قدرت در اصطلاح علوم اجتماعی به معنی توانایی افراد یا گروه ها برای دست یابی به هدف ها یا پیش برد منافع خود از راه واداشتن دیگر افراد جامعه به انجام دادن کاری خلاف خواستهٔ آن افراد است. قدرت یک مزیت اجتماعی است که در قشربندی مورد توجه قرار می گیرد. بسیاری از ستیزه ها در جامعه، مبارزه برای قدرت است؛ زیرا میزان توانایی یک فرد در دست یابی به قدرت بر این امر که تا چه اندازه می توانند خواست های خود را به زیان خواست های دیگران به مرحلهٔ اجرا درآورند، تأثیر می گذارد. قدرت می تواند از طریق عضویت در یک طبقه اجتماعی یا پذیرفتن یک نقش سیاسی به دست آید. فعالیت ها و ویژگی های فرد، ثروت فرد و عامل
زور نیز می تواند در افزایش قدرت نقش داشته باشد. از دیگر عوامل تأثیرگذار بر میزان قدرت افراد، کاریزما است.
قدرت و نفوذ: قدرت مستلزم ابزار اعمال اراده است در صورتی که
نفوذ ممکن است بدون ابزار محسوس و مادی اعمال شود.
قدرت و زور: هرگاه خشونت شکل فیزیکی و عینی به خود بگیرد قدرت سیاسی تبدیل به زور شده است.
قدرت قابل استفاده و قدرت غیرقابل استفاده: برخی از انواع قدرت با وجود تأثیرگذاری قابلیت استفاده ندارند، مثل سلاحهای هسته ای.
قدرت مشروع و قدرت غیر مشروع: قدرت مشروع همراه با عناصر اخلاق و قانون است در حالیکه قدرت نامشروع (قدرت عریان) فاقد این موقعیت است. از نظر مورگانتا تأثیرگذاری قدرت مشروع بیشتر از قدرت نامشروع است.
مورگانتا در تعریف قدرت از رابطه روانی بین واحدهایی که قدرت را اعمال می کنند و واحدهایی که قدرت بر آن ها اعمال می شود یاد می کنند. این رابطه دارای سه منشأ سود، هراس از زیان و احساس تعلق است که از طریق تهدید، جاذبه یا کاریزما اعمال می گردند.
ریمون آرون در تعریف قدرت توانمندی برای اقدام یا نابودی را ملاک قرار داده است. وقتی افراد قدرت خود را در رابطه با دیگران اعمال می کنند مفهوم واقعی
سیاست شکل می گیرد.
راسل قدرت را نوعی توانمندی تعریف می کند که توانایی ایجاد تأثیرات مورد نظر را داشته باشد و بدین ترتیب قدرت مفهوم کمی پیدا می کند.
wiki: برتراند راسل است. راسل این کتاب را درباره آنچه در سال ۱۹۳۸ یعنی زمانی که پنج سال از عمر حکومت نازیسم در آلمان می گذشت نوشت. شیوه بحث راسل در این کتاب بیشتر تاریخی است تا
تحلیلی و نمونه های تاریخی فراوانی را از چگونگی تراکم و تبلور قدرت و کاربرد آن نقل کرده است.
راسل قدرت اقتصادی را یک قدرت اصیل نمی داند بلکه می گوید که قدرتی مشتق است. او می گوید که قدرت اقتصادی مد نظرش با آنچه کارل مارکس مطرح کرده بود فرق دارد. منظور او از قدرت اقتصادی مؤثر بودن پول و کالا در زندگی انسانی است و سپس می افزاید که مارکس و دیگر اقتصاددانان قدیم این نوع قدرت را نوعی قدرت اساسی قلمداد می کردند.
طبق تعریف مثبتی که راسل از قدرت دارد قدرت به معنای پدید آوردن آثار مطلوب است. راسل در این کتاب می افزاید: اگر یکی از دو فردی که دارای خواست های مشابه اند بر همه خواست آن دیگری غلبه کند پس قدرت بیشتری از او دارد.
راسل برای طبقه بندی صورت های قدرت راه های گوناگونی پیشنهاد کرده که به زعم او هر کدام از این راه ها فایده خاص خود را دارند. او قدرت را به دو نوع قدرت بر افراد انسانی و بر ماده بیجان تقسیم بندی می کند. بحث راسل از قدرت بیشتر مربوط به نوع اول است اما درباره نوع دوم قدرت می نویسد: یکی از علل اصلی دگرگونی های عصر جدید افزایش قدرت بر ماده بیجان است که از علم برخاسته است.