کلمه جو
صفحه اصلی

هندی

فارسی به انگلیسی

indian

Indian


فارسی به عربی

هندی

عربی به فارسی

هندي , هندوستاني , وابسته به هندي ها


مترادف و متضاد

indian (صفت)
هندوستانی، هندی، وابسته به هندی ها

فرهنگ فارسی

زبانیست مرکب از سانسکریت و لهجه های هندی فارسی عربی .
( صفت ) منسوب به هند : ۱- ازمردم هند. ۲- ساخته و پرداخت. هند.۳- شمشیرساخت. هند یاشمشیری که از آهن هندی سازند : تیغ هندی هجر برانست لیک هندی عشق یبرانتر . ۴- آیین. مدور که اشع. آفتاب را در مرکزی جمع کند و اشیائ را مشتعل سازد. ۵ - دور بین .

لغت نامه دهخدا

هندی . [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسنوند از بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد.دارای 160 تن سکنه ، آب آن از رودخانه ٔ کهمان و محصول عمده اش غله ، لبنیات ، پشم و حبوب و کار دستی مردم بافتن قالیچه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


هندی . [ هَِ ] (ص نسبی ) هندوستانی . (برهان ). از: هند + یاء نسبت . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). منسوب به هند. (منتهی الارب ). منسوب به بلاد مختلفه ٔ هند. (سمعانی ) :
تبیره درآمد ز پرده سرای
خروشیدن زنگ و هندی درای .

فردوسی .


بیفکند شمشیر هندی ز دست
یکی اسب آسوده را برنشست .

فردوسی .


بدین تیغ هندی ببرم سرت
بگرید به تو جوشن و مغفرت .

فردوسی .


بود بهنگام زخم در صف میدان جنگ
حربه ٔ هندی او حرمت تیغ یمان .

خاقانی .


برهنه یکی تیغ هندی به دست
سوی پادشه رفت و پنهان نشست .

نظامی .


تیغهندی و درع داودی
کشتی جود راند بر جودی .

نظامی .


موحد، چه در پای ریزی زرش
چه شمشیر هندی نهی بر سرش .

سعدی .


|| (اِ) کنایه از تیغ و شمشیر هندی هم هست . (برهان ). در این معنی صفت بجای موصوف به کار رفته است :
زآنکه زین پس تو به زخم هندی و تاب کمند
کرد خواهی گردن هر بدسگالی را ادب .

فرخی .


همان رومی رایت افراخته
ز هندی در آب آتش انداخته .

نظامی .


|| نیز به معنی روش محاسبه ٔ هندی است یا ارقام هندی :
هزار ار به هندی زنی در هزار
بود کس که خواند مرا شهریار.

فردوسی .


|| درختی است که از میوه ٔ آن در مازندران دوشاب گیرند ولیکن در دوشاب آن لزوجتی باشد و این درخت در بیشه ها بود. چوب آن محکم باشد و از آن تله ٔ مرغان سازند. (فلاحت نامه ).

هندی. [ هَِ ] ( ص نسبی ) هندوستانی. ( برهان ). از: هند + یاء نسبت. ( از حاشیه برهان چ معین ). منسوب به هند. ( منتهی الارب ). منسوب به بلاد مختلفه هند. ( سمعانی ) :
تبیره درآمد ز پرده سرای
خروشیدن زنگ و هندی درای.
فردوسی.
بیفکند شمشیر هندی ز دست
یکی اسب آسوده را برنشست.
فردوسی.
بدین تیغ هندی ببرم سرت
بگرید به تو جوشن و مغفرت.
فردوسی.
بود بهنگام زخم در صف میدان جنگ
حربه هندی او حرمت تیغ یمان.
خاقانی.
برهنه یکی تیغ هندی به دست
سوی پادشه رفت و پنهان نشست.
نظامی.
تیغهندی و درع داودی
کشتی جود راند بر جودی.
نظامی.
موحد، چه در پای ریزی زرش
چه شمشیر هندی نهی بر سرش.
سعدی.
|| ( اِ ) کنایه از تیغ و شمشیر هندی هم هست. ( برهان ). در این معنی صفت بجای موصوف به کار رفته است :
زآنکه زین پس تو به زخم هندی و تاب کمند
کرد خواهی گردن هر بدسگالی را ادب.
فرخی.
همان رومی رایت افراخته
ز هندی در آب آتش انداخته.
نظامی.
|| نیز به معنی روش محاسبه هندی است یا ارقام هندی :
هزار ار به هندی زنی در هزار
بود کس که خواند مرا شهریار.
فردوسی.
|| درختی است که از میوه آن در مازندران دوشاب گیرند ولیکن در دوشاب آن لزوجتی باشد و این درخت در بیشه ها بود. چوب آن محکم باشد و از آن تله مرغان سازند. ( فلاحت نامه ).

هندی. [ هَِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حسنوند از بخش سلسله شهرستان خرم آباد.دارای 160 تن سکنه ، آب آن از رودخانه کهمان و محصول عمده اش غله ، لبنیات ، پشم و حبوب و کار دستی مردم بافتن قالیچه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

هندی. [ هَُ ن ِ ] ( اِخ ) دهی است از بخش حومه شهرستان بجنورد. دارای 84 تن سکنه ، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و بنشن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

هندی . [ هَُ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد. دارای 84 تن سکنه ، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و بنشن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


فرهنگ عمید

۱. از مردم هند، هندوستانی.
۲. تهیه شده در هند: تیغ هندی، فیلم هندی.
۳. مربوط به هند: زبان هندی.
۴. (ادبی ) ویژگی سبْک شعری شاعران فارسی زبان از نیمۀ دوم قرن دهم تا اواخر قرن دوازدهم که از ممیزات آن تخیلات دقیق و مضمون پردازی، معانی پیچیده و باریک و دور از ذهن، الفاظ ساده و بازاری، کثرت استعاره و کنایه، و آوردن امثال بسیار در شعر است.
۵. (اسم ) زبانی از شاخۀ زبان های هندوایرانی که در هند رایج است.
۶. (اسم ) (نجوم ) از صورت های فلکی نیمکرۀ جنوبی.
۷. (اسم ) [قدیمی، مجاز] شمشیر ساخته شده در هند.

دانشنامه عمومی

واژهٔ هِندی می تواند به مفاهیم زیر اشاره داشته باشد:
منسوب به کشور هند
زبان هندی
مردم هند
هندی (صورت فلکی)
بومیان آمریکا، که در گذشته در برخی از ترجمه های فارسی، به پیروی از زبان انگلیسی، به کار رفته است.

هندی (سلسله). هندی (سلسله)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان سلسله در استان لرستان ایران است.علت نامگذاری :در زمان های قدیم کاروانی از هندوستان از این روستا عبور میکند و دو پسر از این کاروان بر جای میماند و بعد مدت ها ان دو تشکیل نسل میدهند
این روستا در دهستان دوآب قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۶۶ نفر (۹۳خانوار) بوده است.

هندی (صورت فلکی). مختصات: ۲۱h ۰۰m ۰۰s٬ −۵۵° ۰۰′ ۰۰″
Starry Night Photography: Indus Constellation
Star Tales – Indus
هندی(به انگلیسی: Indus) یکی از صور فلکی جنوبی آسمان است که به معنی بومیان آمریکایی است که به آنها هندی گفته می شد.پرنورترین ستاره اش ستاره آلفا هندی است با قدر ظاهری ۳.۱۱ و نزدیکترین ستاره آن به زمین اپسیلون هندی است با فاصله ۱۱.۸۷ سال نوری
این صورت فلکی توسط پیتر دریکسزون کیسر (به انگلیسی: Pieter Dirkszoon Keyser) و فردریک د هاتمن(به انگلیسی: Frederick de Houtman) در بین سالهای ۱۵۹۵ تا ۱۵۹۷ ساخته شد.

هندی (فیلم ۱۹۹۶). هندی (به هندی: Indian) فیلمی محصول سال ۱۹۹۶ و به کارگردانی اس شانکار است. در این فیلم بازیگرانی همچون کمال حسن، مانیشا کویرالا، اورمیلا ماتوندکار ایفای نقش کرده اند.
۹ مه ۱۹۹۶ (۱۹۹۶-05-۰۹)

هندی (فیلم ۲۰۰۱). هندی (به هندی: Indian) فیلمی است محصول سال ۲۰۰۱ و به کارگردانی ان.ماهاراجان است. در این فیلم بازیگرانی همچون سانی دئول، شیلپا شتی، راهول دو، موکش ریشی، دنی دنزونگپا، راج بابار، اوم پوری، مالایکا آرورا خان، شاکتی کاپور، ریما لاگو ایفای نقش کرده اند.
۲۶ اکتبر ۲۰۰۱ (۲۰۰۱-10-۲۶)
این فیلم در ایران با نام وظیفه شناس دوبله و پخش شده است .

دانشنامه آزاد فارسی

هندی (صورت فلکی). هِندی (صورت فلکی)(Indus (constellation))
صورت فلکی نه چندان آشکار ناحیۀ قطب جنوب، به شکل سرخ پوست امریکایی.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] هندی (ابهام زدایی). هندی ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • بهگوان داس هندی، شاعر و نویسنده هندی نیمه دوم قرن دوازدهم و نیمه نخست قرن سیزدهم هجری• حسن بن نوح هندی بهروچی، بَهروچی (بَروچی)، حسن بن نوح بن یوسف هندی، عالم و مؤلف مشهور اسماعیلی قرن دهم• سیداحمد علامه هندی، از علمای مبارز شیعه هندوستان در قرن چهاردهم هجری/ بیستم میلادی• سیدامیر علی هندی، از چهره های علمی و تاریخی تشیع• صدرالدین علی گیلانی هندی ، از حکماء و پزشکان قرن یازدهم هجری• عبدالکریم هندی، از علمای مجاهد هند در قرن چهاردهم هجری• فتح محمد هندی، از روحانیون مجاهد هند در قرن چهاردهم هجری/ بیستم میلادی• محمد عبدالحسین کربلایی کرناتکی هندی، از دانشمندان اسلامی در قرن سیزدهم هجری قمری
...

واژه نامه بختیاریکا

( هِندی ) کنایه از شخصی که زود از کوره به در می رود؛ بی اصالت؛ نانجیب

جدول کلمات

هندو

پیشنهاد کاربران

هندوستانی، هندو

Aalisha panwar was a india🇮🇳 actress🎥

هندی: در پهلوی هندیگ hindīg بوده است .
( ( تو شستی به شمشیر هندی زمین
به آرام بنشین و رامش گزین ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 360. )




کلمات دیگر: