مترادف ماده : جرم، هیولی، اصل، مایه، ریشه، علت، سبب، انثی، لاج، لاس، ماچه، مادینه، مونث، حیوان بچه زا، بند، فصل، آب، پیله، دمل ، امر، موضوع
متضاد ماده : ذکور
برابر پارسی : مایه، بند
female
matter, [fig.] essence, article, abscess
abscess, entry, female, material, matter, stuff, substance, woman
فقره , اقلا م , رقم , تکه , قطعه خبري , بخش , مادي , جسماني , مهم , عمده , کلي , جسمي , اساسي , اصولي , مناسب , مقتضي , مربوط , جسم , ماده , چيز , کالا , جنس , مصالح , پارچه , چرند , پرکردن , تپاندن , چپاندن , انباشتن , جوهر , مفاد , استحکام
۱. جرم، هیولی
۲. اصل، مایه، ریشه، علت، سبب
۳. انثی، لاج، لاس، ماچه، مادینه، مونث، حیوان بچهزا
۴. بند، فصل
۵. آب، پیله، دمل ≠ ذکور
۶. امر، موضوع
جرم، هیولی ≠ ذکور
اصل، مایه، ریشه، علت، سبب
انثی، لاج، لاس، ماچه، مادینه، مونث، حیوان بچهزا
بند، فصل
آب، پیله، دمل
هریک از واحدهای رقابتی یک ورزش یا رشته که نشانها بر پایۀ آن اهدا میشود
(دِّ) [ ع . مادة ] (اِ.) 1 - اصل هر چیزی . 2 - آن چه که وزن داشته باشد و فضا را اشغال کند.
(دِ) [ په . ] (ص .) مقابل نر.
رودکی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
عمعق (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
عطار.
رودکی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 455).
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ص 68).
فردوسی (شاهنامه ایضاً).
ناصرخسرو (دیوان ص 485).
(نظامی هفت پیکر چ وحید ص 192)
سنائی .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 846).
خاقانی .
منوچهری .
ماده . [ دِه ْ ] (ع ص ) (از «م ده ») ستایشگر. ج ، مُدَّه ْ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مادِح . (اقرب الموارد). و رجوع به مادح شود.
مادة. [ مادْ دَ ] (ع اِ) (از «م دد») افزونی پیوسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از غیاث ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، مواد. (ناظم الاطباء). ماده . مادت . و رجوع به همین مواد شود.
ناصرخسرو.
جنسی از جانوران که میتواند بچه بزاید یا تخم بگذارد.
۱. مایه و اصل هرچیز؛ اصل چیزی؛ آنچه قوام چیزی به آن است.
۲. (فیزیک) چیزی که جرم دارد، فضا را اشغال میکند و بهصورت جامد، مایع، یا گاز است.
ماده یک واژه پارسی است که برگفته از زبان پهلوی است . ماده در پهلوی بیشتر برای مواد بکار رفته تا جنسیت. نمونۀ پهلوی: مادیشت = مادّه اشیا ماتَک = مادّه اشیا ، ماده جنسیت ماتغ، مات = مادّه اشیا گوهر، گوهرک، زهک = ماده ماتَگدان = ماده اصلی ماتک = ماده اولیه ماتکیک = ماده ای در همه فرهنگ های پهلوی بیشتر برای ماده عنصر بکار رفته است. واژگان زیادی در تبدیل پهلوی به پارسی دری ک آخر حذف شده و ت به د یا برعکس تبدیل شده است.
مایه
تکیه ای: mâya
طاری: mâya
طامه ای: mâɂa
طرقی: mâya
کشه ای: mâya
نطنزی: mâya