کلمه جو
صفحه اصلی

اختیار


مترادف اختیار : انتخاب، برگزینی، گزینش، آزادگی، آزادی، تفویض، اجازه، تصرف، غلبه، قدرت

متضاد اختیار : اجبار

برابر پارسی : گزینش، توانایی، چاره داری، آزادکامی

فارسی به انگلیسی

authority, power, option, free will, discretion, authorization, commission, say-so, control, disposition, hand, indeterminism, jurisdiction, prerogative, say, volition, power(s), choice

authority, power(s), option, choice, control, free will


authority, authorization, commission, control, discretion, disposition, hand, indeterminism, jurisdiction, power, prerogative, say, volition


فارسی به عربی

انتداب , تبنی , ترخیص , تفویض , حریة , خیار , سلطة
( اختیار (کردن ) ) إرادة

انتداب , تبني , ترخيص , تفويض , حرية , خيار , سلطة


عربی به فارسی

پسند , انتخاب , چيز نخبه , برگزيده , منتخب , چيدن , کندن , کلنگ زدن و(به) , باخلا ل پاک کردن , خلا ل دندان بکاربردن , نوک زدن به , برگزيدن , بازکردن(بقصد دزدي) , ناخنک زدن , عيبجويي کردن , دزديدن , کلنگ , زخمه , مضراب , خلا ل دندان () خلا ل گوش () , هرنوع الت نوک تيز , گزين , گزينش


مترادف و متضاد

تصرف، غلبه، قدرت


adoption (اسم)
قبول، اقتباس، اتخاذ، اختیار، قبول به فرزندی، فرزند خواندگی

authority (اسم)
توانایی، اختیار، اعتبار، قدرت، اجازه، نفوذ، تسلط، متخصص، تصدی، اولیاء امور، نویسندهء معتبر، خوشنامی

option (اسم)
اختیار، انتخاب، خیار، ازادی، خیار فسخ، خصیصه اختیاری، اظهار میل

mandate (اسم)
اختیار، حکم، تعهد، فرمان، قیمومت، وکالتنامه

authorization (اسم)
اختیار، اجازه

liberty (اسم)
اختیار، اجازه، ازادی، فاعل مختاری

credential (اسم)
اختیار، گواهی نامه، اعتبار نامه، استوار نامه

attribution (اسم)
اختیار، تخصیص، نسبت دادن

clearance (اسم)
اختیار، روزنه، رخصت، اجازه، ترخیص، ترخیص کالا از گمرک، زدودگی، برداشتن مانع، صافی

آزادگی، آزادی


تفویض


اجازه


انتخاب، برگزینی، گزینش، ≠ اجبار


۱. انتخاب، برگزینی، گزینش،
۲. آزادگی، آزادی،
۳. تفویض
۴. اجازه
۵. تصرف، غلبه، قدرت ≠ اجبار


فرهنگ فارسی

برگزیدن، گزین کردن، پسندیدن، درکاری یاامری آزادی وتسلط داشتن، حالتی که موجب رجحان اعمال نیک برافعال زشت شود
۱ - ( مصدر ) گزیدن بر گزیدن گزین کردن انتخاب کردن . ۲ - ( صفت ) مختار برگزیده : ( مونس خاص شهریار منم وز کنیزانش اختیار منم ) ( نظامی ) ۳ - ( اسم ) آزادی عمل قدرت برانجام دادن کار به اراد. خویش مقابل اجبار اضطرار. ۴ - غلبه قدرت تصرف . ۵ - حالتی است در موجود حی عالم که منشائ انجام دادن فعل و ترک است و بعبارت دیگر حالتی است قایم بفاعل که بواسط. آن صفت و حالت بعضی از آثار و افعال خود را بر بعضی دیگر ترجیح میدهد و بر حسب دواعی خاصی که حاصل میگردد بعضی از کارها را بربعضی دیگر رجحان مینهد . ۶ - مراد آن است که بنده اختیار حق را بر اختیار خود برگزیند . یا اختیار از کسی ستدن . دست او را از کارکوتاه کردن . یا به اختیار . از روی اختیار با خواست خود و با آزادی عمل از روی اراده اختیارا مقابل به اجبار اجبارا .

فرهنگ معین

(اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) گزیدن ، انتخاب کردن . ۲ - (اِمص . ) آزادی عمل .

لغت نامه دهخدا

اختیار. [ اِ ] ( ع مص ) گزیدن. برگزیدن. ( تاج المصادر ) ( زوزنی ). استراء. گزین کردن. خَیره. ( منتهی الارب ). انتخاب : الحمدُ للّه الذی اختار محمداً صلی اﷲعلیه و آله و سلم من خیر اُسرةِ. ( تاریخ بیهقی ). و در شغل عرض اختیار سلطان بر تو افتاده است. ( تاریخ بیهقی ). به اختیار این دوست بونصر مشکان را جایگاه آن سر داشته است. ( تاریخ بیهقی ). اختیار بنده بر آن بودکه بر درگاه عالی خدمتی میکند. ( تاریخ بیهقی ). روا نیست که پادشاه این خط اختیار کند. ( تاریخ بیهقی ). ایشان را می باید آزمود تا تنی چند از ایشان بخردتر اختیار کرده آید. ( تاریخ بیهقی ). امیر مثال داد تا جمله مملکت را چهار مرد اختیار کند. ( تاریخ بیهقی ). ربّک یخلق ما یشاء و یختار. ( تاریخ بیهقی ). بندگان را اختیار نرسد فرمان خداوند را باشد. ( تاریخ بیهقی ).
اگر من بختیارم با تن خویش
نکردم جز که پرهیزاختیاری.
ناصرخسرو.
خرد را اختیار این است زی من
ازین به کس نکردست اختیاری.
ناصرخسرو.
مختار امام عصر گشتم
چون طاعت و دین شد اختیارم.
ناصرخسرو.
کس را بر اختیار خدا اختیار نیست
بر خلق دهر و دهر جز او کامکار نیست.
مسعودسعد.
با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و اختیار حکمت... حاصل است می بینیم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد... ( کلیله و دمنه ). و او بر آن اختیارروان شد. ( کلیله و دمنه ).
ناصرالدین این اختیار با رأی ملک تفویض کرد بخدمت هرکس که رأی او اختیار کند از وزراء ملتزم شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
اولیاء دولت دیلم در اختیار کسی از دودمان ملک که پادشاهی را مترشح باشد مشاورت کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
|| مختار. برگزیده :
ای اختیار کرده سلطان روزگار
لابل که اختیار خداوند ذوالمنن.
فرخی.
اختیار اول سلطان که از کیهان مَنَش
اختیار ذوالجلال اول و آخر شود.
منوچهری.
نبود اختیار علی سیم و زر
که دین بود و علم اختیار علی.
ناصرخسرو.
نکایت را ستوده اختیار است
شهامت را گزیده استوارست.
مسعودسعد.
من بگیتی اختیار شاهم اندر هر هنر
با من اندرهر هنر خصمی که یارد درگرفت.
؟
در عدل می چمیم که عدل اختیار کرد

اختیار. [ اِ ] (ع مص ) گزیدن . برگزیدن . (تاج المصادر) (زوزنی ). استراء. گزین کردن . خَیره . (منتهی الارب ). انتخاب : الحمدُ للّه الذی اختار محمداً صلی اﷲعلیه و آله و سلم من خیر اُسرةِ. (تاریخ بیهقی ). و در شغل عرض اختیار سلطان بر تو افتاده است . (تاریخ بیهقی ). به اختیار این دوست بونصر مشکان را جایگاه آن سر داشته است . (تاریخ بیهقی ). اختیار بنده بر آن بودکه بر درگاه عالی خدمتی میکند. (تاریخ بیهقی ). روا نیست که پادشاه این خط اختیار کند. (تاریخ بیهقی ). ایشان را می باید آزمود تا تنی چند از ایشان بخردتر اختیار کرده آید. (تاریخ بیهقی ). امیر مثال داد تا جمله ٔ مملکت را چهار مرد اختیار کند. (تاریخ بیهقی ). ربّک یخلق ما یشاء و یختار. (تاریخ بیهقی ). بندگان را اختیار نرسد فرمان خداوند را باشد. (تاریخ بیهقی ).
اگر من بختیارم با تن خویش
نکردم جز که پرهیزاختیاری .

ناصرخسرو.


خرد را اختیار این است زی من
ازین به کس نکردست اختیاری .

ناصرخسرو.


مختار امام عصر گشتم
چون طاعت و دین شد اختیارم .

ناصرخسرو.


کس را بر اختیار خدا اختیار نیست
بر خلق دهر و دهر جز او کامکار نیست .

مسعودسعد.


با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات ... و اختیار حکمت ... حاصل است می بینیم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد... (کلیله و دمنه ). و او بر آن اختیارروان شد. (کلیله و دمنه ).
ناصرالدین این اختیار با رأی ملک تفویض کرد بخدمت هرکس که رأی او اختیار کند از وزراء ملتزم شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
اولیاء دولت دیلم در اختیار کسی از دودمان ملک که پادشاهی را مترشح باشد مشاورت کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
|| مختار. برگزیده :
ای اختیار کرده ٔ سلطان روزگار
لابل که اختیار خداوند ذوالمنن .

فرخی .


اختیار اول سلطان که از کیهان مَنَش
اختیار ذوالجلال اول و آخر شود.

منوچهری .


نبود اختیار علی سیم و زر
که دین بود و علم اختیار علی .

ناصرخسرو.


نکایت را ستوده اختیار است
شهامت را گزیده استوارست .

مسعودسعد.


من بگیتی اختیار شاهم اندر هر هنر
با من اندرهر هنر خصمی که یارد درگرفت .

؟


در عدل می چمیم که عدل اختیار کرد
شاهی که از ملوک جز او اختیار نیست .

مسعودسعد.


شبها و روزهای تو در حل و عقد ملک
از حکمهای دور سپهر اختیار باد.

مسعودسعد.


مونس خاص شهریار منم
وز کنیزانش اختیار منم .

نظامی .


گنج صبر اختیار لقمان است
هر کرا صبر نیست حکمت نیست .

(گلستان ).


|| آزمودن . ابتلاء. || بخواهش خود دل بچیزی نهادن . || آزادی عمل . قدرت بر انجام دادن کار به اراده ٔ خویش . مقابل اجبار، اضطرار :
کس مرا بر این کار وانداشته بود و صاحب اختیار بودم . (تاریخ بیهقی ). و گفته که در کشتن بندیان تأمل اولیتر بحکم آنکه اختیار همچنان باقی است توان کشت و توان بخشید. (گلستان ).
- به اختیار ؛ دلخواه . بالاراده . به اراده ٔ :
دشمن خانگی از خصم برونی بتر است
اختیار سر خود را بزبان نگذاری .

؟


خویش :
کسی که دست چپ از دست راست داند باز
به اختیار ز مقصود خود نماند باز.

خلاق المعانی .


|| غلبه . قدرت . تصرف . (آنندراج ): بعضی از اعاظم امراء بجهت کمال اقتدار و اختیار جمال الدین یاقوت ضمناً با ملک الموتیه موافق بودند خروج نموده یاقوت را شهید کرده ... (حبیب السیر). || فرمان . || صلاح . صواب : چون خدای عزوجل بدان آسانی تخت ملک بما داد اختیار آن است که عذر گناهکاران بپذیریم . (تاریخ بیهقی ). || قَدَر. تفویض . عدل . مقابل جبر. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اختیار، لغةً الایثار، یعنی برگزیدن . و یعرف بانّه ترجیح الشی ٔ و تخصیصه و تقدیمه علی غیره . و هو اخص ّ من الارادة. و عندالمتکلمین و الحکماء قد یطلق علی الارادة، کما یجی ٔ فی لفظ الارادة. و قد یطلق علی القدرة. و یقابله الایجاب و المشهور ان له معنیین . الاول کون الفاعل بحیث ان شاء فعل و ان لم یشاء لم یفعل . فعدم الفعل لم تتعلق به المشیئة. بل هو معلل بعدم المشیئة. علی ما ورد به الحدیث المرفوع «ما شاء اﷲ کان و ما لم یشاء لم یکن ». و هذا المعنی متفق علیه بین المتکلمین و الحکماء الا ان الحکماء ذهبوا الی ان المشیئة الفعل الذی هو الفیض و الجود لازمة لذاته تعالی کلزوم العلم و سایر الصفات الکمالیّة له تعالی فیستحیل الانفکاک بینهما. و ان مشیئة الترک و عدم مشیئة الفعل ممتنع فمقدمة الشرطیة الاولی و هی ان شاء واجبةالصدق عندهم و مقدمة الشرطیة الثانیة و هی ان لم یشاء ممتنعةالصدق . و صدق الشرطیة لایتوقف علی صدق شی ٔ من الطرفین . فکلتا الشرطیتین صادقتان . و المتکلمون قالوا بجواز تحقق مقدّم کل من الشرطیتین . فالمختار و القادر علی هذا المعنی هو الذی ان شاءَ فعل و ان لم یشاء لم یفعل . و الثانی : صحة الفعل والتّرک . فالمختار و القادر هو الذی یصح منه الفعل والترک . و قد یفسّران بالذی ان شاءَ فعل و ان شاءَ ترک . و هذا المعنی مما اختلف فیه المتکلمون و حکماء. فنفاه الحکماء لاعتقادهم ان ایجاده تعالی العالم علی النظام من لوازم ذاته فیمتنع خلوه عنه . و زعموا ان هذا هو الکمال التام و لم یتنبّهوا علی ان هذا نقصان تام ّ. فان ّ کمال السلطنة یقتضی ان یکون الواجب قبل کل شی ٔ و بعده . کما لایخفی علی العاقل المنصف . و اثبته المتکلمون کلهم و هو الحق ّ الحقیق اللائق بشأنه تعالی . لان ّ حقیقة الاختیار هو هذا المعنی الثانی لان ّ الواقع بالارادة و الاختیار ما یصح وجوده و عدمه بالنظر الی ذات الفاعل . هکذا یستفاد من شرح المواقف و بعض حواشیه . و مما ذکره الصّادق الحلوانی فی حاشیة الطیّبی .و قال میرزا زاهد فی حاشیة شرح المواقف فی بحث امتناع استناد القدیم الی الواجب : اعلم ان الایجاب علی اربعة انحاء. الاول : وجوب الصدور نظراً الی ذات الفاعل من حیث هی مع قطع النظر عن ارادة الفاعل و غایة الفعل و هو لیس محل الخلاف لاتّفاق الکل ّ علی ثبوت الاختیارالذی هو مقابلة للّه تعالی . بل هو عندالحکماء غیر متصور فی حقه تعالی فانّه لایمکن النّظر الی شی ٔ و قطعالنظر عمّا هو عینه . و الثانی : وجوب الصدور نظراً الی ذات الفاعل بان یکون الارادة و الغایة عین الفاعل .و بعبارة اُخری ̍ وجوب الصدور نظراً الی ذات الفاعل مع قطع النظر عن الخارج . و هذا محل الخلاف بین الحکماء و المتکلمین . فالحکماء ذهبوا الی هذا الایجاب فی حقه تعالی . و زعموا انه تعالی یوجد العالم بارادة الّتی هو عینه و ذاته تعالی غایة لوجود العالم بل علة تامة له . والمتکلمون ذهبوا الی الاختیار المقابل لهذا الایجاب و قالوا انه تعالی اوجد العالم بالارادة الزائدة علیه لا لغرض او بالارادة الّتی هی عینه لغرض هو خارج عنه . و الثالث : وجوب الصدور نظراً الی ارادة الفاعل و المصلحة المترتبة علی الفعل . و هذا محل ّ الخلاف بین الاشاعرة و المعتزلة. فالاشاعرة قالوا بالاختیار المقابل لهذا الایجاب حیث لم یقولوا بوجود الاصلح . و جوّزوا لترجیح بلامرجح . و المعتزلة قالوا بهذا الایجاب حیث ذهبوا الی وجوب الاصلح و امتناع الترجیح بلامرجح والرّابع: وجوب الصدور بعدالاختیار. و هذا الوجوب مؤکد للاختیار و لاخلاف فی ثبوته والاختیار الّذی یقابله . و اذاتعین ذلک علمت ان ّ اثر الموجب علی النّحوین الاولین یجب ان یکون دائماً بدوامه ای بدوام ذلک الموجب لامتناع تخلّف المعلول عن العلّة التّامة. و اثر الموجب علی المعنیین الاخیرین و کذا اثر المختار علی هذه المعانی کلها یحتمل الامرین . هذا ما ظهر لی فی هذا المقام . والجمهور فی غفلة عنه فظن ّ بعضهم ان ّ محل ّ الخلاف بین الحکماء والمتکلّمین هو الایجاب بالمعنی الاوّل . و کلام اکثرهم مبنی علیه و ظن ّ بعضهم انّه لاخلاف بین الحکماء والمعتزلة الا فی قدم العالم و حدوثه . مع اتّفاقهما علی ان ّ ایجاد العالم ممکن بالنّسبة الی ذاته تعالی . بدون اعتبار الارادة و واجب مع اعتبار الارادة الّتی هی عینه -انتهی کلامه . فالاختیار علی المعنی الاوّل امکان الصدور بالنّظر الی ذات الفاعل مع قطع النّظرعن الارادة الّتی هی عین الذات و کذا عن الغایة و مرجعه الی کون الفاعل بحیث ان شاءَ فعل و ان لم یشاء لم یفعل . و علی المعنی الثّانی امکان الصدور بالنّظر الی ذات الفاعل مع قطع النظر عن الخارج . و مرجعه الی کون الفاعل بحیث یصح ّ منه الفعل و الترک و هو الذی نفاه الحکماء عنه تعالی . و امّا تفسیرهم القدرة بصحّة صدور الفعل و لاصدوره بالنسبة الی الفاعل فمبنی ّ علی ظاهر الامر. او بالنّسبة الی ماوراء الصادر الاول . هکذا ذکر میرزا زاهد ایضاً. و علی المعنی الثالث امکان الصدور نظراً الی ارادة الفاعل و المصلحة. و علی المعنی الرابع امکان الصدور بعدالاختیار هذا. ثم الاختیارعندالمنجمین یطلق علی وقت لا احسن منه فی زعم المنجم من الاوقات المناسبة لشروع امر مقصود فیها. و تعین مثل ذلک الوقت یحصل بملاحظة امور کثیرة. منها ملاحظة الطالع. هکذا ذکر الفاضل عبدالعلی البیرجندی فی شرح بیست باب .
مولوی در مجلد خامس مثنوی در جواب مؤمن سنی کافر جبری را در اثبات اختیار بنده آرد:
گفت مؤمن بشنو ای جبری خطاب
آن خود گفتی نک آوردم جواب
بازی خود کردی ای شطرنج باز
بازی خصمت ببین پهن و دراز
نامه ٔ عذر خودت برخواندی
نامه ٔ سنّی بخوان چه ماندی
آنچه گفتی جبریانه در قضا
سرّ آن بشنو ز من در ماجرا
اختیاری هست ما را در جهان
حس را منکر نتانی شد عیان
اختیار خود ببین جبری مشو
ره رها کردی بره آ کج مرو
سنگ را هرگز نگوید کس بیا
وز کلوخی کس کجا جوید وفا؟
آدمی را کس کجا گوید بپر
یا بیا ای کور و در من درنگر؟
گفت یزدان ما علی الاعمی حَرَج
کی نهد برما حَرج رب الفرج ؟
کس نگوید سنگ را دیر آمدی
یا که چوبا تو چرا بر من زدی ؟
اینچنین واجستها مجبور را
کس بگوید یا زند معذور را؟
امر و نهی و خشم و تشریف و عتیب
نیست جز مختار را ای پاک جیب
اختیارت هست در ظلم و ستم
من از این شیطان و نفس این خواستم
اختیار اندرونت ساکن است
تا ندید او یوسفی کف را نَخَست
اختیار و داعیه در نفس بود
روش دید آنگه پر و بالی گشود
سگ بخفته اختیارش گشته گم
چون شکنبه دید جنبان کرد دم
اسب هم جوجو کند چون دید جو
چون ببیند گوشت گربه کرد مَو
دیدن آمد جنبش آن اختیار
همچو نفخی ز آتش انگیزد شرار
پس بجنبد اختیارت چون بلیس
شد دلاله آردت پیغام ویس
چونکه مطلوبی بر این کس عرضه کرد
اختیار خفته بگشاید نبرد
و آن فرشته خیرها بر رغم دیو
عرضه دارد می کند در دل غریو
تا بجنبد اختیار خیر تو
زانکه پیش از عرضه خفته ست این دو خو
پس فرشته و دیو گشته عرضه دار
بهر تحریک عروق اختیار
میشود ز الهامها و وسوسه
اختیار خیر و شرت ده کَسَه
وقت تحلیل نماز ای بانمک
زان سلام آورد باید بر ملک
که ز الهام و دعای خوبتان
اختیار این نمازم شد روان
باز از بعد گنه لعنت کنی
بر بلیس ایرا از اوئی منحنی
این دو ضد عرضه کننده در سرار
در حجاب غیبت آمد عرضه دار
چون که پرده ی ْ غیب برخیزد ز پیش
تو ببینی روی دلالان خویش
وز سخنشان واشناسی بی گزند
کان سخنگو در حجاب اینها بدند
دیو گوید ای اسیر طبع و تن
عرضه می کردم نکردم زورمن
وان فرشته گویدت من گفتمت
که از این شادی فزون گردد غمت
این فلان روزت نگفتم من چنان
که از آن سویست ره سوی جنان
ما محب روح جان افزای تو
ساجدان و مخلص بابای تو
این زمانت خدمتی هم میکنیم
سوی مخدومی صلایت میزنیم
این گره بابات را بوده عدی
و از خطاب اسجُدوا کرده اَبی
آن گرفتی و آن ِ ما انداختی
حق خدمتهای ما نشناختی
این زمان ما را و ایشان را عیان
درنگر بشناس در لحن و بیان
نیمشب چون بشنوی رازی ز دوست
چون سخن گوید سحر دانی که اوست
ور دو کس در شب خبر آرد ترا
روز از گفتن شناسی هر دو را
بانگ شیر و بانگ سگ شب دررسید
صورت هر دو ز تاری ناپدید
روز شد چون باز در بانگ آمدند
پس شناسدشان ز بانگ آن هوشمند
مخلص آنکه دیو و روح عرضه دار
هر دو هستند از تتمه ٔ اختیار
اختیاری هست در ما ناپدید
چون دو مطلب دید آید در مزید
اوستادان کودکان را میزنند
آن ادب سنگ سیه را کی کنند
هیچ گوئی سنگ را فردا بیا
ور نیائی من دهم بد را سزا
هیچ عاقل مر کلوخی را زند
هیچ با سنگی عتابی کس کند
در خرد جبر از قدر رسواتر است
زانکه جبری حس خود را منکر است
منکر حس نیست آن مرد قدر
فعل حق حسی نباشد ای پسر
منکر فعل خداوند جلیل
هست در انکار مدلول و دلیل
آن بگوید دود هست و نار نی
نور شمعی بی زشمع روشنی
و این همی بیند معین نار را
نیست میگوید پی انکار را
دامنش سوزد بگوید نار نیست
جامه اش دوزد بگوید تارنیست
ه ٔپس تَسَفْسُط آمد این دعوی ّ جبر
لاجرم بدتر بود ز این رو ز گبر
گبر گوید هست عالم نیست رب
یا ربی گوید که نبود مستحب
این همی گوید جهان خودنیست هیچ
هست سوفسطائی اندر پیچ پیچ
جمله ٔ عالم مقر در اختیار
امرو نهی این بیار و آن میار
او همی گوید که امر و نهی لاست
اختیاری نیست واین جمله خطاست
حس ّ را حیوان مقر است ای رفیق
لیک ادراک دلیل آمد دقیق
زآنکه محسوس است ما را اختیار
خوب می آید بر او تکلیف کار.

- انتهی .


اینکه گوئی این کنم یا آن کنم
خود دلیل اختیار است ای صنم .

مولوی .


اینکه فردا این کنم یا آن کنم
این دلیل اختیار است ای صنم .

مولوی .


عقل حیوانی چو دانست اختیار
این مگوای عقل انسان شرم دار.

مولوی .


بر درخت جبر تا کی برجهی
اختیار خویش را یکسو نهی .

مولوی .


گفت توبه کردم از جبر ای عیار
اختیار است اختیار است اختیار.

مولوی .


اختیار آمد عبادت را نمک
ورنه می گردد بناخواه این فلک
گردش او را نه اجر و نی عقاب
کاختیار آمد هنر وقت عتاب
جمله عالم خود مسبح آمدند
نیست آن تسبیح جبری سودمند
..........................
..........................
در جهان این مدح و شاباش و زهی
زاختیار است و حفاظ و آگهی .

مولوی .


غیر حق را گر نباشد اختیار
خشم چون می آیدت بر جرم دار.

مولوی .


هرچه نفست خواست داری اختیار
هرچه عقلت خواست داری اضطرار.

مولوی .


گر نبودی اختیار این شرم چیست
وین دریغ و خجلت و آزرم چیست .

مولوی .


رضا بداده بده وز جبین گره بگشای
که برمن و تو در اختیار نگشادست .

حافظ.


چون طفل نی سوار بمیدان اختیار
در چشم خود سواره ولیکن پیاده ایم .

صائب


سایه جز بنده وار کی باشد
سایه را اختیار کی باشد.
- امثال :
عالم عالِم اختیار است . (امثال و حکم ).
|| قدرت تخطّی از قوانین طبیعی .
- اختیار ازکسی ستدن ؛ دست او از کار کوتاه کردن : سلطان از کید او آگاه شد و تعجیل نمود و اختیار از دست او بستد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- نیک اختیار ؛ نیک گزین :
نیک اختیار باشد هر کس که کرد
درگاه تو و خدمت تو اختیار.

فرخی .



فرهنگ عمید

۱. (فلسفه ) [مقابلِ جبر] آزادی انسان در انجام دادن کاری یا ترک آن: اینکه گویی این کنم یا آن کنم / این دلیل اختیار است ای صنم (مولوی: ۷۹۶ )، غیر حق را گر نباشد اختیار / خشم چون می آیدت بر جرم دار؟ (مولوی: ۷۹۷ ).
۲. (تصوف ) ترجیح دادن ارادۀ حق بر ارادۀ خود به وسیلۀ سالک.
۳. [قدیمی] انتخاب کردن، برگزیدن.
۴. (نجوم ) [قدیمی] انتخاب زمان مناسب برای انجام کاری با استفاده از منازل قمر.
* اختیار دادن: آزادی دادن به کسی جهت برگزیدن چیزی یا انجام دادن کاری، مختار کردن.
* اختیار داشتن: (مصدر لازم ) آزاد بودن در انجام دادن کاری، مختار بودن.
* اختیار کردن: (مصدر متعدی ) انتخاب کردن، برگزیدن: گر تو را در بهشت باشد جای / دیگران دوزخ اختیار کنند (سعدی: ۱۴۰ ).

۱. (فلسفه) [مقابلِ جبر] آزادی انسان در انجام دادن کاری یا ترک آن: ◻︎ اینکه گویی این کنم یا آن کنم / این دلیل اختیار است ای صنم (مولوی: ۷۹۶)، ◻︎ غیر حق را گر نباشد اختیار / خشم چون می‌آیدت بر جرم‌دار؟ (مولوی: ۷۹۷).
۲. (تصوف) ترجیح دادن ارادۀ حق بر ارادۀ خود به‌وسیلۀ سالک.
۳. [قدیمی] انتخاب کردن؛ برگزیدن.
۴. (نجوم) [قدیمی] انتخاب زمان مناسب برای انجام کاری با استفاده از منازل قمر.
⟨ اختیار دادن: آزادی دادن به کسی جهت برگزیدن چیزی یا انجام دادن کاری؛ مختار کردن.
⟨ اختیار داشتن: (مصدر لازم) آزاد بودن در انجام دادن کاری؛ مختار بودن.
⟨ اختیار کردن: (مصدر متعدی) انتخاب کردن؛ برگزیدن: ◻︎ گر تو را در بهشت باشد جای / دیگران دوزخ اختیار کنند (سعدی: ۱۴۰).


دانشنامه عمومی

اختیار یا ارادهٔ آزاد (یا به اشتباه آزادی اراده) (به انگلیسی: Free will) در انسان ها، قدرت یا ظرفیت انتخاب بین گزینه ها یا عمل در موقعیت های خاص، مستقل از قیدهای طبیعی، اجتماعی یا الهی است.
خواستن
توانستن
وقتی می گویم «من برای چیدن آجرها بر روی میز دارای اراده هستم» منظورم این است که من قادرم در وضعیتی بهوش و حواس جمع آجرها را بردارم و روی هم بگذارم. وقتی فردی در وضعیت مستی یا خواب آلودگی شدید قرار دارد یا بیمار است اصطلاحاً می گوییم او در این شرایط ارادهٔ چندانی ندارد. منظورمان این است که او در این شرایط چندان توانی برای تصمیم گیری آگاهانه ندارد. می توان اراده داشتن را «تواناییِ خواستن» نیز نامید.
ارادهٔ آزاد به وسیلهٔ کسانی که به یکی از اشکال گوناگون جبرگرایی اعتقاد دارند، انکار می شود. استدلال در حمایت از ارادهٔ آزاد برپایهٔ تجربهٔ سوبژکتیو آزادی، احساس گناه، مذهب و باور به مسئولیت در برابر اعمال شخصی -که علت وجود مفاهیم قانون، پاداش، مجازات و تشویق است- هستند.
در الهیات، وجود ارادهٔ آزاد باید با همه دانی و نیکی خدا (در اجازه دادن به انسان برای انتخاب بد)، و با تأیید الهی، که به نظر الهی دانان برای هر عمل شایسته نیاز است، به گونه ای آشتی داده شود. یک جنبهٔ مهم اگزیستانسیالیسم مدرن، تعبیری رادیکال، پایا و دفعتاً دردناک از انتخاب آزاد است. برای مثال ژان پل سارتر از فردی «محکوم به آزادی» سخن می گوید که موقعیتش حتی ممکن است کاملاً تعیین شده باشد.

فرهنگ فارسی ساره

چاره داری، توانای


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اختیار در چند معنا به کار رفته است:۱. مقابل جبر، ۲. در برابر اکراه، ۳. مقابل ضرورت و اضطرار، ۴. برگزیدن یکی یا بیشتر، از چند چیز. از اختیار به معنای چهارم در باب نکاح سخن رفته است.
در کلمات فقها اختیار، گاه مقابل جبر (انجام گرفتن فعلی بدون اراده) به کار رفته که مراد از آن انجام دادن کاری از روی اراده و قصد است، هرچند آن را به اکراه انجام داده باشد.
اختیار در مقابل اکراه
گاه مقابل اکراه (ناخشنودی از فعلی که انجام داده است) که مراد از آن، انجام دادن فعلی با رضایت است.
اختیار در مقابل ضرورت و اضطرار
گاهی نیز مقابل ضرورت و اضطرار به کار رفته که به معنای نفی ضروت (مشقّت، عسر و حرج، تقیّه، ضرر و مانند آن) است.
اختیار، شرط تکلیف و شرط صحت در معانی سه گانه
...

واژه نامه بختیاریکا

سر اوسار؛ صَلاح

پیشنهاد کاربران

مانند وقتی را در اختیار بنده قرار دهید= زمانی را برای من . . . . . بگذارید
کسی از این دیدگاه به این واژه ننگریسته است و چه واژه ای در پارسی باید بکار برد را نمی دانیم

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
هِلیژ، هلیژار ( کردی )
ویکال ( سنسکریت: ویکَلپَ )
ویباش ( سنسکریت: ویبهاشا )

خواست آزاد
آزادی
دست باز ( ِDast e baaz )

دل بخواهی

تصمیم گیری آگاهانه با در نظر گرفتن حق و حقوق انسانی فرد

این واژه آریایی است:
واژه موشک از ریشه *mukti मुक्ति وमुक्त mukta به معنای پرتاب شدن آزاد - رها کردن و فرستادن و پسوند آک ساخته شده که روی هم معنای پرتاب شونده آزاد شونده و رها شونده میدهند. واژه موشک در زبان سنسکریت به صورت *muktaka मुक्तक به معنای موشک=missile آمده است که سپس سبکتر شده و از موکتک به شکل موشک درآمده است. ازینرو واژه موشک هیچ رپتی ( ربطی ) به موش و موش کوچک ندارد. ریشه mukta همانست که در واژگان مختار ( مختا آر=آزادمنش ) و مختاباد ( مختا=آزادی وات=دارنده ) نیز به کار رفته است. عرب از روی واژه مختار واژگان اختیار و مخیر را جعل کرده است.


دانستنی است معنای دیگر موشک همانا نهان - پنهان کردن to hide است که در زبان اوستایی به شکل maēša، در زبان سنسکریت به شکل meṣa و در گروه زبانهای PIE به شکلmoysos آمده و در نامگذاری بازی قایم - موشک به کار رفته است.

*نزدگاه: Monier - Williams Sanskrit - English Dictionary

Optionsrecht

هر چند که واژه ی اختیار از روی لغت پارسی آریایی مختار جعل شده و ریشه ی آریایی دارد ولی به جای آن می شود از واژه ی ویباش بهره برد و اسفایده کرد

حق انتخاب، خِیَرَه

اختیار در تاریخ بیهقی به معنی " قصد و اراده" هم آمده است.
" و چون خدی عزوجل بدان آسانی تخت ملک بما داد اختیار آن است که عذر گناهکاران بپذیریم "
اختیار آن است یعنی اراده و قصد من آن است.
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۲۵.

واژه اختیار در اصل عربی است و معنای آن خودمختاری نیست بلکه خیر و نیک است.
افتعال خیر می شود إختِیار که به مرور زمان اختیار حاکم شده بر إختِیار می شود.
بنده استاد عربی هستم و اینها را می دانم

مهدی جان دوست گرامی پیشامدانه چون استاد اربی استی اینها را نمیدانی چون در دستگاه واژه سازی اربی همه ی ستاک ( بنواژه ) ( مصدر ) ها و همه ی واژگان بر گرفته هستند وواژگان اربی خالص در اسل کمتر از دو هزار واژه است و همین اختیار که شما میگویید در هغ ( فرهود ) ( حقیقت ) از واژه ی مختار که واژه ای سانسکریت است گرفته شده و واژه مختار به مینوی خودسر ( مستقل ) است و همچنین شایانست که بگویم در دستگاه واژه سازی اربی هر آهنگ ( وزن ) تنها برای یک جستار ( موضوع ) نیست، مانند جمع مکسر ( جم شکسته ) که در تمام آهنگهای اربی میتوان آنها را یافت یا برای نمونه رنگها و نام برتر ( اسم تفضیل ) ها و بیماریها مانند احمر ( سرخ ) ، احمد ( ستوده ) ، احمق ( کودن ) و اینها همگی ناتوانی این زبان است در واژه سازی

آیا زمام هم معنی اختیار میدهد؟
مثل زمام امور رادردست گرفت.

معنای کلمه اختیار، داشتن حق آزادی و آزاد زیستن است که یعنی من اختیار فلان چیز را در. دست دارم یعنی کنترل فلان چیز در دست من است

واژه ی از ریشه عربی �اختیار� نیز چون برخی از دیگر واژه های از همین ریشه بزبان پارسی آسیب بسیاری رسانده و به آرش های گوناگون و نزدیک و دوری با یکدیگر بکار رفته و می رود؛ یکی از آن ها با کاربرد کارواژه ی کمکی: �در اختیار قرار دادن یا نهادن ( چیزی به کسی یا جایی ) � است که کوشیده ام برای آن جایگزینی درخور بیابم. پیشنهادم دو گزینه ی زیر است:
الف. چیزی / داده ای را به آگاهی کسی یا جایی رساندن؛ نمونه:
ما گزارش کار خود ( یا داده های مان ) را به آگاهی شما خواهیم رساند.

ب. چیزی / داده ای را به کسی یا جایی سپردن؛ نمونه:
ما نمی توانیم چنین گزارشی ( یا داده هایی ) را به شما بسپریم.


کلمات دیگر: