جامد. [ م ِ ] (ع ص ) از جَمدو جُمود. ایستاده . خشک شده از خون و جز آن . (از اقرب الموارد). فسرده و منجمد شده . (آنندراج ). افسرده . (دهار). بسته . مقابل مایع. ضدسائل . مقابل گشاده . مقابل روان . ناروان . خشک . بی آب . سخت . غلیظ. یخ بسته . سخت شده . کلجیده . زفت . بسته شده ای که در شأن او سیلان باشد و بالفعل سائل نباشد مانند موم ، الجامد هوالدواء الذی من شأنه اَن ْ یصیر بحیث یتحرک اجزائه الی الانبساط من ای ّ وضع فرض الا انه بالفعل ثابت علی شکله و وضعه بسبب بارد جداً مثل الشمع و بالجملة هوالذی مِن ْ شَأنه اَن ْ یَسیل َ الا اَنه غیر سائل بالفعل . (قانون ابوعلی کتاب دوم چ تهران ص
148). انها تحلل [ امارنطن ] الدم الجامد. (مفردات ابن البیطار). ج ، جوامد. || آنچه رشد نکند مانند سنگ . (اقرب الموارد). مقابل نامی ، جسمی است که حجم آن در شرایط متعارفی ثابت است و فقط آثار خارجی شکل آن را تغییر میدهد. هر جسمی که اجزا و ذرات آن بشدت برروی یکدیگر منضغط ومتراکم شده باشند و همه ٔ اجسام این عالم یا جامد و یا مایع و یا بخارند، و اجسام جامد جسمهائی میباشند که با اثر فشارهای خارجی مقاومت میکنند
: آنکه تعریفش شهنشه خود کند
جامد و نامیش صد مروق زند.
(مثنوی ).
|| بلید بی تصرف . || حد زمین . ج ، جوامد. (اقرب الموارد)(منتهی الارب ). || (در اصطلاح صرف ) کلمه ای که از کلمه ٔ دیگر مشتق نشده باشد . مقابل مشتق ، و آن بر دو گونه است :
1-اسم عین ، و آن اسمی است که دلالت بر معنایی کند که آن معنی قائم به نفس خویش باشد مثل رجل و فرس .
2- اسم معنی ، و آن اسمی است که قائم به غیر باشد چون : علم و فوز، به تعبیر دیگر اگر از جامد کلمه ٔ دیگر اشتقاق نشود چون رجل و فرس آن را جامد غیرمصدر گویند و اگربتوان از آن کلمه ٔ دیگر اشتقاق کرد چون علم و فوز که عالم و فائز از آنها مشتق شود، آن را جامد مصدر گوئیم . در اقسام کلمات عربی حروف تماماً جامداند و افعال همه مشتق اند بجز افعال معدودی مانند: لیس و عسی . و اسماء قسمتی جامد و قسمت دیگر مشتق اند. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون چنین آرد: جامد ضد ذائب است و جمع آن جوامد باشد و نزد علماء صرف و نحو، اسم غیرمشتق راگویند خواه مصدر و خواه غیرمصدر باشد. عباب گوید: حق حال اشتقاق است و گاهی هم جامد باشد. حال جامد مصدری است تأویل شده ٔ به مشتق . مثل : اَتیتُه ُ رَکضاً ای راکِضاً. و گاه حال جامد اسم غیرمصدری باشد به نوعی از تأویل - انتهی . لکن در اصول اکبری گوید: جامد اسمی را گویند که نه مصدر باشد و نه مشتق و نیز جامداطلاق شود بر افعال غیرمتصرفه . در مغنی در شرح نون وقایه گوید: نون وقایه ملحق میشود قبل از یاء متکلّم منفی به یکی از سه فعل : متصرف باشد، مثل اکرمنی و یاجامد باشد مانند عسانی ، و قاموا ما خلانی و ما عدانی و حاشانی اَن ْ قدرت َ فعلا الخ . و نزد اطباء، جامد داروئی باشد که خاصیت آن آن است که هرگاه حرارت غریزیةدر آن تأثیر کند در حین حال که بهم بسته و مجتمع است سیلان پیدا کند. مانند شمع و امثال آن و جوامد جمعآن است . و گاه جوامد اطلاق شود بر چیزهای سخت بسته شده در بدن مانند استخوانها و غضروفها. کذا فی بحر الجواهر. (کشاف اصطلاحات الفنون ). || در اصطلاح منطق ، اسمی است که از آن اشتقاق نتوان کرد، مقابل سائل که از آن اشتقاق توان کرد. در اساس الاقتباس آمده : اسم یا جامد بود یا سائل . جامد آن بود که از او اشتقاقی نتوان کرد مانند حیزبون و هیهات . و سائل آن بود که قابل اشتقاق بود چون ضرْب . (اساس الاقتباس چ مدرس رضوی ص
15). || رجل جامدالعین . مرد خشک چشم بی اشک . (منتهی الارب ).
-
مال جامد ؛ زر و سیم و مانندآن که آن را مال صامت هم گویند، ضد مال ذائب که مال ناطق (حیوانات ، چهارپایان ) باشد. (منتهی الارب ).