جنس.[ ج َ ن َ ] ( اِ ) طفل که بسیار گرید و بسیار چیزها خواهد و چون دهند باز چیز دیگر طلبد. کودک بی آرام که همیشه گرید. که همیشه بهانه گیرد. ( یادداشت مؤلف ).
جنس. [ ج َ ن َ ] ( ع مص ) منجمد شدن آب و جز آن. فعل آن از نصر است. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
جنس. [ ج ِ ] ( ع اِ ) قسمت و گونه از هر چیزی از مردم و جز آن و آن اعم از نوع است ، پس ابل ( شتر ) جنس است از بهایم. ( منتهی الارب ) ( کشاف اصطلاحات الفنون ). قسمتی از هر چیز و جمعآن اجناس است و جنس اعم است از نوع ، چنانکه گویند حیوان جنس است و انسان نوع است زیرا انسان اخص است ازحیوان اگرچه نسبت به ماتحت خود جنس است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). و متکلمان بعکس میگویند که انسان نوع است و سودان جنس و میگویند فلان مُجانس فلان است یعنی مُشاکل و همانند اوست. و فلان مجانس بهایم است و مجانس مردم نیست هرگاه در او تمییز و عقل نباشد. خلیل چنین گفته ولی اصمعی بر آنست که این استعمال مولد است وفقهاء گویند سَلَم جایز نیست مگر در جنس معلوم یا نوع معلوم و اراده کنند از جنس ، خرما یا گندم را و ازنوع معلوم مانند خرمای برنی یا معقلی و گندم بهاری یا پاییزی. ( اقرب الموارد ) ( کشاف اصطلاحات الفنون ).
- ابناء جنس ؛ ابناء نوع. همنوعان : ابناء جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز براستی سخن گفتن. ( گلستان سعدی ).
- بدجنس ؛ موذی و بد. ناجنس.
- جنس ضعیف ؛ کنایه از زن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- ناجنس ؛ بد. بدجنس. ناباب :
چو در پرده ناجنس باشد همال
ز تهمت بسی نقش بندد خیال.
نظامی.
- هم جنس ؛ دو یا چند تن که در ماهیت با هم شریک باشند:
دو هم جنس دیرینه همزبان
بکوشند در قلب هیجا بجان.
سعدی.
دو همجنس دیرینه هم قلم
نباید فرستاد یک جا بهم.
سعدی.
- امثال :
الجنس مع الجنس یمیل .
زآنکه هر مرغی بسوی جنس خویش
میپرد او در پس جان پیش پیش.
مولوی.
|| یکی از مدارج تقسیم بندی گیاهان و جانوران که پس از گونه قرار دارد و شامل چند نژاد میشود مانند جنس انسان که شامل چند نژاد است. || ( اصطلاح جدید ) در تداول ، مردی و زنی. رجولیت و انوثیت. || کالا. متاع. || کالای قاچاق مخصوصاً هروئین ، کوکائین ، تریاک و مانندآن. || مقابل نقد. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اصطلاح ادب ) در نزد علماء عربیت عبارت است از ماهیت ، مثلاً گویند تعریف جنس یا لام جنس و منظورشان از جنس ماهیت است ، چنانکه مولوی عبدالحکیم در حاشیه خیالی متعرض شده ، و نظر بهمین معنی گفته اند اسم جنس اسمی است که وضع شده است برای ماهیت مِن حیث هی و همچنین است علم جنس و در علوم عربیت کلمه جنس بر اسم جنس نیز اطلاق شود چنانچه در نتایج الافکار حاشیه ای بر هدایت در کتاب وکالت متذکر گردیده آنجا که گوید جنس در اصطلاح علمای نحو چیزی است که دلالت کند بر شی ٔو بر آنچه که مانند آن شی باشد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح فقهی اصولی ) جنس نزد فقهاو اصولیین عبارتست از هر کلی که بر افراد بسیار و مختلف بالعرض نه بحقایق حمل گردد چنانکه منطقیان نیز چنین گویند چون انسان که دلالت دارد بر افراد مختلف بالعرض زیرا تحت آن مرد و زن که مختلف عرضی هستند وجود دارد. مرد و زن در نظر آنان انواع این جنس شمرده میشوند. پس چه بسا نوع منطقی جنس است در نظر اصولیان و فقیهان و مؤید همین مطلب است آنچه در نورالانوار شرح المنار در بحث خاص آمده که معتبر در جنس و نوع اختلاف و اتفاق در اعراض است نه حقایق و نیز مؤید همین نظر است آنچه در بیرجندی در شرح مختصرالوقایه در فصل سلم آمده است. ولی در عضدی و حاشیه آن از محقق تفتازانی در مبحث قیاس گوید که اصطلاح اصولیین در جنس برخلاف اصطلاح منطقیین است ، در آنجا گوید که در نظر اصولیین انسان جنس است و حیوان نوع ، برعکس اصطلاح منطقیین وبهمین معنی در جامعالرموز در کتاب بیع اشاره کرده که گوید: جنس اخص از نوع است در نظر اصولیین. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح منطق ) جنس کلیی است که بر افراد کثیر و مختلف الحقیقة در جواب ماهو حمل شود، از قید مختلف الحقیقة نوع از تعریف خارج گردد و از قید در جواب ماهو... عرض خاصه و عرض عام و فصل زیرا هیچیک از آنها در جواب ماهو گفته نمیشوند، زیرا هیچ یک بالمطابقه دلالت بر ماهیت ندارند. جنس یا قریب است یا بعید یا جنس عالی است یا سافل یا متوسط. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) ( تعریفات ). رجوع به هر یک شود.