جهت. [ ج َ هََ ] ( ع اِ ) رجوع به جهة شود.
جهة. [ ج ِ هََ ] ( ع اِ ) طرف و جانب. ( آنندراج ). || کرانه. ( ناظم الاطباء ). زی. سمت. جهت. سوی. || یکی از جهات اصلی و فرعی. ( منتهی الارب ). رجوع به جهات شود. || هر یک از شش نهایت بعدهای سه گانه. ( از التفهیم ). || ( اصطلاح منطق )
ماده در
قضیه از قبیل
وجوب ،
امکان ، امتناع. لفظ دال بر ماده در قضیه ملفوظه صورت عقلیه دال بر آن در قضیه معقوله. در اساس الاقتباس آمده : پیش از این گفته ایم ماده نسبت
محمول باشد با
موضوع فی نفس الامر، به وجوب ، یا به امکان ، یا به امتناع. اکنون میگوئیم گاه بود که مردم را بر حقیقت آن نسبت به تعیین چنانکه فی
نفس الامر باشد وقوف نبود، بل نسبتی عامتر یا خاصتر از آن نسبت یا نسبتی مخالف آن نسبت علی الاطلاق میان محمول و موضوع
تصور کرده باشد، و برحسب تصور خود از آن اخبار کند، مثلاً نداند که سواد زنگی را به وجوبست یا به امکان ، پس از وجودش بر وجهی که شامل هر دو بود اخبار کند، و مستمع از عبارت او آنچه مقتضاء آن عبارت بود فهم کند. پس نسبت محمول با موضوع فی نفس الامر مغایر آن نسبت بود که بحسب تصور متصوران و اخبار ایشان از آن ، و تفاهم آن بر مقتضاء عبارات باشد. و چون منطقی بحث حال قضایا کند، لامحاله او را بحث آن نسبت از آن روی که عبارت بر آن دال بود مهم باشد. پس آن نسبت را فی نفس الامر، ماده نام نهاده است و از آن روی که مدلول عبارت بود، جهة، و مدلول عبارت گاه بود که بعینه ماده باشد، و گاه بود که امری عامتر یا خاصتر یا مخالف آن بود. پس جهة و ماده گاه بود که یک چیز بود، و گاه بود که متغایر باشند. اما به اعتبار همیشه دو معنی بود، چنانکه گفتیم. و قضیه یا مشتمل بود بر لفظی که منبئی بود از جهتی ، یا نبود، و اول را
موجهه خوانند، و دوم را مطلقه. و نسبت اطلاق یا توجیه نسبت عدم بود با ملکه و همچنانکه سالبه را با موجبه بهم حملی خوانند، مطلقه رابا موجهه بهم از موجهات شمرند. و چون جهة و رابطه هر دو مذکور بود، قضیه رباعی باشد، چه جهة اقتضاء زیادت معنی کند بر آن سه معنی که گفته ایم. و در لغت تازی موضع جهة بطبع متقدم بود بر موضع رابطه ، مثلاً گوئی : زید بالامکان هو کاتب. چه اگر متأخر باشد، جهة جزوی از محمول شود. و قضیه در حقیقت مطلقه بود همچنانکه در عدول و تحصیل گفته ایم. و در پارسی اگر گوئی : زیدبه امکان کاتب است ، موجهه باشد، و اگر گویی : زید کاتب به امکان است ، مطلقه بود، و جهة جزو محمول کرده باشی. و موضع جهة بر موضع حرف سلب متقدم باشد بطبع، چه اگر سلب بر جهة درآید، سلب جهة کند پس
حکم جهة باطل شود، و نسبت محمول با موضوع ، بجهتی بود که مساوی رفع آن جهة بود، و مقابل او مثالش : زید لیس بالامکان هو کاتباً. و این سلب امکان کتابت بود نه امکان سلب کتابت ، پس نسبت به وجوب بماند یا به
امتناع و در پارسی یک بار گوئی : زید ممکن است که کاتب نباشد و یک بارگوئی زید ممکن نیست که کاتب باشد. و در این دو قضیه رابطه مکرر شده است ، چه لفظ «باشد» رابطه دیگر است. و این تکرار در این لغت از آن جهت افتد که حرف سلب با رابطه در صیغت مرکب میشود. و اگر خواهی که این تکرار نیفتد گوئی : زید به امکان کاتب نیست ، زید نه به امکان کاتب است. ( اساس الاقتباس صص 129-130 ). || عبارتست از طرف امتداد چون اشارتی یا حرکتی بدو تعلق گیرد. ( نفایس الفنون ، علم سماع طبیعی ). || برای و بسبب. ( آنندراج ): به جهت. به سبب. از جهت. برای. به علت. ( ناظم الاطباء ). بی جهت. بی سبب. بهر جهت. باری. خلاصه. الحاصل. مخلص الکلام. در هر حال.