کلمه جو
صفحه اصلی

روزه


مترادف روزه : صوم، امساک

فارسی به انگلیسی

a combining form meaning "-day", "by day", as in: ده روزه (ten-day)


fast, fasting

fast


مترادف و متضاد

امساک


fast (اسم)
روزه، صیام

lent (اسم)
روزه، صیام، ماه روزه

۱. صوم
۲. امساک


فرهنگ فارسی

وابسته به روز، بر حسب روز


خودداری ازخوردن و آشامیدن، ازصبح تاغروب
۱ - ( صفت ) منسوب به روز مربوط به روز : یک روزه دو روزه . ۲ - ( اسم ) احتراز از خوردن و آشامیدن و مفطرات دیگر از طلوع صبح تا غروب : صوم . یا روزه مریم روزه صمت که حضرت مریم بدان مامور شد . ۲ - خاموشی سکوت . ۳ - مرگ موت . یا روزه مستحب روزهای که در غیر ماه رمضان گیرند . یا روزه واجب روزهای که در ماه رمضان بر مردم واجب است.
منسوب به روزه . یکروزه دو روزه

امساک از خوردن و نوشیدن در ماه رمضان


جملات نمونه

ماه روزه

the month of fasting (Ramadan, Ramazan)


فرهنگ معین

(زِ ) (اِ. ) یکی از شعائر مذهبی است و آن خودداری از آشامیدن و خوردن سایر مبطلات مربوط به آن است از اذان صبح تا اذان مغرب .

لغت نامه دهخدا

روزه. [ زَ / زِ ] ( ص نسبی ، اِ ) ( از: روز +ه نسبت ). منسوب به روز: یکروزه ، دوروزه. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). اغلب بصورت مرکب آید :
یک کف پست تو بصحرای عشق
برگ چهل روزه تماشای عشق.
نظامی.
ریزه ریزه صدق هرروزه چرا
جمع می ناید در این انبار ما.
مولوی.
یکروز خرج مطبخ تو قوت سال ماست
یکسال مردمی کن و یکروزه روزه گیر.
؟
|| احتراز از خوردن وآشامیدن و مفطرات دیگر از طلوع صبح تا غروب. صوم. کف نفس از اکل و شرب [ و مفطرات دیگر ] از آغاز طلوع صبح تا مغرب و در بعض امم یکروز و یک شب هم هست و بعضی سکوت را گویند مانند روزه مریم ، و در یهود تا 6 شبانه روز هم باشد که آب و طعام ننوشند و نخورند و حرف نزنند و بطریقه بت پرستان هند عبارت از کف نفس است از غله ها و حبوب و شیرینی و میوه و آب ، و مباشرت رامنعی نیست. ( لغت محلی شوشتر ). رجوع به صوم در همین لغت نامه شود. روزه در تمام اوقات در میان طوایف و ملل و مذاهب در موقع ورود اندوه و زحمت غیرمترقبه معمول بوده است. در کتاب مقدس بهیچ وجه اشاره ای نیست که قبل از ایام موسی روزه بطور صحیح معمول بوده است یا نه ؟ و چهل روز روزه داشتن موسی و عیسی مسیح بطور معجزه و خارق عادت بوده است. ( از قاموس کتاب مقدس ). و رجوع به همین کتاب شود :
روزه بپایان رسید و آمد نو عید
هر روز بر آسمانت بادا مروا.
رودکی.
همان بر دل هرکسی بوده دوست
نماز شب و روزه آیین اوست.
فردوسی.
بر آمدن عید و برون رفتن روزه
ساقی بدهم باده بر باغ و بسبزه.
منوچهری.
کار نه روزه کند و نه نماز، کار عجز کند و نیاز. ( خواجه عبداﷲ انصاری ).
همه پارسایی نه روزه است و زهد
نه اندر فزونی نماز و دعاست.
ناصرخسرو.
چون روزه ندانی که چه چیز است چه سود است
بیهوده همه روز تو را بودن ناهار.
ناصرخسرو.
از نماز و روزه تو هیچ نگشاید ترا
خواه کن خواهی مکن من با تو گفتم راستی.
ناصرخسرو.
چه بود آن نفخ روح و غسل و روزه
که مریم عور بود و روح تنها.
خاقانی.
روزه کردم نذر چون مریم که هم مریم صفاست
خاطر روح القدس پیوند عیسی زای من.
خاقانی.
در روزه بودم از سخن ، او جامه دو عید

روزه . [ زَ / زِ ] (ص نسبی ، اِ) (از: روز +ه نسبت ). منسوب به روز: یکروزه ، دوروزه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). اغلب بصورت مرکب آید :
یک کف پست تو بصحرای عشق
برگ چهل روزه تماشای عشق .

نظامی .


ریزه ریزه صدق هرروزه چرا
جمع می ناید در این انبار ما.

مولوی .


یکروز خرج مطبخ تو قوت سال ماست
یکسال مردمی کن و یکروزه روزه گیر.

؟


|| احتراز از خوردن وآشامیدن و مفطرات دیگر از طلوع صبح تا غروب . صوم . کف نفس از اکل و شرب [ و مفطرات دیگر ] از آغاز طلوع صبح تا مغرب و در بعض امم یکروز و یک شب هم هست و بعضی سکوت را گویند مانند روزه ٔ مریم ، و در یهود تا 6 شبانه روز هم باشد که آب و طعام ننوشند و نخورند و حرف نزنند و بطریقه ٔ بت پرستان هند عبارت از کف نفس است از غله ها و حبوب و شیرینی و میوه و آب ، و مباشرت رامنعی نیست . (لغت محلی شوشتر). رجوع به صوم در همین لغت نامه شود. روزه در تمام اوقات در میان طوایف و ملل و مذاهب در موقع ورود اندوه و زحمت غیرمترقبه معمول بوده است . در کتاب مقدس بهیچ وجه اشاره ای نیست که قبل از ایام موسی روزه بطور صحیح معمول بوده است یا نه ؟ و چهل روز روزه داشتن موسی و عیسی مسیح بطور معجزه و خارق عادت بوده است . (از قاموس کتاب مقدس ). و رجوع به همین کتاب شود :
روزه بپایان رسید و آمد نو عید
هر روز بر آسمانت بادا مروا.

رودکی .


همان بر دل هرکسی بوده دوست
نماز شب و روزه آیین اوست .

فردوسی .


بر آمدن عید و برون رفتن روزه
ساقی بدهم باده بر باغ و بسبزه .

منوچهری .


کار نه روزه کند و نه نماز، کار عجز کند و نیاز. (خواجه عبداﷲ انصاری ).
همه پارسایی نه روزه است و زهد
نه اندر فزونی نماز و دعاست .

ناصرخسرو.


چون روزه ندانی که چه چیز است چه سود است
بیهوده همه روز تو را بودن ناهار.

ناصرخسرو.


از نماز و روزه ٔ تو هیچ نگشاید ترا
خواه کن خواهی مکن من با تو گفتم راستی .

ناصرخسرو.


چه بود آن نفخ روح و غسل و روزه
که مریم عور بود و روح تنها.

خاقانی .


روزه کردم نذر چون مریم که هم مریم صفاست
خاطر روح القدس پیوند عیسی زای من .

خاقانی .


در روزه بودم از سخن ، او جامه ٔ دو عید
برمن فکند و عهد مرا عیدوار کرد.

خاقانی .


که سلطان بشب نیت روزه کرد.

سعدی .


که سلطان از این روزه آیا چه خواست
که افطار او عید طفلان ماست .

سعدی .


بیا که ترک فلک خوان روزه غارت کرد
هلال عید بدور قدح اشارت کرد
ثواب روزه و حج قبول آنکس برد
که خاک میکده ٔ عشق را زیارت کرد.

حافظ.


- روزه بودن ؛ صائم بودن .
- روزه ٔ تنفس ؛ نوعی از زهد فقراست که از شب نیت میکنند و همه روز با کسی کلام نکنند و گویند که این زهد را مریم کرده است و آنرا روزه ٔ مریم نیز گویند. (از غیاث اللغات )(از آنندراج ). رجوع به روزه ٔ مریم شود.
- روزه ٔ عزلت ؛ صوم بیست وچهار ساعتی که در مدت یک شبانه روز هیچ نخورند و نیاشامند. (از ناظم الاطباء).
- روزه ٔ گنجشگی گرفتن ؛ تا نیم روز روزه بودن و سپس شکستن . (از امثال و حکم دهخدا).
- روزه ٔ مریم گرفتن ؛ در اصطلاح شاعران قدیم بمعنی خاموشی گزیدن است . (از فرهنگ عوام ). رجوع به روزه ٔ مریم شود.
- ماه روزه ؛ ماه رمضان :
بفال نیک تراماه روزه روی نمود
تو دور باش و چنین روزه صدهزار گذار.

فرخی .


و رجوع به ترکیبات زیر شود: روزه باز کردن ، روز بر روزه بردن ، روزه ٔ تنفس ، روزه خوار، روزه خواری ، روزه خور، روزه خوردن ، روزه خوری ، روزه دار،روزه داری ، روزه داشت ، روزه داشتن ، روزه رفتن ، روزه شکستن ، روزه شکن ، روزه گشا، روزه گشادن ، روزه گشودن . روزه ٔ گنجشگی ، روزه گیر، روزه واکردن .
- امثال :
روزه ٔ بی نماز، عروس بی جهاز، قورمه ٔ بی پیاز ؛ یعنی چیزی ناقص و امری ناتمام . (امثال و حکم دهخدا).
روزه خوردنش را دیده ایم نماز خواندش را ندیده ایم ؛ مثلی مزاح گونه است که بدان بی مبالاتی مُمَثَّل را در امر عبادات خواهند. (امثال و حکم دهخدا).
روزه دار و بدیگران بخوران
نه مخور روز و شب شکم بدران .
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
روزه ٔ شک دار گرفتن ؛ کار مشکوک کردن . (از امثال و حکم دهخدا) (فرهنگ عوام ).
روزه گرفتن و باگه (یا گه سگ ) افطار کردن ؛ با مالی حرام یا کاری ناروا رفع حاجت کردن . (از امثال و حکم دهخدا) (فرهنگ عوام ).
روزه نمازش را درست نمیکرده است ؛ یعنی البته در این مدت طویل رنج بردن ، چیزی آموخته است یا عملی را بپایان برده است . (امثال و حکم دهخدا).
|| (ص ) صائم . روزه دار. چنانکه گویند: من روزه ام ؛ یعنی صائمم . || (اِ) طعامی که بعنوان نذر هرساله در روز معینی پزند و به دوستان فرستند. (از لغت محلی شوشتر). || پرده ای باشد که بر سر موزه می باشد. (لغت محلی شوشتر). زیادتی که بر سر موزه باشد.

فرهنگ عمید

۱. مربوط به روز (در ترکیب با عدد ): دوروزه، یک روزه.
۲. (اسم ) (فقه ) از اعمال مذهبی، به صورت خودداری از خوردن، آشامیدن، و سایر اعمالی که برای روزه دار منع شده از طلوع صبح تا غروب آفتاب، صوم.
۳. (صفت ) [عامیانه] روزه دار: امروز روزه بودم.
* روزه گشودن: (مصدر لازم ) ‹روزه گشادن› [قدیمی، مجاز] باز کردن روزه با خوردن غذا، افطار کردن.
* روزۀ مریم:
۱. روزۀ سکوت که حضرت مریم به آن مٲمور شد.
۲. خاموشی و سکوت.

۱. مربوط به روز (در ترکیب با عدد): دوروزه، یک‌روزه.
۲. (اسم) (فقه) از اعمال مذهبی، به‌صورت خودداری از خوردن، آشامیدن، و سایر اعمالی که برای روزه‌دار منع شده از طلوع صبح تا غروب آفتاب؛ صوم.
۳. (صفت) [عامیانه] روزه‌دار: امروز روزه بودم.
⟨ روزه گشودن: (مصدر لازم) ‹روزه‌گشادن› [قدیمی، مجاز] باز‌کردن روزه با خوردن غذا؛ افطار کردن.
⟨ روزۀ مریم:
۱. روزۀ سکوت که حضرت مریم به آن مٲمور شد.
۲. خاموشی و سکوت.


نقل قول ها

روزه به معنای پرهیز از خوردن و یا آشامیدن از آداب مذهبی است.
• «رها شدن از بند خواست های زمین گیر کننده (نه سرکوب آنها) از امن ترین و گشاده ترین راههای رسیدن به آسمان معنویت است؛ جایی که آدمی از آن دیار آمده و به آن رهسپار می شود. روزه هم این راه را می نماید و هم توان آدمی را در پیمودن آن نشان می دهد و آزادی نیز اگر رهایی از قید هوس خویش و هوای قدرتهای جبار بی مهار است، روزه تجلیگاه آن است.»'محمد خاتمی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خودداری (امساک) از مفطرات در روز به قصد تقرب به خدا را روزه گویند. عنوان صوم در فقه بابی مستقل است که در آن به تفصیل از احکام روزه سخن رفته است.
روزه در لغت به معنای خودداری کردن از چیزی و ترک آن آمده است. برخی لغویان به هر امساک کننده از خوردنی و نوشیدنی یا سخنی یا حرکتی «صائم» اطلاق کرده اند.
لسان العرب، ابن منظور، واژه «صوم»، ج۱۲ ص۳۵۰.
به روزه دار «صائم» و به آنچه که روزه دار باید آن را ترک کند و در صورت ارتکاب آن روزه اش باطل می شود «مُفْطِر» گویند.
تذکر
...
[ویکی اهل البیت] کلید واژه: روزه، شیطان، خواب روزه دار، احکام، حکمت وجوب روزه، رمضان
«روزه» در لغت عبارت است از امساک، خودداری و ترک؛ بنابراین هر کس از چیزی امساک و خودداری ورزد، از آن چیز روزه گرفته است. چنان که قرآن کریم از قول حضرت مریم علیهاالسلام نقل می کند که فرمود: «انّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ اکَلِّمَ الْیَوْمَ انْسِیّاً برای خدای رحمان روزه نذر کرده ام و امروز با هیچ بشری سخن نمی گویم».
و در شرع، روزه آن است که انسان برای انجام فرمان خداوند عالم از اذان صبح تا مغرب از چیزهایی که روزه را باطل می کند، خودداری نماید.
روزه در اسلام از اهمیت زیادی برخوردار است و در میان عبادات تنها عبادتی است که به خداوند متعال اختصاص یافته است؛ زیرا به لحاظ جایگاهش کمتر در معرض ریا قرار می گیرد، بر خلاف دیگر عبادات که چون در معرض دید مردم است از ریا برکنار نبوده و دست یابی اخلاص در آن ها سخت و دشوار است. علاوه بر آن، روزه یکی از ارکان پنج گانه اسلام نیز می باشد.
در حدیث قدسی از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است که خداوند می فرماید: «الصَّوْمُ لی وَانَااجْزی بِهِ؛ روزه برای من است و من خود، پاداش آن را می دهم».
امام صادق علیه السلام می فرماید: «بُنِیَ الْاسْلامُ عَلی خَمْسِ دَعائِمَ؛ عَلَی الصَّلاةِ وَالزَّکاةِ وَالصّوْمِ وَالْحَجِّ وَ وِلایَةِ امیرِالْمُؤْمِنینَ وَالْائِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ؛ اسلام بر پنج پایه استوار است؛ نماز، زکات، روزه، حج و ولایت امیرالمومنین و فرزندان آن حضرت صلوات الله علیهم که امام هستند.
برقراری خلوص و پاکی، احساس درد و رنج مستمندان، آگاهی بر فقر خود در قیامت، صبر در سختی ها از جمله حکمت های وجوب روزه است که در روایات به آن ها اشاره شده است.
حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود: «فَرَضَ اللَّهُ الصِّیامَ تَثبْیتاً لِلْاخْلاصِ؛ خداوند روزه را به خاطر تثبیت اخلاص واجب کرده است».

جدول کلمات

صوم

پیشنهاد کاربران

who has observed the fast

Fast

روزه:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " روزه" می نویسد : ( ( روزه در پهلوی در ریخت روچگ rōčag و روزگ rōzag بکار می رفته است. ) )
( ( چو جان بر دل هر کسی بود دوست
نماز شب و روزه آیین اوست. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 257. )


امساک. . . . . صوم. . . . .


کلمات دیگر: