کلمه جو
صفحه اصلی

اراده


مترادف اراده : آهنگ، پشتکار، تصمیم، خواست، عزم، غرض، قصد، مشیت، میل

برابر پارسی : خواست، پشتکار، آهنگ، کامِش، یازش

فارسی به انگلیسی

backbone, decision, determination, purpose, resoluteness, resolution, resolve, single-mindedness, stability, volition, wheel, will, willpower, landing-gear, under-carriage, landing gear

will, determination, resolution


cart


backbone, decision, determination, purpose, resoluteness, resolution, resolve, single-mindedness, stability, volition, wheel, will, willpower


فارسی به عربی

ارادة , س ، إرادة

عربی به فارسی

خواست , اراده , از روي قصد و رضا , از روي اراده


مترادف و متضاد

will (اسم)
میل، ارزو، نیت، اراده، قصد، خواهش، خواست، وصیتنامه، مشیت، وصیت

animus (اسم)
عمد، عناد، نیت، اراده، قصد

volition (اسم)
اراده، خواست، از روی اراده، مشیت

nisus (اسم)
تمایل، تقلا، اراده

آهنگ، پشتکار، تصمیم، خواست، عزم، غرض، قصد، مشیت، میل


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - گردونه ارابه . ۲ - قسمت زیرین هواپیما که چرخها بان پیوسته و هنگام فرود آمدن هواپیما نخست بروی زمین قرار میگیرد .
بمیل بخودی خود

فرهنگ معین

(اِ دِ ) [ ع . ارادة ] ۱ - (مص م . ) خواستن . ۲ - (اِ. ) خواست ، میل ، آهنگ .
(اَ رّ دِ ) ( اِ. ) گردونه ، ارابه .

(اِ دِ) [ ع . ارادة ] 1 - (مص م .) خواستن . 2 - (اِ.) خواست ، میل ، آهنگ .


(اَ رّ دِ) ( اِ.) گردونه ، ارابه .


لغت نامه دهخدا

اراده. [ اِ دَ ] ( ع مص ، اِمص ) اِرادة. اِرادت. خواستن. ( تاج المصادر بیهقی ). خواست. خواسته. خواهش. میل. قصد. آهنگ. کام. دَهر. ( منتهی الارب ) : و واقف گردان او را بدرستی اختیار کردنت در آنچه جسته ای آنرا و صواب بودن بآنچه اراده کرده ای. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314 ).
نه بی ارادت او بر زمین ببارد ابر
نه بی مشیت او بر هوا بجنبد باد.
مسعودسعد.
ای داور زَمانه ، ملوک زمانه را
جز بر ارادت تو مسیر و مدار نیست.
مسعودسعد.
ارادت من متضمن این رأی نیست. ( کلیله و دمنه ). زاهدی مهمان پادشاهی بود چون بخوان بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون بنماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او. ( گلستان ).
گردن او عاشق ارادت دست است
پهلوی او فتنه ارادت ران است.
( ظاهراًدر صفت اسب ).
- اراده کردن ؛ قصد کردن. آهنگ کردن. مقصود داشتن.
|| خواست خدا. مشیت . قضا. قدر. تقدیر. قال الرضا ( ع مص ): الابداع والارادة والمشیة اسماء ثلثة و معناها واحد: یقدر الاشیاء بحکمته و یدبر اختلافها بارادته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299 ). صفتی که حالت مخصوص را در آدمی ایجاد میکند که از او فعل مخصوصی صادر میشود و در حقیقت اراده تعلق میگیرد بچیز معدوم که آنرا بوجود و حصول بیاورد چنانکه در آیه شریفه : انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون ( قرآن 82/36 ). میلی است که از پس اعتقاد بر سود و نفع پیدا میشود. و اراده عبارت از مطالبه قلب است غذای روح را از طیب نفس. اراده قانع کردن نفس است از مرادات خود و رو نمودن است براوامر خدا و راضی شدن بر آن و گفته اند: اراده اخگری است از آتش دوستی در قلب که اقتضا میکند اجابت کردن دواعی نفس را. ( تعریفات جرجانی ).
هی فی اللغة نزوع النفس و میلهاالی الفعل بحیث یحملها علیه. و النزوع الاشتیاق. والمیل المحبة والقصد. فعطف المیل علی النزوع للتفسیر. قیل و فائدته الاشارة الی انها میل غیراختیاری. و لایشترط فی المیل ان یکون عقیب اعتقاد النفع کما ذهب الیه المعتزله. بل مجرّد ان یکون حاملا علی الفعل بحیث یستلزمه لانه محضض للوقوع فی وقت و لایحتاج الی محضض آخر.و قوله بحیث متعلق بالمیل و معنی حمل المیل للنفس علی الفعل جعلها متوجهةً لایقاعه. و تقال ایضا للقوة التی هی مبداءالنزوع و هی الصفة القائمة بالحیوان التی هی مبداءالمیل الی احد طرفی المقدور. والارادة بالمعنی الاوّل ای بمعنی المیل الحامل علی ایقاع الفعل و ایجاده تکون معالفعل و تجامعه و ان تقدم علیه بالذّات. و بالمعنی الثانی ای بمعنی القوة تکون قبل الفعل. کلا المعنیین لایتصور فی ارادته تعالی. و قد یراد بالارادةمجرّدالقصد عرفاً. و من هذاالقبیل ارادةالمعنی من اللفظ. و قال الامام لاحاجة الی تعریف الارادة لانها ضروریة. فان الانسان یدرک بالبداهة التفرقة بین ارادته و علمه و قدرته و المه و لذته. و قال المتکلمون انها صفةتقتضی رجحان احد طرفی الجائز علی الاَّخر لا فی الوقوع بل فی الایقاع و احترزوا بالقید الاخیر عن القدرة. کذا ذکرالخفاجی فی حاشیةالبیضاوی فی تفسیر قوله تعالی : «ماذا اراد اﷲ بهذا مثلاً »، فی اوائل سورةالبقرة. و قال فی شرح المواقف : الارادة من الکیفیات النفسانیة فعند کثیر من المعتزلة هی اعتقاد النفع او ظنه. قالوا ان نسبةالقدرة الی طرفی الفعل علی السویة فاذا حصل اعتقاد النفع او ظنه فی احد طرفیه ترجح علی الاَّخر عندالقادر و اثرت فیه قدرته. و عند بعضهم الاعتقاد او الظن هو المسمی بالداعیة. و اما الارادة فهی میل یتبع ذلک الاعتقاد او الظن. کما ان الکراهة نفرة تتبع اعتقاد الضرر او ظنه. فانا نجد من انفسنا بعد اعتقاد ان الفعل الفلانی فیه جلب نفع او دفع ضرر میلا الیه مترتباً علی ذلک الاعتقاد. و هذاالمیل مغایر للعلم بالنفع او دفعالضرر ضرورة و ایضا فان القادر کثیراً ما یعتقد النفع فی فعل او یظنه و مع ذلک لایریده ما لم یحصل له هذاالمیل و اجیب علی ذلک بانا لاندعی ان الارادة اعتقادالنفع او ظنه مطلقاً بل هی اعتقاد نفع له او لغیره ممن یؤثر خیره بحیث یمکن وصوله الی احدهما بلاممانعة مانع من تعب او معارضة. والمیل المذکور انما یحصل لمن لایقدر علی الفعل قدرة تامة بخلاف القادر التام القدرة. اذ یکفیه العلم والاعتقاد علی قیاس الشوق الی المحبوب. فانه حاصل لمن لیس واصلا الیه دون الواصل اذ لا شوق له و عندالاشاعرة هی صفة محضضة لاَحد طرفی المقدور بالوقوع فی وقت معین. والمیل المذکور لیس ارادة. فان الارادة بالاتفاق صفة محضضة لاحدالمقدورین بالوقوع. و لیست الارادة مشروطة باعتقادالنفع اوبمیل یتبعه فان الهارب من السبع اذا ظهر له طریقان متساویان فی الافضاء الی النجاة فانه یختار احدهما بارادته و لایتوقف فی ذلک الاختیار علی ترجیح احدهما لنفع یعتقده فیه. و لا علی میل یتبعه - انتهی. و فی البیضاوی الحق ان الارادة ترجیح احد مقدوریه علی الاَّخر و تخصیصه بوجه دون وجه. او معنی یوجب هذاالترجیح. و هی اعم من الاختیار. فانه میل مع تفضیل - انتهی ؛ ای تفضیل احدالطرفین علی الاَّخر. کأن المختار ینظر الی الطرفین. والمرید ینظر الی الطرف الّذی یریده. کذا فی شرح المقاصد. والمقصود من المیل مجردالترجیح لامقابل النفرة. و قال الخفاجی فی حاشیته ما حاصله ان هذا مذهب اهل السنة فهی صفة ذاتیة قدیمة وجودیة زائدة علی العلم و مغایرة له و للقدرة. و قوله بوجه الخ ، احتراز عن القدرة فانها لاتخصص الفعل ببعض الوجوه. بل هی موجدة للفعل مطلقاً. و لیس هذا معنی الاختیار کما توهم بل الاختیارالمیل الی الترجیح معالتفضیل. و هو ای التفضیل کونه افضل عنده مما یقابله. لان الاختیار اصل وضعه افتعال من الخیر. و لذا قیل الاختیار فی اللغة ترجیح الشی و تخصیصه و تقدیمه علی غیره و هو اخص من الارادة والمشیة. نعم قدیستعمل المتکلمون الاختیار بمعنی الارادة ایضاً حیث یقولون انه فاعل بالاختیار و فاعل مختار. و لذا قیل لم یرد الاختیار بمعنی الارادة فی اللغة بل هو معنی حادث. و یقابله الایجاب عندهم. و هذا اما تفسیر لارادةاﷲ تعالی او لمطلق الارادة الشاملة لارادةاﷲ تعالی و علی هذا لایرد علیه اختیار احدالطرفین المستویین و احدالرغیفین ( ؟ ) المتساویین للمضطر. لانا لانسلم ثمة انه اختیار علی هذا و لاحاجة الی ان یقال انه خارج عن اصله لقطع النظر عنه و قد اورد علی المصنف ان الارادة عند الاشاعرة الصفة المخصّصة لاحد طرفی المقدور و کونها نفس الترجیح لم یذهب الیه احد. و اجیب بانه تعریف لها باعتبارالتعلق. و لذا قیل انها علی الاول معالفعل و علی الثانی قبله. او انه تعریف لارادةالعبد - انتهی. ثم اعلم انه قال الشیخ الاشعری و کثیر من اصحابه : ارادة الشیی کراهة ضده بعینه. و الحق ان الارادة والکراهة متغایرتان و حینئذ اختلفوا. فقال القاضی ابوبکر و الغزالی ان ارادةالشی معالشعور بضده یستلزم کون الضد مکروها عند ذلک المرید. فالارادة معالشعور بالضد مستلزمة لکراهةالضد. و قیل لاتستلزمها. کذا فی شرح المواقف. و عندالسالکین هی استدامةالکد و ترک الراحة. کما فی مجمع السلوک. قال الجنید الارادة ان یعتقد الانسان الشی ثم یعزم علیه ثم یریده. والارادة بعد صدق النیة. قال علیه الصلوة والسلام : لکل امری ما نوی. کذا فی خلاصةالسلوک. و قیل الارادة الاقبال بالکلیة علی الحق و الاعراض من الخلق. و هی ابتداءالمحبة. کذا فی بعض حواشی البیضاوی.

اراده . [ اِ دَ ] (ع مص ، اِمص ) اِرادة. اِرادت . خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). خواست . خواسته . خواهش . میل . قصد. آهنگ . کام . دَهر. (منتهی الارب ) : و واقف گردان او را بدرستی اختیار کردنت در آنچه جسته ای آنرا و صواب بودن بآنچه اراده کرده ای . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314).
نه بی ارادت او بر زمین ببارد ابر
نه بی مشیت او بر هوا بجنبد باد.

مسعودسعد.


ای داور زَمانه ، ملوک زمانه را
جز بر ارادت تو مسیر و مدار نیست .

مسعودسعد.


ارادت من متضمن این رأی نیست . (کلیله و دمنه ). زاهدی مهمان پادشاهی بود چون بخوان بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون بنماز برخاستند بیش از آن کرد که عادت او. (گلستان ).
گردن او عاشق ارادت دست است
پهلوی او فتنه ٔ ارادت ران است .
(ظاهراًدر صفت اسب ).
- اراده کردن ؛ قصد کردن . آهنگ کردن . مقصود داشتن .
|| خواست خدا. مشیت . قضا. قدر. تقدیر. قال الرضا (ع مص ): الابداع والارادة والمشیة اسماء ثلثة و معناها واحد: یقدر الاشیاء بحکمته و یدبر اختلافها بارادته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299). صفتی که حالت مخصوص را در آدمی ایجاد میکند که از او فعل مخصوصی صادر میشود و در حقیقت اراده تعلق میگیرد بچیز معدوم که آنرا بوجود و حصول بیاورد چنانکه در آیه ٔ شریفه : انما امره اذا اراد شیئاً ان یقول له کن فیکون (قرآن 82/36). میلی است که از پس اعتقاد بر سود و نفع پیدا میشود. و اراده عبارت از مطالبه ٔ قلب است غذای روح را از طیب نفس . اراده قانع کردن نفس است از مرادات خود و رو نمودن است براوامر خدا و راضی شدن بر آن و گفته اند: اراده اخگری است از آتش دوستی در قلب که اقتضا میکند اجابت کردن دواعی نفس را. (تعریفات جرجانی ).
هی فی اللغة نزوع النفس و میلهاالی الفعل بحیث یحملها علیه . و النزوع الاشتیاق . والمیل المحبة والقصد. فعطف المیل علی النزوع للتفسیر. قیل و فائدته الاشارة الی انها میل غیراختیاری . و لایشترط فی المیل ان یکون عقیب اعتقاد النفع کما ذهب الیه المعتزله . بل مجرّد ان یکون حاملا علی الفعل بحیث یستلزمه لانه محضض للوقوع فی وقت و لایحتاج الی محضض آخر.و قوله بحیث متعلق بالمیل و معنی حمل المیل للنفس علی الفعل جعلها متوجهةً لایقاعه . و تقال ایضا للقوة التی هی مبداءالنزوع و هی الصفة القائمة بالحیوان التی هی مبداءالمیل الی احد طرفی المقدور. والارادة بالمعنی الاوّل ای بمعنی المیل الحامل علی ایقاع الفعل و ایجاده تکون معالفعل و تجامعه و ان تقدم علیه بالذّات . و بالمعنی الثانی ای بمعنی القوة تکون قبل الفعل . کلا المعنیین لایتصور فی ارادته تعالی . و قد یراد بالارادةمجرّدالقصد عرفاً. و من هذاالقبیل ارادةالمعنی من اللفظ. و قال الامام لاحاجة الی تعریف الارادة لانها ضروریة. فان الانسان یدرک بالبداهة التفرقة بین ارادته و علمه و قدرته و المه و لذته . و قال المتکلمون انها صفةتقتضی رجحان احد طرفی الجائز علی الاَّخر لا فی الوقوع بل فی الایقاع و احترزوا بالقید الاخیر عن القدرة. کذا ذکرالخفاجی فی حاشیةالبیضاوی فی تفسیر قوله تعالی : «ماذا اراد اﷲ بهذا مثلاً »، فی اوائل سورةالبقرة. و قال فی شرح المواقف : الارادة من الکیفیات النفسانیة فعند کثیر من المعتزلة هی اعتقاد النفع او ظنه . قالوا ان ّ نسبةالقدرة الی طرفی الفعل علی السویة فاذا حصل اعتقاد النفع او ظنه فی احد طرفیه ترجح علی الاَّخر عندالقادر و اثرت فیه قدرته . و عند بعضهم الاعتقاد او الظن هو المسمی بالداعیة. و اما الارادة فهی میل یتبع ذلک الاعتقاد او الظن . کما ان ّ الکراهة نفرة تتبع اعتقاد الضرر او ظنه . فانا نجد من انفسنا بعد اعتقاد ان ّالفعل الفلانی فیه جلب نفع او دفع ضرر میلا الیه مترتباً علی ذلک الاعتقاد. و هذاالمیل مغایر للعلم بالنفع او دفعالضرر ضرورة و ایضا فان القادر کثیراً ما یعتقد النفع فی فعل او یظنه و مع ذلک لایریده ما لم یحصل له هذاالمیل و اجیب علی ذلک بانا لاندعی ان الارادة اعتقادالنفع او ظنه مطلقاً بل هی اعتقاد نفع له او لغیره ممن یؤثر خیره بحیث یمکن وصوله الی احدهما بلاممانعة مانع من تعب او معارضة. والمیل المذکور انما یحصل لمن لایقدر علی الفعل قدرة تامة بخلاف القادر التام القدرة. اذ یکفیه العلم والاعتقاد علی قیاس الشوق الی المحبوب . فانه حاصل لمن لیس واصلا الیه دون الواصل اذ لا شوق له و عندالاشاعرة هی صفة محضضة لاَحد طرفی المقدور بالوقوع فی وقت معین . والمیل المذکور لیس ارادة. فان ّالارادة بالاتفاق صفة محضضة لاحدالمقدورین بالوقوع . و لیست الارادة مشروطة باعتقادالنفع اوبمیل یتبعه فان ّ الهارب من السبع اذا ظهر له طریقان متساویان فی الافضاء الی النجاة فانه یختار احدهما بارادته و لایتوقف فی ذلک الاختیار علی ترجیح احدهما لنفع یعتقده فیه . و لا علی میل یتبعه - انتهی . و فی البیضاوی الحق ان ّالارادة ترجیح احد مقدوریه علی الاَّخر و تخصیصه بوجه دون وجه . او معنی یوجب هذاالترجیح . و هی اعم ّ من الاختیار. فانه میل مع تفضیل - انتهی ؛ ای تفضیل احدالطرفین علی الاَّخر. کأن ّالمختار ینظر الی الطرفین . والمرید ینظر الی الطرف الّذی یریده . کذا فی شرح المقاصد. والمقصود من المیل مجردالترجیح لامقابل النفرة. و قال الخفاجی فی حاشیته ما حاصله ان ّ هذا مذهب اهل السنة فهی صفة ذاتیة قدیمة وجودیة زائدة علی العلم و مغایرة له و للقدرة. و قوله بوجه الخ ، احتراز عن القدرة فانها لاتخصص الفعل ببعض الوجوه . بل هی موجدة للفعل مطلقاً. و لیس هذا معنی الاختیار کما توهم بل الاختیارالمیل الی الترجیح معالتفضیل . و هو ای التفضیل کونه افضل عنده مما یقابله . لان الاختیار اصل وضعه افتعال من الخیر. و لذا قیل الاختیار فی اللغة ترجیح الشی ٔ و تخصیصه و تقدیمه علی غیره و هو اخص من الارادة والمشیة. نعم قدیستعمل المتکلمون الاختیار بمعنی الارادة ایضاً حیث یقولون انه فاعل بالاختیار و فاعل مختار. و لذا قیل لم یرد الاختیار بمعنی الارادة فی اللغة بل هو معنی حادث . و یقابله الایجاب عندهم . و هذا اما تفسیر لارادةاﷲ تعالی او لمطلق الارادة الشاملة لارادةاﷲ تعالی و علی هذا لایرد علیه اختیار احدالطرفین المستویین و احدالرغیفین (؟) المتساویین للمضطر. لانا لانسلم ثمة انه اختیار علی هذا و لاحاجة الی ان یقال انه خارج عن اصله لقطع النظر عنه و قد اورد علی المصنف ان الارادة عند الاشاعرة الصفة المخصّصة لاحد طرفی المقدور و کونها نفس الترجیح لم یذهب الیه احد. و اجیب بانه تعریف لها باعتبارالتعلق . و لذا قیل انها علی الاول معالفعل و علی الثانی قبله . او انه تعریف لارادةالعبد - انتهی . ثم اعلم انه قال الشیخ الاشعری و کثیر من اصحابه : ارادة الشیی ٔ کراهة ضده بعینه . و الحق ان الارادة والکراهة متغایرتان و حینئذ اختلفوا. فقال القاضی ابوبکر و الغزالی ان ارادةالشی ٔ معالشعور بضده یستلزم کون الضد مکروها عند ذلک المرید. فالارادة معالشعور بالضد مستلزمة لکراهةالضد. و قیل لاتستلزمها. کذا فی شرح المواقف . و عندالسالکین هی استدامةالکد و ترک الراحة. کما فی مجمع السلوک . قال الجنید الارادة ان یعتقد الانسان الشی ٔ ثم یعزم علیه ثم یریده . والارادة بعد صدق النیة. قال علیه الصلوة والسلام : لکل امری ٔ ما نوی . کذا فی خلاصةالسلوک . و قیل الارادة الاقبال بالکلیة علی الحق و الاعراض من الخلق . و هی ابتداءالمحبة. کذا فی بعض حواشی البیضاوی .
فائدة - الارادة مغایرة للشهوة فان الانسان قد یرید شرب دواء کریه فیشربه و لایشتهیه بل یتنفر عنه . و قد تجتمعان فی شی ٔ واحد فبینهما عموم من وجه . و کذا الحال بین الکراهةو النفرة اذ فی الدواء المذکور وجدت النفرة دون الکراهة المقابلة للارادة. و فی اللذیذ الحرام یوجد الکراهة من الزهاد دون النفرة الطبعیة. و قد تجتمعان ایضاً فی حرام منفور عنه .
فائدة - الارادة غیرالتمنی . فانها لاتتعلق الا بمقدور مقارن لها عند اهل التحقیق . والتمنی قدیتعلق بالمحال الذاتی و بالماضی . و قد توهم جماعة ان التمنی نوع من الارادة. حتی عرفوه بانه ارادة ما علم انه لایقع او شک فی وقوعه . و اتفق المحققون من الاشاعرة والمعتزلة علی انهما متغایران .
فائدة - الارادة القدیمة توجب المقصود؛ ای اذا تعلقت ارادةاﷲ تعالی بفعل من افعال نفسه لزم وجود ذلک الفعل و امتنع تخلفه عن ارادته اتفاقاً من الحکماء و اهل الملة و اما اذا تعلقت بفعل غیر، ففیه خلاف المعتزلة القائلین بان معنی الامر هو الارادة. فان الامر لایوجب وجودالمأمور به کما فی العصاة. و اما الارادة الحادثة فلاتوجبه اتفاقاً. یعنی ان ارادة احدنااذا تعلقت بفعل من افعاله فانها لاتوجب ذلک المقصود عندالاشاعرة و ان کانت مقارنة له عندهم . و وافقهم فی ذلک الجبّائی و ابنه و جماعة من المتأخرین من المعتزلة و جوز النظام و العلاف و جعفربن حرب و طایفة من قدماء معتزلةالبصرة ایجابها للمقصود اذا کانت قصداً الی الفعل . و هو ای القصد ما نجده من انفسنا حال الایجاد لاعزماً علیه لیقدم العزم علی الفعل فلایتصور ایجابه ایاه . فهؤلاء اثبتوا ارادة متقدمة علی الفعل بازمنة هی العزم و لم یجوزوا کونها موجبة و ارادة مقارنة له هی القصد و جوزوا ایجابها ایاه . و اما الاشاعرة فلم یجعلوا العزم من قبیل الارادة، بل امراً مغایراً لها. اعلم ان العلماء اختلفوا فی ارادته تعالی . فقال الحکماء ارادته تعالی هی علمه بجمیعالموجودات من الازل الی الابد. و بانه کیف ینبغی ان یکون نظام الوجود حتی یکون علی الوجه الاکمل و بکیفیة صدوره عنه تعالی حتی یکون الموجود علی وفق المعلوم علی احسن نظام من غیر قصد و شوق و یسمون هذاالعلم عنایة. قال ابن سینا العنایة هی احاطة علم الاول تعالی بالکل و بما یجب ان یکون علیه الکل حتی یکون علی احسن النظام فعلم الاول بکیفیةالصواب فی ترتیب وجودالکل منبع لفیضان الخیر و الجود فی الکل من غیر انبعاث قصد و طلب من الاول الحق . و قال ابوالحسین و جماعة من رؤساءالمعتزلة کالنظام و الجاحظ و العلاف و ابی القاسم البلخی و محمود الخوارزمی : ارادته تعالی علمه بنفع فی الفعل . و ذلک کما یجده کل عاقل من نفسه ان ظنه او اعتقاده لنفع فی الفعل یوجب الفعل و یسمیه ابوالحسین بالداعیة. و لما استحال الظن والاعتقادفی حقه تعالی انحصرت داعیته فی العلم بالنفع. و نقل عن ابی الحسین وحده انه قال الارادة فی الشاهد زائدة علی الداعی و هو المیل التابع للاعتقاد او الظن . و قال الحسین النجار: کونه تعالی مریداً امر عدمی . و هو عدم کونه مکرهاً و مغلوبا و یقرب منه ما قیل هی کون القادر غیرمکره ولا ساه . و قال الکعبی هی فی فعله العلم بما فیه من المصلحة و فی فعل غیره الامر به . و قال اصحابنا الاشاعرة و وافقهم جمهور معتزلة البصرة انها صفةمغایرة للعلم والقدرة توجب تخصیص احدالمقدورین بالوقوع باحدالاوقات . کذا فی شرح المواقف . و یقرب منه ما قال الصوفیة علی ماوقع فی الانسان الکامل من ان ّ الارادةصفة تجلی علم الحق علی حسب المقتضی الذاتی و ذلک المقتضی هو الارادة. و هی تخصیص الحق تعالی لمعلوماته بالوجود علی حسب ما اقتضاه العلم . فهذا الوصف فیه یسمی ارادة. والارادة المخلوقة فینا هی عین ارادته تعالی . لکن بما نسبت الینا کان الحدوث اللازم لنا لازماً لوصفنا فقلنا بان ّ ارادتنا مخلوقة. و الاّ فهی بنسبتها الی اﷲ تعالی عین ارادته تعالی و ما منعها من ابراز الاشیاء علی حسب مطلوباتها الا نسبتها الینا. و هذه النسبةهی المخلوقیة فاذا ارتفعت النسبة التی لها الینا و نسبت الی الحق علی ما هی علیه ، انفعلت بها الاشیاء. فافهم . کما ان ّ وجودنا بنسبته الینا مخلوق و بنسبته الیه تعالی قدیم . و هذه النسبة هی الضروریة التی یعطیهاالکشف و الذوق . اذ العلم قائم مقام العین . فما ثم الاهذا. فافهم . و اعلم ان ّ الارادة الالهیة المخصصة للمخلوقات علی کل حال و هیئة، صادرة عن غیرعلة و لاسبب بل بمحض اختیار الهی لان ّالارادة حکم من احکام العظمة و وصف من اوصاف الالوهیة فألوهیته و عظمته لنفسه لالعلة وهذا بخلاف رأی الامام محیی الدین فی الفتوحات . فانه قال : لایجوز ان یسمی اﷲ تعالی مختاراً، فانه لایفعل شیئاًبالاختیار بل یفعله علی حسب ما یقتضیه العالم من نفسه و ما اقتضاه العالم من نفسه الا هذاالوجه الذی هو علیه فلایکون مختاراً - انتهی . و اعلم ایضاً ان الارادةای الارادة الحادثة لها تسعة مظاهر فی المخلوقات : المظهر الاول هو المیل و هو انجذاب القلب الی مطلوبه فاذا قوی و دام سمی ولعاً و هو المظهر الثانی . ثم اذا اشتد و زاد سمی صبابة. و هو اذا اخذ القلب فی الاسترسال فیمن یحب ّ، فکانه انصب ّ الماء اذا افرغ لایجدُ بدّاًمن الانصباب . و هذا مظهر ثالث . ثم اذا تفرغ له بالکلیة و تمکن ذلک منه سمی شغفاً. و هو المظهر الرابع. ثم اذا استحکم فی الفؤاد و اخذه من الاشیاء سمی هوی . و هو المظهر الخامس . ثم اذا استولی حکمه علی الجسد سمی غراماً. و هو المظهر السادس . ثم اذا نمی و زالت العلل الموجبة للمیل سمی حُبا. و هو المظهر السابع. ثم اذا هاج حتی یفنی المحب عن نفسه سمی وُدّا و هو المظهر الثامن . ثم اذا طفح حتی افنی المحب و المحبوب سمی عشقاً. و هو المظهر التاسع - انتهی . کلام الانسان الکامل . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || توجه خاص مرید بمرشد و سالک به پیر و امثال آن : فرمانبری من [ مسعود ] این تبعیت را که جا کرده در درون من و این ارادتی که لازم شده در گردن من ... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316). درزی ... بوجه ارادت بنزدیک او [ زاهد ] رفت . (کلیله و دمنه ). یکی از علماء خورنده بسیار داشت و کفاف اندک با یکی از بزرگان ... بگفت .... شنیدم که اندکی در وظیفه اش افزون کرد و بسیاری از ارادت کم . (گلستان ). که یار موافق بود و ارادت صادق مینمود. (گلستان ). ملک بخندید و ندیمان را گفت چندانکه مرا در حق خداپرستان ارادت است و اقرار، مر این شوخ دیده را عداوت است و انکار. (گلستان ). همچنین مجلس وعظ چو کلبه ٔ بزّاز است تا آنجا نقدی ندهی بضاعتی نستانی و اینجا تا ارادتی نیاری سعادتی نبری . (گلستان ).یکی از جمله ٔ صالحان بخواب دید پادشاهی را در بهشت و پارسائی در دوزخ ... ندا آمد که این پادشه به ارادات درویشان در بهشت است و این پارسا بتقرب پادشاهان در دوزخ . (گلستان ). بامدادان دستاری ... و دیناری پیش مغنی بنهادم و در کنارش گرفتم ... یاران ارادت من در حق او خلاف عادت دیدند. (گلستان ). تلمیذ بی ارادت عاشق بی زر است . (گلستان ).
وگر بچشم ارادت نگه کنی در دیو
فرشته ایت نماید بچشم کرّوبی .

سعدی (گلستان ).


فسحت میدان ارادت بیار
تا بزند مرد سخن گوی گوی .

سعدی .



فرهنگ عمید

= عراده
۱. نیرویی ارادی و نفسانی که شخص را برای رسیدن به هدف وادار به انجام عمل می کند.
۲. خواست، میل، قصد.
۳. تصمیم جدّی.
۴. (تصوف ) علاقۀ درونی سالک برای رسیدن به حق و حقیقت.

عراده#NAME?


۱. نیرویی ارادی و نفسانی که شخص را برای رسیدن به هدف وادار به انجام عمل می‌کند.
۲. خواست؛ میل؛ قصد.
۳. تصمیم جدّی.
۴. (تصوف) علاقۀ درونی سالک برای رسیدن به حق و حقیقت.


دانشنامه عمومی

اراده خواست و میل ذاتی برای رسیدن به هدفی مشخص می باشد. اراده در پی تصمیمی شفاف و به دنبال دستیابی برای نیل به آن ایجاد می شود.
اراده (فلسفه)
اراده (روان شناسی)
اراده (جامعه شناسی)
اراده (حقوق)
اراده (روزنامه)، یکی از روزنامه های آزاد افغانستان
ارابه یا اَرابه
اختیار یا اختیار
پیروزی اراده، نام فیلمی تبلیغاتی از لنی ریفنشتال
عملیات اراده جدی، عملیات ارتش آمریکا برای حفاظت از نفتکش های کویتی
حزب اراده ملی از احزاب ایران
اراده فارس، از مطبوعات فارس در دوران پهلوی دوم
برهان اختیار
اراده معطوف به قدرت، کتابی از فردریک نیچه
جهان همچون اراده و بازنمود، کتابی از آرتور شوپنهاور

دانشنامه آزاد فارسی

توانایی گزینش از میان چند شیوۀ رفتار متفاوت و عمل کردن بدان، به ویژه هنگامی که عمل معطوف به هدفی مشخص و متأثر از آرمان ها و اصول معینی باشد. رفتار ارادی با رفتاری که به شکل غریزی، انعکاسی، یا از روی هوس و عادت سر می زند و نتیجۀ گزینش آگاهانه از میان چند گزینه نیست، متفاوت است.
از دیدگاه فلسفی. تا قرن ۲۰ اغلب فیلسوفان اراده را استعداد فطری مستقلی در انسان می دانستند. اختلاف آن ها بر سر نقش آن در ساختار شخصیت انسان بود. به زعم شوپنهاور فیلسوف آلمانی، اراده ای کلی در عالم وجود دارد که واقعیت اول است و ارادۀ فرد، جزئی از آن است. شوپنهاور اراده را مسلط بر همۀ وجوه دیگر شخصیت، معرفت، احساسات، و مسیر زندگی فرد می داند. صورت جدیدتری از نظریۀ شوپنهاور در فلسفۀ اگزیستانسیالیسم دیده می شود، چنان که ژان پل سارتر شخصیت را محصول اعمال انسان می شناسد و اعمال را نمودهایی از اِعمال ارادۀ انسان برای معنابخشیدن به جهانی که در آن زندگی می کند. غالب فیلسوفان دیگر اراده را هم ارز یا تابعی از دیگر وجوه شخصیت شمرده اند. افلاطون روان را مرکب از عقل و اراده و شوق می دانست. در دیدگاه فیلسوفان خردگرایی همچون ارسطو، توماس آکوئیناس، و رنه دکارت، اراده اهرمی در دست نفس ناطقه برای مهار شهوات و انفعالات حیوانی محض است. برخی از فیلسوفان تجربی مانند دیوید هیوم اراده را چندان متأثر از عقل نمی دانند و بیشتر فرمانبر عاطفه می بینند. فیلسوفان تکامل باوری چون هربرت اسپنسر و فیلسوفان عمل گرایی مانند جان دیویی اراده را نه استعدادی فطری بلکه دستاوردی تجربی می شناسند که اندک اندک در روند رشد فکری و بالندگی شخصیت فرد از رهگذر تعامل اجتماعی شکل می گیرد.
از دیدگاه روان شناسی. روان شناسان امروزه اغلب طرفدار نظریۀ عمل گرایانه در مورد اراده اند و آن را استعداد مستقلی نمی دانند و کیفیت یا وجهی از رفتار به شمار می آورند. کلّیتِ شخص است که اراده می کند؛ و اراده کردن در چند مرحله نمود می یابد: نخست، توجه کردن به هدف های کمابیش دور با معیارها و اصول کم وبیش انتزاعی؛ دوم، سبک سنگین کردن شیوه های رفتار گوناگون و عمل آگاهانه به شیوه ای که سنجیده ترین راه تأمین آن اهداف و اصول به نظر می رسد؛ سوم، منع امیال و ترک عادت هایی که ممکن است توجه را از اهداف و اصول منحرف کنند یا با آن ها نسازند؛ و سرانجام، ایستادگی به رغم موانع و ناکامی ها بر پیروی از هدف ها و پایبندی به اصول. نداشتن هدفِ درخور پیروی یا آرمان ها و معیارهای شایستۀ احترام، تزلزل در بذل توجه، عدم توانایی ایستادگی در برابر امیال و عادت ها، و تردید در گزینش از میان گزینه ها یا در پافشاری بر تصمیم، از کاستی هایی است که معمولاً بی ارادگی به بار می آورد.
از دیدگاه کلام. در علم کلام نیز دربارۀ ارادۀ ذات حق بحث می شود. حد جامع صفت اراده در انسان و خداوند به معنی توان انجام امر ملائم است ولی چون علم خداوند عین ذات است، از این جهت از اسماء ذات اوست و از حیث تعلق به فعل که متأخر از ذات وی است از اسماء افعال است. اراده گاه نیز به معنی اختیار، یعنی توان ترجیح بین دو امر، نیز به کار رفته است؛ گاه نیز در کلام و احادیث از مشیت تفکیک شده است، و در این معنی اراده صِرف توانِ بر فعل است و مشیت ایجادِ فعل.

فرهنگ فارسی ساره

کامش، پشتکار، آهنگ، خواست، یازش


نقل قول ها

آ - الف - ب - پ - ت - ث - ج - چ - ح - خ - د - ذ - ر - ز - ژ - س - ش - ص - ض - ط - ظ - ع - غ - ف - ق - ک - گ - ل - م - ن - و - هـ - ی
• «از تمام صفاتی که برای پرورش جان و جسم شما سودمندتر است هیچ یک به اندازه عزم و اراده مفید نیست.»بوشه بدون منبع• «بزرگ ترین اختلاف بین انسان و حیوان در فهم و شعور نیست بلکه در داشتن اراده و اختیار است.»• «به نیروی اراده می توان به همه چیز دست یافت اما این اراده محرک و تازیانه لازم دارد اگر آن را به کار نیندازیم کلیه قوای باطنی ما زودتر زنگ می زند.»لابوله بدون منبع• «بهترین موقع برای تربیت اراده ایام جوانی است.»• «قوت اراده اساس و پایه هر اخلاق عالی و بزرگ است.»• «قوه اراده و عزم در آدمی تقویت نمی شود و رشد نمی یابد مگر با به کار انداختن دائمی آن.»• «مردم فاقد نیرو نیستند، فقط فاقد اراده اند.»• «نیروی علم و معرفت بدون اراده قوی مانند درخت بی بار است، قوه اراده محور چرخ های زندگی و آهن ربای توانایی وکامیابی است.»حسین کاظم زاده ایرانشهر

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اراده به شوق شدید به تحقق فعل اطلاق می شود. خواستن و همّت و اراده، آن قدر مهم است که گفته شده، خواستن، توانستن است، یعنی این که اگر کسی علاقمند به انجام کاری باشد در مقابل سختی ها و مشقت های آن مقاومت می کند، پس گویا که از همین الان به مقصد و مقصودش رسیده است. یا در اشعار می خوانیم:- همّت بلند دار که مردان روزگار از همّت بلند به جائی رسیده اند- همّت اگر سلسله جنبان شود مور تواند که سلیمان شود
اراده، یکی از صفات نفس است که به ایجاد یا ترک فعلی تعلق می گیرد و دارای مقدماتی، از جمله مرحله تصور است؛ یعنی انسان ابتدا چیزی را تصور نموده و سپس بررسی می کند که آیا فایده و مصلحتی دارد یا نه، بعد از تصدیق فایده آن، به آن تمایل پیدا می کند و به دنبال آن، هیجانی در نفس او پیدا شده و در پایان، حالت نفسانیه ای به نام « اراده » برای وی پدید می آید که از آن به «شوق مؤکد» تعبیر نموده اند.
نکته
برخی از اصولیون، اراده و طلب را یکی دانسته و برخی دیگر، میان این دو، فرق گذاشته اند. درباره تأثیر اراده در موضوع له الفاظ نیز میان اصولیون اختلاف است؛ عده ای موضوع له الفاظ را ذات معانی می دانند، ولی برخی دیگر معتقدند که موضوع له الفاظ، معنای مراد است؛ یعنی اراده استعمال کننده جزء معنای موضوع له است.
نقش همّت و اراده در زندگی
هر کس به جائی رسیده (چه مقامات معنوی، چه مادی) از شاهرا همّت و اراده قوی رسیده است. دانشمندان، ره آوردهای علمی خود را نتیجه نیروی اراده می دانند. مرتاض های هندی که به قدرت های عجیبی دست یافته اند و در مکتب یوگائیسم در ورزش، آثار چشم گیر داشته اند و صاحبان کرامت که به مقامات والای معنوی و انسانی رسیده اند همه و همه اهمیت آن را گوشزد کرده اند، هر چند که در مسیر حرکت و مقصد و هدف با هم تفاوت دارند.
تقویت اراده یکی از راه های درمان بیماری های روانی
...

جدول کلمات

هم

پیشنهاد کاربران

پشت کام - پشت یاز - پشت خواست

عزم

راده

یعنی هکر قدرتمند
ولی تو خیلی خوبی
عشق تو خوب بوده که من اینجوری شدم

فرخواست/ فرخواسته

اراده=
اطمینان ( باور ) به نتیجه گیری در صورت اقدام که موجب عمل در جهت دستیابی به مقصود ( هدف ) مورد نظر میشود. 🌹

یازیدن به مانای اراده کردن وقصد کردن که بن حال آن می شود ( یاز ) که ش می شود اراده یا قصد

اِراده
واژه اِراده بیگمان پارسی است:
اِراده : اِ - راد - ه
اِ = پیشوند فشارشی ( تاکید )
راد = راست ، رای ، در واژه ی : رادمَرد : کسی که برای انجام کاری خود را راست و آراست میکند .
- ه = پسوند نام ساز

نیرویی که به همان اندازه که توان انجام دادن کاری هست ، به همان اندازه توان انجام ندادن آن نیز هست . ( نامه های عین القضات ، جلد اول ، نامه ی یکم )

انگیزه

اِراده
به نگر می رسد که واژه اِراده پارسی باشد :
اِراده : اِ - راد - ه
اِ = پیشوند فشارشی ( تاکید )
راد = راست ، رای ، در واژه ی : رادمَرد : کسی که برای انجام کاری خود را راست و آراست میکند .
- ه = پسوند نام ساز

اختیار در انجام کاری

اراده:[اصطلاح حقوق] حرکت نفس به طرف کاری معین پس از تصور و تصدیق منفعت آن.

گویا واژه عربی است که خواست معنی میدهد ، مثلن خواستن توانستن است ، یا :
اگه اراده کنی سیگار رو ترک می کنی
اگه بخوای سیگاررو ترک می کنی

واژه های عربی در فارسی اضافی هستن و زبان را گنگ و نامفهوم می کنن و اندیشه را آواره و سرگردان می کنن ، البته باید دانست که بسیاری از واژه ها را که عربی می دانیم ، ایرانی هستن .

حرکت نفس به طرف کاری معین پس از تصور و تصدیق منفعت آن.


کلمات دیگر: