کلمه جو
صفحه اصلی

ماده


مترادف ماده : جرم، هیولی، اصل، مایه، ریشه، علت، سبب، انثی، لاج، لاس، ماچه، مادینه، مونث، حیوان بچه زا، بند، فصل، آب، پیله، دمل ، امر، موضوع

متضاد ماده : ذکور

برابر پارسی : مایه، بند

فارسی به انگلیسی

matter, material, stuff, substance, female, doe, abscess, entry, woman, clause

female


matter, [fig.] essence, article, abscess


abscess, entry, female, material, matter, stuff, substance, woman


فارسی به عربی

امرات , بند , خراج , فقرة , مادة , مسالة , معدن , مقالة , نقطة

عربی به فارسی

فقره , اقلا م , رقم , تکه , قطعه خبري , بخش , مادي , جسماني , مهم , عمده , کلي , جسمي , اساسي , اصولي , مناسب , مقتضي , مربوط , جسم , ماده , چيز , کالا , جنس , مصالح , پارچه , چرند , پرکردن , تپاندن , چپاندن , انباشتن , جوهر , مفاد , استحکام


مترادف و متضاد

abscess (اسم)
ورم چرکی، دمل، ابسه، دمبل، ماده، خراج

article (اسم)
ماده، عمل، شرط، اسباب، مقاله، بند، گفتار، فقره، فصل، حرف تعریف، متاع، کالا، چیز

material (اسم)
ماده، جسم، جنس

matter (اسم)
ماده، جوهر، امر، مطلب، چیز، خیم، جسم، اهمیت، ذات، ماهیت، موضوع، نکته

female (اسم)
ماده، زن، مؤنث، جنس ماده، نسوان، مونی، جانور ماده

substance (اسم)
دوام، خلاصه، ماده، جوهر، استحکام، جسم، جنس، مفهوم، مفاد، ذات، شیی، ماده اصلی

stuff (اسم)
ماده، چرند، کالا، چیز، جنس، پارچه

point (اسم)
پست، ماده، معنی، نقطه، سر، قله، هدف، جهت، درجه، نوک، فقره، ممیز، اصل، لبه، پایان، مرحله، موضوع، نکته، امتیاز بازی، نمره درس

clause (اسم)
ماده، شرط، جزء، بند، فصل، قضیه، جزئی از جمله

provision (اسم)
ماده، شرط، بند، قید، اغذیه، علوفه، توشه، تهیه، قوانین، تدارک، شرط کردن

paragraph (اسم)
ماده، بند، فقره، سر سطر، پاراگراف، پرگرد

res (اسم)
ماده، چیز، شیء، شیء بخصوص

woman (اسم)
ماده، کلفت، زن، رفیقه، بانو، مؤنث، جنس زن، زنانگی

metal (اسم)
ماده، جسم، فلز، ماده مذاب

۱. جرم، هیولی
۲. اصل، مایه، ریشه، علت، سبب
۳. انثی، لاج، لاس، ماچه، مادینه، مونث، حیوان بچهزا
۴. بند، فصل
۵. آب، پیله، دمل ≠ ذکور
۶. امر، موضوع


جرم، هیولی ≠ ذکور


اصل، مایه، ریشه، علت، سبب


انثی، لاج، لاس، ماچه، مادینه، مونث، حیوان بچه‌زا


بند، فصل


آب، پیله، دمل


فرهنگ فارسی

هریک از واحدهای رقابتی یک ورزش یا رشته که نشان‌ها بر پایۀ آن اهدا می‌شود


( اسم ) ۱- اصل هر چیز مایه جمع : مواد . ۲- الف - جوهری است جسمانی که تحقق و فعلیت آن بصورت و محل توارد صور متعاقبه میباشد . ب - امری را که قابل تبدیل بچیزی دیگر باشد ماده گویند. مانند آب که ماد. هواست باعتبار آنکه قابل تبدیل بهواست . ج - اجزائ وجودی و ترکیب کننده و بوجود آورند. هر چیزی را ماده گویند مانند چوب و آهن و غیره که ماد. تختاند . د - هیولای اولا یاجسام را گویند که در هم. اجسام میباشد و محل توارد و تعاقب صور است و آن غیراز ماده بمعنی عناصر اربعه است جمع : مواد . یا ماد. آخرت . امریست که در آخرت محشور میشود و آنرا گاه اجزائ اصلیه نامند و در لسان اخبار عجب الذنب گویند . یا ماد. اولی . مراد هیولای اولی است که بعض حکیمان آنرا قدیم دانند . یا ماد. بسیط . مراد هیولای اولی است . ماد. جسمانی . الف - مراد ماد. خارجی عینی است . هر یک از عناصر اربعه ماد. جسمانی اند . ب - بطور مطلق اطلاق برهیولای اولی میشود . ج - گاه در مقابل ماد. عقلی بکار میرود . یا ماد. خاص . چیزیست که قابل تبدیل بصور خاص باشد با حفظ صور نوعیه مانند منی که قابل تبدیل بصورت انسانی است و در عین حفظ صورت نوعیه قابل تبدیل به جماد و نبات نیست و بدین جهت آنرا ماد. خاص گویند ماقبل ماد. عام . یا ماد. عام . هیولای اولای عالم است که قابل تبدیل بصور و اشکال مختلف میباشد . توضیح اگر در حرکات و تبدلات عالم خارج و جهان جسمانی بنگریم مشاهده خواهیم کرد که گاه تحولات حاصله در نوع واحد از موالید است چنانکه نهالی بر اثر تبدلات خاص کیفی و کمی ممکن خود - که باروری باشد - میرسد و در هم. مراحل تحولات خود وحدت نوعی. آن محفوظ است نهایت بعد از رسیدن بکمال ممکن خود یا متوقف می شود - که این فرض محال است - و یا دگرگون میگردد و صورت نوعی. خود را از دست میدهد . مسلم است که این گونه تبدلات خللی بصورت نوعی. اشیائ متبدل وارد نمی سازد بلکه آنها مراحل کمال ممکن خود را طی میکنند . گاه تحولات حاصله موجب تبدیل بنوعی دیگر است چنانکه آب تبدیل بهوا شود و هوا تبدیل باب و خاک و آتش و عاقبت هر یک تبدیل بعنصری دیگر گردد . گاه تحولات طاریه با وسایل و ید صناعی انجام میشود نه بر حسب تبدلات طبیعی چنانکه نجار از چوب اشیائ مختلف باشکال متفاوت می سازد . اگر نیک بنگریم در مییابیم که ماده در هم. اشیائ عالم جسمانی یکی است و آنرا ماد. عام و ماده المواد و هیولای اولی نامند و در هر یک از انواع نیز باحفظ صورت نوعیه ماده ای هست که مراتب کمال همان نوع را با حفظ صورت نوعیه طی میکند و مادام که آن ماده بر اثر تبدلات خاص نوعی خود به مرحله ای نرسیده است که خلع صورت نوعی کند و تبدلاتش در مراتب همان نوع باشد ماد. خاص همان نوع خواهد بود لکن این ماده غیر از ماد. بمعنای هیولای اولی است زیرا این ماده ماد. مخصوص نیست بلکه متلبس بصورت نوعی. خاصی میباشد وهمین طورموجودی که خود نوعی از انواع موالید است و با دست صناعی متحول و متبدل باشکال مختلف گردد و چون قابل تبدیل و تحول باشکال مختلف است ماد. عام است مقابل ماد. خاص . یا ماد. عقلی ( عقلیه ) . مراد جنس است که ماد. عقلی است و فصل صورت عقلی است . یا ماد. قریب ( قریبه ) . هر امری در جریان حرکت و تحولات جسمانی و طبیعی ناچار مراحلی راطی میکند و تلبس آن ببعضی از صور متعاقبه مقدم ونزدیک تر از تلبس آن بصورت انسانی است . بنابر این نطفه نسبت بانسان کامل العیار و الاعضائ ماد. بعید است و نسبت به جنین ماد. قریب است . بالجمله ماد. قریب ماده ایست که در قابلیت صورت احتیاج بانضمام چیزی دیگر نداشته باشد . یا ماد. قضیه . نسبت نفس الامری میان موضوع و محمول را ماده نامند و دو طرف قضیه - یعنی موضوع ومحمول - را ماد. ترکیب کنند. قضیه گویند و بالاخره مراداز ماد. قضیه در منطق همان نبست نفس - الامری است و صورت ذهنی را - که حاکی از نسبت نفس الامری است - جهت معقول. قضیه و لفظی را که بواسط. آن بیان ماد. قضیه شود جهت ملفوظه گویند . یا ماد. قیاس . مقدمات قیاس یا ماد. مرکب . اجزائ ترکیب کنند. هر امری را ماد. مرکب. آن امر گویند چنانکه هر یکاز اجزائ ترکیب کنند. دارویی ماد. آنست و هر یک از آن مواد خود نیز مرکبند از عناصری . بالجمله ماد. مرکب مقابل ماده بسیط است . ۳- چیزی دارای وزن که فضایی را اشغال کند و بیکی از اشکال جامد مایع گاز یا بخار در آید . ۴- هر یک از بندهای یک قانون اساسنامه آیین نامه لایحه و غیره . یا ماده اش مستعد است . آماد. اجرای اعمال زشت و ناپسند ( مثلا منازعه یا دیگران ) است .
در اصطلاح این لغتنامه به هر یک از لغات مستقل اطلاق میگردد

فرهنگ معین

(دِّ) [ ع . مادة ] (اِ.) 1 - اصل هر چیزی . 2 - آن چه که وزن داشته باشد و فضا را اشغال کند.


(دِ) [ په . ] (ص .) مقابل نر.


(دِّ ) [ ع . مادة ] (اِ. ) ۱ - اصل هر چیزی . ۲ - آن چه که وزن داشته باشد و فضا را اشغال کند.
(دِ ) [ په . ] (ص . ) مقابل نر.

لغت نامه دهخدا

ماده . [ دَ / دِ ] (ص اِ) مقابل نر. (آنندراج ). مؤنث و هر حیوانی که دارای آلات تأنیث باشد و بزاید. ج ، مادگان . (ناظم الاطباء). در لهجه ٔ مرکزی ، به کسر دال [ دِ ] . پهلوی ، «ماتک » (مؤنث ). کردی ،«مادک » (گاومیش ماده ). کردی دخیل ، «ماده » (مؤنث )... مقابل نر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). جانوری که فرزند آورد یا تخم کند. انثی . مقابل نر :
ماده گفتا هیچ شرمت نیست ویک
چون سبکساری نه بد دانی نه نیک .

رودکی .


همان ماده آهنگ بهرام کرد
بغرید و چنگش به اندام کرد.

فردوسی .


صد اشتر همه ماده و سرخ موی
صد استر همه بارکش راهجوی .

فردوسی .


کدام آهو افکنده خواهی به تیر
که ماده جوان است و همتاش پیر.

فردوسی .


اکنون جهان چنان شود از عدل و داد او
کاهو بره مثل مکد از ماده شیر، شیر.

فرخی .


بایتگین ... با خویشتن صد و سی تن طاووس آورده بود نر و ماده . (تاریخ بیهقی ). فرمود مراتا از آن طاووسان چند نر و ماده با خویشتن آرم . (تاریخ بیهقی ). پنج پیل می آوردند سه نر و دو ماده . نرهابا برگستوانهای دیبا... و مادگان با مهدهای زر و کمرها و ساختهای مرصع به جواهر. (تاریخ بیهقی ادیب ص 524). آورده اند که شیری ماده با دو بچه در بیشه ای وطن داشت . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 335). نر گفت تابستان است و در دشت علف فراخ ، این دانه نگاه داریم تا زمستان ... ماده هم بر این اتفاق کرد... نر غایب بود چون باز رسید دانه اندکتر دید... ماده هرچند گفت نخورده ام سودنداشت . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 378). ماده چون آن بدید اضطراب کرد. (کلیله و دمنه ).
یکی دبه درافکندی بزیر پای اشترمان
یکی برچهره مالیدی مهار ماده ٔ ما را.

عمعق (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


گر ز مردی دم زنم ای شیرمردان بشنوید
زانکه چون خرگوش گاهی ماده و گاهی نرم .

خاقانی .


بانو کند شکار ملوک ارچه مرد نیست
آری که باز ماده به آید گه شکار.

خاقانی .


شاهان چه زن چه مرد در ایام مملکت
شیران چه نر چه ماده بهنگام کارزار.

خاقانی .


گه ماده و گه نری چه باشد
گر مرد رهی نه چون زغن باش .

عطار.


ترکیبها:
- ماده آهو . ماده استر. ماده بز. ماده بوم . ماده پلنگ . ماده پیل . ماده خر. ماده خرگوش . ماده خوک . ماده سگ . ماده سوسمار. ماده شتر. ماده شیر. ماده گاو. ماده گاومیش . ماده گوزن . ماده مرال . ماده میش .... رجوع به جزء دوم هریک از این کلمه ها شود.
|| انسانی که فرزند آورد. زن . مؤنث . مقابل نر. ج ، مادگان :
هرآن کریم که فرزند او بلاده بود
شگفت باشد و آن از گناه ماده بود.

رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 455).


چو فرزند باشد به آئین و فر
گرامی بدل بر چه ماده چه نر.

فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ص 68).


بد از من که هرگز مبادم نشان
که ماده شد از تخم نرّه کیان .

فردوسی (شاهنامه ایضاً).


یکیت گوید کاین خلق بی شمار همه
ز روزگار بزاید ز ماده ای و نری .

ناصرخسرو (دیوان ص 485).


صبابرقع گشاده مادگان را
صلا در داده کارافتادگان را.
نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 126).
مادگان در کده کدو نامند
خامشان پخته ، پخته شان خام اند.

(نظامی هفت پیکر چ وحید ص 192)


|| این کلمه گاه به اشیاء و جمادات و ستارگان نیز اطلاق شود :
مهر بهتر ز ماه لیک به لفظ
ماده آمد یکی و دیگر نر.

سنائی .


دیده ٔ هفت نهانخانه ٔ چرخ
که در آن خانه چه ماده چه نر است .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 846).


نر ماده اند چون پره ٔ قفل از آن مقیم
می بند زاید از عمل ناصوابشان .

خاقانی .


|| پرده ای است در موسیقی :
پرده ٔ راست زند نارو بر شاخ چنار
پرده ٔ ماده زند قمری بر نارونا.

منوچهری .


پس علی الرسم به هر پرده ، چون پرده ٔ ماده و پرده ٔ عراق و پرده ٔ عشیرا ... بجای آرم . (قابوسنامه ).

ماده . [ دِه ْ ] (ع ص ) (از «م ده ») ستایشگر. ج ، مُدَّه ْ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مادِح . (اقرب الموارد). و رجوع به مادح شود.


مادة. [ مادْ دَ ] (ع اِ) (از «م دد») افزونی پیوسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از غیاث ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، مواد. (ناظم الاطباء). ماده . مادت . و رجوع به همین مواد شود.


ماده. [ دَ / دِ ] ( ص اِ ) مقابل نر. ( آنندراج ). مؤنث و هر حیوانی که دارای آلات تأنیث باشد و بزاید. ج ، مادگان. ( ناظم الاطباء ). در لهجه مرکزی ، به کسر دال [ دِ ]. پهلوی ، «ماتک » ( مؤنث ). کردی ،«مادک » ( گاومیش ماده ). کردی دخیل ، «ماده » ( مؤنث )... مقابل نر. ( از حاشیه برهان چ معین ). جانوری که فرزند آورد یا تخم کند. انثی. مقابل نر :
ماده گفتا هیچ شرمت نیست ویک
چون سبکساری نه بد دانی نه نیک.
رودکی.
همان ماده آهنگ بهرام کرد
بغرید و چنگش به اندام کرد.
فردوسی.
صد اشتر همه ماده و سرخ موی
صد استر همه بارکش راهجوی.
فردوسی.
کدام آهو افکنده خواهی به تیر
که ماده جوان است و همتاش پیر.
فردوسی.
اکنون جهان چنان شود از عدل و داد او
کاهو بره مثل مکد از ماده شیر، شیر.
فرخی.
بایتگین... با خویشتن صد و سی تن طاووس آورده بود نر و ماده. ( تاریخ بیهقی ). فرمود مراتا از آن طاووسان چند نر و ماده با خویشتن آرم. ( تاریخ بیهقی ). پنج پیل می آوردند سه نر و دو ماده. نرهابا برگستوانهای دیبا... و مادگان با مهدهای زر و کمرها و ساختهای مرصع به جواهر. ( تاریخ بیهقی ادیب ص 524 ). آورده اند که شیری ماده با دو بچه در بیشه ای وطن داشت. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 335 ). نر گفت تابستان است و در دشت علف فراخ ، این دانه نگاه داریم تا زمستان... ماده هم بر این اتفاق کرد... نر غایب بود چون باز رسید دانه اندکتر دید... ماده هرچند گفت نخورده ام سودنداشت. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 378 ). ماده چون آن بدید اضطراب کرد. ( کلیله و دمنه ).
یکی دبه درافکندی بزیر پای اشترمان
یکی برچهره مالیدی مهار ماده ما را.
عمعق ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
گر ز مردی دم زنم ای شیرمردان بشنوید
زانکه چون خرگوش گاهی ماده و گاهی نرم.
خاقانی.
بانو کند شکار ملوک ارچه مرد نیست
آری که باز ماده به آید گه شکار.
خاقانی.
شاهان چه زن چه مرد در ایام مملکت
شیران چه نر چه ماده بهنگام کارزار.
خاقانی.
گه ماده و گه نری چه باشد
گر مرد رهی نه چون زغن باش.
عطار.
ترکیبها:
- ماده آهو. ماده استر. ماده بز. ماده بوم. ماده پلنگ. ماده پیل. ماده خر. ماده خرگوش. ماده خوک. ماده سگ. ماده سوسمار. ماده شتر. ماده شیر. ماده گاو. ماده گاومیش. ماده گوزن. ماده مرال. ماده میش.... رجوع به جزء دوم هریک از این کلمه ها شود.

ماده . [ مادْ دَ / مادْ دِ ] (از ع ، اِ) از مادة عربی . اصل هر چیز. مایه . ج ، مواد. (غیاث ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
- ماده ٔ الحاد ؛ اصل و ریشه ٔ کفر : ماده ٔ فساد و الحاد و کفر و عناد در آن نواحی منحسم و منقطع گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 291).
- ماده ٔ طمع ؛ اساس و اصل چشم داشت : حالی کوچ کرد و به بلخ رفت تا ماده ٔ طمع ایشان از آن نواحی منقطع گردد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 297).
- ماده ٔ عناد ؛ اصل دشمنی ، و رجوع به شاهد اول ترکیب ماده ٔ الحاد شود.
- ماده ٔ فساد ؛ اصل و علت فساد. ریشه ٔ فساد. و رجوع به شاهد اول ترکیب ماده ٔ الحاد شود.
- ماده ٔ کفر ؛ اصل بی دینی .و رجوع به شاهد اول ترکیب ماده ٔ الحاد شود.
- ماده ٔ محنت ؛ اصل وعلت سختی و بدبختی و شدائد : و قریب بیست سال مدد این فتنه و ماده ٔ این محنت در تزاید بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 10). چه بیشتر را با اعضاء و اجزای آدمی می گداختند و در بازار می فروختند و جمعی را بدان علت بگرفتند... و همه را بهلاک آوردند وماده ٔ آن محنت ، منقطع نمی شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 327).
- ماده ٔ مدد ؛ اصل و ریشه و منشاء آن : فایق را فرمود تا بر راه قومس به جانب ری روانه شود و ماده ٔ مدد اعوان و انصار مؤیدالدوله منقطع گرداند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 68).
|| (اصطلاح فلسفی ) جوهری است جسمانی که تحقق و فعلیت آن به صورت و محل توارد صور متعاقبه می باشد. فرق ماده با موضوع این است که موضوع بدون عروض عارض ، متحقق الحصول است و ماده بدون صورت متحصل نمی شود. به امری که قابل تبدیل به چیزی دیگر باشد ماده گویند مانند آب که ماده ٔ هواست به اعتبار آنکه قابل تبدیل به هواست . «المادة لاتتکون بماهی مادة بل اذ کانت مادة متکونة فمن جهةماهی مرکبة من مادة و صورة» . بر اجزاء وجودی و ترکیب کننده و به وجود آورنده ٔ هر چیزی ماده گویند. مانند چوب و آهن و غیره که ماده ٔ سخت اند. گاه ماده گویند و هیولای اولای اجسام را می خواهند که در تمام اجسام هست و محل توارد و تعاقب صور است و آن غیر از ماده بمعنی عناصر اربعه است . (فرهنگ علوم عقلی ) :
چه گویی از چه عالم را پدید آورد از اول
نه ماده بود و نه صورت نه بالا بود نه پهنا.

ناصرخسرو.


- ماده ٔ آخرت ؛ مراد از ماده ٔ آخرت که از مصطلحات کلامی است و صدرالدین نیز بکار برده است امری است که در آخرت محشور می شود که گاه اجزاء اصلیه و در لسان اخبار «عجب الذنب » گویند. صدرالدین گوید: مراد آخرت وآنچه محشور می شود قوت خیال است که هیولای صور آخرت است و آنچه نفس انسانی درین عالم کسب می کند اثری در خیال خواهد گذاشت و خیال ملتبس به صوری می شود که بعد از رفع حجاب با صور مکتسب و حال و حاصل در آن نمودارمی شود. (فرهنگ علوم عقلی ).
- مادة المواد ؛ به امری گویند که در تمام موجودات جهان یکسان است و مورد صور متعاقبه است و بازوال صورت و حصول صورتی دیگر باقی است و آن را هیولاء عالم هم گویند. در کلمه ٔ برهان در بیان «برهان فصل و وصل » ثابت شد که هیولا که امر بالقوه ٔ اجسام است در تمام اجسام و کائنات هست و یکسان است و از لحاظ وجودی اضعف وجود است و از این جهت گویند: «هیولی الاولی ماشمت رائحة الوجود». (فرهنگ علوم عقلی ص 510).
- مادّه ٔ اَولی ̍ ؛ مایه ٔ نخستین . نخستین مایه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مراد هیولای اولی است که بعضی از حکما آن را قدیم می دانند. (فرهنگ علوم عقلی ).
- ماده ٔ بسیط ؛ مراد از ماده ٔ بسیطهیولای اولی است . (فرهنگ علوم عقلی ). و رجوع به ترکیب قبل شود.
- ماده ٔ جسمانی ؛ مراد ماده ٔ خارجی عینی است ، هریک از عناصر اربعه ماده ٔ جسمانی اند و ماده ٔ جسمانی بطور مطلق اطلاق بر هیولای اولی هم می شود و گاه مقابل ماده ٔ عقلی است . (فرهنگ علوم عقلی ).
- ماده ٔ خاص ؛ مراد از ماده ٔ خاص چیزی است که قابل تبدیل به صور خاص باشد با حفظ صور نوعیه خود، مانند «منی » که قابل تبدیل بصورت انسانی است و در عین حفظ صورت نوعیه قابل تبدیل به جماد و نبات نیست و از همین جهت است که ماده ٔ خاص گویند و به عبارت دیگر «منی » از آنجهت که منی انسان است و او را صورت منوی است قابل تبدیل به جماد و نبات نیست مگر بعد از طی مراحل کمال و زوال صورت نوعیه که از جهت وجود هیولای اولای بسیط که درتمام اشیاء موجود است قابل تبدیل به چیزی دیگر شود.(فرهنگ علوم عقلی ص 511). مقابل ماده ٔ عام . و رجوع به ترکیب بعد شود.
- ماده ٔ عام ؛ این ماده در مقابل ماده ٔ خاص است و آن هیولای اولای عالم است که قابل تبدیل بصور و اشکال مختلف است ، توضیح آنکه اگر در حرکات و تبدلات عالم خارج و جهان جسمانی بنگریم ، مشاهده خواهیم کرد که گاه تحولات حاصله در نوع واحد از موالید است چنانکه نهالی در اثر تبدلات خاص کیفی و کمی مراحلی را طی کرده و بمرحله ٔ کمال ممکن خود که باروری باشد می رسد و در تمام مراحل تحولات خود وحدت نوعیه آن محفوظ است نهایت بعد از رسیدن به کمال ممکن خود یا متوقف می شود که این فرض محال است و یا دگرگون شود و صورت نوعیه ٔ خود را از دست بدهد، و مسلم است که این گونه تبدلات خللی بصورت نوعیه ٔ اشیاء متبدل وارد نمی سازد بلکه مراحل کمال ممکن خود را طی می کند و گاه تحولات حاصله موجب تبدیل نوعی به نوعی دیگر است چنانکه آب تبدیل به هوا شود و هوا تبدیل به آب و خاک و آتش و بالاخره هریک تبدیل به عنصری دیگر و گاه تحولات طاریه با وسائل و ید صناعی انجام می شود نه برحسب تبدلات طبیعی چنانکه نجار از چوب اشیاء مختلف به اشکال متفاوت می سازد و اگر خوب بنگریم در می یابیم که ماده در تمام اشیاء عالم جسمانی یکی است و آن را ماده ٔعام و مادة المواد و هیولای اولی نامند و در هریک ازانواع نیز با حفظ صورت نوعیه ماده ای هست که مراتب کمال همان نوع را با حفظ صورت نوعیه طی می کند و مادام که آن ماده در اثر تبدلات خاص نوعی خود به مرحله ای نرسیده است که خلع صورت نوعی کند و تبدلاتش در مراتب همان نوع باشد ماده ٔ خاص همان نوع خواهد بود لکن این ماده غیر از ماده ٔ به معنای هیولای اولی است زیرا این ماده ماده ٔ محض نیست بلکه متلبس بصورت نوعیه ٔ خاصی می باشد و همینطور موجودی که خود نوعی از انواع موالید است و با دست صناعی متحول و متبدل به اشکال مختلف گردد و چون قابل تبدل و تحول به اشکال مختلف است ماده ٔ عام است . (فرهنگ علوم عقلی ص 511-512). مقابل ماده ٔ خاص . و رجوع به ترکیب قبل شود.
- ماده ٔ عقلیه ؛ مراد از ماده ٔ عقلیه جنس است که ماده ٔ عقلی است و فصل صورت عقلی است . (فرهنگ علوم عقلی ص 512).
- ماده ٔ قریب ؛ ماده ٔ قریبه . و رجوع به ترکیب بعد شود.
- ماده ٔ قریبه ؛ هر امری در جریان حرکت و تحولات جسمانی و طبیعی ناچار مراحلی را طی می کند و تلبس آن به بعضی از صور متعاقبه مقدم و نزدیک تر از تلبس آن بصورت انسانی است و بنابراین نطفه نسبت به انسان کامل العیار و الاعضاء ماده ٔ بعید است و نسبت به جنین ماده ٔ قریب است و بالجمله ماده ٔ قریب ماده ای است که در قابلیت صورت احتیاج به انضمام چیزی دیگر نداشته باشد. (فرهنگ علوم عقلی ص 512).
- ماده ٔ مرکب ؛ اجزاء ترکیب کننده ٔ هر امری را ماده ٔ مرکبه ٔ آن گویند چنانکه اجزاء ترکیب کننده ٔ داروئی هریک ماده ٔ آن است . و هریک از آن مواد خود نیز مرکب اند از عناصری و بالجمله ماده ٔ مرکب مقابل ماده بسیط است . (فرهنگ علوم عقلی ص 512). و رجوع به اسفار شود.
- ماده ٔ مرکبه ؛ ماده ٔ مرکب . رجوع به ترکیب قبل شود.
|| (اصطلاح منطقی ) در نزد منطقیین ماده عبارت است از کیفیت نسبت بین محمول و موضوع . بنابراین تعریف این کیفیت منحصر خواهد بودبه وجوب و امتناع و امکان خاص . زیرا اگر انفکاک محمول از موضوع محال باشد این نسبت را واجبه گویند و آن را مادة الوجوب خوانند. یا اینکه انفکاک محمول از موضوع محال نیست در این صورت به دو قسم تقسیم می شود یکی اینکه یا ثبوت نسبت برای موضوع محال است بنابراین نسبت را ممتنعه خوانند و آن را مادة الامتناع گویند.یا اینکه ثبوت نسبت برای موضوع محال نیست در این صورت آن نسبت را ممکنه و آن را مادة الامکان الخاص نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1327).
- ماده ٔ قضیه ؛ نسبت نفس الامری میان موضوع و محمول را ماده می نامند و دو طرف قضیه یعنی موضوع و محمول را ماده ٔ ترکیب کننده ٔ قضیه گویند و بالاخره مراد از ماده ٔ قضیه در فن منطق همان نسبت نفس الامری است و صورت ذهنی که حاکی از نسبت نفس الامری است جهت معقوله ٔ قضیه و لفظی که بواسطه ٔ آن بیان مادة قضیه شود، جهت ملفوظه گویند. (فرهنگ علوم عقلی ص 512). و رجوع به اساس الاقتباس ص 75 و 129 شود.
|| (اصطلاح طب قدیم ) هر ریم و چرکی که در تن پدید آید و آماس کند با درد و بی درد، هر رطوبت و خلط که در جائی از تن گردآید. ریم و خون که در ریشی گرد آید. در تداول عامه چرک و خون بهم آمیخته از قرحه . (از یادداشتهای به خطمرحوم دهخدا) : اما بسیاری نفث ، نشان پختن ماده بود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً). و از آن «خام » و هم «رسیده » باشد و خام آن باشد که هنوزصلب بود و رسیده آنکه نرم و روان شده باشد و ماده را تا نرسیده است جراحان نشتر نزنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً). و اگر ماده خامتر باشد ضماد ازکرنب پخته و برگ بادیان پخته و کوفته سازند و آنجا که خشکی غلبه دارد یا ماده ٔ علیت سخت غلیظ باشد... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً).
- ماده کردن سردمل (جراحت ) ؛ به چرک نشستن دمل (جراحت و غیره ). چرک کردن .
|| (اصطلاح فیزیکی ) چیزی دارای وزن که فضائی را اشغال کند و به یکی از اشکال جامد، مایع، گاز یا بخار درآید. (فرهنگ فارسی معین ). در علم فیزیک جوهری بسیط که دارای وزن و قابلیت تقسیم و شکل پذیری به گونه های مختلف است . (از لاروس ). || (اصطلاح حقوقی ) هریک از بندهای یک قانون ، اساسنامه ، آئین نامه ، لایحه و غیره . (فرهنگ فارسی معین ). فقره . بند (در کتاب یا قوانین یا عهود یا حساب ). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || در اصطلاح این لغتنامه به هریک از لغات مستقل اطلاق می گردد: رجوع به ماده ٔ بعد... رجوع به ماده ٔ قبل ...

فرهنگ عمید

جنسی از جانوران که می تواند بچه بزاید یا تخم بگذارد.
۱. مایه و اصل هرچیز، اصل چیزی، آنچه قوام چیزی به آن است.
۲. (فیزیک ) چیزی که جرم دارد، فضا را اشغال می کند و به صورت جامد، مایع، یا گاز است.

جنسی از جانوران که می‌تواند بچه بزاید یا تخم بگذارد.


۱. مایه و اصل هرچیز؛ اصل چیزی؛ آنچه قوام چیزی به آن است.
۲. (فیزیک) چیزی که جرم دارد، فضا را اشغال می‌کند و به‌صورت جامد، مایع، یا گاز است.


دانشنامه عمومی

ماده یک واژه پارسی است که برگفته از زبان پهلوی است . ماده در پهلوی بیشتر برای مواد بکار رفته تا جنسیت. نمونۀ پهلوی: مادیشت = مادّه اشیا ماتَک = مادّه اشیا ، ماده جنسیت ماتغ، مات = مادّه اشیا گوهر، گوهرک، زهک = ماده ماتَگدان = ماده اصلی ماتک = ماده اولیه ماتکیک = ماده ای در همه فرهنگ های پهلوی بیشتر برای ماده عنصر بکار رفته است. واژگان زیادی در تبدیل پهلوی به پارسی دری ک آخر حذف شده و ت به د یا برعکس تبدیل شده است.


ماده در چند معنی به کار می رود:
ماده (جنس) (♀) که تشدید ندارد و واژه ای فارسی است.
مادّه (فیزیک)، (جمع: مواد) که تشدید دارد و واژه ای عربی است.

دانشنامه آزاد فارسی

ماده (علم). مادّه (علم)(matter)
در علم، اصطلاحی عام برای اطلاق بر هر آنچه فضا را اشغال می کند و دارای صفات گرانی (ثقل) و لَختی است. در فیزیک کلاسیک، مادّه و نیرو (انرژی) دو مفهوم جداگانه ای انگاشته می شدند که در شالودۀ همۀ پدیده های فیزیکی بودند. اما فیزیک دان های عصر جدید نشان داده اند که تبدیل مادّه به نیرو و نیرو به مادّه امکان پذیر است و به این ترتیب بر تمایز دیرینۀ میان این دو مفهوم خط بطلان کشیده اند. با این همه، دانشمندان در هنگام بررسی تعداد زیادی از پدیده ها ـ از قبیل حرکت، رفتار مایعات و گازها، و حرارت ـ همچنان درمی یابند که بررسی مادّه و نیرو به عنوان ذرات جداگانه کاری ساده تر و راه گشاتر است. ذرّات بنیادی معیّنی باهم ترکیب می شوند و اتم ها را به وجود می آورند؛ اتم ها، نیز، به هم می آمیزند و مولکول ها را تشکیل می دهند؛ خواص یکایک مولکول ها و توزیع و آرایش آن ها کیفیت های گوناگونی از قبیل جِرم، سختی، چسبندگی، سَیَلان، رنگ، طعم، مقاومت ویژۀ برقی، رسانندگی گرمایی، و کیفیت های دیگری به مادّه در همۀ شکل هایش می بخشند. در فلسفه، مادّه به طور کلی به منزلۀ مادّۀ خام جهان فیزیکی انگاشته شده است، اگرچه برخی از فیلسوفان مکتب ایدئالیسم، از قبیل جورج بارکلی، فیلسوف ایرلندی، انکار می کنند که مادّه مستقل از ذهن وجود دارد. بیشتر فیلسوفان جدید تعریف علمی مادّه را می پذیرند.

ماده (منطق و فلسفه). مادّه (منطق و فلسفه)
اصطلاحی در منطق و فلسفه. در منطق، چگونگی ارتباط محمول با موضوع قضیه را مادّۀ آن می نامند که یا وجوبی، یا امکانی یا امتناعی است مثلاً در قضیۀ «هر عدد چهار زوج است»، مادۀ قضیه وجوب است. در اصطلاح فلسفۀ اسلامی، به پیروی از ارسطو، مادّه را در مقابل لفظ «هیولی» آورده اند و آن جوهری است که تحقق آن به صورت است. به بیان دیگر، ماده همواره در تحقق خارجی نیازمند به صورت است، حال آن که «موضوع» بدون اَعراض خود موجود است.

فرهنگ فارسی ساره

مایه


فرهنگستان زبان و ادب

{event} [ورزش] هریک از واحدهای رقابتی یک ورزش یا رشته که نشان ها بر پایۀ آن اهدا می شود

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ماده (فلسفه). ماده در لغت، مونث «ماد» بوده و به معنای مایه و اصل هر چیز است و در اصطلاح فلاسفه یکی از اقسام جوهر جسمانی است.
علی رغم مخالفت برخی از فلاسفه، مشائین و به تبع آنها مشهور فلاسفۀ اسلامی، ماده به معنای اول (هیولی) را پذیرفته و برای آن دو دلیل اقامه کرده اند:
← برهان قوه و فعل
۱. ↑ معجم تهذیب اللغه، الازهری، ج۴، ص۳۳۶۱، بیروت.۲. ↑ مجموعه آثار، مطهری، مرتضی، ج۵، ص۴۱۲، تهران، صدرا.۳. ↑ دروس فلسفه، مصباح یزدی، محمدتقی، ص۲۰۹_ ۲۰۷، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.۴. ↑ مجموعه آثار، مطهری، مرتضی، ج۵، ص۴۱۲، تهران، صدرا.۵. ↑ مجموعه آثار، مطهری، مرتضی، ج۵، ص۴۱۲، تهران، صدرا.۶. ↑ آموزش فلسفه، مصباح یزدی، ج۲، درس ۴۸، ص۱۸۷، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی.۷. ↑ آموزش فلسفه، مصباح یزدی، ج۲، درس۴۸، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی.۸. ↑ دروس فلسفه، مصباح یزدی، ص۲۰۹_ ۲۰۷.۹. ↑ الحکمة المتعالیه، ملاصدرا، ج۵، ص۱۰۹ (چ بیروت).
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: mâya
طاری: mâya
طامه ای: mâɂa
طرقی: mâya
کشه ای: mâya
نطنزی: mâya


واژه نامه بختیاریکا

لاس؛ ماهینِه؛ ما

پیشنهاد کاربران

لازم است به داشتن و یا نداشتن علامت تشدید روی حرف �د� دقت شود؛ چرا که �ماده� و �مادّه�، دو کلمه‏ با معانی متفاوت هستند.

در پهلوی " ماتک " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
ماتکان = مواد

واژه ی پارسی آریایی ماده که در پارسی پهلوی به دیسه ی ماتَغ= m�taq ماده، عنصر و ماتَک= m�tak ـ1ـ ماده، عنصر 2ـ اصلی، اساسی 3ـ ماده، مؤنث و در لغتنامه ی سنسکریت به شکل mAtrA मात्रा در مانای matter ماده, موضوع, چیز، جنس، ذات و materials آمده است. واژه ی مواد جَمِ مکسر ماده بر وزن فعال است که بهتر است ما در پارسی برای جَمِ ماده از ماتکان، مادگان یا ماده ها اسفایده ( استفاده ) کنیم!

در فیزیک به هرچیزی که فضا را اشغال کند ( حجم داشته باشد ) ٬ ماده می گوییم .

ماده، مخالف نر و به عربی أنثی
اصل کلمه به ریخت ماء ده است و به معنی بخشنده آب می باشد و منظور پرورش جنین در زهدان ( رحم ) است که از طریق بند ناف از بدن مادر تغذیه میشود.


کلمات دیگر: