کلمه جو
صفحه اصلی

جامد


مترادف جامد : جماد، سخت، سفت، منجمد

برابر پارسی : دج، سفت و سخت، خشک

فارسی به انگلیسی

concrete, dry, solid

solid


فارسی به عربی

صلب , عدیم الحس , لا عضوی , متصلب

مترادف و متضاد

جماد، سخت، سفت، منجمد


rigid (صفت)
سفت، جدی، سخت، جامد، صلب، سفت و محکم، نرم نشو

solid (صفت)
سفت، خالص، یک پارچه، سخت، محکم، بسته، قوی، نیرومند، استوار، قابل اطمینان، جامد، توپر، مستحکم، منجمد، حجمی، سه بعدی، ز جسم

massy (صفت)
چاق، جسیم، جامد، وزین

exanimate (صفت)
بی روح، بی جان، مرده، جامد، کسل، دل مرده و بی روح

heavyset (صفت)
کلفت، زمخت، چهارشانه، جامد، کلفت و کوتاه، سخته

insensitive (صفت)
بی عاطفه، بی حس، جامد، کساد، غیر حساس، کرخت

illiquid (صفت)
جامد، غیر قابل تبدیل به پول

inorganic (صفت)
جامد، معدنی، کانی، غیر الی

فرهنگ فارسی

خشک، یخ بسته، افسرده، سفت وسخت، مقابل بخارومایع
( اسم ) ۱- یخ بسته افسرده منجمد. ۲- آنچه که نمو و زندگی ندارد مانند سنگ و کلوخ . جمع جوامد. یاادوی. جامد. داروهایی که حالت چسب مانند داشته و در آب یک محلول کلوئید بوجود آورند مانند نشاسته و کتیرا و غیره .

حالتی از ماده که حجم و شکل آن معین است و در برابر نیروهایی که بخواهند حجم و شکل آن را تغییر دهند مقاومت می‌کند


فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - یخ بسته ، منجمد. ۲ - آن چه که زنده نیست و رُشد ندارد مانند سنگ .

لغت نامه دهخدا

جامد. [ م ِ ] (ع ص ) از جَمدو جُمود. ایستاده . خشک شده از خون و جز آن . (از اقرب الموارد). فسرده و منجمد شده . (آنندراج ). افسرده . (دهار). بسته . مقابل مایع. ضدسائل . مقابل گشاده . مقابل روان . ناروان . خشک . بی آب . سخت . غلیظ. یخ بسته . سخت شده . کلجیده . زفت . بسته شده ای که در شأن او سیلان باشد و بالفعل سائل نباشد مانند موم ، الجامد هوالدواء الذی من شأنه اَن ْ یصیر بحیث یتحرک اجزائه الی الانبساط من ای ّ وضع فرض الا انه بالفعل ثابت علی شکله و وضعه بسبب بارد جداً مثل الشمع و بالجملة هوالذی مِن ْ شَأنه اَن ْ یَسیل َ الا اَنه غیر سائل بالفعل . (قانون ابوعلی کتاب دوم چ تهران ص 148). انها تحلل [ امارنطن ] الدم الجامد. (مفردات ابن البیطار). ج ، جوامد. || آنچه رشد نکند مانند سنگ . (اقرب الموارد). مقابل نامی ، جسمی است که حجم آن در شرایط متعارفی ثابت است و فقط آثار خارجی شکل آن را تغییر میدهد. هر جسمی که اجزا و ذرات آن بشدت برروی یکدیگر منضغط ومتراکم شده باشند و همه ٔ اجسام این عالم یا جامد و یا مایع و یا بخارند، و اجسام جامد جسمهائی میباشند که با اثر فشارهای خارجی مقاومت میکنند :
آنکه تعریفش شهنشه خود کند
جامد و نامیش صد مروق زند.

(مثنوی ).


|| بلید بی تصرف . || حد زمین . ج ، جوامد. (اقرب الموارد)(منتهی الارب ). || (در اصطلاح صرف ) کلمه ای که از کلمه ٔ دیگر مشتق نشده باشد . مقابل مشتق ، و آن بر دو گونه است :
1-اسم عین ، و آن اسمی است که دلالت بر معنایی کند که آن معنی قائم به نفس خویش باشد مثل رجل و فرس . 2- اسم معنی ، و آن اسمی است که قائم به غیر باشد چون : علم و فوز، به تعبیر دیگر اگر از جامد کلمه ٔ دیگر اشتقاق نشود چون رجل و فرس آن را جامد غیرمصدر گویند و اگربتوان از آن کلمه ٔ دیگر اشتقاق کرد چون علم و فوز که عالم و فائز از آنها مشتق شود، آن را جامد مصدر گوئیم . در اقسام کلمات عربی حروف تماماً جامداند و افعال همه مشتق اند بجز افعال معدودی مانند: لیس و عسی . و اسماء قسمتی جامد و قسمت دیگر مشتق اند. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون چنین آرد: جامد ضد ذائب است و جمع آن جوامد باشد و نزد علماء صرف و نحو، اسم غیرمشتق راگویند خواه مصدر و خواه غیرمصدر باشد. عباب گوید: حق حال اشتقاق است و گاهی هم جامد باشد. حال جامد مصدری است تأویل شده ٔ به مشتق . مثل : اَتیتُه ُ رَکضاً ای راکِضاً. و گاه حال جامد اسم غیرمصدری باشد به نوعی از تأویل - انتهی . لکن در اصول اکبری گوید: جامد اسمی را گویند که نه مصدر باشد و نه مشتق و نیز جامداطلاق شود بر افعال غیرمتصرفه . در مغنی در شرح نون وقایه گوید: نون وقایه ملحق میشود قبل از یاء متکلّم منفی به یکی از سه فعل : متصرف باشد، مثل اکرمنی و یاجامد باشد مانند عسانی ، و قاموا ما خلانی و ما عدانی و حاشانی اَن ْ قدرت َ فعلا الخ . و نزد اطباء، جامد داروئی باشد که خاصیت آن آن است که هرگاه حرارت غریزیةدر آن تأثیر کند در حین حال که بهم بسته و مجتمع است سیلان پیدا کند. مانند شمع و امثال آن و جوامد جمعآن است . و گاه جوامد اطلاق شود بر چیزهای سخت بسته شده در بدن مانند استخوانها و غضروفها. کذا فی بحر الجواهر. (کشاف اصطلاحات الفنون ). || در اصطلاح منطق ، اسمی است که از آن اشتقاق نتوان کرد، مقابل سائل که از آن اشتقاق توان کرد. در اساس الاقتباس آمده : اسم یا جامد بود یا سائل . جامد آن بود که از او اشتقاقی نتوان کرد مانند حیزبون و هیهات . و سائل آن بود که قابل اشتقاق بود چون ضرْب . (اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 15). || رجل جامدالعین . مرد خشک چشم بی اشک . (منتهی الارب ).
- مال جامد ؛ زر و سیم و مانندآن که آن را مال صامت هم گویند، ضد مال ذائب که مال ناطق (حیوانات ، چهارپایان ) باشد. (منتهی الارب ).

جامد. [ م ِ ] ( ع ص ) از جَمدو جُمود. ایستاده. خشک شده از خون و جز آن. ( از اقرب الموارد ). فسرده و منجمد شده. ( آنندراج ). افسرده. ( دهار ). بسته. مقابل مایع. ضدسائل. مقابل گشاده. مقابل روان. ناروان. خشک. بی آب. سخت. غلیظ. یخ بسته. سخت شده. کلجیده. زفت. بسته شده ای که در شأن او سیلان باشد و بالفعل سائل نباشد مانند موم ، الجامد هوالدواء الذی من شأنه اَن ْ یصیر بحیث یتحرک اجزائه الی الانبساط من ای وضع فرض الا انه بالفعل ثابت علی شکله و وضعه بسبب بارد جداً مثل الشمع و بالجملة هوالذی مِن ْ شَأنه اَن ْ یَسیل َ الا اَنه غیر سائل بالفعل. ( قانون ابوعلی کتاب دوم چ تهران ص 148 ). انها تحلل [ امارنطن ] الدم الجامد. ( مفردات ابن البیطار ). ج ، جوامد. || آنچه رشد نکند مانند سنگ. ( اقرب الموارد ). مقابل نامی ، جسمی است که حجم آن در شرایط متعارفی ثابت است و فقط آثار خارجی شکل آن را تغییر میدهد. هر جسمی که اجزا و ذرات آن بشدت برروی یکدیگر منضغط ومتراکم شده باشند و همه اجسام این عالم یا جامد و یا مایع و یا بخارند، و اجسام جامد جسمهائی میباشند که با اثر فشارهای خارجی مقاومت میکنند :
آنکه تعریفش شهنشه خود کند
جامد و نامیش صد مروق زند.
( مثنوی ).
|| بلید بی تصرف. || حد زمین. ج ، جوامد. ( اقرب الموارد )( منتهی الارب ). || ( در اصطلاح صرف ) کلمه ای که از کلمه دیگر مشتق نشده باشد . مقابل مشتق ، و آن بر دو گونه است :
1-اسم عین ، و آن اسمی است که دلالت بر معنایی کند که آن معنی قائم به نفس خویش باشد مثل رجل و فرس. 2- اسم معنی ، و آن اسمی است که قائم به غیر باشد چون : علم و فوز، به تعبیر دیگر اگر از جامد کلمه دیگر اشتقاق نشود چون رجل و فرس آن را جامد غیرمصدر گویند و اگربتوان از آن کلمه دیگر اشتقاق کرد چون علم و فوز که عالم و فائز از آنها مشتق شود، آن را جامد مصدر گوئیم. در اقسام کلمات عربی حروف تماماً جامداند و افعال همه مشتق اند بجز افعال معدودی مانند: لیس و عسی. و اسماء قسمتی جامد و قسمت دیگر مشتق اند. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون چنین آرد: جامد ضد ذائب است و جمع آن جوامد باشد و نزد علماء صرف و نحو، اسم غیرمشتق راگویند خواه مصدر و خواه غیرمصدر باشد. عباب گوید: حق حال اشتقاق است و گاهی هم جامد باشد. حال جامد مصدری است تأویل شده به مشتق. مثل : اَتیتُه ُ رَکضاً ای راکِضاً. و گاه حال جامد اسم غیرمصدری باشد به نوعی از تأویل - انتهی. لکن در اصول اکبری گوید: جامد اسمی را گویند که نه مصدر باشد و نه مشتق و نیز جامداطلاق شود بر افعال غیرمتصرفه. در مغنی در شرح نون وقایه گوید: نون وقایه ملحق میشود قبل از یاء متکلّم منفی به یکی از سه فعل : متصرف باشد، مثل اکرمنی و یاجامد باشد مانند عسانی ، و قاموا ما خلانی و ما عدانی و حاشانی اَن ْ قدرت َ فعلا الخ. و نزد اطباء، جامد داروئی باشد که خاصیت آن آن است که هرگاه حرارت غریزیةدر آن تأثیر کند در حین حال که بهم بسته و مجتمع است سیلان پیدا کند. مانند شمع و امثال آن و جوامد جمعآن است. و گاه جوامد اطلاق شود بر چیزهای سخت بسته شده در بدن مانند استخوانها و غضروفها. کذا فی بحر الجواهر. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || در اصطلاح منطق ، اسمی است که از آن اشتقاق نتوان کرد، مقابل سائل که از آن اشتقاق توان کرد. در اساس الاقتباس آمده : اسم یا جامد بود یا سائل. جامد آن بود که از او اشتقاقی نتوان کرد مانند حیزبون و هیهات . و سائل آن بود که قابل اشتقاق بود چون ضرْب. ( اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص 15 ). || رجل جامدالعین. مرد خشک چشم بی اشک. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. (فیزیک ) ویژگی ماده ای که شکل و حجم ثابتی دارد و در برابر تغییر شکل مقاومت نشان می دهد، مانند چوب.
۲. خشک و بی روح، نامطبوع.
۳. (ادبی ) =اسم * اسم جامد

۱. (فیزیک) ویژگی ماده‌ای که شکل و حجم ثابتی دارد و در برابر تغییر شکل مقاومت نشان می‌دهد، مانند چوب.
۲. خشک و بی‌روح؛ نامطبوع.
۳. (ادبی) =اسم ⟨ اسم جامد


دانشنامه عمومی

جامد سخت ترین حالت بین چهار حالت ممکن (جامد، مایع، گاز، و پلاسما) برای ماده است. در این حالت اتم ها در مکانهای مشخصی قرار گرفته و فقط می توانند در حول نقطهٔ تعادل خود در شبکه نوسان کنند. جامد برخلاف مایع جاری نمی شود یا شکل ظرفش را نمی گیرد و بر خلاف گاز منبسط نمی شود تا کل محیط دربرگیرنده را پوشش دهد. اتم ها در یک جامد می توانند به طور منظم قرار گیرند (مانند بلورها، فلزات و یخ) یا به طور نامنظم که به آن جامد آمورف می گویند (مانند شیشه).
فلزات و آلیاژها
جامدات آلی (پلیمرها)
سرامیک ها
کامپوزیت ها
آن بخشی از فیزیک که به بررسی جامدات می پردازد فیزیک حالت جامد می نامند و اصلی ترین بخش فیزیک ماده چگال (که شامل مایعات نیز هست) است. همچنین علم مواد به بررسی خواص فیزیک و شیمیایی جامدات می پردازد.
جرم ثابت دارد و ثابت است و خاصیت ارتجاعی و کشسانی بسیار کمی دارد.
مواد جامد را از لحاظ خواص می توان به شکل زیر طبقه بندی کرد:

دانشنامه آزاد فارسی

جامِد (solid)
جامِد
در فیزیک، حالتی که در آن ماده شکل خود را حفظ می کند. در مقابل، مایع۱ به شکل ظرف خود درمی آید و گاز۲ فضای ظرف خود را کاملاً پر می کند. بنا به نظریۀ جنبشی۳، اتم ها یا مولکول ها در جامدات آزادی تحرک ندارند و فقط در اطراف موقعیت ثابت خود، مثلاً در شبکه ای بلوری۴، ارتعاش می کنند.
liquidgaskinetic theorycrystal lattices

فرهنگ فارسی ساره

سنگ شده


فرهنگستان زبان و ادب

{solid} [فیزیک] حالتی از ماده که حجم و شکل آن معین است و در برابر نیروهایی که بخواهند حجم و شکل آن را تغییر دهند مقاومت می کند

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جامد، مقابل مایع است،در بابهای طهارت، صوم و اطعمه و اشربه از احکام آن سخن رفته است.
هر مست کننده ای حرام است؛ خواه جامد باشد یا مایع ، لیکن نجاست آن مشروط به این است که در اصل مایع باشد. بنابر این حشیشِ مست کننده نجس نیست . اگر جسم جامد با نجسِ مرطوب ملاقات کند، تنها موضع ملاقات نجس می شود. اگر چیزی نجس، همچون خون در مثل آبگوشت بریزد و بجوشد، مصرف موادّ جامد آن، مانند گوشت و حبوبات، پس از تطهیر، جایز است. آیا اِماله با اشیای جامد، مانند شیاف در حال روزه جایز است؟و در صورت جواز آیا موجب بطلان روزه می شود؟و در فرض بطلان آیا موجب کفّاره خواهد شد؟ مسئله محلّ اختلاف است.بسیاری آن را مکروه دانسته اند.

واژه نامه بختیاریکا

بَردکی؛ سخت

جدول کلمات

دج

پیشنهاد کاربران

این واژه اربی است و پارسی آن اینهاست:
تَنیش taniŝ ( اوستایی )
ساند sãnd ( سنسکریت: ساندرَ sãndra )
بَستوگ bastug ( کردی: به ستوو )

جامد
سِفتوک ، سَختوک
سِفتین ، سَختین
سِفتار ، سَختار

جامد: [ اصطلاح طب سنتی ] یعنی بسته کننده و آن دوائی را گویند که از شان آن باشد که اخلاط رقیقه سائله را منجمد و بسته گرداند مانند موم و نشاسته و کتیرا و کهربا

گویش ایرانی زازکی جئمئد cemed به معنای یخ و جمدنه cemednae به معنای بستنی و جمدایش cemιdyayιş به معنای یخ بستن است که هم اکنون در شرق کشور ترکیه به کار میروند. بدینسان روشن میشود که عرب از ریشه فرضی جمد واژگان جعلی انجماد و منجمد را به دست آورده است. لغت cemed همریشه با لغت بنگالی জমাট jamāṭa به معنای یخزده frozen است.
بدینسان واژه عربی جامد که همتای لغت ایرانی جماد باشد میتواند از ریشه فرضی جمد و یا از واژه ایرانی جماد ( جم=جمع - فشرده آد=گذاردن مانند جمادات و نباتات/نپاتات ) به دست آمده باشد. همتای واژه جماد در سنسکریت لغت संहत saMhata به معنای solidاست که در آن پیشوند saM به معنای هم - کنارهم است.



دج، جماد، منجمد، سفت


کلمات دیگر: