل قبض . راندن . براندن ، چنانکه مسهل شکم را . (یادداشت مؤلف ). رونش . شکم روش . گشادن . (غیاث ). بگشادن . برگشادن . مقابل قبض :
از هلیله زفت شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت .
|| رها کردن بندی را از بند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از بند رها کردن . (آنندراج ). اطلاق اسیر؛ آزاد کردن وی . (از اقرب الموارد). رها کردن بندی . (کشاف اصطلاحات الفنون ). رها کردن از بند. (تاج المصادر بیهقی ). رها کردن . (غیاث ). رهایی و آزادی . آزاد کردن . یله کردن . سر دادن . ول کردن . آزادکردگی . خلاصی از قید و بند. بازکردگی . نجات . (ناظم الاطباء) :
هست امروز به اطلاق دل من نگران
که در این حبس ز احسان تو صد برگ و نواست .
دست او در حل و عقد و حبس و اطلاق روان کرد و رو سوی غزو کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 364 چاپی ). سلطان اطلاق او التماس کرد. (جهانگشای جوینی ).
گر نشد غره بدین صندوق ها
همچو قاضی جوید اطلاق و رها.
ذکر اطلاق و رهانیدن از ضمان اهل قم را. (تاریخ قم ص 149). || بمجاز، خرج کردن . پرداختن : چون گورخان را خزانه ها بعضی از غارت و بعضی از اطلاق جرایات و مواجب تهی گشته بود. (جهانگشای جوینی ).
- حق اطلاق ؛ در تداول خراج گزاری قدیم ، پولی بوده که برای رهایی از ضمان خراج پس از پرداخت آن می گرفته اند و آن بهر هزار دینار دو دینار بوده است . رجوع به تاریخ قم ص 149، و اطلاق نامه شود.
- براطلاق ؛ مطلقاً. بطور عموم و بطور کلی . علی الاطلاق .
- به اطلاق ؛ مطلقاً. عموماً :
این به افعال همچو تنینی است
وآن به اطلاق سخت شیطانیست .
مسعودسعد.
- حکیم علی الاطلاق ؛ خدای تعالی .
- علی الاطلاق ؛ بطور مطلق . بطور شمول و شامل بودگی . (ناظم الاطباء). بی قید و بی شرط.
|| شکم راندن . (آنندراج ) (غیاث ). تخلیه ٔ شکم و اسهال . (ناظم الاطباء). مقابل قبض . راندن . براندن ، چنانکه مسهل شکم را . (یادداشت مؤلف ). رونش . شکم روش . گشادن . (غیاث ). بگشادن . برگشادن . مقابل قبض :
از هلیله زفت شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت .
مولوی .
|| رها کردن بندی را از بند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از بند رها کردن . (آنندراج ). اطلاق اسیر؛ آزاد کردن وی . (از اقرب الموارد). رها کردن بندی . (کشاف اصطلاحات الفنون ). رها کردن از بند. (تاج المصادر بیهقی ). رها کردن . (غیاث ). رهایی و آزادی . آزاد کردن . یله کردن . سر دادن . ول کردن . آزادکردگی . خلاصی از قید و بند. بازکردگی . نجات . (ناظم الاطباء) :
هست امروز به اطلاق دل من نگران
که در این حبس ز احسان تو صد برگ و نواست .
مسعودسعد.
دست او در حل و عقد و حبس و اطلاق روان کرد و رو سوی غزو کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 364 چاپی ). سلطان اطلاق او التماس کرد. (جهانگشای جوینی ).
گر نشد غره بدین صندوق ها
همچو قاضی جوید اطلاق و رها.
مولوی .
ذکر اطلاق و رهانیدن از ضمان اهل قم را. (تاریخ قم ص 149). || بمجاز، خرج کردن . پرداختن : چون گورخان را خزانه ها بعضی از غارت و بعضی از اطلاق جرایات و مواجب تهی گشته بود. (جهانگشای جوینی ).
- حق اطلاق ؛ در تداول خراج گزاری قدیم ، پولی بوده که برای رهایی از ضمان خراج پس از پرداخت آن می گرفته اند و آن بهر هزار دینار دو دینار بوده است . رجوع به تاریخ قم ص 149، و اطلاق نامه شود.
اطلاق . [ اِطْ طِ ] (ع مص ) منشرح شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اطلاق نفس ؛ انشراح آن . (از متن اللغة). اطلاق مرد؛ انشراح آن ، گویند: ماتطلق نفسه لهذا الامر؛ ای ماتنشرح له . (از اقرب الموارد).
اطلاق .[ اَ ] (ع اِ) ج ِ طَلْق . (اقرب الموارد). ج ِ طَلْق .آهوان . (از منتهی الارب ). ج ِ طَلْق و طُلْق و طُلُق و طَلَق . (ناظم الاطباء). رجوع به کلمه های مذکور شود.ج ِ طَلَق و طَلُق . (اقرب الموارد) (از متن اللغة).
اطلاق.[ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ طَلْق. ( اقرب الموارد ). ج ِ طَلْق.آهوان. ( از منتهی الارب ). ج ِ طَلْق و طُلْق و طُلُق و طَلَق. ( ناظم الاطباء ). رجوع به کلمه های مذکور شود.ج ِ طَلَق و طَلُق. ( اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).
اطلاق. [ اِ ] ( ع مص ) اطلاق عدو؛ زهر خورانیدن دشمن را. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). نوشاندن زهر دشمن را. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || اطلاق بنخلة؛ گشنی دادن خرمابن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گشن دادن خرمابن را. ( ناظم الاطباء ). تلقیح کردن نخل. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || اطلاق قوم ؛ رسیدن و بی مهار گردیدن شتران ایشان. ( از منتهی الارب ). بی مهار گشتن شتران. ( آنندراج ). رسیدن مردم و بی مهار گردیدن شتران ایشان. ( ناظم الاطباء ). اطلاق قوم ؛ رها شدن و گشوده گشتن عقال شتران ایشان. ( از اقرب الموارد )؛ رها شدن شتران ایشان در طلب آب. ( از متن اللغة ). || دست گشادن.( کشاف اصطلاحات الفنون از صراح ). گشادن دست بنیکی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). اطلاق دست کسی بخیر؛ گشادن آن بنیکی. ( از اقرب الموارد ). || گشاده شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || طلاق دادن زن را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). رها کردن زن از بند. ( زوزنی ). اطلاق همسر؛ طلاق دادن وی را. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). تطلیق. ( متن اللغة ). || اطلاق مواشی ؛ بچرا گذاشتن چهارپایان و روان کردن آنها به چراگاه. ( از اقرب الموارد ). بچرا گذاشتن و رها کردن. || اطلاق ناقه ؛ راندن آن بسوی آب و آزاد گذاشتن آن برای چریدن درشب ِ زادن. || اطلاق دارو به معده ؛ رساندن آن به شکم. ( از متن اللغة ). || اطلاق گوینده در سخن ؛ تعمیم دادن سخن و مقید نکردن آن. ( از اقرب الموارد ). اطلاق گفتار؛ رها کردن آن بی قید و شرط. ( از متن اللغة ). بی قید و شرط گذاشتن کلام. ( یادداشت مؤلف ). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: خفاجی در حاشیه تفسیر بیضاوی در تفسیر آیه صم بکم عمی [/2 18 و 171] الاَّیه... گفته که : اطلاق ضد تقیید است و آن عبارت باشد از استعمال لفظ بمعنای خود خواه از طریق حقیقت و خواه بر سبیل مجاز. || در تداول فارسی ، روان کردن. ( غیاث ). روانگی. ( ناظم الاطباء ). روان کردن چیزی را. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || مأخوذ از تازی در پارسی ، عموم. مثال : نمی شود گفت اهل فلان ملک بر سبیل اطلاق بَدند. ( فرهنگ نظام ).
اطلاق. [ اِ ] ( ع مص ) اطلاق عدو؛ زهر خورانیدن دشمن را. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). نوشاندن زهر دشمن را. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || اطلاق بنخلة؛ گشنی دادن خرمابن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گشن دادن خرمابن را. ( ناظم الاطباء ). تلقیح کردن نخل. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || اطلاق قوم ؛ رسیدن و بی مهار گردیدن شتران ایشان. ( از منتهی الارب ). بی مهار گشتن شتران. ( آنندراج ). رسیدن مردم و بی مهار گردیدن شتران ایشان. ( ناظم الاطباء ). اطلاق قوم ؛ رها شدن و گشوده گشتن عقال شتران ایشان. ( از اقرب الموارد )؛ رها شدن شتران ایشان در طلب آب. ( از متن اللغة ). || دست گشادن.( کشاف اصطلاحات الفنون از صراح ). گشادن دست بنیکی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). اطلاق دست کسی بخیر؛ گشادن آن بنیکی. ( از اقرب الموارد ). || گشاده شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || طلاق دادن زن را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). رها کردن زن از بند. ( زوزنی ). اطلاق همسر؛ طلاق دادن وی را. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). تطلیق. ( متن اللغة ). || اطلاق مواشی ؛ بچرا گذاشتن چهارپایان و روان کردن آنها به چراگاه. ( از اقرب الموارد ). بچرا گذاشتن و رها کردن. || اطلاق ناقه ؛ راندن آن بسوی آب و آزاد گذاشتن آن برای چریدن درشب ِ زادن. || اطلاق دارو به معده ؛ رساندن آن به شکم. ( از متن اللغة ). || اطلاق گوینده در سخن ؛ تعمیم دادن سخن و مقید نکردن آن. ( از اقرب الموارد ). اطلاق گفتار؛ رها کردن آن بی قید و شرط. ( از متن اللغة ). بی قید و شرط گذاشتن کلام. ( یادداشت مؤلف ). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: خفاجی در حاشیه تفسیر بیضاوی در تفسیر آیه صم بکم عمی [/2 18 و 171] الاَّیه... گفته که : اطلاق ضد تقیید است و آن عبارت باشد از استعمال لفظ بمعنای خود خواه از طریق حقیقت و خواه بر سبیل مجاز. || در تداول فارسی ، روان کردن. ( غیاث ). روانگی. ( ناظم الاطباء ). روان کردن چیزی را. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || مأخوذ از تازی در پارسی ، عموم. مثال : نمی شود گفت اهل فلان ملک بر سبیل اطلاق بَدند. ( فرهنگ نظام ).
فرهنگ عمید
۱. استعمال کلمه ای مخصوص خواه به طریق حقیقت و خواه بر سبیل مجاز.
۲. [قدیمی] گشودن.
۳. [قدیمی] روان کردن.
۴. [قدیمی] رها کردن، آزاد کردن.
۲. [قدیمی] گشودن.
۳. [قدیمی] روان کردن.
۴. [قدیمی] رها کردن، آزاد کردن.
دانشنامه آزاد فارسی
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] اطلاق (ابهام زدایی). واژه اطلاق ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • اطلاق (اصول)، صدور کلام از گوینده بدون قید یا شرطی• اطلاق (منطق)، مذکور نداشتن جهت در قضیه، عدم ذکر جهت در قضیه
...
...
wikifeqh: علم منطق بوده و به معنای عدم بیان کیفیت حکم در قضیه است.
اطلاق در قضایا مقابل توجیه است و به معنای ذکر نکردن جهت در قضیه است.
قضیه موجهه و مطلقه
«قضیه موجهه» قضیه ای است که در آن، به جهت تصریح شده و ماده قضیه بیان شده باشد. در مقابل، «قضیه مطلقه» قضیه ای است که در آن به جهت تصریح نشود و ماده قضیه در حال ابهام باشد. اطلاق و توجیه عیناً مشابه اهمال و حصر قضیه است، زیرا همچنان که در مهمله کمیت افرادِ موضوع بیان نشده، در مطلقه نیز کیفیت حکم بیان نشده است و همچنان که در محصوره، کمیت افراد موضوع ذکر شده در موجهه نیز کیفیت حکم بیان شده است. لفظ اهمال و اطلاق هر دو یک معنا را می رسانند، زیرا معنای اطلاق بیان نکردن خصوصیات چیزی است و اهمال نیز به معنای مجمل گذاشتن و تصریح نکردن به جزئیات و خصوصیات مورد است؛ بنابراین همچنان که اهمال، ترک بیان کمیت است، اطلاق در اصطلاح منطق نیز ترک بیان کیفیت است، در صورتی که قضیه در واقع نه بدون کمیت و نه بدون کیفیت است.قضیه مطلقه، جزء موجهات نیست و در مقابل موجهات است، زیرا چنان که معلوم شد اطلاق قضیه، ترک ذکر جهت است و در عین حال به طور مجاز، آن را یکی از موجهات دانسته اند.
اقسام اطلاق
اطلاق دو قسم است:۱. اطلاق خاص۲. اطلاق عام.
تعریف اطلاق عام و خاص
...
اطلاق در قضایا مقابل توجیه است و به معنای ذکر نکردن جهت در قضیه است.
قضیه موجهه و مطلقه
«قضیه موجهه» قضیه ای است که در آن، به جهت تصریح شده و ماده قضیه بیان شده باشد. در مقابل، «قضیه مطلقه» قضیه ای است که در آن به جهت تصریح نشود و ماده قضیه در حال ابهام باشد. اطلاق و توجیه عیناً مشابه اهمال و حصر قضیه است، زیرا همچنان که در مهمله کمیت افرادِ موضوع بیان نشده، در مطلقه نیز کیفیت حکم بیان نشده است و همچنان که در محصوره، کمیت افراد موضوع ذکر شده در موجهه نیز کیفیت حکم بیان شده است. لفظ اهمال و اطلاق هر دو یک معنا را می رسانند، زیرا معنای اطلاق بیان نکردن خصوصیات چیزی است و اهمال نیز به معنای مجمل گذاشتن و تصریح نکردن به جزئیات و خصوصیات مورد است؛ بنابراین همچنان که اهمال، ترک بیان کمیت است، اطلاق در اصطلاح منطق نیز ترک بیان کیفیت است، در صورتی که قضیه در واقع نه بدون کمیت و نه بدون کیفیت است.قضیه مطلقه، جزء موجهات نیست و در مقابل موجهات است، زیرا چنان که معلوم شد اطلاق قضیه، ترک ذکر جهت است و در عین حال به طور مجاز، آن را یکی از موجهات دانسته اند.
اقسام اطلاق
اطلاق دو قسم است:۱. اطلاق خاص۲. اطلاق عام.
تعریف اطلاق عام و خاص
...
wikifeqh: اطلاق_(منطق)
پیشنهاد کاربران
شامل شدن
بدون قید
رایج
بکار بردن چیزهایی در معنای خاص خود ( اجزای خود را شامل شدن )
در بر گرفته شده
واژه پارس به سراسر ایران اطلاق شده
یعنی
واژه پارس به سراسر ایران بایسته گفته شده
یعنی
واژه پارس به سراسر ایران بایسته گفته شده
در لغت رها کردن - در فقه و حقوق: اطلاق عبارت قانون یا سند یا الفاظ عقود ، عبارت از حالتی استکه تصریح به عموم به عموم و شمول و یا به اختصاص ( زد شمول ) نداشته باشد.
به عنوان ( داده شده ) هم معنی میده
کلمات دیگر: