کلمه جو
صفحه اصلی

خدا


مترادف خدا : آفریدگار، الله، اهورامزدا، ایزد، پروردگار، خالق، خداوند، دادار، رب، کردگار، یزدان ، سلطان، پادشاه، امیر، خدیو، مالک، صاحب، استاد

متضاد خدا : بنده، عبد، مخلوق

فارسی به انگلیسی

deity, father, god, jehovah, lord, maker, our lord, providence, yahwe, yahweh

God


deity, father, God, Jehovah, lord, maker, Our Lord, providence, Yahwe, Yahweh


فارسی به عربی

اله , سماء , قوی , مقدس

مترادف و متضاد

almighty god (اسم)
خدا

god (اسم)
خدا، تعالی، خداوند، ایزد، الله، پروردگار، یزدان، یاهو

heaven (اسم)
خدا، فلک، بهشت، عرش، آسمان، سپهر، عالم روحانی، قدرت پروردگار، گردون، هفت طبقه اسمان

deity (اسم)
خدا، خدایی

holy (اسم)
خدا، تعالی

divinity (اسم)
خدا، خدایی، الوهیت، الهیات، خداوند، لاهوت

godhead (اسم)
خدا، خدایی، الوهیت، رب النوع، جوهر الوهیت

numen (اسم)
خدا، روح، الوهیت، وجود الهی

آفریدگار، الله، اهورامزدا، ایزد، پروردگار، خالق، خداوند، دادار، رب، کردگار، یزدان ≠ بنده، عبد، مخلوق


۱. آفریدگار، الله، اهورامزدا، ایزد، پروردگار، خالق، خداوند، دادار، رب، کردگار، یزدان ≠ بنده، عبد، مخلوق
۲. سلطان، پادشاه، امیر، خدیو
۳. مالک، صاحب
۴. استاد


فرهنگ فارسی

آفریدگار جهان الله .
خالق بی همتا، پروردگار، خداوند، ایزد، اورمزد
۱ - ( اسم ) آفریدگار جهان ا... . ۲ - مالک صاحب . جمع : خدایان .
کرمها که با سرگین ستور بر آیند

فرهنگ معین

(خُ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - آفرینندة جهان . ۲ - مالک ، صاحب .

لغت نامه دهخدا

خدا. [ خ َ ] (اِخ ) نام موضعی است . (منتهی الارب ). یاقوت آن را بنقل از عمرانی ذکر می کند.


خدا. [ خ َ ] (ع اِ) کرمها که با سرگین ستور برآیند. (از ناظم الاطباء).


خدا. [ خ ُ ] ( اِخ ) نام ذات باری تعالی است همچو «اله » و «اﷲ». ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). در حاشیه برهان قاطع در وجه اشتقاق این کلمه چنین آمده است : پهلوی متأخر xvatay ، پهلوی اشکانی xvatadh ، پازند « xvadaiهوبشمان ص 54 ح » «مسینا 139:2». بعضی این کلمه را از اوستایی xvadhaya ( hudhaya )، مشتق دانسته اند و نولدکه بحق در این وجه اشتقاق شک کرده ، چون خدای فارسی و خواتای پهلوی بکلمه xwataya یا xwatadha اقرب است و آنهم با سانسکریت ayu + svatas ( از خود زنده ) یا سانسکریت adi + svatas ( از خود آغازکرده ) رابطه دارد. برای اطلاع از عقاید مختلف رجوع شود به بارتولمه 1862، اساس اشتقاق فارسی 471، هوبشمان 471، تتبعات ایرانی ، دارمستتر 1 ص 7، یشتها 1:42، خرده اوستا255، کردی « xvadeاساس فقه اللغه ایرانی 1:2 ص 285»، اشکاشمی xuda، زباکی « xudaiگریرسن 84»، گیلکی xuda. در پهلوی و پازند خواتای بمعنی شاه آمده و «خواتای نامک »، یعنی «شاهنامه ». خدا در زبان فارسی بمعنی اﷲ گرفته شده. رجوع شود به خداوند. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). چون لفظ خدا مطلق باشد بر غیر ذات باری تعالی اطلاق نکنند، مگر در صورتی که بچیزی مضاف شود، چون : کدخدای و ده خدا. گفته اند که خدا بمعنی خودآینده است چه مرکب است از کلمه خود و کلمه «آ» که صیغه ٔامر است از آمدن و ظاهر است که امر به ترکیب اسم معنی اسم فاعل پیدا می کند و چون حق تعالی بظهور خود بدیگری محتاج نیست ، لهذا به این صفت خواندند. ( از غیاث اللغات ). پارسیان اطلاق این لفظ تنها بر خداوند تعالی کنند. بندگی «شیخ واحدی » می فرمودند که اکثر محل در اصل وضع فارسی دال معجمه بوده است که ایدون بدال مهمله می خوانند، مگر لفظ خدا که بغیر نام خداوند جل جلاله روا نیست و خدمت امیر شهاب الدین حکیم بدال مهمله می خواندند. فاما چون مرکب مستعمل باشد مانند خانه خدا، کدخدا، دولت خدا، آن هنگام اطلاق آن بر غیر خدا هم کنند و معنی آن خداوند و خداوند خانه و خداوند دولت بود. ( شرفنامه منیری ). نزد یهودیان «یهوه » و بهندی خدا را «رام » می گویند و در قاموس کتاب مقدس آمده است : خدا یعنی ، از خود بوجودآمده و آن اسم خالق و جمیعموجودات و حاکم کل کاینات می باشد و او روحی است بی انتها و ازلی و در وجود و حکمت و قدرت و عدالت و کرامت بی تغییر و تبدیل و به انواع مختلفه و طرق متنوعه خود را در موجودات ظاهر می سازد. اما صفات خدایی دلالت می نماید بر این که از جمیع ممکنات کاملتر می باشد، زیرا قدوس است و لایفنی و همه جا حاضر و قادر کل و بی تبدیل و عادل و رحیم و کلیم و محب می باشد :

خدا. [ خ ُ ] (اِخ ) نام ذات باری تعالی است همچو «اله » و «اﷲ». (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در حاشیه ٔ برهان قاطع در وجه اشتقاق این کلمه چنین آمده است : پهلوی متأخر xvatay ، پهلوی اشکانی xvatadh ، پازند « xvadaiهوبشمان ص 54 ح » «مسینا 139:2». بعضی این کلمه را از اوستایی xvadhaya (hudhaya)، مشتق دانسته اند و نولدکه بحق در این وجه اشتقاق شک کرده ، چون خدای فارسی و خواتای پهلوی بکلمه ٔ xwataya یا xwatadha اقرب است و آنهم با سانسکریت ayu + svatas (از خود زنده ) یا سانسکریت adi + svatas (از خود آغازکرده ) رابطه دارد. برای اطلاع از عقاید مختلف رجوع شود به بارتولمه 1862، اساس اشتقاق فارسی 471، هوبشمان 471، تتبعات ایرانی ، دارمستتر 1 ص 7، یشتها 1:42، خرده اوستا255، کردی « xvadeاساس فقه اللغه ٔ ایرانی 1:2 ص 285»، اشکاشمی xuda، زباکی « xudaiگریرسن 84»، گیلکی xuda. در پهلوی و پازند خواتای بمعنی شاه آمده و «خواتای نامک »، یعنی «شاهنامه ». خدا در زبان فارسی بمعنی اﷲ گرفته شده . رجوع شود به خداوند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چون لفظ خدا مطلق باشد بر غیر ذات باری تعالی اطلاق نکنند، مگر در صورتی که بچیزی مضاف شود، چون : کدخدای و ده خدا. گفته اند که خدا بمعنی خودآینده است چه مرکب است از کلمه ٔ خود و کلمه ٔ «آ» که صیغه ٔامر است از آمدن و ظاهر است که امر به ترکیب اسم معنی اسم فاعل پیدا می کند و چون حق تعالی بظهور خود بدیگری محتاج نیست ، لهذا به این صفت خواندند. (از غیاث اللغات ). پارسیان اطلاق این لفظ تنها بر خداوند تعالی کنند. بندگی «شیخ واحدی » می فرمودند که اکثر محل در اصل وضع فارسی دال معجمه بوده است که ایدون بدال مهمله می خوانند، مگر لفظ خدا که بغیر نام خداوند جل جلاله روا نیست و خدمت امیر شهاب الدین حکیم بدال مهمله می خواندند. فاما چون مرکب مستعمل باشد مانند خانه ٔ خدا، کدخدا، دولت خدا، آن هنگام اطلاق آن بر غیر خدا هم کنند و معنی آن خداوند و خداوند خانه و خداوند دولت بود. (شرفنامه ٔ منیری ). نزد یهودیان «یهوه » و بهندی خدا را «رام » می گویند و در قاموس کتاب مقدس آمده است : خدا یعنی ، از خود بوجودآمده و آن اسم خالق و جمیعموجودات و حاکم کل کاینات می باشد و او روحی است بی انتها و ازلی و در وجود و حکمت و قدرت و عدالت و کرامت بی تغییر و تبدیل و به انواع مختلفه و طرق متنوعه خود را در موجودات ظاهر می سازد. اما صفات خدایی دلالت می نماید بر این که از جمیع ممکنات کاملتر می باشد، زیرا قدوس است و لایفنی و همه جا حاضر و قادر کل و بی تبدیل و عادل و رحیم و کلیم و محب می باشد :
سوی آسمان کردش آن مرد روی
بگفت ای خدا این تن من بشوی
از این اژغها پاک کن مر مرا
همه آفرین ز آفرینش ترا.

ابوشکور بلخی .


خدا را نستودم که کردگار من است
زبانم از غزل و مدح بندگانش بود.

رودکی .


بنام خدای جهان آفرین
نمانم ز گردان یکی بر زمین .

فردوسی .


تا دستگیر خلق بود خواجه لامحال
او را بود خدا و خداوند دستگیر.

منوچهری .


این است نبشته ٔ امیرالمؤمنین و گفتگوی او با تو که نیکو گرداند خدا برخورداری ما را بتو. (تاریخ بیهقی ص 314). پدر خواست و خدا نخواست . (تاریخ بیهقی ).
چون تو خدای خرشدی از قوت خرد
پس در تو عقل عقل خدایست قول راست .

ناصرخسرو.


معین و یار تو بادا خدای عزوجل
به از خدای که یار و معین تواند بود.

ابوالفرج رونی .


و بمثل پیرزنان در است که چون کار ساخته نیاید، گویند: بر خدایمان هیچ وام نماند. (از اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابوسعید).
هم از دوست آزرده ام هم ز دشمن
پس از هر دو تن در خدا می گریزم .

خاقانی .


جانا بخدا توان رسیدن
زلف تو اگر کمند گردد.

خاقانی .


ای دل خاقانی از گذشته مکن یاد
کآنچه بسر آمد ز قضای خدا بود.

خاقانی .


نه افضلم تو خوانده ای ببزم خود نشانده ای
کنون ز پیش رانده ای تو دانی و خدای تو.

خاقانی .


جز خودی زاهد چیست بگو
تو که از پیش خدا آمده ای .

خاقانی .


تو نزادی و دیگران زادند
تو خدایی و دیگران بادند.

نظامی .


شه شنیدم که داشت دستوری
ناخداترسی از خدادوری .

نظامی .


در ادبیات مذهبی فارسی اسماء و ترکیبات زیر برای خدا آمده است که پاره ای از آنها اصل وصفی داشته و کم کم بجای موصوف نشسته اند. البته هر یک از آنها بجای خود در این لغت نامه می آیند و اینک فهرست آنها : آخر، آفریدگار، آفریننده ، احد، احسب الحاسبین ، اَحسَن ُالخالِقین ، اَحکَم ُالحاکِمین ، ارحم الرّاحِمین ، اَسرَع ُالحاسِبین ، اَعظَم ، اَکبَر، اَکرَم ُالاَکرَمین ، اِله ̍، اَﷲ، اِل̍ه ُالعالَمین ، اَمین ، اَوّاب ، اَوَّل ، ایزد متعال ، بارّ، باراِل̍ه ، بارپروردگار، باری ، باری تَعالی ̍، باسِط، باسِطالیَدَین ِ بِالعَطیَّه ، باطِن ، باعِث ، باقی ، بخشنده ، بخشنده ٔ بی منت ، بَدیع، بدیعالسَّماوات ، بِرّ، بَصیر :
یکی قدیر بر از قدرت مقدر خویش
یکی بصیر بر از دانش اولوالابصار.

ناصرخسرو.


بَعید، بنده نواز، پاک داد، پروردگار، پیروزگر، توّاب ، توانا، جاعِل النّورِ و الظﱡلَمات ، جامِع، جان آفرین ، جَبّار:
چنین که کرد تواند مگر خدای بزرگ
که قادر است و حکیم است و عالم و جبار.

ناصرخسرو.


جَلیل ، جَمیل ، جَمیل ُالسِّتر، جهان آرا، جهان آفرین ، جهان بان ، جهان دار، جهان داور، جَواد، چاره ٔ بیچارگان ، چاره ساز، حافظ، حبیب ، حَسَن ُالتّجاوُز، حسیب ، حَضرَت ، حَضرَت ِ اَحَدیّت ، حَضرَت ِ باری ، حَضرَت ِ باری تَعالی ، حَضرَت بیچون ، حَضرَت ِ رَب ﱡالْعِزّة، حَضرَت ِ عِزَّت ، حَضرَت ِ کِبریائی ، حفیظ، حَق ّ، حَکَم ، حَکیم :
بدین افعال منطق فاعلی گشت
حکیم و عادل وقادر مقرر.

ناصرخسرو.


چنین که کرد تواند مگر خدای بزرگ
که قادر است و حکیم است و عالم و جبار.

ناصرخسرو.


حَکیم ِ عَلَی الاْ ِطلاق ، حَلاّ ل ِ مُشکِلات ، حَلیم ، حَمید، حَنّان ، حَی ّ :
مدبر و غنی و صانع و مقدر و حی
همه بلفظ برآویخته ست از او بیزار.

ناصرخسرو.


حَی ِّ لایَموت ، خافِض ، خالِق ، خالِق ُاْلبَرایا، خالِق ِ بیچون :
بشکر بود بسی سال تا خلاصی یافت
به امر خالق بیچون و واحد اکبر.

ناصرخسرو.


خَبیر، خَفی ُالاْ ِحسان ، خَلا ّق ، خَلاّ ق ِ عالَم ِ، خَیرُالْحاسِبین ، خَیرُالرّازِقین ، خَیرُالْماکِرین ، دائم ، دائِم الْفَضل ، دادآفرید، دادآور، دادگر، دادار، دارا، دارای جهان ، دارنده ، دافِع، دَلیل ُالْمُتَحَیِّرین ، دَیّار، دَیّان ، دَی̍ان ُالدَّین ، داور، ذاری ِ، ذُوالاْ ِکرام ، ذُوالاْ ِنعام ، ذَوالْجَلال ، ذُوالْجَلال وَ الاْ ِکرام ، ذوالحول ، ذُوالطَّول ، ذُوالعرش ، ذُوالْعرش الْمَجید، ذُوالْعِزّ، ذُوالْفَضل العَظیم ، ذُوالْقُوّةِالْمَتین ، ذُوالْمَجد، ذُوالْمَعارِج ، ذُوالْمَن ّ، ذُوالْمِنَن ، ذُواِنتِقام ِ، رائی ، راحِم ، رازِق ، رافِع، رافِعالدَّرَجات ، رَؤف ، رَب ُّالاْ َرباب ، رَب ﱡالْعالَمین ، رَب ﱡالْعِباد، رَب ﱡالعِزّه ، رَب ِّ جَلیل ، رَب ِّ عِباد، رَحم̍ن ، رَحیم ، رَزّاق ، رشید، رَفیعُالدَّرجات ، رَقیب ، روزی رسان ، رهنما، زه ، ساتِر، سامِع، سبب ساز، سُبحان ، حضرت سبحان ، سُبﱡوح ، سَتّارُالعُیُوب ، سَریعُالْحِساب ، سَرمَدی ، سَلام ، سَیِّد، شافی ، شاکِر، شَدیدُالعِقاب ، شَدیدُالقُوی ̍، شَکور، شَهید، شیذَر، شیذیر، صابِر، صادِق ، صادِق ُالوَعد، صانِع :
مدبر و غنی و صانع و مقدر و حی
همه بلفظ برآویخته ست از او بیزار.

ناصرخسرو.


صَبور، صَمَد، صورت آفرین ، ضارّ، طاهِر، ظاهِر، عادِل :
بدین افعال منطق فاعلی گشت
حکیم و عادل و قادر مقرر.

ناصرخسرو.


عالِم :
چنین که کرد تواند مگر خدای بزرگ
که قادر است و حکیم است و عالم و جبار.

ناصرخسرو.


عالِم ُالاْ َسرار، عالِم ُ السِّرِّ وَالْخَفی̍ات ، عالِم ُ الغَیْب ِ وَ الشَّهادَة، عالی ، عَدل ، عَزیز، عَطوف ، عَظیم ، عَفُو، عَلاّ م ُالْغُیوب ،عَلیم :
بنالم بتو ای علیم قدیر
ز اهل خراسان صغیر و کبیر.

ناصرخسرو.


علیم بِذات ِالصﱡدور، عِلّةُالعِلَل ، عَلی ، عَلَی ّالاَعلی ̍، عَمید، غافِر، غافِرُالذَّنب ، غَفّار، غَفّارالذﱡنوب ، غَفور، غَنی ّ :
ندانست در بارگاه غنی
که بیچارگی به ز کبر و منی .

سعدی (بوستان ).


غَوث ، غیاث ُالمُستَغیثین ، غیب دان ، فاتِق ُ الْحَب ِّ و النَّوی ̍، فاتح ، فاطِرُالسَّماوات ، فاطِرُ السَّماوات و الاْ رض ، فالِق ، فالق الاصباح ، فتاح ، فَرد، فَعّال ِ لِما یَشاء، فلک گردان ، فَیّاض ، قابِض ، قابِل ُالتَّوب ، قادِر :
بدین افعال منطق فاعلی گشت
حکیم و عادل و قادر مقرر.

ناصرخسرو.


چنین که کرد تواند مگر خدای بزرگ
که قادر است و حکیم است وعالم و جبار.

ناصرخسرو.


قاسِم ُالاْ َرزاق ، قاضی ، قاضِی الْحاجات ، قاهِر، قُدّوس ، قَدیر :
بنالم بتو ای علیم قدیر
ز اهل خراسان صغیر و کبیر.

ناصرخسرو.


یکی قدیر بر از قدرت مقدر خویش
یکی بصیر بر از دانش اولوالابصار.

ناصرخسرو.


قَدیم ، قدیم ُالاْ ِحسان ، قدیم تَعالی ̍، قَریب ، قَویم ، قَوی ّ، قَهّار، قَیّام ، قَیِّم ، قیﱡوم ، کارساز، کاشِف ، کافی ، کافی المُهِمّات ، کَبیر، کردگار، کَریم :
هنوز ار سر صلح داری چه بیم
در عذرخواهان نبندد کریم .

سعدی (بوستان ).


کَفی ّ، گروگر، گروگو، گیتی آرای ، گیهان خدا، گیهان خدیو، لَطیف :
لطیفی که آوردت از نیست هست
عجب گر بیفتی نگیردت دست .

(بوستان ).


لَطیف ُ بِالْعِباد، مالِک ُالْمُلْک ، مالِک ِ یوْم ِالدّین ، مُبدِی ، مُبدِی النِعَم ، مُبدِع ، مُبین ، مُبیِّن ، مُتَعالی ، مُتَکَبِّر، مَتین ، مُجرِی الْفُلک ، مَجَوْهَرِالجَواهِر، مُجیب ، مُجیب ُالدَّعوات ، مُجیب ُالسّائِلین ، مجید، مُجیر، مَحبوب ، مُحسِن ، مُحصی ، مَحمود، مُحوِّل الحَوْل ِ وَالاْ َحوال ، محیط، مدبر :
مدبر و غنی و صانع و مقدر و حی
همه بلفظ برآویخته ست از او بیزار.

ناصرخسرو.


مُدْرِک ، مُذِل ّ، مُرسِل ُالرِّیاح ، مُرید، مُسّبّب ُالاَسباب ، مُستَجیب ُالدَّعَوات ، مُستَعان ، مُستَعین ، مُستَغاث ، مُسَخِّرُالرِّی̍اح ، مُصوِّر، مُضِل ّ، مَعانی ، مَعبود، مُعِزّ، مُعطی ، مُعید، معین ، مُغنی ، مَغیث ، مُفَتِّح ُالاَبواب ، مُقتَدِر، مقدر :
مدبر و غنی و صانع و مقدر و حی
همه بلفظ برآویخته ست از او بیزار.

ناصرخسرو.


مُقَدَّم ، مُقَدِّم ، مُقسِط، مُقَلِّب ُالْقُلوب ، مقیت ، مُقیل ُالعَثَرات ، ملک ، مَلِک ُالحّق ِالمُبین ، مَلِک ُالعَرش ، مَلیک ، مَلیک مُقتَدِر، مُمیت ، مَنّان ، مُنتَقِم ، مُنشِی ، مَنیع، مُؤَخِّر یا مُؤَخَّر، مُوَفِّق ، مُؤمن ، مَهدی ّ، مَهین داوَر، ناصِر، نافع، نَصیر، نِعم َالنَّصیر، نِعم َالمَولی ̍، نِعم َالوَکیل ، نقش بند حوادث ، نور، نیکی دهش ، واجِب ، واجِب الوُجود، واجد، واحد، واحد اکبر :
بشکر بود بسی سال تا خلاصی یافت
به امر خالق بیچون و واحد اکبر.

ناصرخسرو.


وارث ، واسع، واسِعُالفَضل ، واسِعُالْمَغفِرَة، والی ، واهِب ، واهِب ُالصﱡوَر، وتر، وَدود، وسیله ساز، وَفی ّ، وکیل ، وَلی ّ، وَلی ُالتَّوفیق ، وَلی ُالحَمد، وَهّاب ، هادی ، هادِی المُضِلّین ، هادی اِلی سَبیل ِالرِّشاد، هُدی ̍، هو، یزدان ، یکتا، یگانه .
- امثال :
آنقدر خداخدا کردم
تا ابره را قبا کردم .

(یادداشت بخطمؤلف ).


از خودت که گذشته خدا عقلی به بچه هات بدهد . (یادداشت بخط مؤلف ).
خدا از پدر و مادر مهربانتر است ، نظیر: و هو ارحم الراحمین . (قرآن 64/12 و 92) (امثال و حکم دهخدا).
خدا از چنان بنده خرسند نیست
که راضی بقسم خداوند نیست .

سعدی (از امثال و حکم دهخدا).


خدا از دلت بپرسد ؛ شرم یا لجاج ترا بر آن داشته که گویی فلان چیز یا فلان کس را نخواهم و دل تو جز آن گوید. (امثال و حکم دهخدا).
خدا از دهنت بشنود ؛ ای کاش چنان شود که تو گویی . (امثال وحکم دهخدا).
خدا از رگ گردن به بنده نزدیک تر است . اقتباس از آیه ٔ شریفه : نحن اقرب الیه من حبل الورید. (قرآن 16/50) (امثال و حکم دهخدا).
خدا از موی سپید شرم می کند ؛ حرمت را نگاه باید داشت :
دلم می دهد وقت وقت این نوید
که حق شرم دارد ز موی سپید
عجب دارم ار شرم دارد ز من
که شرمم نمی آید از خویشتن .

سعدی (از امثال و حکم دهخدا).


خدا اول حلال کرد بعد حرام . مقصود این است : اصل اباحه می باشد. (از امثال و حکم دهخدا).
خدا این چشم را به آن چشم محتاج نکند ؛ احتیاج و نیاز، خواری و زبونی آرد. (امثال و حکم دهخدا).
خدا بحق چو دری بر کسی فروبندد
ز راه لطف و کرم دیگری گشاید باز.

؟ (امثال و حکم دهخدا).


خدابنده را کآزمایش کند
خدابنده باید ستایش کند.

ادیب پیشاوری (از امثال و حکم دهخدا).


خدا به آدم چشم داده ؛ مقصود این است چرا بد انتخاب کرده اید. (امثال و حکم دهخدا).
خدا به آدم شعور داده ؛ منظور این است : چرا بد گزینی ، چرا نیک نسنجی و ندانی ؟! (از امثال و حکم دهخدا).
خدا به آدم عقل داده . رجوع به «خدا به آدم شعور داده » شود. (امثال و حکم دهخدا).
خدا به او دست داده ؛ مقصود این است : کارهای خویش را به دیگران نباید گذاشت . (امثال و حکم دهخدا).
خدا بخت بدهد ؛ این خدا به آدم هوش داده ، رجوع به «خدا به آدم شعور داده » شود. (از امثال و حکم دهخدا). خدا بخت بدهد، این تعبیر بیشتر نزد زنان متداول است و به رشک و حسد درباره ٔ زنی که نزد شوی یا کسان خویش محبوب باشد، گفته می شود. (یادداشت به خط مؤلف ).
خدا بخواهد از نر هم بچه می دهد ؛ ابلهی را گفتند: چرا بجای گوسفندان نر، میش نگاه نداری تا از نتایج آن فایدتی حاصل کنی ، گفت : اگر خدای خواهد از نر هم بچه دهد. (از امثال و حکم دهخدا).
خدا برف بقدر بام می دهد ، نظیر:
هرکه بامش بیش برفش بیشتر.

(امثال و حکم دهخدا).


خدا بزرگ است ؛ هنوز باید امیدوار بود. (امثال و حکم دهخدا).
خدا بقدر قلب هر کس می دهد ؛ حسود و رشگن غالباً فقیر و بی بضاعت باشد، نظیر:
هر کس آب دلش را می خورد .
خدا بگیردشان زآنکه چاره ٔ دل ما
به یک نگاه نکردند و می توانستند.

هاتف (از امثال و حکم دهخدا).


خدا بی عیب است ، نظیر: گل بی عیب خداست . (از امثال و حکم دهخدا).
خدابینی از خویشتن بین مخواه ؛ یعنی متواضع خدابین است نه متکبر. (از امثال و حکم دهخدا).
خدا پاکمان کند و خاکمان کند ؛ دعائی است که بدان بخشایش وغفران ، خدا را پیش از مرگ خواهند. (از امثال و حکم دهخدا).
خداپرست شکم پرست نباشد ؛ مثلی است در ذم شکم پرستی . (از امثال و حکم دهخدا).
خدا پنج انگشت را یکسان نیافریده ، نظیر: پنج انگشت برادرند نه برابر. (از امثال و حکم دهخدا).
خدا تنگ روزی می کند اما قحط روزی نمیکند . نظیر: دهن باز بی روزی نمیماند، الرزق علی اﷲ. (از امثال و حکم دهخدا).
خدا جامه دهد کو اندام ، نان دهد کو دندان ؛ یعنی مردی بی ارز است و درخورد دولت و نعمتی که دارد نیست . (از امثال و حکم دهخدا).
خدا جای حق نشسته است ؛ یعنی ستمکاربکیفر زشتکاری خود رسد. (امثال و حکم دهخدا).
خدا جای میخ گذاشته بود شکر ؛ مرحوم دهخدا در امثال و حکم نوشته اند که این مثل را شنیده ام ولی مأخذ و مورد استعمال آنرا نمی دانم . ظاهراً مأخذ آن این است : دیوانه ای می خواست میخی بمحلی فروبرد اتفاقاً سوراخی بر دیوار یافت و میخ را بدانجا فروبرد. عاقلی چون این دید، گفت : خدا را شکر که خدا جای میخ را گذاشته بود و الا ممکن بود این دیوانه آنرا بیکی از سوراخهای بدن ما فروکند. این مثل را در جایی میزنند که کاری بگره افتد و شخصی گیج شود و ناگاه مفری فرارسد.
خدا چشم راست را بچشم چپ محتاج نکند ؛ مقصود آن است که خدا انسانی را به انسانی محتاج نکند. (از امثال و حکم دهخدا).
خدا خر را دید شاخش نداد ، نظیر:
آن دو شاخ گاو اگر خر داشتی
تخم انسان از زمین برداشتی .

(از امثال و حکم دهخدا).


خدا خواسته است ، اگر حضرت عباس بگذارد ؛ بمزاح این دولت باقی نماند. (از امثال و حکم دهخدا).
خداخواه را دوستی باید نه خودخواه را . (یادداشت بخط مؤلف ).
خداخواهی بود یا خداخواهی شد که فلان طور شد . (یادداشت مؤلف ).
خدا داده بما مالی یک خر مانده سه پا نالی ؛ از نال نعل اراده شده و حکایت این است که مردی نعلی یافته بود و بزن می گفت : خدا بما خری داده است . زن پرسید: در کجا. است ، گفت : اینک یک نعل آنرا یافته ام ،تنها خر و سه نعل دیگر می ماند. (از امثال و حکم دهخدا).
خدا داناتر است ؛ اﷲ اعلم . (یادداشت بخط مؤلف ).
خدا داناست ؛ العلم عند اﷲ . (امثال و حکم دهخدا).
خدا درد داده درمان هم داده یا دوا هم داده ؛ رنجوری و بیماری را پزشک و داروست . نظیر: المتانی فی علاج الداء بعدان عرف وجه الدواء کالمتانی فی اطفاء النار و قد اخذت بحواشی ثیابه :
درد در عالم ار فراوان است
هر یکی را هزار درمان است
شپش ار هست ناخنت هم هست
کیک را گوش مال چون برجست
کوه اگر پر ز مار شد مشکوه
سنگ و تریاک هست اندر کوه
ور ز کژدم بدل گمان داری
کفش و نعل از برای آن داری .

سنائی .


دان که هر رنجی زمردن پاره ایست
جزو مرگ از خود بر آن گر چاره ایست
چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت
دان که کلش بر سرت خواهند ریخت .

مولوی .


خدا درد را به اندازه ٔ طاقت می دهد . (امثال و حکم دهخدا).
خدا درد را به دوستان میدهد . (از جامع التمثیل ). نظیر: البلاء للولاء. (از امثال و حکم دهخدا).
خدا دیرگیر است اما سخت گیر است . (از امثال و حکم دهخدا) :
نیست غم گر دیر بی او مانده ای
دیرگیر و سخت گیرش خوانده ای .

مولوی .


دیرگیر و سخت گیرد رحمتش
یکدمت غائب ندارد حضرتش .

مولوی .


نظیر:
لطف حق با تو مداراها کند
چونکه از حد بگذرد رسوا کند.

مولوی (از امثال و حکم دهخدا).


خدارا بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است .

سعدی (از امثال و حکم دهخدا).


خدا را بنده نیست ؛ وقتی که کسی بسیار خوشحال باشد درباره ٔ او این را می گویند. (از امثال و حکم دهخدا).
خدا را خدا بگویند کفر نیست ؛ چرا از برشمردن عیبها و آهوهای شما بر شما آزرده میشوید؟ (از امثال وحکم دهخدا).
خدا را کسی ندیده ولی بدلیل عقل شناخته اند ؛ مقصود این است حدس من در این امر صائب است . (امثال و حکم دهخدا).
خدا رحم کرد خونش را گرفتیم ؛ مثل از طبیب احمقی مشهور شده است که از مریضی خون گرفته و مریض مرده بود و او میگفت ... ولی حالا این تعبیر را در موردی که چاره ای اندیشیده اند وآن تا حدی از حدّت و شدت پیش آمد سوئی کاسته است ، گویند. (از امثال و حکم دهخدا).
خدا رزاق است ؛ الرزق علی اﷲ :
گرم نیست روزی ز خوان کسان
خدایست رزاق و روزی رسان .

نظامی (از امثال و حکم دهخدا).


خدا زیاد کند ؛ در مورد نان یا غذائی که بسیاربد است و مرد یا زنی که سخت زشت و کریه المنظر است ، بکار برند. (امثال و حکم دهخدا).
خدا ساخته اگر حضرت عباس بگذارد ، نظیر: خدا خواسته است ،اگر حضرت عباس بگذارد. از امثال و حکم دهخدا).
خدا سرما را بقدر بالاپوش می دهد ، نظیر: خدا درد را به اندازه ٔ طاقت می دهد. (امثال و حکم دهخدا).
خدا سیّمی را بخیر بگذارد ؛ یکی از عقاید خرافی عامه است که گمان کنند هر چیز یا هر کاری که دو بار شد بی شک سومی خواهد داشت ، هیچ دومی نیست که سه نشود؛ لاتثنی الا و قد تثلث . (از امثال و حکم دهخدا).
خدا شاه خلها را بیامرزد ؛ بمزاح این کار شما از روی کودکی و سبک دلی است . (از امثال و حکم دهخدا).
خدا شاه دیواری خراب کند تا چاله ها پر شود ؛ برای خرجهایی که پیش است مالی گزاف ضرور است . (امثال و حکم دهخدا).
خدا صابران را دوست دارد ؛ اقتباس از آیه ٔ شریفه : و اﷲ یحب الصابرین . (قرآن 146/3) (از امثال و حکم دهخدا).
خدا عالم است ؛ اﷲ عالم . (از امثال و حکم دهخدا).
خدا کریم است ؛ امید است که فلان مقصود برآید، نظیر: لعل اﷲ یحدث بعد ذلک امراً. (قرآن 1/65) (از امثال و حکم دهخدا).
خدا کس بی کسان است :
خدای خردبخش روزی رسان
پناه فقیران کس بیکسان .

امیر وحیدالدین مسعود.


دستگیر است بیکسان را او
نپسندد چو ما خسان را او.

سنائی (از امثال و حکم دهخدا).


خدا کشتی آنجا که خواهد برد
وگر ناخدا جامه بر تن درد.

سعدی .


نظیر: یحب المرء ان یلقی مناه
و یأبی اﷲ الا ما یشاء.

قیس بن خطیم .


ما کل ما یتمنی المرء یدرکه
تجری الریاح بما لاتشتهی السفن
بَرَد کشتی آنجا که خواهد خدای
دَرَد جامه بر تن اگر ناخدای .

؟ (از امثال و حکم دهخدا).


خدا کی میدهد عمر دوباره ، نظیر: آدم دودفعه به دنیا نمی آید :
ساقیا عشرت امروز بفردا مفکن
یا ز دیوان قضا خط امانی بمن آر.

حافظ (از امثال و حکم دهخدا).


خدا گر ببندد ز حکمت دری
برحمت گشاید در دیگری .

سعدی (از امثال و حکم دهخدا).


خدا میان دانه ٔ گندم خط گذاشته است ؛ مرد باید به بخش خویش خرسند باشد و بسهم دیگران تجاوز نکند :
زآن دو نیم است دانه ٔ گندم
که یکی خود خوری یکی مردم .

مکتبی (از امثال و حکم دهخدا).


خدا نان دهد کو دندان ، جامه دهد کو اندام ؛ رجوع شود به خدا جامه دهد کو اندام ، نان دهد کو دندان . (امثال و حکم دهخدا).
خدا نجار نیست اما در و تخته را خوب بهم می اندازد ؛ این دو رفیق یا دو قرین در نهاد و منش بسیار بیکدیگر ماننده اند. (امثال و حکم دهخدا).
خدا ندهد، سلیمان کی دهد . (امثال و حکم دهخدا).
خدا وسیله ساز است ، نظیر: از پی هر گریه آخر خنده ای است . (از امثال و حکم دهخدا).
خدا وقتی می دهد نمی پرسد کیستی . (امثال و حکم دهخدا).
خدا وقتی ها میده ورور جماران هم ها میده . بلهجه ٔ روستائیان اطراف طهران . خدا چون خواهد به بنده نعمتی دهد در نزدیکی جماران (جماران قریه ٔ کوچکی در شمال شمیران است ) نیز تواند داد. و مثل از مرد جمارانی است که برای تحصیل معاش بطهران آمد و چیزی تحصیل نکرد بجماران برگشت و در نزدیکی قریه کیسه ٔ زری یافت . (از امثال و حکم دهخدا).
خداوند گیتی ستمکاره نیست
که راز خدایست زین چاره نیست .

دقیقی (از امثال و حکم دهخدا).


خدایا هرچه می آید بدست :
خداوندا سه درد آمد بیکبار
خر لنگ و زن زشت و طلبکار
خداوندا زن زشت را تو بردار.
خودم دانم خر لنگ و طلبکار.

؟ (از امثال و حکم دهخدا).


خدا ترا غریب و بیکس نکند :
خداوندا غریبان خوار و زارند
بنزد هیچکس قربی ندارند.

؟


زبان حال و طفل مسلم بن عقیل در شبیه شهادت مسلم است . (امثال و حکم دهخدا).
خدای عقل همیشه جای صلح را باقی می گذارد .
خداوندان فرهنگ ، بمانند آشتی را جای در جنگ . (از امثال و حکم دهخدا).
خدای عقل دل بدنیا نمی دهد :
خداوند تاج و خداوند گنج
نبندد دل اندر سرای سپنج .

فردوسی (از امثال و حکم دهخدا).


خدای در نظر صاحب روزی است :
خداوند روزی به حق مشتغل
پراکنده روزی پراکنده دل .

سعدی (از امثال و حکم دهخدا).


خدای حق را به حقدار می دهد، نظیر :
خداوند سزا را بسزاوار دهد.

سنائی (از امثال و حکم دهخدا).


خدایا دنیا چه قدیم است .
خداوند شمشیر و گاه و نگین
چو ما دید و بسیار بیند زمین .

فردوسی (از امثال و حکم دهخدا).


خدای هرچه داده پس می گیرد و سرفه و عطسه را عوض می دهد ، نظیر:
و تسلبنی الایام کل ودیعة
و لا خیر فی شیی ٔ یردو یسلب
کستنی رداء من شباب ومنطقاً
فسوف الذی ما قد کستنی و ینهب .

ابن رومی (از امثال و حکم دهخدا).


بشستم سال چون ماهی در شستم
بحلقم در تو ای شستم قوی شستی
ز ما نه هرچه دادت بازبستاند
تو ای نادان تن من این ندانستی .

ناصرخسرو (از امثال حکم دهخدا).


خدای همانقدر که بنده ٔ بد دارد بنده ٔ خوب هم دارد . خدای جهان را جهان تنگ نیست ، نظیر: ارض اﷲ واسعة و دنیا فانی نیست . (امثال و حکم دهخدا).
خدای همه چیز را به یک بنده نمی دهد :
خدای ما که با عدل است و داد است
همه چیزی به یک بنده نداده ست .

؟ (از امثال و حکم دهخدا).


خدای هیچ بنده را بگرسنگی امتحان نکند . (از امثال و حکم دهخدا).
خدایا آنکه را عقل دادی پس چه ندادی و آنکه را عقل ندادی پس چه دادی ؛ منسوب به خواجه عبداﷲ انصاری و بزرجمهر، نظیر:
عدو الرجل حمقه و صدیقه عقله . (از امثال و حکم دهخدا).
خدایا تو شبرو به آتش مسوز
که ره میزند سیستانی بروز.

سعدی .


نظیر:
دزد بشمشیر تیز گر بزند کاروان
بر در دکان زند خواجه بزخم پله .

سنائی (از امثال و حکم دهخدا).


خدایا راست گویم فتنه از تو است
ولی از ترس نتوانم چغیدن
لب و دندان ترکان ختا را
بدین خوبی نبایست آفریدن
که از دست لب و دندان ایشان
به دندان دست و لب بایدگزیدن .
اگر ریگی بکفش خود نداری
چرا بایست شیطان آفریدن .
ناصرخسرو (از امثال و حکم دهخدا) و دیوان چ تقوی ص 366.
خدا یار تنبلهاست ؛ بمزاح ، پیشامدهای خوب بیشتر کاهلان را نصیب شود،نظیر: خدا یار شلخته هاست ، فاطمه ٔ زهرا برای شلخته هادو رکعت نماز خوانده .
خدا یار شلخته هاست ؛ رجوع شود به خدا یار تنبلهاست شود. (از امثال و حکم دهخدا).
خدا یار مظلومان است . (سیاست نامه ٔ خواجه نظام الملک از امثال و حکم دهخدا).
خدایا زین معما پرده بردار . امری روشن و ساده نیست . مأخوذ از بیت ذیل است :
سخن سربسته گفتی با حریفان
خدایا زین معما پرده بردار.

حافظ (از امثال و حکم دهخدا).


خدای است بهتر نگهدار و بس
از او به نباشد خداوند کس .

فردوسی .


نظیر: فاﷲ خیر حافظاً و هو ارحم الراحمین . (قرآن 64/12). (امثال و حکم دهخدا).
خدایا طاقت مردی ندارم زنم کن ؛ مزاحی است با مردی که لباس زنان پوشد یا سایر خویها و منش های آنان راتقلید کند. (امثال و حکم دهخدا).
مرا با ملک طاقت جنگ نیست
بصلح ویم نیز آهنگ نیست
ملک شهریار است و از شهریار
هزیمت شدن بنده را ننگ نیست
اگر بادپایست خنگ ملک
کمیت مرا نیز پالنگ نیست
به خوارزم آید به سقسین روم
خدای جهان را جهان تنگ نیست .

؟ (از امثال و حکم دهخدا).


خدای دانی خلق خدای را مآزار ، یعنی :
اگر خدای پرستی تو خلق را بپرست .

ناصرخسرو (از امثال و حکم دهخدا).


خدای درخور هر کس دهد هر آنچه دهد
در این حدیث یقینند مردمان اغلب .

فرخی (از امثال و حکم دهخدا).


خدایست بیچارگان را پناه
به بی دست و پاییم کم کن نگاه .

ادیب پیشاوری (از امثال و حکم دهخدا).


خدای کار چو بر بنده ای فروبندد
بهرچه دست برد رنج او بیفزاید
چو ناامید شود کز کسیش ناید هیچ
خدای قدرت والای خویش بنماید.

از نفثة المصدور (از امثال و حکم دهخدا).


خدا یک جو بخت بدهد . (از امثال و حکم دهخدا).
خدا یک زبان داده و دو گوش ؛ یعنی یکی بگوی و دو بنیوش . (یادداشت بخطمؤلف ).
خدا یک عقلی بتو دهد یک پول زیادی بمن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خدا یکی ، یار یکی ، نظیر:
یک زن خوب مرد را کافی است
بیش ازین هم دگر نمی شاید
گر فزون شد ز عمر خواهد کاست
هیچ بر عیش هم نه بفزاید
از یکی بیش اگر بخواهی زن
بجز اندوه و غم نمی زاید
ای که زن بیش خواهی و گویی
که بقرآن خدای فرماید
گر خدا گفت با عدالت گفت
وآن ز دست تو برنمی آید
بر سر زن اگر بخواهی زن
هیچیک زآن دومی نیاساید
گاه باشد زن از تو گیرد یاد
چشم بر روی غیر بگشاید
ور زن پارسا چنین نکند
خویش را بهر کس نیاراید
هرچه از شوی کج روی بیند
راه صدق و صفا بپیماید
پروراند بجان و دل فرزند
جان در آن ره نثار بنماید
دل بدیگر زنی نباید داد
مرد را هم خجالتی باید.

؟ (از امثال و حکم دهخدا).


خدای ملک نبخشد بناسزاواری .

؟ (یادداشت بخط مؤلف ).


خدای نعمت ما را ز بهر خوردن داد .

؟ (از امثال و حکم دهخدا).


خدای هرچه دهد بنده را ز فتح و ظفر
به دین پاک دهد یا به عقل یا به هنر.

امیرمعزی (از امثال و حکم دهخدا).


خدای هرچه کس را دهد غلط ندهد
غلط روا نبود بر خدای ما سبحان .

عنصری (از امثال و حکم دهخدا).


خدای یوسف صدیق را عزیز نکرد
بخوبرویی لکن بخوب کرداری .

سعدی (از امثال و حکم دهخدا).


گل بی عیب خدا است ، نظیر:
گل بی عیب میسر نشود در بوستان .

سعدی (از امثال و حکم دهخدا).


ما هم خدایی داریم ؛ چون کسی خود را بی پناه حس کند، کس دیگر را باپناه بیند، گوید: ما هم خدایی داریم . (از مجموعه ٔ امثال چ هند).
هرچه دلم خواست نه آن می شود
هرچه خدا خواست همان میشود.

؟ (یادداشت بخط مؤلف ).


هرکه از خدا نترسد از او بترسید . (یادداشت بخط مؤلف ).
هم خدا و هم خرما نمی شود ؛ این مثل در جایی زده می شود که باید از دو چیز یکی را انتخاب کند. (یادداشت بخط مؤلف ).
- از خدا بیابی ؛ عوض از خدا یابی :
می ریختی و سبو شکستی
ای محتسب از خدا بیابی .

جویا (از آنندراج ).


- باخدا ؛ مقدس . عابد. پارسا.
- بارخدا ؛ خدا. اله :
حکیم بارخدایی که صورت گل خندان
درون غنچه ببندد چو در مشیمه جنین را.

سعدی .


ای بارخدای عالم آرای .

سعدی (گلستان ).


- از خدا بی خبر ؛ کنایه از آدم بدکار و ستمکار.
- بخدا سپردم ؛ بخدای سپارم . خداحافظ.
- براه خدا ؛ بی عوض . قربة الی اﷲ.
- خداحافظ ؛ترکیبی است که بوقت وداع گویند.
- خداآگاه ؛ این ترکیب مرادف است با «خدا آگاه است » و خدا آگاه است عبارتی است که در جواب سؤال از امری که حقیقت آن معلوم نیست ، گویند. مثلاً چون کسی سؤال کند فردا چه خواهد شد؟ مخاطب جواب می دهد: خدا آگاه است . (از ناظم الاطباء). مرادف «العلم عنداﷲ».
- خداآمرزیده ؛مرحوم . مغفور. نعت است مر آن کس را که مرده ، توقیریست که بازماندگان مرده ، بوقت خطاب به او می گذارند.
- خدا بخواهد ؛ خداوند میل داشته باشد.
- خدا بدور ؛ پناه بر خدا. مقابل ماشاء اﷲ. (یادداشت بخطمؤلف ): خدا بدور بچه های فلانی یکی دو تا نیستند. خدا بدور چقدر روز طولانی بود. خدا بدور چه شب سردی بود.
- خدا برد ؛ کجامیروی و این را در جایی گویند که عزیزی برای کاری برود و بتمنا از او سؤال کنند: خدا برد. (آنندراج ) :
اگر خدا برد ای دل سر کجا داری
که مدتی است که آتش بزیر پاداری .

صائب (از آنندراج ).


عروس دامن قاسم گرفت و گفت ز شرم
خدا برد بکجا میروی چنین سرگرم .

میر محمد افضل ثابت در مرثیه (از آنندراج ).


هر جا دو چار میشود از کار میروم
یکبار از غرور نپرسد خدابرد.

اسیر (از آنندراج ).


- خدا بردارد ؛ بمیراند. از میان بردارد. (آنندراج ) (از غیاث اللغات ) :
بنشسته چنان قوی که برداشتنش
کار دیگری نیست خدا بردارد.

عالی (از آنندراج ).


بسوی او نبینم نیز تا آگه نگردی تو
خدا از پیش چشم من ترا ای غیر بردارد.

سنجر کاشی (از آنندراج ).


- || روا دارد. (آنندراج ) :
تا کی از جور تودل بار جفا بردارد
آنقدر جور بما کن که خدا بردارد.

فضلی جربادقانی (از آنندراج ).


- خدابرکت ؛ دعایی است که گذرنده ٔ به خرمن ، به مباشر و صاحب آن کند. (یادداشت بخط مؤلف ). مقصود از این دعا آن است : خداوند خرمن را زیاد کند، خداوند مقدار آن را افزونی دهد.
- خدا برکت بده ؛ دعایی است که گذرنده ٔ بخرمن ، بمباشر و صاحب آن کند.
- خداوند زیاد کند ؛ خداوند مقدار آن را افزون کند، خدا آن را کثیر گرداند. گاهی این جمله بجهت تعجب نیز گفته می آید، یعنی دروقت تعجب از اندازه ٔ امری کسی آن را بکار میبرد. گاه نیز بطعنه در وقت کم بودن مقدار چیزی آن را بکار میبرند.
- خدا بزرگه ؛ این عبارت که اصل آن «خدا بزرگ است » می باشد و ترجمه ٔ «اﷲ اکبر» عربی است ، در تداول عوام در موردی بکار میرود که نتیجه ٔ بد امری قبل از پایان آن به اقدام کننده گوشزد می شود و او در جواب می گوید: «هر طور که می خواهد بشود خدا بزرگه » و قصد او از اطلاق «خدا بزرگه » این است که با آمدن آن نتیجه ٔ بد باز چون خداوند بزرگ و عظیم است ؛ اگر دری بسته شود در دیگری گشاده می گردد چه عنایت او همواره بر سر آدمی است .
- خدا بگیرد ؛ به غضب الهی گرفتار آید. (آنندراج ) :
کسی از رقیب هر دم سخنی چرا بگیرد
ز گرفت ما چه خیزد مگرش خدا بگیرد.

باقر کاشی (از آنندراج ).


درحقیقت ، بمعنی خدا از میان ببرد و خدا نابود کند نفرینی می باشد.
- خدا بهمراه ؛ ترکیبی است که بوقت وداع گویند. خداحافظ.
- خداخدا کردن ؛ خواندن خدا را برای برآمدن حاجتی . پناه بخدا بردن :
آنقدر خداخدا کردم
تا ابره را قبا کردم .
- خدا نکرده ؛ عبارتی است که شخص بترس از وقوع امری می گوید و با این گفتن آرزو دارد که آن امر واقع نشود. شما را بخدا. انشد کم باﷲ.
- در راه خدا دادن ؛ بی عوض بخشیدن . بی منظور و اجر بخشش کردن .
- مرد خدا ؛ پارسا. زاهد :
سعدی ره کعبه ٔ رضا گیر
ای مرد خدا ره خدا گیر.

سعدی .


- نیم خدا ؛ موجودات روحانی . موجودات عالم علوی چون کروبیان و فریشتگان .
|| (اِ) صاحب . مالک . در این معنی خدا با ذال نقطه دار هم خوانده میشود. (از برهان قاطع).
- خانه خدا ؛ صاحب خانه . مالک خانه :
مرغ مألوف که با خانه خدا انس گرفت
گر بسنگش بزنی جای دگر می نرود.

سعدی (طیبات ).


- خرخدا ؛ صاحب خر. مالک خر.
- دولت خدا ؛ صاحب دولت :
هنر هر کجا یافت قدری تمام
بدولت خدایی برآورد نام .

نظامی .


|| شاه . (یادداشت بخط مؤلف ). فرزندان ماهویه ، کشنده ٔ یزدگرد را خداکشان می گفتند.
- بخارخدا ؛ بخارا خداة. شاه بخارا.
- توران خدا ؛ پادشاه توران :
مگر شاه ارجاسب توران خدا
که دیوان بدندی به پیشش بپا.

فردوسی .


- زابل خدا ؛ پادشاه زابلستان :
برون رفت مهراب کابل خدا
سوی خانه ٔ زال زابل خدا.

فردوسی .


چو دختر چنان دید زابل خدا
تو گفتی روانش برآمد ز جا.

فردوسی .


- کابل خدا ؛ پادشاه کابل :
برون رفت مهراب کابل خدا
سوی خانه ٔ زال زابل خدا.

فردوسی .


بدستوری بازگشتن بجا
شدن شادمان پیش کابل خدا.

فردوسی .


- کشورخدا ؛ پادشاه :
ز کشورخدایان و شهزادگان
نظر بیش کردی به افتادگان .

نظامی .


نه من جمله کشورخدایان چین .

نظامی .


|| رئیس .سرور. بزرگ قوم :
- دژخدا ؛ رئیس قلعه . فرمانده ٔ قلعه . بزرگ قلعه .
- ده خدا ؛ رئیس ده :
نکویی کن امسال چون ده تراست
که سال دگر دیگر دهخداست .

سعدی (بوستان ).


در همه ده جویی نداریم
ما لاف زنان که دهخداییم .

؟


- شهرخدا ؛ رئیس شهر. بزرگ شهر.
- کتخدا ؛ کدخدا. رئیس ده . دهخدا.
- کدخدا ؛ رئیس ده . دهخدا:
اگر گنجی کنی بر عامیان بخش
رسد هر کدخدایی را برنجی .

سعدی (گلستان ).


سرکه از دست

فرهنگ عمید

۱. آن که همۀ موجودات و کائنات را آفریده و معبود یکتا است، الله، خداوند.
۲. صاحب و مالک.
۳. [قدیمی] فرمانروا، امیر، حاکم، پادشاه.

دانشنامه عمومی

به خود آ


در میان ادیان و عقیده های گوناگون انسان ها، باور به موجود یا موجوداتی برتر به نام خدا، حضور دارد.
ابراهیم پورداوود، آناهیتا
یونگ، کارل گوستاو، پاسخ به ایوب، فؤاد روحانی، ۱۳۷۷، تهران، جامی، ۳–۵۶۲۰–۹۶۴ ISBN
در دین های یکتاپرست جهان، مفهوم خدا، به یک موجود برتر-که آفریننده جهان هستی دانسته می شود-، اطلاق می گردد؛ از جمله، دین های یکتاپرست می توان به دین های ابراهیمی (مسیحیت، یهودیت و اسلام). در این دسته از ادیان صفات گوناگونی به موجودیت خدا نسبت داده می شود؛ از جمله، قدرت مطلق، علم، مهربانی، جباریت، خشم، جاودانگی، آمرزندگی، فرزانگی و غیره. این بینش مذهبی بر این باور است که خداوند جدای از این جهان وجود دارد و جهان و انسان را آفریده است.
در دین های دوگانه انگار همچون آیین زرتشت، دو موجود برتر و آفریننده در نظر گرفته می شود یکی سرچشمه خوبی ها و دیگری خاستگاه بدی ها، هرچند نام خدا برای موجودی که سرچشمه خوبی ها پنداشته می شود بکار می رود.
در باور دسته دیگری از دین ها از جمله بوداگرایی، هندوگرایی و دین های منقرض شده ای مانند مذهب المپی خدایان زیادی وجود دارند. این خدایان یا ایزدان معمولاً قادر مطلق نیستند و نمادهای جنبه های گوناگون جهان برتر و ماوراءالطبیعه هستند. به این گونه دین ها، دین های چندخدا گفته می شود.

دانشنامه آزاد فارسی

ادیان و مذاهب جهان، به ویژه ادیان توحیدی، و علی الخصوص ادیان ابراهیمی، بر مبنای ایمان به وجود خدا شکل گرفته اند. الله در فرهنگ اسلامی با یَهُوَه در فرهنگ یهود، اهورامزدا در فرهنگ زردشتی، سه اقنوم یگانی در فرهنگ مسیحیت، و زئوس (خدای خدایان در فرهنگ یونان باستان) و برهما در آیین هندو، از نظر مصداق همسان است، اما از نظر مفهوم و صفات و هویت تفاوت دارد. عده ای از فلاسفه، در عین باور به وجود خدا او را ناشناختنی یا موجودی به کلی دیگر (متفاوت با ماسوی) می دانند. اینان از آن جهت خدا را ناشناختنی یا گروهی دیگر او را «به کلی دیگر» می شمارند که خدا معلوم علم انسانی، و متصور در ذهن انسان نمی شود.ادیان خداوند را آفریدگار یعنی آفرینندۀ جهان، انسان، و موجودات مجرّد (بدون موجودیت مادی) ازجمله فرشتگان می دانند و متکلمان ادیان توحیدی قائل به «خلق از عدم» هستند. اما بعضی از طریقت های عرفانی اصولاً قائل به رخداد آفرینش نیستند، و وجود «ماسوی الله» (هر آنچه جز خداوند وجود دارد) را فرآوردۀ تجلّی ذات و صفات خداوند می دانند (← خلقت). خدا واحد است، و حکمای اسلامی گفته اند که او واحد عددی نیست، یعنی نمی توان ذات او را که یگانه است، مانند عدد «یک» تلقی کرد. زیرا یک محصور بین صفر و ۲ است و خداوند محصور نیست و تنها بی نهایت بالفعل است که بشر می شناسد. خدا قبل از بقای هرچیز وجود داشته (ازلی یا قدیم) و بعد از فنای هرچیز هم وجود خواهد داشت (ابدی، و جمعاً سرمدی). هر آنچه هست و هستی دارد با واسطه یا بی واسطه وجودش را از خدا گرفته است، از همین رو خدا را علت العلل نامیده اند. چند گونه اعتقاد به خدا در ادیان یا طریقت های عرفانی یا مکاتب فلسفی مطرح است: ۱. خدای توحیدی چنان که در ادیان ابراهیمی هست؛ ۲. خدایی که در دئیسم مطرح است یعنی قول به وجود خدای واجب الوجود یا علت العلل و آفرینشگر، بدون اعتقاد به دین (خداشناسی بدون اعتقاد به نبوت) چنان که بعضی از فیلسوفان قرن هفدهم و هجدهم اروپا بر این باور بودند. از نظر تاریخ فکر دینی هربرت چربری (۱۵۸۳ـ۱۶۴۸م) مبتکر این نوع خداشناسی شمرده می شود. ولتر و کمابیش هیوم و کانت را هم می توان از متفکران بزرگ این شیوۀ خداشناسی به شمار آورد. ۳. خدای متشخص یعنی خدا یا خدایانی که هویّت و تشخص انسان وار دارند. ۴. خدای غیر متشخص و بی هویت، خدایی که با وجود و موجودات سرشته است و فاقد هویت انسان وار است. ۵. خدایی که در «همه خدایی» (پانتئیسم، وحدت وجود) مطرح است. در این تعریف، نباید گفت فی المثل حلاج هم خداست، باید گفت خدا حلاج هم هست. ۶. خدایی که در «همه در خدایی» (پان آنتئیسم) مطرح است. یعنی وجود جهان ازجمله انسان، غوطه ور در وجود خداست. ۷. خدای مترفّع از وجود، یعنی خدایی که وجودش هیچ گونه همانندی با سایر موجودات ندارد، مگر از نظر صرفِ بودن، مانند وجود بین الاذهانی عدد ۱، و نه و وجود عینی و خارجی یک سیب. پل تیلیخ (۱۸۸۶ـ۱۹۶۵) از متفکران غرب، و میرزا مهدی اصفهانی (۱۳۰۳ـ۱۳۶۵ق) از متفکران و پیشروان مکتب تفکیک از زمرۀ معتقدان به این نظرگاه اند. ۸. قول به این که خدا هستی است، نه هستی مند، یا به تعبیر دیگر وجود است، نه موجود. از آن جا که وجود، وجود دارد، پس خداوندی که همان وجود است، وجود خواهد داشت. چنین خدایی ثابت است و نیاز به اثبات ندارد. در این صورت هستی مطلق است و مطلق هستی است و وجودش از منظر عرفان و فلسفه یکسان خواهد بود. در این قول یا تعریف، از یک معضل فلسفی ـ منطقی پرهیز می شود، و آن این است که بعضی از حکمای قدیم و جدید شرق و غرب (مخصوصاً کانت) گفته اند که وجود، محمول قرار نمی گیرد. خدای توحیدی که ابراهیم ابوالانبیا با سلوک خود در تأمّل و تماشای بت، سپس ستاره، سپس ماه، سپس خورشید، سپس نفی هرچه از این دست به آن رسید، خدایی است که اسماء و صفات دارد که به آن خواهیم پرداخت. از سوی دیگر، می توان گفت که بحث دربارۀ وجود خداوند شش منظر مختلف دارد: ۱. خداشناسی دینی؛ مأنوس ترین و مشهورترین منظر رهیافت ادیان است. اغلب ادیان، پیامبر دارند، و کتاب مقدس. پیامبران انسان های والایی هستند که خداوند آنان را از میان یک قوم برگزیده و پیام الهی را که اصل آن دربارۀ حقیقت و واقعیت جهان غیب و در مرکز آن خداوند است، می رسانند؛ همچنین وحدت او و اسماء و صفات نیکوی او را، و تحقق رستاخیز یا قیامت در جهان آخرت را؛ نیز تشریع انواع عبادت ها و نظارت خداوند بر کل آفرینش و کردار و نیّات انسان ها و ربوبیّت و قیومیّت او. این گونه خداباوری که جمعی و اجتماعی است و غالباً در سنین نوجوانی (سن عقل و تکلیف، همزمان با بلوغ زیستی) رخ می دهد عمدتاً دیانت نقلی یا سمعی است، اگرچه عقل نیز در آن مدخلیت دارد، ولی انس با عقاید جمعی و رفتار اجتماعی در این شیوه از دیانت، بر عقل ورزی فردی و فلسفی گونه غلبه دارد. دیانت عقلی عبارت است از مجاب شدن عقل انسان با دلایل اثبات وجود خدا. بررسی وجود خداوند در حوزۀ هر یک از ادیان که دین شناسی تطبیقی می طلبد از مجال این مقال فراتر است. تنها می توان گفت که خداوند در کتاب های مقدس، به ویژه قرآن، دارای صفاتی است مانند رحمان، رحیم، خالق، رازق (یا خلّاق و رزّاق) و عالم/علیم، قادر/قدیر، سمیع، بصیر، حی، مرید، فعال مایشاء، که سنتاً او را دارای ۹۹ نام نیک (اسماء الحسنی) می دانند، اگرچه در قرآن ۱۲۶ و در احادیث شیعه تا ۹۹۹ نام نیز برای او برشمرده اند (در دعای معروف جوشن کبیر). همچنین در کتاب های مقدس، وجود خداوند مسلّم گرفته شده و دلیلی برای وجود او، جز تا حدودی بیان گستردۀ برهان نظم و توجه و تذکر دادن به نشانه های بارز و آشکار خدا در سرتاسر آفرینش (در قرآن) اقامه نشده است. برهان نظم چنین است که طرح و تدبیری که در وجود انسان و کیهان است، بسیار ظریف و دقیق و سنجیده و حساب شده و حتی شگفت انگیز است، لذا نمی تواند بدون طرّاح یا مدبّر باشد (← اتقان_صنع،_برهان). نکته دیگری که دربارۀ خداشناسی دینی باید گفت ـ و همین نکته است که آن را از خداشناسی فلسفی و کلامی متمایز می گرداند ـ این است که در خداشناسی فلاسفه، خداوند در رأس سلسله علت و معلول می نشیند و به وجودآورندۀ خلایق و هستی بخش کاینات است امّا رابطه ای بین او و انسان، که پاسخگوی نیازهای روحی و عاطفی و معنوی او باشد، برقرار نمی شود. این نوع خداشناسی با تمام اهمیتی که دارد تنها عقل آدمی را اقناع می کند ولی خشک و بی روح است و عاطفه ای را برنمی انگیزد و چنگی در دل ها نمی افکند و احساسی را به هیجان درنمی آورد و روح معناجوی آدمی را ارضاء نمی کند. امّا در خداشناسی دینی، خدا در لحظه لحظۀ زندگی آدمی حضور و دخالت دارد و کشش و جاذبۀ ارتباط با او همۀ عرصه های حیات انسان را دربر می گیرد. در خداشناسی مؤمنانه آدمی با خدا رابطه ای شگفت دارد. گویی حضور پراحتشام خدا را در عرصۀ قلب و روح خود می بیند و جذبه های تجربۀ دینی را با تمام وجود احساس می کند. با وی سخن می گوید، از او حاجت می طلبد، به او توکل می کند و درپی خشنودی او می گردد، با یاد او انس می گیرد و عذر تقصیر به درگاهش می برد و از انابت به او غرق در آرامشی آمیخته با رضایت می شود و سرانجام، به رستگاری می رسد. ۲. خداشناسی متکلمانه؛ متکلمان یا متألّهان (در علم کلام و الهیات) کسانی اند که برای دیانت و تدیّن دلایل عقلی و فلسفی می آورند و از حریم دین خود دفاع عقلانی می کنند، یا برای هر یک از اعتقادات، توجیهات و استدلال های عقلی یا فلسفی گونه به دست می دهند. ۳. خداشناسی فیلسوفانه و فلسفی؛ وجود خدا و سعی در اثبات آن، از آغاز جزو مسائل مهم فلسفی، در تاریخ اندیشه و اعتقاد بشری بوده است. فیلسوفان اگر دین باور و دین ورز باشند، اقلام اعتقادی حوزۀ فکر و فلسفۀ خود را به آسانی مؤمنان متعارف یا حتی متکلمان، نمی پذیرند. در تاریخ فلسفه بیش از دَه دلیل عمده در اثبات وجود خداوند که فیلسوفان طرح و شرح کرده اند، آمده است. ازجملۀ آن ها می توان به این براهین اشاره کرد: برهان وجوب و امکان (برهان کیهان شناختی) و آن این است که هرچه در عالم هست، ممکن و معلول است و سلسلۀ ممکنات باید به ناچار به موجودی برسد که از جنس ممکنات نیست، بلکه پدیدآورندۀ ممکنات است (← برهان_وجوب_و_امکان). یک دلیل دیگر که در تاریخ فلسفۀ غرب و شرق برای اثبات وجود خدا اقامه شده است، دلیل وجودشناختی است، که بهترین بیان آن در تاریخ فلسفۀ غرب از آنسلم، و در تاریخ فلسفۀ شرق اسلامی، به صورت کامل تر و بدیع تر، از ملاصدرا است و به برهان صدیقین معروف است (← برهان_صدیقین). دلیل دیگر، دلیل «اجماع عقلا و علما» نام دارد و شرح آن از این قرار است که اگر هزار نفر از برجسته ترین علمای هر رشتۀ علمی و فنی هر دوره از ادوار تاریخی ـ فرهنگی بشر ازجمله عصر حاضر، از میان برجسته ترین دانشمندان و متفکران چند هزار سال تاریخ مدوّن انسانی را انتخاب کنند، و در عقیدۀ دینی آنان تفحص کنند به این نتیجه خواهند رسید که اکثریت عظیمی از آن ها به وجود خداوند ایمان دارند. صورت قیاسی این برهان که البته تجربی است، از این قرار است: اجماع علما و عقلا (یا گروهی بسنده از نمایندگان آن ها) خطا نمی کند؛ اینک اجماعی از علما و عقلا را داریم که اعتقاد به وجود خدا دارند؛ نتیجه این می شود که نمایندگان عقل جمعی در این که به وجود خدا اعتقاد دارد، به راه خطا نرفته است. اگر در قوّت این برهان و ارزش منطقی آن ایرادی باشد، در پاسخ می توان گفت اگر این نمایندگان از میان علما و متفکران برجستۀ چهار پنج هزار سال علم و فرهنگ بشری، اعتقاد به وجود خدا نداشتند، آیا باز هم معترضان می گفتند این برهان قوت منطقی ندارد؟ به بیان دیگر این جزو مسلمات منطق است که هر گزاره یا خودش درست است یا عکسش. در این جا اگر خود این نتیجه درست نباشد، لاجرم باید عکسش درست باشد؛ یعنی این قول که اجماع نمایندگانِ کافی از علما و متفکران بشر در طی تاریخ فرهنگ به خطا رفته است یا می رود و این با مشاهده و عیان، و حق و واقع سازگار نیست. پس این برهان تجربی، صدق تجربی دارد. در نهایت اگر بگویند محال عقل نیست که هزار تن از نمایندگان علم و عقل اعصار و قرون بر خطا رفته باشد، در پاسخ خواهیم گفت اگر احتمال بسیار ضعیف بر خطای آنان وجود داشته باشد، هزاربار احتمال خطای فرد معترض به این نتیجه گیری وجود دارد. تازه فرد معترض، بعید است که همپا و همتای علمی و عقلی یکی ـ فقط یکی ـ از میان آن هزار تن باشد. دلیل کوتاه فلسفی دیگر آن است که از هیچ (عدم) هیچ پدید نمی آید. حال جهان وجود دارد. جهانی که وجود دارد، یا باید از هیچ پدید آمده باشد که طبق گزارۀ اول نادرست است، یا از چیزی. طبعاً پاسخ درست این است که این جهان از چیزی پدید آمده است. این چیز یا موجود، بر وفق منطق، یا باید ممکن باشد، یا ممتنع یا واجب. اما ممکن الوجود نیست زیرا ممکن در وجود نهایتاً باید به فرا ـ ممکن وابسته باشد. ممتنع هم نیست زیرا ممتنع تعبیر دیگری از «هیچ» است. لاجرم شق آخر از سه شق ممکن در منطق بشری این است که آن موجود واجب الوجود است. حال این می ماند که ثابت شود که این موجود واجب، یکی است و آن، خداست. در این جا باید از برهان تمانع استفاده کرد که «شریک باری» یعنی دو واجب الوجود نامتناهی ممکن نیست (← تمانع،_برهان) و پس از اثبات وحدت او، با کمک ادلۀ دیگر صفات الهی را ثابت کرد. ۴. خداشناسی عارفانه یا عرفانی؛ خدای عارفان، نه از طریق عقل و تعقل فلسفی، بلکه از طریق درک فرا ـ عقلی، و شهودی (اشراقی) شناخته می شود. خدای عارفان از طریق عشق عرفانی و تأملات مجذوبانه یافته می شود؛ و خدای عارفان وحدت وجودی است، یعنی در عرصۀ هستی یک وجود یا موجود بیشتر نیست و او هم خداست، و تعینات، جلوه ها یا تجلیات اوست که از او جدا نیست. مانند دریا و موج، که دریا، سرجمع موج هاست، بی آن که بتوان به یک موج واحد دریا گفت. گفتنی است که خدای عارفان، ماسوی را (که ماسوی یا جدا بودنشان اعتباری و مفروض است) با تجلی های خود پدید آورده است. یعنی در عرفان، چه اسلامی چه انواع دیگر، هستی جز خدا و تجلیات او نیست. لَیْسَ فِی الدّارِ غیرُه دَیّار. چنان که دریا، عین موج است و عرفا در شناخت خدا استدلال نمی کنند، بلکه بر شهود قلبی تکیه می کنند. چنان که پاسکال که خود از یک شب شگرف تجلی در کتاب اندیشه هایش سخن می گوید، گویی از جانب همۀ عارفان تاریخ می گوید: «دل برای خود دلایلی دارد که عقل از آن خبر ندارد». ۵. خداشناسی حکمت الهی (تئوسوفی)؛ حکمت الهی یا تئوسوفی آمیخته ای است از دیدگاه و رهیافت فلسفی و عرفانی. شاید حکمت متعالیۀ ملاصدرا را که در چهار قرن اخیر، پس از صورت بندی اش در کتاب اسفار او، ارجمندترین مکتب عرفانی ـ فلسفی در ایران و جهان اسلام است، بتوان مکتبی در همین رهیافت و راهبرد به شمار آورد. مهم ترین بیان ملاصدرا دربارۀ خداوند این قول اوست: بسیط ُالحقیقةِ کلُّ الاشیاء و لَیس بواحدٍ منها (بسیط الحقیقه همه چیز است، بی آنکه یک چیز/موجود واحد از میان آن همه باشد) ۶. خداشناسی علمی؛ برخلاف تصور بسیاری از مردم، علوم طبیعی دربارۀ خداوند، نفیاً و اثباتاً حرف و حکمی ندارد و اگر بعضی از دانشمندان، مانند اینشتین یا پلانک، یا فوئرباخ یا فروید حرفی دربارۀ خدا زده باشند، به حساب نظر شخصی آن ها گذاشته می شود، نه به حساب علم. دعاوی دین و امور اعتقادی را باید در حوزۀ خود دین و شاخه هایی چون فلسفۀ دین، جامعه شناسی دین، روان شناسی دین، نیز در الهیات یا علم کلام و با قواعد و موازین آن ها بررسی کرد. حاصل آن که نه علمی از علوم، متصدی خداشناسی است، و نه خداشناسی به صورت علمی از علوم درآمده است. آنچه معمولاً خداشناسی علمی نامیده می شود استفاده از علوم در اثبات نظم و اتقان و هماهنگی و تدبیر در جهان آفرینش است که این خود مقدمۀ (صغرای) برهان نظم یا اتقان صنع است که در واقع دلیلی فلسفی است و به همین دلیل از آن به عنوان دلیل علمی ـ فلسفی نیز یاد می شود. البته از قرن بیستم رفته رفته، معرفتی به نام «علم دین» در حال تکوین است که از تاریخ ادیان و روش هایی چون پدیدارشناسی دین و روان شناسی و جامعه شناسی دین هم مدد می گیرد. اینک این نکته باقی مانده است، که بنیاد خداشناسی انسان چیست، یا بشر ـ قطع نظر از پیام آوری پیامبران، یا استدلال های عقلی و فلسفی ـ چگونه گرایش به خدا پیدا کرده و پی به وجود او برده است؟ در پاسخ چند نکته را که مجموعاً یک معنای جامع می سازد، می توان گفت: ۱. انسان همان گونه که هوش ورز و مدنی بالطبع و ابزارساز و موجودی اقتصادگرا و سیاست گراست، دین ورز هم هست (قول میرچا الیاده)؛ ۲. حس و درکی غریب که مستقل از عقل و متفاوت با آن است، نسبت به امر قدسی و مینوی دارد (قول اوتو)؛ ۳. گاه به او تجربۀ دینی دست می دهد که امری شهودی است و سپس عقل آن را تحلیل و تعبیر می کند. ۴. این که در اغلب انسان ها نوعی اراده و گرایش بی اختیار به ایمان (قول ویلیام جیمز) وجود دارد؛ ۵. سرانجام، انسان که به انگیزۀ فطرت در برابر هر پدیده ای از علت آن می پرسد، در برابر جهان با عظمت پیرامون خود نیز سؤال از علّت می کند و درپی سرچشمه و آفریدگار آن می گردد. این ها، پس از بسط و گسترش یافتن، مجموعاً زمینه ساز اعتقاد به خداست.

نقل قول ها

خدا وجودی است که مورد پرستش قرار می گیرد و باور می رود که جهان را خلق کرده است.
• «بسیاری از مردم که خدا را یافته اند، از او خوششان نیامده و بقیه عمر را از اوگریزان بوده اند.»• «ای کاش خدا نشانه ای واضح به من می داد! مثلاً حسابی پر از پول در یک بانک سوئیسی.»• «ای یَهُوَه خدای ما،‏ جلال و حرمت و قدرت شایستهٔ توست؛‏ زیرا تو همه چیز را آفریدی و به خواست تو بود که همه چیز به وجود آمد و آفریده شد.‏» -> مکاشفه ۴:‏‏۱۱
• «خدا مرده. مارکس مرده؛ و من خودم حس خیلی خوبی ندارم.»• «من به خدا اعتقادی ندارم، وجود او توسط علم رد شده است. اما در اردوگاه های کار اجباری یاد گرفتم که به انسان ها اعتقاد پیدا کنم.»• «اینکه خدا وجود ندارد را نمی توانم انکار کنم، اینکه تمام وجودم برای خدا زاری می کند را نمی توانم فراموش کنم.»• «آن که وصف آفریده ای چون خود را نتواند، وصف کردن خدای خویش را چگونه داند؟»• «من مسیحی هستم و با فرهنگ مسیحی بزرگ شده ام، اما درمورد ادیان مختلف تحقیق کرده ام و متوجه شده ام که خداوند در همه ادیان مشترک است.» -> ویتوریو استورارو
• «من از خداوند به خاطر موهبت های سخاوتمندانه اش متشکرم. او به من شهامت و ایمان به خودم را داد.»• «در میان کودها و زباله ها

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] آفرینندۀ جهان هستی را خدا گویند. فقها در باب هایی نظیر طهارت، صلات، حج، لعان، یمین، نذر، عهد و صید و ذباحه از احکام مرتبط با این عنوان سخن گفته اند و مفهوم محوری اغلب ادیان به ویژه ادیان ابراهیمی می باشد.
این واژه که معادل لفظ « اللّه » در عربی به کار رفته است، به ویژه در ترکیب، به معنای صاحب و مالک نیز به کار رفته است، مثل کدخدا به معنای صاحب خانه می باشد.
محمدحسین بن خلف برهان، برهان قاطع، ذیل «خدا»، چاپ محمدمعین، تهران ۱۳۶۱ش.
به تصریح قرآن کریم، سرلوحۀ دعوت همۀ انبیا و پیامبران الهی بندگی خدا و دوری گزیدن از طاغوت است؛
نحل/سوره۱۶، آیه۳۶.
قسم،
جواهر الکلام ج۳۵، ص۲۲۷..
...

[ویکی شیعه] خدا، آفریدگار جهان و کامل ترین وجود، مفهوم محوری اغلب ادیان به ویژه ادیان ابراهیمی. مفاهیم و تعاریف گوناگونی از خدا در ادیان و مذاهب و ذهن اشخاص وجود دارد. میان اعتقاد به خدا و دینداری رابطه ناگزیری برقرار نیست و برخی مردم که به دین معتقد نیستند، به خدا باور دارند.
خدا در نظر شیعه، یگانه و سرمنشأ همه کمالات و علت هستی بخش همه موجودات است و ذاتی ازلی و ابدی دارد. هیچ موجودی شبیه او نیست. ذات او عین صفاتش است. واقعیتی بسیط و بی ماهیت است. نه در دنیا و نه در آخرت قابل دیده شدن نیست و دارای علم و قدرت مطلق است، در همه جا حضور و ارتباطی تام با مخلوقاتش دارد. وجود خدا و برخی صفاتش با حس و عقل و فطرت اثبات پذیر است؛ ولی کُنه ذات نامحدودش با حس و عقل محدود قابل ادراک نیست.
واژه «خدا» یا «خدای» از فارسی میانه xwaday به معنی «ارباب» و «پروردگار» و آن نیز برگرفته از واژه اوستایی xᵛaδāta-‏ به معنی «قائم به خود» یا «آفریدهٔ خود» است. .

[ویکی فقه] خدا (قرآن). خدا معادل واژه «الله» در عربی است که از ماده «اله»، به معنای «تحیر» است، زیرا عقلها در ذات او حیران است.
در روایتی از امام علی علیه السّلام آمده است: مفهوم «الله»، معبودی است که خلق در او حیرانند، به او عشق میورزند و الله، موجودی است که از چشمها پنهان و از افکار و عقول محجوب است. برخی دیگر، آن را به معنای معبود، مشتق از «اله» به معنای «عبد» و یا به معنای محجوب، از ریشه «لاه» دانسته اند. ریشه اصلی آن هر چه باشد، واژه الله، اسمی است که جز بر خدا اطلاق نمی شود، و ـ چنان که گفته شده ـ نام ذات واجب الوجود است که جامع تمام صفات کمال می باشد. این مدخل از گسترده ترین مدخلها در فرهنگ قرآن است و با توجه به اینکه مباحث کلی و خاص آن در مدخلهای توحید، اسما و صفات، و دیگر موارد متناسب آمده، بسیاری از عناوین ذیل آن به مدخلهای مربوط ارجاع شده است. در این مدخل از واژه های «الله»، «اله» و «رب» استفاده شده است.

گویش مازنی

/Khedaa/ دادار – خدا آفریدگار

دادار – خدا آفریدگار


پیشنهاد کاربران

چه دعواییه اینجا
هر کس تفکرات خودش رو داره دوستان به ما هم ربطی نداره با هم مهربون باشید: )

خدا برگرفته از ( خود آقا ) بوده و منظور وجودی است که از هیچ کس و هیچ چیز دستور نمیگیرد و خودش توانای بی نیاز است

الله

کسی که مارو آفرید عشق به خدا

ریشه از مهدیو ( دیو بزرگ ) که به مخادیو وسپس به خدیو و سرانجام به خدا مبدل شده است.

بن یا تخمه ی هستی. . . که در "اوستا" بعنوان بانی یا "نقطه زایش عالم" بوده و همه ی هستی از بطن این تخمه آمده است. . .

یعنی خودآ، به خود آ، ( به خود آمدن )

خدا به معنی به خود آمدن
به خودآمدن یعنی رسیدن به کمال
رسیدن به کمال یعنی رسیدن به کیفیت هستی و خود
رسیدن به کیفیت هستی و خود یعنی رسیدن به وجه الله
رسیدن به وجه الله یعنی رسیدن درک جمال یار

یار =خدا
و رسیدن به همه این مسائل نیاز به عنایت خاصی میخواهد که جز دستگیری او و یافتن راه های اتصال با او محال است .

چه داند جزء راه کل خود را
مگر هم کل فرستد رهنمونم
بکش ای عشق کلی جزء خود را
که اینجا در کشاکش ها زبونم



در زبان لری بختیاری از کلمه
خودا*خودآ*::خدا
به معنی ( خود بزرگ )
آ::کلمه آ در زبان لری بختیاری برای معرفی بزرگان ایل و خاندان استفاده می شود
مانند
آاحمد::بزرگ احمد
آ ابوالفتح

خدا = خ دا
خ=<خورشید
دا=دانا
خورشید دانا

عنوان "خدا" فقط لایق خدای یکتاست و هیچ جمعی به آن تعلق نگرفته و همچنین برای نام مخلوق و اشیاء و مکان و . . . بجز برای الله تعالی قرار نمیگیرد .

1 خالق و خلق کننده
2 ارباب و صاحب اختیار
3 صاحب جهان و عالمیان
4 معنای اصلی او صاحب و مالکی برتر از همه چیز و بی همتا بدون شریک
. در زبان عربی الله و در زباد فارسی پروردگار و در زبان پارسی یا فارسی باستان اهورا مزدا و یزدان
5خالق برتر افریگار برتر

فقط خدا که تو روز های سختت دستتو می گیره و بلندت میکنه و فرصتی دوباره بهت میده وکلمه خدا فقط شایسته او هست و بس. فقط خدا ودیگر هیچ.

خدا:

خ: خالق تمام هستی.

د: داوری که همیشه ما رو میبینه.

ا: ایمان همه ی ما مخلوقات.

به نظر من واژه خدا فقط برگزیده و مخصوص خود خدا میباشد . نه که به بچه هامون بگیم خدا 😂

خدا = خُ ( خو ) برگرفته از هُ ( هو = به معنای ( خوب ) در ایران باستان ) دا ( ریشه و کارواژه ای از ایران باستان = به معنای ( بخشیدن ) )
خدا = بخشنده خوب

خدا ( از ریشه ی خود آ از مصدر آمدن ) به آرش ( معنای ) خودآمده

برگرفته از یادداشت �پارسی سخن بگوییم و بنویسیم!� ب. الف. بزرگمهر ١٣ آذر ماه ١٣٩١
https://www. behzadbozorgmehr. com/2012/12/blog - post_871. html


خالق - آفریننده

جناب کشاورزی ، افکارتان در مورد ترک ها متعصبانه و توهین آمیز و بی انصافی است که معلوم نیست از کجا نشأت دارد شاید خصومت شخصی بوده باشد ( و نیز خطاب به کاشمری و خیلی های دیگر ) پیشه و شغل دراصل اکثر تمدن ها در کنار زراعت، رمه گردانی پرورش دام بوده که جنابعالی آن ها را بی سواد و فاقد دانش و هوش خواندید که فقط به ترک ها توهین نکردی بلکه به کردها و لرها هم این بین، که دوره ای رمه گردان و کوچرو بودن هم توهین کردی. عربها نیز رمه گردان بودن که به واسطه اسلام توانستن دنیا را فتح کنند. اجداد خودت که همان آریایی ها بودن طبق گفته خودت هم بعضا کوچرو و رمه گردان بوده اند. پس همگی شان مورد توهین واقع شدن.

وقتی می گویم غزنویان و سلجوقیان به دانش و هنر توجه داشته اند بخاطر همین است. خواجه نظام الدین توسی هم وزیر آنها بوده و اگر آنها اجازه چنین کاری نمی دادن قطعا او نمی توانست کاری از پیش ببرد. ترک ها قدرت کامل را در دست داشتن که یعنی اگر می خواستن به آسانی زبان فارسی را کنار می زدن و زبان دیگری را جایگزین می کردن مثل عربی که زبان دینی و هم قرآنی. که جناب به آن پشتوانه سازی. . . می گویی. برای همین است که می گویم باید مدیون باشین.
تاخت وتاز که اکثر تمدن ها داشتن که تمدن قوی بر ضعیف چیره میشد. پس ترک ها را وحشی مخوان که سخت فاشیست بودن خودت را آشکار می سازی که این بدست و ممکن است آن چند نفر که لایکت می کنن نیز مأیوس کنی.
در ادامه، دانشنامه بریتانیکا بیان میکند: استقلال فرهنگی زبان فارسی ( از زبان عربی ) در امپراتوری سلجوقی شکوفا شد. پادشاهان سلجوقی برخی خود شعر می سرودند، چنانکه ملکشاه یکم هم اشعار فارسی حفظ داشت و هم خود به فارسی شعر می گفت و همچنین طغرل سوم آخرین پادشاه این سلسله شاعر فارسی گوی بوده است. سلطان محمود، غزنی را به مرکز آموزش علوم تبدیل کرد و فردوسی و ابوریحان بیرونی را به دربار خود دعوت نمود. او ترجیح داد که شهرت و جلالش به زبان فارسی ثبت گردد و صدها شاعر فارسی گوی در دربار او جمع شدند. وی کتابخانه های زیادی از ری و اصفهان به پایتخت خود آورد. با فتح ری و اصفهان به دست سلطان محمود، ادبیات فارسی در آذربایجان و عراق عجم گسترش یافت. با فتح شمال هند توسط سلطان محمود غزنوی، فرهنگ و ادبیات فارسی به لاهور راه یافت شد، که بعدها شعرای مشهوری همچون مسعود سعد سلمان در هندوستان پرورش یافتند. لاهور، تحت حکومت غزنویان در قرن یازدهم، عالمان فارسی را از خراسان، هند و آسیای مرکزی جلب کرد و به یک مرکز مهم فرهنگی زبان و ادبیات فارسی تبدیل شد. حتی دانشنامه ایرانیکا هم در این مورد اقرار کرده: اگرچه پادشاهان غزنوی و فرماندهان نظامی آنها اصالتا ترک بودند، ولی از نظر ترویج زبان فارسی و حمایت از شاعران فارسی گوی، اهتمام شاهان غزنوی برای گسترش زبان و ادب پارسی، بیشتر از رقبای ایرانی خود یعنی سلسله آل بویه بود که از شعرای عرب تمجید کرده و حامی بزرگ و مروج زبان و ادبیات عربی بودند. ( متن انگلیسی ایرانیکا: a great patron of Arabic letters, and the patronage extended to the outstanding Arab poet al - Motanabbi, distinguished himself in the promotion of Arabic letters ) این هم آل بویه ای که گفتی.
سرزمین آذربایجان از ابتدا اقوامی از ترک در آن سکونت داشته و زبان ترکی رایج بوده پس این غیر ممکن است که زبان این نواحی تغییر کرده باشد. خود ترک پندار؟! اگر ماها ترک نیستیم پس بگو چه هستیم؟ نکند فارس بودیم و خبر نداشتیم! ترک ها جزیی از هویت اصلی این کشور را تشکیل میدهند.
آیا یک هندی از کوره در نمی رود و خواهد پذیرفت که به آن ها گفته شود سانسکریت یک زبان ایرانی است و به شما تعلق ندارد؟ بله ، خیلی از هم کیشانت سعی در تصاحب آن دارن یا به کل آن را تصاحب کرده اند حالا به هر روشی.
حال خوب هست که جناب برخلاف کاشمری قبول کردی که تشابهات نشان از وام واژه بودن، ندارد. اما درمورد "خدا" همان اظهارات نادرست و معیوب کاشمری را نشتخوار فرمودی که جای تاسف دارد.

خدا هر کسی یا چیزى است که اکثر اوقات فکر ما را اشغال می کند.
خداى ما می تواند،
فرزندان ما باشد ( قرآن ۷:۱۹۰ )
همسر ما باشد ( قرآن ۹:۲۴ )
کسب و کار ما باشد ( قرآن ۱۸:۳۵ )
غرور ما باشد ( قرآن ۲۵:۴۳ )
به این خاطر است که متوجه می شویم که یکی از مهمترین و مکررترین آیات در قرآن این است که
اى کسانی که ایمان دارید، شما باید خدا را مکرراً یاد کنید. ( قرآن ۳۳:۴۱ )
شما باید او را شب و روز تجلیل کنید. ( قرآن ۳۳:۴۲ )

تنها کسی که در مشکلات به ما کمک می کند

کلمه خدا ، مشتق از سه حرف
خ=خود
د=درون
آ=آدم
بله به قول معروف
گربه خودآیی به خدایی رسی


خدا بمعنای مفهوم واقعی هیچ در کنار عنوان واقعی بی نهایت.



ما انسان ها دارای فکر و اندیشه هستیم و به صورت شهودی به آن واقف می باشیم. می اندیشیم و از مجهولی به سمت معلومی می رویم و آن مجهول به معلوم نزد ما تبدیل می شود. سپس مجهولی جدید برای ما پدید می آید و دوباره می اندیشیم تا آن مجهول به معلوم تبدیل شود. پس از معلوم شدن آن مجهول، مجهولی جدید فکر ما را مشغول می کند و نیاز است که برای معلوم ساختن آن مجهول حرکت کنیم و به تفکّر بپردازیم. این سیر از مجهول به معلوم تا بی نهایت ادامه پیدا می کند. این بی نهایت معلوم وجود دارد و تصور بی نهایت به صورت ذاتی در ذهن ما انسان ها هست و سازنده این بی نهایت نمی تواند خود ما انسان ها باشیم. چرا که به این امر واقف هستیم که ما انسان ها کامل مطلق و عالم به همه مجهولات نیستیم که اگر بودیم هیچ گاه نمی گفتیم: �چیزهای زیادی هست که باید بدانم�.
در واقع تصور بی نهایت در ذهن ما انسان ها به صورت ذاتی هست و دلیل فکر و اندیشه ما برای معلوم کردن مجهولی نیز همین است. این بی نهایت معلوم را که مشخص شد وجود دارد، می توانیم خدا یا هر چیز دیگری بنامیم.
به این صورت عملاً همه مجهولات برای خدا معلوم است و نیازی به معلوم کردن مجهولی ندارد و اطلاق صفاتی همچون تفکّر، عقل داشتن، هدف داشتن، نیازمند بودن و مشابه این صفات به خدا نادرست است و محمول قرار دادن این صفات برای خدا نادرست و بی معناست. یعنی نمی توانیم بگوییم خدا هدفدار است. هدف داشتن برای موجودی که ناقص است، کاربرد دارد و چون خدا کامل مطلق است، پس هیچ گونه هدفی را دنبال نمی کند. خدا فکر می کند نیز نادرست است. فکر کردن برای موجودی به کار می رود که بخواهد مجهولی را معلوم سازد و چون برای خدا همه چیز معلوم است و مجهولی وجود ندارد، پس به این ترتیب خدا فکر نمی کند. و چون خدا فکر نمی کند، پس نیازی به اقدام و عمل نیز ندارد. پس این گونه نیست که بگوییم خداوند در مدّت مشخصی دست به خلقت انسان و جهان زده است. بی نهایت معلوم خدا همچون روحی در کائنات دمیده شده و جهان هستی را به جوشش و غلیان درآورده و در سلسله رویدادهایی که تصادفی هستند، جهانی که ما می بینیم به وجود آمده است. چون داشتن هدف برای خدا بی معناست، به این ترتیب جهان هستی هم هدف و علّت غایی ندارد. با توجه به نیازمند نبودن خداوند سرنوشت انسان برای خدا از اهمیتی برخوردار نیست و سعادت و شقاوت انسان در دست خود اوست و انسان آزاد است که راه درست و یا نادرست را انتخاب کند.
به این ترتیب ادعای ادیان مبنی بر وحی از جانب خدا برای هدایت و رستگاری انسان و یا به وجود آوردن بهشت و جهنم توسط خدا برای پاداش و یا مجازات انسان، سراسر باطل می شود و بطلان هر دینی اثبات می گردد.

رابطه بین خدای ما در زبان پارسی و دیگر زبانهای اروپایی:
در زبان هلندی خد می شود آنرا God می نویسند ولی حرف G خ خوانده می شود. در زبان انگلیسی چنانکه همه با آن آشنایی داریم God گاد می شود. در زبان آلمانی می شود Gott گات چنانکه می بینیم d به شکل دوتا tt نوشته شده. در زبان سوئدی می شود Gud که U جای O را می گیرد.
من چون با زبانهای بالا آشنایی کامل دارم این کامنت را نوشتم.
پا برگی : به باور من اگر خدایی جهان و گیتی را آفریده بود آنها شکل دیگری داشتند. منظورم از جهان جایی است که ما آدمها در آن زندگی می کنیم ولی گیتی جهان سیارات و ستارگان است که دائم در حال Expansion یا انبساط است. در جهانیکه ما زندگی می کنیم پنجره ایی وجود ندارد تا مانند خانه بتوانیم بیرون را تماشا کنیم و همه چیزها را زیر نظر بگیریم و بدانیم در آنجا واقعا چه خبر است. با قویترین تلسکوپها می توانیم آنجا را به صورت نقطه های نورانی ببینم. پس وقتی در باره چیزی آگاهی نداریم چرا بیهوده قضاوت کنیم؟ در این باره زیاد بحث نمی کنم و با این اندیشه که تا اینجا بس است به دیدگاهم پایان می دهم!
از مهرداد دانش آموخته دانشگاههای آلمان

خدا به زبان ترکی: تانری، تاری . در خسروشاه آذربایجان از دو کلمه " تاری" و " الله" استفاده می شود.

در زبان لری بختیاری ( خودا )
در زبان انگلیسی ( گود )

گود::خود


در ترکی استانبولی: Tantri
خدای من: Banim Tanrim
خدایم کافیست: Tanrim yeter.

خدا یعنی کمال بی نهایت . او بی نیاز است و همه ی موجودات
به او نیازمند هستن.
خدا را عبادت کنید و رفتار و کردارتان و اخلاق و
ایمان تان را با قران بسنجید. میزان قران و احادیث
امامان معصوم هستن.


خدا = خود - آ = خود آمده

بهترین شناساندن در باره خدا را زرتشت پاک پیامبر همه ما ایرانیان انجام داده. او نگفت که پیامبر است و خدا با دهان او سخن می گوید. او خود را فرزانه Philosopher و آموزگار نامید. خدای زرتشت مانند ادیان سامی نیست که آدم واره است و در گوشه ایی از آسمان نشسته وبه آدمیان دستور می دهد که چنین و چنان کنید. گاه مهربان و بخشنده است و گاه خشم می گیرد. این ویژگی را خدای زرتشت ندارد. در گاتها که زرتشت در آن گفته های خود را در پیاله چامه ریخت برای اینکه دلنشین شود خدا مزدا است و چم آن چنین می شود: واژه مزدا از دو بخش ساخته شده Mass و Da در زبانهای هند و اروپایی Mass به چم گسترده و زیاد است. مانند واژه هایی چونMass - production //Mass - instruction //Mass - media در زبان آلمانی این واژه می شود Massen مانند واژه Massenproduktion بخش دیگر Da است که از بن مایه دانش می آید و چم[ مزدا ]می شود دانش گسترده فراغ و این دانش گسترده است که همه هستی را پدید آورده است. میدانیم که در گیتی ( جهان ستارگان و کهکشانها ) یک هماهنگی هست که در گاتها برای آن واژه[ اشا] آمده و در پارسی مدرن و امروزی می شود هنجار در نظر بگیریم در یک ارکستر سد نفره هرکس ساز خود را می زند ولی همه یک آهنگ را می نوازند. اگر یک نوازنده نت های خود را نادرست بزند و از ریتم بیرون بیاید رهبر ارکستر با تکان دادن دست به او می گوید که ساکت بماند و ادامه ندهد چون با دیگران اشا یا هماهنگی ندارد. ما آدمها که زره کوچکی از جهان هستی می باشیم دارای ارگانهایی چون دل Heart
جگر و شش و غیره هستیم که به شکل اتوماتیک کار خود را انجام می دهند. اگر یکی از آنها کار خود را درست انجام ندهد سخت بیمار می شویم. در این حالت اشا و هماهنگی از بین رفته. در این باره می شود زیاد نوشت که تا اینجا بس است!

خالق زیبایی ها، افریدگار تمام موجود ها ، مهربانترین و بخشنده ترین عالم

جواب کاربر کاشمر،

زبان قاصر و عاجزه از این همه وقاحت و بی شرمی این بشر.
اولا آیا من از دوست داشتن یا نداشتن حرفی زدم ؟ و ثانیا ما در سرزمین ابا و اجدادی خود زندگی می کنیم و دسترنج خودمان را می خوریم. پس نفرت پراکنی و ترشحات ذهن مریضت را درمورد ما ترک ها متوقف ساز!
قبل از رژیم پهلوی و استبداد رضا پالانی ، همه اقوام و طوایف به زور ایرانی خوانده نمی شدن . بعد ها با ظهور ناسیونالیسم در اواخر دوره قاجاریه و بعد شدت گرفتن آن در عهد رضا خان. قهرا تحت لوای یک زبان یک ملت، همگان "ایرانی" عنوان گرفتن. که چنین چنین چیزی حتی در دوره باستان هم موجود نبود و غیر ایرانی ( آریانی ) ها را انیرانی خطاب می کردن
"عنوانا" را بخاطر همین بکار بردم

اصل جمله رو ول کرد و چسبید به تشابعات. در نظر این کاربر ، ملاک و معیار سواد انسان ، غلط های املایی اوست! بنده هم در این جمله یک مثال آوردم و گفتم لغت ها در هر گروه زبانی شبیه هستند. پس نمی شود آن را وام واژه و قرضی در نظر گرفت که از یک زبان به زبانی دیگر رفتن! و نیازی هم نیست که کلی لغت پشت هم ریسه کنی ( گرچه بماند خیلی از آنها حتی شبیه هم نیستن ) که بعد بگویی از فارسی آمدند!! بهتر است که دست از این ریشه یابی های دروغینت برداری و توهماتت را کنترل کنی. ( نمونه دیگر: ایل در ترکی - آل در عربی - All در انگلیسی که همگی آنها معنی دسته یا گروهی را می دهند )

اکثر زبان های اروپایی شاید مستقیما دربر گیرنده حرف �خ� یا خیلی دیگر اصوات موجود مثل �چ� یا �ش� در الفبای خود نباشند، اما خیلی از حروف در زبان های اروپایی �چندصدایی� هستند. و یا با ترکیب حروف موجود الفبایی پدید می آیند.
- حروف چند صدایی مثل X یا C
- ترکیب حروف مثل ch یا sh

سانسکریت جز میراث فرهنگی و تاریخی مردم هند محسوب می شود و پانفارس نمی تواند آنرا تصاحب کند. ( شاید در تخیلات خود! )
چراگاه آریایی ها! یعنی اجدادت در هند می چریدن! دقت کن چه می نویسی.
خشایار شاه، شاید وقتش شده که عینکت را عوض کنی. آن بالا نوشته هایم موجود است و جوابت را واضح و روشن ذکر کردم ، دیگر خودم را برای بازنویسی خسته نمی کنم.

گاد کم نبود که به سلامتی برای Deus در لاتین هم ریشه یافتی و تصاحبش کردی. باید به تو دست مریزاد گفت! دست به جعلت حرف ندارد.

فتوای اعدام حسنک وزیر را خلیفه عباسی در بغداد صادر کرد. آن هم بخاطر اسماعیلی بودن او که مورد مخالفت شدید سلطان محمود قرار گرفت. ربطش را به فارسی نمی دانم! ( خب این هم از سواد تاریخی جنابعالی!! ) سلطان محمود از فردوسی حمایت می کرد، خود شخص فردوسی در مدح او شعر سروده. نه تنها او بلکه از خیلی دیگر از شعرای فارسی نیز در دربارش حمایت میکرد. مثل عنصری ، فرخی . . . و خود نیز فارسی را می دانست و به آن سخن می گفت. تاریخ بیهقی تو این دوره به فارسی نگاشته شده و هزار مورد آثار دیگر . . .

و اما سلجوقی، آنها مراکز آموزش عالی را تأسیس کردند ( نظامیه ) و حامیان هنر و ادبیات بودند. در دوره امپراتوری سلجوقی، فارسی را زبان ضبط تاریخی تبدیل کردن. که یعنی زبان و ادبیات فارسی در کل ایران رواج پیدا کرد و زبان عربی در این کشور جز در آثار معارف دینی ناپدید شد. ( این هم یک نمونه پس فشار بخور! )
اگر آنها این زبان را نادیده می گرفتن، به کل محو و نیست می شد. ( ای کاش چنین می شد )


پ. ن: اگر بخواهد این کاربر اراجیف خودش را نشخوار کند و بحث به همین منوال پیش برود دیگر نمی شود آن را ادامه داد و فایده ای هم ندارد، فقط اتلاف وقت است. بهتر است که این بشر را در لجنزار جاهلیت و نادانی خودش ول کرد تا غرق شود.

درود ُ سپاس
از دوستان برای داده ها و آگاهی رسانیهایی که داشته اند سپاسگزارم.
دوستی که از گزاره . . . . . برای نامیدن خود بهره می برد، به گمان بسیار همان کسیست که در جاهای دیگر هم گفته هایی داشته که پس از روبرویی با پاسخ کاربران آگاه، خودش و همفکرانش، نوشته هایشان را پاک کرده، سپس سر از جایی دیگر در می آورند و آن اندیشه های نادرست را پیگیری می کنند.

در سرآغاز، این بنده کوچکتر بگویم، همانگونه که برای نمونه شیراز یا اصفهان، خاک شیرازیها و اصفهانیهاست، آذربایجان هم خاک آذربایجانیهاست وخاک ایران ارجمند، هموَند برای همه ایرانیان، و هیچکداممان ربط و پیوندی با دشت اورخون یا آلتای یا هرجایی بیرون از میهن گرانمایه نداشته و نداریم وهرگز جایی هم در آنجا نخواهیم داشت. ( هرچند یک خودترک پندار )
اگر ما همگی آب ُ نان این خاک را بخوریم، آیا این بدین معناست که دسترنج خودمان را نخورده ایم؟! آیا دسترنجمان چیزی جز آب ُ نان این سرزمین است؟ برخی سخنان مایه شگفتیست!
بگذریم. .
همانندی واژگان در زبانهای هند ُ اروپایی مانند پدر، مادر، بابا، برادر، دختر، نو، نام، خوب، بد، شماره ها و بسیاری واژگان که در این گفتار نمی گنجد، نشان از یک نیا زبان یا زبان مادر برای این خانواده ی زبانیست و پندار وامواژه ای بودنِ اینها، پندار درستی نیست، هرچند واژه ای مانند خدا که واژه ای آمیزه ای ( خود - آی ) و ویژه زبانهای ایرانیست، در زبانهای دیگر به هر ریختی که درآمده باشد مانند گاد یا قودای و . . . وامواژه در آنهاست.
در ترکی با جایگزینی اسلام بجای آیین شَمَنی، نامهای الله و خدا جای واژه تاری را گرفت. در اروپا با جایگزین شدن آیین ترسایی
بجای چندگانه پرستی به سرکردگی زئوس یا ژوپیتر که پیش از زایش مسیح روامند بود، در برخی زبانها ازجمله آلمانی و انگلیسی همین دو نام، جای نامهای پیشین را گرفت ولی در زبانهایی مانند فرانسه و اسپانیایی همچنان واژه های دیئو و دیوس کاربرد داردکه همرده با واژه دِئوَ در سانسکریت و تئوس یا زئوس در یونانی و دیوس لاتین و ریشه در همان نیا زبان دارد.
دئوَ یا تِئو در این نیازبان به چم خدای رخشندگی و نور ( سو ) و سپیدی/ زئو= سو= ژو / ژوپیتر = سوپدر = خدای نور، فروغ و روشنایی
و واژه های دی و روز و روژ ( کردی ) به معنای نور و روشن ( روژین ) در پیوند با همان واژگان بنیادین است.

جناب . . . . . ! زبان اوستایی و سانسکریت، دو برادر از زادآورانی ( والدینی ) هموَند هستند و همانطور که برادر، بازو و یاور برادر خود است، در پژوهشهای تاریخی نیز این دو زبان یاریگر یکدیگر هستند و سخن از سانسکریت به معنای تصاحب آن نخواهد بود.
فرنام آریا نیز تنها ویژه ایرانیان نیست بلکه در بنمایه های سانسکریتی نیز بارها از آریاییان و سرزمینشان ( آریاورته در برابر ایرانویج ایرانی ) نام برده شده که این سرزمینِ نخستین به باور بسیاری از پژوهشگران، سرزمینیست که دربردارنده خوارزم و افغانستان کنونیست که در واقع همان شمال هند خواهد بود، هرچند که در تازه ترین تحقیقات، خود کشور ایرانِ کنونی نیز بخشی از ایرانویج شناخته شده است، یعنی آریاییان نه تنها کوچنده به ایران نبوده اند بلکه از این سرزمین به دیگر مناطق ازجمله اروپا کوچ کرده اند.

جناب . . . . . در سخنشان سغدیان و سکایان را ترکتبار خواندند، از کدام منبع کهن و کدام بن مایه ای که گفته شان را تایید کند؟
سغدیان که همان مردم خوارزم بودند به گفته تاریخنگارانی مانند ابوریحان در آثار الباقیه، شاخه ای از پارسیان ( ایرانیان ) بودند که به زبان سغدی که شاخه ای از زبانهای ایرانی بود، سخنور بودند که هم اکنون نیز در تاجیکستان و ازبکستان به گویش تاجیکی سخن می گویند اما بخشی از سغدیان همچنان با گویش سغدیِ یغنابی در کوهستان یغناب در تاجیکستان زندگی می کنند.
بنمایه های کشف شده از زبان سغدی در تورفان چین و غار هزار بودا از جمله متن داستان رستم به زبان سغدی و همچنین دیگر آثار یافت شده از این زبان از دره رود سند گرفته تا مغولستان و دیوار چین ونیز در سمرقند، افزون بر اینکه تبار این مردم و گونه زبانی آنها را به روشنی آشکار نمود، پیشه اصلی آنها یعنی بازرگانی و سوداگری را نیز نمایان نمود بدین رویکه همراه با بازارگانی، آنها پیامرسانان دینهای مانوی، بودایی و مسیحیت از هند ُ چین تا باختر زمین بودند.
سکاها نیز که دسته ای از آنها در سکستان ( سیستان امروزی ) نشیمن کردند از اقوام کوچرو آریایی بودند که زبان و نژاد آنها از مردم باشنده در سیستانِ ایران و افغانستان به درستی نشان دهنده کیستی و چیستی آنهاست درحالیکه هیچ ویژگی از زبان و فرهنگ ترکی در آنها نمود ندارد.

همانگونه که کاربر گرامی ( لر وطن پرست ) یادآور شدند، سرزمین ایران پیش از حکومتهای ترکتبار غزنوی و سلجوقی، نیمه خاوری و خراسان به دست سامانیان و نیمه باختری به دست آل بویه و پیش از آن بطور کامل به کوشش صفاریان از چنگ خلفای عباسی بیرون آمده بود و دیگر خطری از سوی حکومت تازیان، زبان پارسی را تهدید نمی کرد، پس کنشگری حاکمان ترک نه تنها به خاطر دلسوزی برای زبان پارسی نبود بلکه برای پشتوانه سازی برای حکومتهای اشغالگر خودشان نزد ایرانیان بود به طوریکه حتا سلطان محمود تا جایی پیش رفت که خود را از تبار ساسانیان می دانست.
به گواهی تاریخ، آنها در طول چند سده با زمین خواریهایشان در خوارزم و شمال خراسان و با دگرسازی هویت در آذربایجان و شروان از پهلوی به ترکی، سنگینترین ضربه ها را به ایران وایرانی وارد کردند.
ساخت هسته های دانش مانند نظامیه ها را نیز بیهوده به سلجوقها نسبت نده! رمه گردانها را چه به دانش و هنر و ادبیات؟
نظامیه ها همانگونه که از نامشان هویداست از همت و کوشش خواجه نظام الدین توسی، وزیرِ خردمند آلب ارسلان و ملکشاه برپا شدند و به طور کلی همه پویشهای فرهنگی - هنری و علمی از زمان غزنوی تا ایلخانان و پس از آن، به دست دبیران و اندیشه یِ فرزانگان ایرانی انجام می گرفت وگرنه در مخیله بیابانگردان چپاولگر، چیزهایی دیگر جولان می داده.

درضمن فرار رو به جلو هم نکن! اینگونه نوشتارها برای روشنگری خوانندگانِ واقعگراست وگرنه از پیشتر هم روشن شده بود که گفتمانِ منطقی با امثال شما شستشوی مغزی شدگان، کاری بیهوده و آب در هاون کوبیدن است که هر بار پس از روبرو شدن با پاسخهای اندیشه ورزانه، یا فرافکنی می کنید یا گفتار را به جاده خاکی می اندازید.

با سپاس از رویکرد خوانندگان

اولین ارتباط، ارتباط با خداست
هروقت با خدا ارتباط درستی برقرار کردی بعد میتونی خودتو بسازی وقتی بدونی همه چیزِ مطلق خداست و با ایمان کامل خودتو جمع و جور کنی و با خلوص بگی خدایا تو بزرگترینی و من تورو خالق همه ی این عظمت می دونم و هیچ گونه شکی ندارم همه ی اندازه هات درست میشه. . دیگه خود خدا همه جوره باهاته. . .
با ذکر خدا و درخواست و جذب مثبت سپاسگذاری از او که ذره ای از خودش را در ما قرار داده تا همراه و یار ما باشه و قدردانی از هر چه هست

یزدان

وازه خدا به معنی آگاهی از درون خود . خود آ. یعنی به خود بیا و آگاه باش
چرا که هرآنکس که خودرا شناخت خدای خود را خواهدشناخت

خالق کائنات

جواب: آفریننده ی همه چیز
بسیار بسیار مختصر و کوتاه

گامی

یاهو . با سلام و عرض احترام کلماتی که گفته میشود بیشترصفات خداوند است و کلماتی مانند وهاب صاحب مالک هیچکدام ربطی به معنی خداوندندارندخداتشکیل شده ازکلمه ( خود )
که معلوم است معنی آن و ( آ ) ویا ( آی ) از آمدن میباشد که دراصل ( خودآی ) بوده یعنی کسیکه خود به وجود آمده وکس دیگری درایجادوآمدن آن تاثیرندارددرواقع این معنی اتخاذمیشود ( خود آینده ) بنده چون ترک زبان هستم نتوانستم بیشتر ازین توضیح بدم کلمه خداهم به من ازضمیرناخوداگاهم به بنده القاشدومراجعه به اینترنت نمودم که دیدم آنچه راکه به ذهنم آمده صحیح ودرست است

صاحب و خالق آسمان ها و زمین و میان آن دو

خدا=روح القدوس=عیسی

درود ُ سپاس
سخنانی که اینجا گفته می شود، گفتمانهایی تاریخیست که هرآینه باید به دور از هر گونه مهر و یا کینه ورزی، دوستی و دشمنی و پرهیز از هر جور شور و احساس قومی باشد که چنین چیزی بی گمان برای یک پژوهشگر تاریخ، کاری بایا و بایسته است.
درست است که خواجه نظام بدون جلب نظر شاهان سلجوقی نمی توانست اندیشه هایش را جامه عمل بپوشاند ولی آیا بدون خردمندانی مانند او، کوچروهایی که اداره یک شهر راهم نمی دانستند و اینک تاج شاهی را ربوده بودند، چگونه می خواستند سرزمینی پهناور تا آن حد را اداره کنند چه برسد به ساخت هسته های دانش و فرهنگ، همانند تن های بی مغز بودند.
آن حاکمان اشغالگر و بدون مشروعیت، برای حکومت بر ایرانیان چاره ای نداشتند جز چنین رویکردی و اقبال به پارسی که پشتوانه و همراهی اندیشمندان و توده مردم را به دست آورند.
آل بویه نیز بر عراق و بغدادِ عربزبان شده چیره شده بود و بناچار همین رویکرد را در برابر تازیان پیاده می کرد ولی آنها هم دلبسته به پارسی بودند، نمونه اش هم علاءالدوله کاکویه که به خواهش او، پورسینا کتاب سترگ دانشنامه علایی را که در هفت بخش از دانشهای گوناگون است به پارسی نگاشت.
جناب . . . . ! اینکه شما سخن مرا متعصبانه و . . . خواندید از روی نگاه مبتنی بر شور و احساسات شماست وگرنه این که من گفتم رمه گردانها را چه به دانش و . . . ، آیا این گزاره از روی بی انصافی یا توهین بود؟
اصطلاح رمه گردان که گفته شد، اصطلاحی استعاره ای و برای شناساندن قومی خاص است که خواننده هم آن را درمی یابد و تعمیم و فراگیر کردن آن به لرها و کردها و عربها، کاری شیطنت آمیز و مثلن برای یارگیری از میان آنهاست، وگرنه رمه گردانی به خودی خود نه تنها بد نیست که کاری بسیار سودمند و پیشه پیامبران بوده.
کوچروها و رمه گردانها هم تا هنگامی که کارشان همین می بود، چه با هوش و سواد چه بدون آن، مردمی شریف و با آبرو بودند ولی اگر در کنار این کار، هر از گاهی چشم طمع به یکجانشینان شهری و روستایی دوخته و دست تجاوز به جان و مال و ناموس آنها دراز، دیگر از گستره شرافت وآبرومندی بیرون می شدند که شوربختانه ما از همان رمه گردانهای شمال خاوری، مورد دوم را در تاریخ می بینیم.
البته تفاوتی هم ندارد که این بی فرهنگیها را چه قوم رمه گردان یا غیر رمه گردانی مرتکب می شده، ترک، آریایی یا عرب، به هر روی از آبرومندی و بزرگواری بی بهره بودند.
اما مغولان و ترکان گوی سبقت را در این زمینه از همه ربوده، خود را زبانزد خاص و عام کرده بودند، کم شاعر و ادیبی در گذشته یافت می شود که از آن شرارتها چیزی در سخن نیاورده باشد بگونه ای که کتابی مفصل بلکه کتابها درباره شیرین کاری!!!های آنها می توان نوشت.
انوری شاعر سده ششم، قصیده بلند و تاثر آوری از ترکتازی غزها در خراسان در همان زمان سلجوقی دارد که روح هر انسان آزاده ای را به درد می آورد و بسیار اشعار شاعران دیگر که تنها نمونه ای از آن را گفتم.
این را چیرگی تمدن قوی بر ضعیف نام نگذار، کدام تمدن؟ چه نشانه ای از تمدن و فرهنگ در آنها بوده؟
از سرهای مردم غیرنظامی مناره ساختن به دست لشکر مغول و فرماندهان و سربازان ترکشان را چه نام می توان نهاد؟
از شرقی ترین شهرهای این مرز ُ بوم مانند خجند و سمرقند و هرات گرفته تا غربی ترین شهرها مانند اردبیل و مراغه و همدان را به کشتارگاه ها و ویرانه هایی مسکونی تبدیل کردند، بسیاری از روستاها و برخی شهرها مانند سناباد و بسطام بطور کل ناپدید شدند، برخی مانند ری و نیشابور، آن نگینهای دانش و ادب، تا سالهای سال تهی از هستی و زندگی بودند.
قیمت گذاری تیمور لنگ ترکتبار بر روی سر مردم اصفهان و قتل عام هفتاد هزار از مردم این شهر را دیگر کجای دلمان بگذاریم؟ و ویرانی شهرهایی مانند زنجان اگر در برابر تیمور کوچکترین پایداری می کردند.
از کشتار وحشتناک لشکر هلاکو که مانند گرگهای گرسنه ی خون، از این شهر به آن شهر می تاختند و زمین سوخته بر جای می نهادند، چه بگوییم؟
به گفته تاریخ پژوهان، در آن سه تازش ویرانگر مغولان و ترکان، میلیونها انسان یعنی حدود نیمی از جمعیت ایران آن زمان نابود شدند و به دنبال آن نابودی آثار فرهنگ و تمدنی که داشتند.
اگر نبودند کسانی مانند خواجه نصیر الدین توسی و خواجه رشید الدین همدانی و دیگران، بعید نبود که این وحشیان
موجود زنده ای باقی نگذارند.
کجای این، جنگ دو تمدن بوده؟ اصلن کجایش جنگ بوده؟ اگر سرزمینی را گرفتی، دیگر چرا اینقدر نسل کشی؟ که نفَس این خاک را تا دو سه قرن پس از آن یعنی تا روی کار آمدن صفویان، به شماره انداخته بود.
اگر یکپارچه سازی ایران در زمان صفویان ایرانی تبار در سایه آیین تشیع و ملت ایرانی انجام نمی گرفت، چه بسا که به دست ترکان و ازبکان و عثمانیها خرد شده بود که آرزوی دلی همان خودترک پنداران هم هست هرچند به زبان نیاورند.
پس از آن دوباره نوبت به غزها از گونه ی قاجاریش رسید، از سرآغازشان که تپه ساختن با چشم مردان کرمان بود تا باختن خوارزم و قفقاز و هرات و واگذاری ساده شمال خراسان به روسها به دست کسانی که حکومتداری را با حرمسراداری و روابط خارجی را با خوشگذرانی در فرنگ جابجا کرده بودند.
این چکیده گوییها برای این بود که بدانی سخن من نه از روی تعصب و . . . ، بلکه از روی گواهی ها و مستندات تاریخ است و مهمتر اینکه نه تنها بدهکار و مدیون حکومتهای ترک نیستیم که دادخواه از آنها در درازنای تاریخیم به همان دلیلی که در نوشته پیشین و اینجا گفتم که یکی از آنها دگرسازی زبانی در آذربایجان و شروان بود.
وقت تنگ است و سخن بسیار. . .
-
پرسیدی اگر ترک نیستیم پس چه هستیم؟
چرا از من می پرسی؟ از تاریخ بپرس، از ابن مقفع، که از اصفهان و ری و دماوند تا همدان و آذربایجان را پهلوی زبان دانسته، می توانی از تاریخنگاران یا جغرافی دانانی مانند حمزه اصفهانی، مسعودی، اصطخری، ابن حوقل، مقدسی یا یاقوت حموی ( نخستین کسی که از نام آذری برای زبان آذربایجان بهره برد ) بپرسی که همگی زبان آذربایجان را پهلوی یا فارسی گفته اند.
یا حمداله مستوفی در آغاز سده هشتم: " زبان مراغه پهلوی مغیر است و زبان مردم زنجان پهلوی کامل است و زبان گشتاسفی ( منطقه ای میان اردبیل و باکو ) پهلوی وابسته به گیلانیست.
یا چلبی عثمانی که در سده یازدهم ق هنوز پهلوی و پارسی را در نخجوان، تبریز و مراغه گزارش می کند.
چرا هیچکدام ترکی را حتا به عنوان زبان اقلیتی از مردم هم ذکر نکرده اند؟ شاید از نظر شما همه این نام بردگان دروغ می گویند!
چرا هیچ ادیب و شاعر و فرزانه ی ترکزبانی در گذشته آذربایجان به چشم نمی خورد؟
چرا کسی مانند شیخ شهاب الدین از سهرورد ( سرخ گل ) زنجان باید از حکمت خسروانی ایران باستان الهام بگیرد و از اصطلاحات پهلوی - پارسی درکتابهایش بهره ببرد و نیمی از کتابهایش را به پارسی بنگارد و شعر پارسی بسراید؟
اگر بازهم آن ادعای نخ نما را تکرار می کنید که کسانی چون نظامی و خاقانی به پارسی شعر سروده اند زیرا که زبان ادبی بوده، پس با سروده های پهلوی همام تبریزی ( سده 7 ) ، شیخ صفی الدین اردبیلی ( سده 8 ) ، اوحدی مراغه ای ( سده8 ) مهان کشفی ( سده 9 از نمین ) ، ماما عصمت ( سده 9 از اسپست اسکو ) و دیگران چه می کنید؟ زبان آنها از کجا سرچشمه گرفته؟ نکنددیوانه یا خواب نما شده، زبانی عجیب بر آنها الهام شده بوده؟
اگر زبان شیخ صفی الدین یا دیگران ترکی بوده، چرا به پهلوی سروده اند که زبان ادبی هم نبوده؟ ولی دریغ از یک بیت ترکی!
کتاب سفینه تبریز را که درسده7 - 8 ق در تبریز نوشته شده را ببین، بخشهای پارسی و عربی آن را کار ندارم ولی بخشهایی هم به زبان تبریزی که گویشی از پهلویست نوشته شده.
دیوان روحی انارجانی را بخوان که روحی آن را به زبان مردم تبریز در سده یازدهم نوشته است یعنی زمانی که آذربایجان، کشتار ترک و مغول و عثمانی را از سر گذرانده ولی همچنان ایرانی زبان بوده.
حالا مدارک شما چیست؟ اینکه طبری گفته مسلمانها در آذربایجان با لشکر ترک جنگیدند!
یافلان نویسنده یا قصه گو، این جنگ با ترکان را بازگو کرده. این چه دلیل ضعیفیست؟
پیش از اسلام و در یمن، حبشیهای مهاجم با لشکر ساسانی جنگیدندو شکسست خوردند، پس آیا یمن، ایرانی بوده یا حبشی؟ هیچکدام، عرب بوده.
در آذربایجان هم عربهای مسلمان با ترکهای مهاجم جنگیدند و آنها را به سوی شمال بیرون راندند، آیا مردم آذربایجان، عرب بودند یا ترک؟ هیچکدام، همان پهلوی زبانانی بودند که مورخان گفته اند.
چنین جنگهایی که دو طرف میدان نبرد، بومی آنجا نیستند در این زمان هم وجود دارد مانند سوریه ویا جنگ ارتشهای آمریکا و ژاپن در چین در جنگ دوم جهانی و همانندهای بسیار دیگر.
پس چرا اکنون مردم آذربایجان ترکزبانند؟ به همان علت که مردم مصر یا سوریه عربزبان شده اند، به همان دلیل که مردمان چند رنگ وچند زبانه آناتولی ترکزبان شده اند.
ولی آذریها یا ترکیه ایها باوجود غالب بودن صفات و ژنتیک ترکی نسبت به آریایی، چه همانندی و شباهت چهره ای با ترکان اصیل زردپوست دارند؟ تقریبا هیچ شباهتی، اگر هم چهره ترکی پیدا شود، به احتمال فراوان، دارای نیمی از ژنتیک آریایی هم هست که پنهان مانده ولی ممکن است در فرزندان نمایان شود.
درباره چرایی این دگرش زبانی که مواردش در گوشه و کنار جهان، کم هم نیست وهمچنین تبار سکاییان، باشد برای زمان و توانی دیگر.

سپاسگزارم

خدا ماخوذ از ترکی است ( بخوانید )

خدا, قودا, قودای, قوتای, کوتای, کوتا, کوت

کوت در ترکی باستان به معنای خدا در دری ( فارسی ) امروز است.


ایزد = مأخوذ از یزنه اوستا و یجته سانسکریت در عربی به شکل و مأخوذ از یوجه، یوزه و اوست و اوسته ترکی
یزدان = مأخوذ از یوجه ترکی
بخشنده، بخشاینده= مأخوذ از باغیش ترکی
بخشایشگر = مأخوذ از باغیشلایان ترکی


ایزد, یزدان, خدا, اهورامزدا هیچ کدام به معنای الله نیستند و نمیتوان به جای الله استفاده کرد.
اهورامزدا انسان را خلق کرد چون به او نیاز داشت , پس اهورامزدا و الله یکی نیستد
بلکه در افسانه ها اله های باستانی مانند آمون, اهورامزدا, زئوس, تانری ( ترک ) این ها را میتوان به هم تشبیه کرد. ولی نه الله را.

همه جا باید سروکله یه پانمغول پیدا بشه تا اگه تونست چیزی رو بدزده که حتمن می دزده و اگه نتونست می زنه داغونش می کنه

کسی که همه چیز را به وجود آورد و نعمت داد و راه درست و باطل را نشان داد ، زنده ی ازلی و ابدی و بزرگ تر از اینکه در اندیشه ی ما بتوان کوچکش کنیم الله اکبر

خدا : در قدیم به قلعه کَت و به مالک قلعه کتا و به بانوی قلعه کتایون می گفتند و خدا تحریف کتا به معنای صاحب می باشد ما این مفهوم را در کلمه چنین گفت رستم خداوند رخش می توانیم ببینیم که در اینجا بجای کلمه مالک از واژه خداوند استفاده شده است .

خدا ماخوذ از ترکی است ( بخوانید )

خدا, قودا, قودای, قوتای, کوتای, کوتا, کوت

کوت در ترکی باستان به معنای خدا در دری ( فارسی ) امروز است.


ایزد = مأخوذ از یزنه اوستا و یجته سانسکریت در عربی به شکل و مأخوذ از یوجه، یوزه و اوست و اوسته ترکی
یزدان = مأخوذ از یوجه ترکی
بخشنده، بخشاینده= مأخوذ از باغیش ترکی
بخشایشگر = مأخوذ از باغیشلایان ترکی


ایزد, یزدان, خدا, اهورامزدا هیچ کدام به معنای الله نیستند و نمیتوان به جای الله استفاده کرد.
اهورامزدا انسان را خلق کرد چون به او نیاز داشت , پس اهورامزدا و الله یکی نیستد
بلکه در افسانه ها اله های باستانی مانند آمون, اهورامزدا, زئوس, تانری ( ترک ) این ها را میتوان به هم تشبیه کرد. ولی نه الله را.

آقای م. ک مطالعه کمک میکند تورا
مطالعه!

//به نام خداوند جان و خرد/ /کزین برتر اندیشه بر نگذرد//
اینکه در زبان پهلوی خوتای = خدای ( خود آمده ) وجود داشته کاملا روشن و آشکار است و اگر در ترکی هم باشد، از مجرای زبان آذری وارد شده و خوتای، همچنان خدای آذریان باقیمانده است.
خدای را سپاس


کلمات دیگر: