کلمه جو
صفحه اصلی

خاص


مترادف خاص : اختصاصی، مختص، مخصوص، ویژه ، یگانه، برجسته، اعلا، برگزیده، ممتاز، ناب، خالص، پاک، پاکیزه، سره ، اصیل، پاک نژاد، نژاده

متضاد خاص : عام، ناسره

برابر پارسی : ویژه، برجسته، برگزیده

فارسی به انگلیسی

specific, different, especial, exclusive, individual, occasional, particular, peculiar, preferential, respective, select, specification, typical, proper, private, sacred, subaltern

special, particular, private, sacred, subaltern, proper


different, especial, exclusive, individual, occasional, particular, peculiar, preferential, respective, select, special, specific, specification, typical


فارسی به عربی

خاص , خصوصا , معین , مقدس , یاس بری

عربی به فارسی

سندرسمي که بدست شخص ثالثي سپرده شده و پس از انجام شرطي قابل اجرايا قابل اجرا ياقابل ابطال باشد , موافقت نامه بين دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثي سپرده شودوتاحصول شرايط بخصوص بدون اعتبارباشد , اختصاصي , خصوصي , محرمانه , مستور , سرباز , اعضاء تناسلي , مربوطه , بترتيب مخصوص خود , نسبي , ويژه , خاص , استثنايي


مترادف و متضاد

own (صفت)
خود، خاص، تنی، شخصی، خویشتن

private (صفت)
محرمانه، اختصاصی، خودمانی، خاص، مستور، پوشیده، مخصوص، خصوصی، خلوت، شخصی

noble (صفت)
اشرافی، سخاوتمند، نجیب، اصیل، ازاده، خاص، با شکوه، خوش طینت، شریف، خوش ذات

specific (صفت)
مشخص، خاص، مخصوص، خصوصی، ویژه، بخصوص، اخص

characteristic (صفت)
مشخصه، خاص، نهادی، نهادین، خیمی

privileged (صفت)
ممتاز، خاص، امتیاز دار، دارای امتیاز یا حق ویژه

elect (صفت)
ممتاز، خاصگی، خاص، برگزیده منتخب

select (صفت)
خاص، برگزیده، سره، ممتاز منتخب

special (صفت)
خاص، مخصوص، استثنایی، خصوصی، ویژه، اخص، فاقد عمومیت

particular (صفت)
دقیق، خاص، مخصوص، منحصر بفرد، تک، خصوصی، ویژه، بخصوص، مختص، نکته بین

peculiar (صفت)
خاص، مخصوص، عجیب و غریب، خصوصی، ویژه، مختص، دارای اخلاق غریب

gently born (صفت)
خاص

اختصاصی، مختص، مخصوص، ویژه ≠ عام


۱. اختصاصی، مختص، مخصوص، ویژه ≠ عام
۲. یگانه، برجسته، اعلا، برگزیده، ممتاز،
۳. ناب، خالص، پاک، پاکیزه، سره ≠ ناسره
۴. اصیل، پاکنژاد، نژاده


فرهنگ فارسی

ویژه، برگزیده، یگانه، منفرد، ضدعام
( صفت ) ۱ - مخصوص ویژه اختصاصی مقابل عام . ۲ - ممتاز اعلی . ۳ - برگزید. قوم . یا خاص و عام . هم. افراد افراد برگزیده و افراد عادی. ۴ - امری که نسبت بامر دیگر محدودتر و کم وسعت تر باشد مانند انسان نسبت به حیوان که انسان خاص است و حیوان عام . ۵ - مال متعلق بشاه مقابل خرجی . یا خاص و خرجی . ۱ - مخصوص و ممتاز و متعارفی و معمول.۲ - اموال واملاک شاه و بیت المال رعایا.۳ - خالصه.۴ - قسمی پارچ. تافته .
نام قریه ایست بخوارزم .

فرهنگ معین

(صّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - ویژه ،برگزیده . ۲ - منفرد، ممتاز. ۳ - برگزیدة قوم . ، ~ و عام همة افراد، افراد برگزیده و افراد عادی .

لغت نامه دهخدا

خاص . (اِخ ) نام قریه ای است بخوارزم .


خاص . (اِخ ) یکی از وادیهای خیبر است . ابن اسحاق می گوید خیبر صاحب دو وادی است . یکی وادی سُرَیرو دیگر وادی خاص و این دو وادی است که خیبر بر آنهاقسمت شده . (از معجم البلدان یاقوت حموی باختصار).


خاص . [ خاص ص ] (ع ص ، اِ) ضد عام . (اقرب الموارد) (تاج العروس ) :
نا ممکن است این سخن بر خاص
لفظی است این در میانه ٔ عام .

فرخی .


من دگر یاران خود را آزمودم خاص و عام
نی یکیشان رازدار و نی وفا اندر دو تن .

منوچهری .


غرض تو آن بود تا ملک بر من بشورانی و خاص و عام را بر من بیرون آری . (تاریخ بیهقی چ ادیب پیشاوری ص 340).
باش بر خاص و عام خویش رحیم .

(تاریخ بیهقی چ ادیب پیشاوری ص 389).


یکی تلنگ بخواهم زدن بشعر کنون
که طرفه باشد از شاعران خاص تلنگ .

روزبه (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


آگاه کن ای برادر از عذرش
دور و نزدیک و خاص و عامش را.

ناصرخسرو.


مجوی از وحدت محضش برون از ذات او چیزی
که او عامست و ماهیات خاص اندر همه اشیا.

ناصرخسرو.


با عامه ٔ خلق گوئی از خاصم
لیکن سوی خاص کمتر از عامی .

ناصرخسرو.


تو سوی خاص خلق سیه سنگی
گر سوی عام لؤلؤ مکنونی .

ناصرخسرو.


انوشیروان جواب داد کی در شرع میان خاص و عام و پادشاه و رعیت فرقی نیست کی همگان در آن یکسانند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 87).
جودت بخاص و عام رسیده چو آفتاب
فضلت چو روزگار گرفته ست بر وبحر.

مسعودسعد.


بسیار گرد پرده ٔ خاصان برآمدم
آخر برون پرده خزیدم بصبحگاه .

خاقانی .


خاص را در آستین جا کرده اید.

خاقانی .


رعایت مصلحت خاص و عام واجب داند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 279). شکر او را زبان خاص و عام شایع و مستفیض شد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 288). لباس تشریف و خلعت او خاص و عام بپوشید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 214). در محفلی خاص از عام و خاص از کیفیت آن محضر تفحص رفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 433).
یا تو خاص خاص باش یا عام عام
یا یکی نی خاص ونی عام ای غلام .

عطار.


|| مخصوص . اختصاصی . غیرعمومی . (ناظم الاطباء) : اما چون سوگنددر میان است از جامه خانه ٔ خاص ... برگیرم . (کلیله و دمنه ٔ بهرامشاهی ).
اول این امتحان سکندر کرد
از ارسطو که بود خاص وزیر.

خاقانی .


بمسامع سلطان انهاء کردند که بناحیت تانیسر از جنس فیلان خاص او که صلیمان خواندندی فیلان بسیارند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 352).
شه چون ورق صلاح او خواند
با حاجب خاص سوی او راند.

نظامی .


خاص نوالش نفس خستگان
پیک روانش قدم بستگان .

نظامی .


ملک تشریف خاص خویش دادش
ز دیگر وقتها دل بیش دادش .

نظامی .


خاصترین محرم آن در شدم
گفت درون آی درون ترشدم .

نظامی .


|| ممتاز. بالاتر در جنس خود. (فرهنگ نظام ). یگانه . اعلا. بسیار خوب . شریف . برگزیده . (ناظم الاطباء) : و ملک او را صلتی گرانمایه فرمود از نقود و جواهر و کسوتهای خاص . (کلیله و دمنه ٔ بهرامشاهی ). || پارچه ای است . تافته ٔ خانشاهی :
ساعد دست از والا و ساق از خاص خانشاهی .

نظام قاری (ص 134).


جوهر صوف و سقرلاط همان است که بود
ارمک و خاص بدان مهر و نشان است که بود.

نظام قاری (ص 59).


خطوط این قلمی را بس است معنی خاص
که نیست مخفی و پوشیده این براهل هنر.

نظام قاری (ص 19).


|| اصیل . پاک نژاد. (ناظم الاطباء). || خالص . پاک . پاکیزه . بی آمیزش . (ناظم الاطباء). || زن فاحشه را گویند بزبان ماورأالنهر. (فرهنگ اسدی ). || اصطلاح اصولی : در اصول تعریف خاص از تعریف عام بدست می آید، زیرا بقول ملا صالح در حواشی معالم (معالم چ عبدالرحیم ص 104) خاص همان عام است با قید تخصیص عام ببعض افرادش . پس براین تقدیر عام باید مقدمةً تعریف شود تا از آن تعریف ، تعریف خاص بدست آید. باز طبق تعریف ملاصالح در همان صفحه حد عام چنین است : «انه اللفظ المستغرق لما یصلح له » در این تعریف با قید «لفظ» «اشارات » و امثال آن و با قید «استغراق « »مضمرات » و «نکره در حال اثبات » از تعریف خارج میشود و مراد از موصول در تعریف «جزئیات » است . پس این تعریف «الرجل » و «الرجال » را فرامی گیرد فراگرفتن آن الرجل را واضح است و اما دخول «الرجال » در تعریف بواسطه ٔ آن است که الف و لام معنی جمعیت آن را باطل می نماید. و چون معنی جمعیت باطل شد کلمه باستغراق جزئیات «الرجل » عود می کند. آخوند ملامحمدکاظم خراسانی در کفایه تعریف خاصی برای خاص و عام نمی کند و در صفحه ٔ 331 ج 1 کفایه (کفایه چ تهران سال 1363 هَ . ق .) می گوید: تعاریفی که تا کنون برای عام شده است تعاریف لفظی بوده که در مقام جواب از ماشارحه آمده است نه تعاریف غیر لفظی که در مقام جواب از ما حقیقیه می آید علاوه بر آنکه معنی مرکوز از آن در اذهان واضح تر و روشن تر (چه مفهوماً و چه مصداقاً) از تعریفاتی است که تا کنون برای آن کرده اند بخصوص که همواره تعریف باید تعریف به اجلی شود نه باخفی زیرا غرض از تعریف عام بیان امری است که مفهوم آن جامع بین افرادی میشود که شبهه ای در تحت عام بودن آن افراد نیست تا آنکه در مقام اثبات احکام برای آن امر جامع، بوسیله ٔ آن تعریف به آن امر جامع اشاره شود. نه بیان حقیقت یا ماهیت آن جامع. اینکه آیا در زبان عرب برای خاص و عام الفاظ مخصوصی وجود دارد یا نه باید بکتب معروف اصول رجوع شود و در آنها فصل مشبعی در این باره موجود است . || اصطلاح منطقی : درمیزان المنطق آمده است : «هر یک از عوارض لازم و مفارق اگر اختصاص افراد حقیقت واحدی پیدا کرد آن عرض خاص است » در شرح آن که «بدیعالمیزان » است چنین مثل زده شده «رونده » (ماشی ) خاص اضافی است برای انسان . اما لفظ خاصه در اینجا اشهر از خاص است زیرا مصطلح منطقیان مثلا برای «ضاحک » این است : ضاحک خاصه ٔ انسان یا «ماشی » خاصه ٔانسان است نه خاص . رجوع بخاصه شود.
- اسم خاص یا اسم علم ؛ اسمی است که بر فردی مخصوص و معین دلالت کند چون حسن ، شیراز، شبدیز، سند. اسم خاص را جمع بستن نشاید مگر در جائی که مقصود از آن مانند و نوع باشد چون : ایران در کنار خود فردوسیها و سعدیها و حافظها پروریده که مقصود همانند ونوع فردوسی و سعدی است و در این صورت در حکم اسم عام است و با «ها» جمع بسته میشود این نوع جمع بستن ازاروپائی تقلید شده و در زبان پارسی در اینگونه موارد می گفتند امثال سعدی و حافظ. (نقل باختصار از دستورزبان فارسی تألیف پنج استاد ج 1 ص 21). رجوع به اسم خاص و رجوع به مفرد و جمع تألیف دکتر معین ص 52 ببعدشود.
- کوچه ٔ خاص ؛ کوچه ای است که جز یک یا چند نفر کس دیگر حق درباز کردن در آن ندارد.

خاص. [ خاص ص ] ( ع ص ، اِ ) ضد عام. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) :
نا ممکن است این سخن بر خاص
لفظی است این در میانه عام.
فرخی.
من دگر یاران خود را آزمودم خاص و عام
نی یکیشان رازدار و نی وفا اندر دو تن.
منوچهری.
غرض تو آن بود تا ملک بر من بشورانی و خاص و عام را بر من بیرون آری. ( تاریخ بیهقی چ ادیب پیشاوری ص 340 ).
باش بر خاص و عام خویش رحیم.
( تاریخ بیهقی چ ادیب پیشاوری ص 389 ).
یکی تلنگ بخواهم زدن بشعر کنون
که طرفه باشد از شاعران خاص تلنگ.
روزبه ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
آگاه کن ای برادر از عذرش
دور و نزدیک و خاص و عامش را.
ناصرخسرو.
مجوی از وحدت محضش برون از ذات او چیزی
که او عامست و ماهیات خاص اندر همه اشیا.
ناصرخسرو.
با عامه خلق گوئی از خاصم
لیکن سوی خاص کمتر از عامی.
ناصرخسرو.
تو سوی خاص خلق سیه سنگی
گر سوی عام لؤلؤ مکنونی.
ناصرخسرو.
انوشیروان جواب داد کی در شرع میان خاص و عام و پادشاه و رعیت فرقی نیست کی همگان در آن یکسانند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 87 ).
جودت بخاص و عام رسیده چو آفتاب
فضلت چو روزگار گرفته ست بر وبحر.
مسعودسعد.
بسیار گرد پرده خاصان برآمدم
آخر برون پرده خزیدم بصبحگاه.
خاقانی.
خاص را در آستین جا کرده اید.
خاقانی.
رعایت مصلحت خاص و عام واجب داند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 279 ). شکر او را زبان خاص و عام شایع و مستفیض شد.( ترجمه تاریخ یمینی ص 288 ). لباس تشریف و خلعت او خاص و عام بپوشید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 214 ). در محفلی خاص از عام و خاص از کیفیت آن محضر تفحص رفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 433 ).
یا تو خاص خاص باش یا عام عام
یا یکی نی خاص ونی عام ای غلام.
عطار.
|| مخصوص. اختصاصی. غیرعمومی. ( ناظم الاطباء ) : اما چون سوگنددر میان است از جامه خانه خاص... برگیرم. ( کلیله و دمنه بهرامشاهی ).
اول این امتحان سکندر کرد
از ارسطو که بود خاص وزیر.
خاقانی.
بمسامع سلطان انهاء کردند که بناحیت تانیسر از جنس فیلان خاص او که صلیمان خواندندی فیلان بسیارند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 352 ).

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ عام] ویژه، مخصوص.
۲. برگزیده.
۳. معین.
۴. انحصاری.

دانشنامه عمومی

خاص (آلبوم). خاص آلبومی در سبک موسیقی ترنس است که با صدای محسن چاوشی، فرزاد فرزین، علی اصحابی، شهاب رمضان، بابک جهانبخش، پیام صالحی، مهدی مدرس، مازیار فلاحی و رضا یزدانی منتشر شد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] لفظ یا حکمِ دارای شمول کمتر در مقایسه با لفظ یا حکم دیگر را خاص می گویند.
خاص، مقابل عام بوده و به لفظی گفته می شود که دایره شمول آن بر افرادش، نسبت به عام محدودتر است؛ مانند:کلمه " دانشمندان نحو " که دایره شمول آن از کلمه " دانشمندان " کم تر است.
رابطه میان عام و خاص
رابطه میان عام و خاص، رابطه نسبی و اضافی است؛ یعنی ممکن است لفظی در مقایسه با لفظ دیگر، عام و نسبت به لفظی دیگر، خاص باشد.
اطلاق خاص به حکم و لفظ
گاهی به خود حکم، و گاهی به لفظ دلالت کننده بر آن، خاص اطلاق می شود.

واژه نامه بختیاریکا

گُلالِه

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
بِژار ( کردی: بژارده )
وائیس ( سنسکریت: وائیسِشیکا )
ایوازیک ( پهلوی )
ویژه ( پارسی دری )

خاص

ویژه

یگانه

ناب

خاص کن :خاص کننده ، اختصاص دهنده
خاص کن ملک جهان بر عموم
هم ملک ارمن و هم شاه روم
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۲۰.

خاص
این واژه ی مانند بسیاری از واژه های دیگر اَرَبی به چهر خوشه ای به زبان پارسی دری درآمده و اَفزون بر دگراندن آهنگ زبان پارسی زایایی واژه سازی راباز گرفته و از سوی پَهلوی مینایی ( وجه معنایی ) آن را هم ناهمسان با دیگر واژگان ساخته و به سخنی دیگر این واژگان درآمده همبافت با بافتار زبانی نیستند.
برابرنهاد این واژه در پارسی دری ستاک " ویژ " است .
برای پِی بردن با مینه ی ویژ باید از واژه های زنده و هم خانواده که کمی چهرشان دگریده شده یاری جُست :
۱ - آردبیز : ابزاری مانند اَلَک یا غربال یا چیغ برای جُدا کردن که در اینجا ابزارنام " بیز "همان" ویژ " است.
۲ - بیخ : ته یا بنیاد و در مینه مجازی/ مگاشی کامل و آزگار به این مینه که آنچه جدا شده بی آک و بی کاستی ( بی عیب و نقص است ) که در اینجا هم بیخ ، ویژ است.
۳ - آویختن ، آویزیدن : آویز : آ - ویز ، چیزی یا کَسی به بیخ ِ اُستواری وسته ( وَصل ) است، پیشوند " آ " در اینجا فشارندگی یا تاکید را می رساند.
از بَرآیند همه اینها : ویژه به مینه کَسی یا چیزی جدا شده از همه یا کُلی یا کَلانی که برجسته و بی کاست و یگانه در میان آم است.
با این ستاک می توان واژه های برساخته را پدید آورد:
ویژ :
ویژیدن ، ویژاندن ، ویژه ، ویژا ، ویژو ، ویژند ، ویژنده ، ویژان ، ویژَن ، ویژک ، ویژاک ، ویژال ، ویژیل ، ویژِگار، ویژِگر، ویژِمان ، ویژَنجه ( برای آسانی گویش وات "ن" افزوده شده ) ، ویژش، ویژشمند ، ویژشوَر، ویژشگَر، ویژشگاه، ویژشکده، ویژانه، ویژَنگ، ویژاف
ویژید
ویژیده ، ویژیدگی ، ویژیدار، ویژیدمان ، ویژیدگَر ، ویژیدگاه
ویژاند
ویژانده ، ویژاندگی، ویژاندار، ویژاندمان ، ویژاندگَر ، ویژاندگاه
با هم اندیشی می توان برای واژگان شکافته شده ( مُشتق یا شَقه شده ) اَرَبی برابرنهادی شایسته برگزید:
خاص، خاصه، مخصوص، تخصص، تخصیص، متخصص، اختصاص، خصوص، خواص ، خاصیت، خصوصیت، مُختص، خَصائص. . .

خاص
اگرچه می توان برای برخی فارسی زبانان که به این واژه خو گرفته و دل بستگی دارند آن را در کالب آهنگ و دستور زبان فارسی گسترش داد:
خاسیدن ، خاساندن
خاس ، خاسه ، خاسا ، خاسو ، خاسان ، خاسَن ، خاسَند ، خاسنده ، خاسَک ، خاساک ، خاسال، خاسیل، خاساف ، خاسِنگ ، خاسگر، خاسگار، خاسمان ، خاسِش، خاسِشمند، خاسِشوَر، خاسِشگر، خاسِشگاه، خاسِشکده، خاسِنجه
خاسید
خاسیده، خاسیدگی، خاسیدار، خاسیدمان ، خاسیدگاه
خاساند
خاسانده، خاساندگی ، خاساندار، خاساندمان ، خاساندگاه

اختصاصی، مختص، مخصوص، ویژه، یگانه، برجسته، اعلا، برگزیده، ممتاز، ناب، خالص، پاک، پاکیزه، سره، اصیل، پاک نژاد، نژاده

خاص
برابرنهادهای پارسی واژه های شکافته یا مشتق از خاص :
خاص = ویژ
خاصه = ویژه
خاصیت = ویژگی ، خواص = ویژِگی ها
اَخَص = ویژتَر ، ویژه تَر
خَصیص = ویژتَرین ، ویژه تَرین ، ویژا ، ویژان
خَصیصه = ویژِتَرینی ، ویژایی ، ویژانی
تَخصیص = ویژانِش ، تَخصیص دادن = ویژیدَن
تَخَصُص = ویژِش ، تَخَصُصی = ویژِشی
مُتِخَصِص = ویژَنده ، ویژِشگَر
اِختِصاص = ویژاند، اِختِصاص دادن = ویژاندن
مُختَص = ویژیده ، مُختَصات = ویژیده ها
خَواص = ویژِگان
خصوص = ویژاک ، خُصوصی = ویژاکی
بالاَخَص = به ویژه
خُصوصاً = به ویژه ، ویژگانه، به ویژال ، ویژَند
خَصاص = ویژال ، ویژانه
مَخصَص = ویژِشگاه
علی الخُصوص = بَرویژ

خاص < دُنباله>
از غَلَم اُفتاده :
مَخصوص = ویژیده
مَخصوصیت = ویژیدِگی
مَخصوصاً = ویژیدوَرانه
نادرست گیری ( غلط گیری ) :
تَخصیص دادن = ویژاندن ، ویژانش دادن
تَخصیص گرفتن = ویژیدن ، ویژانش گرفتن
ریختار ( صیغهء ) تَفعیل : گاهواژهء باکُنیده ( فعل متعدی ) و ریختار تَفَعُل : گاهواژهء بی کُنیده ( فعل لازم ) است مانند : تَعلیم = آموزاندن و تَعَلُم = آموزیدن یا آموختن ( کُنیده = مَفعول )
بُنابراین : تَخَصُص دادن = ویژش دادن
تَخَصُص گرفتن = ویژش گرفتن

مخصوص.
Special.

منحصر به فرد

بخصوص


کلمات دیگر: