کلمه جو
صفحه اصلی

یخ


مترادف یخ : بارد، یخ بندان، بی لطف، بی مزه، خنک، لوس

فارسی به انگلیسی

ice

فارسی به عربی

ثلج

مترادف و متضاد

ice (اسم)
یخ، خونسردی و بی اعتنایی

بارد، یخ‌بندان


بی‌لطف، بی‌مزه، خنک، لوس


۱. بارد، یخبندان
۲. بیلطف، بیمزه، خنک، لوس


فرهنگ فارسی

آبی که ازشدت سردی سفت شده، هسر، هسیر، هشته، کاشه
۱- آب بسته شده براثرشدت سرما . توضیح آب یایک میع منجمدشده دراثرسرما. یا بریخ نوشتن . نابودانگاشتن بهیج شمردن : نام نه چرخ سدابی چون فقع بریخ نویس گرببخشش نام دستش نیل و جیحون کرده اند. ( راحه الصدور ) مراعات رحمت مکن بر خسیس چو کردی مکافات بریخ نویس . ) ( سعدی ) ۲ - بی مزه بی لطف .

شکل جامد و بلوری آب در جَوّ به‌صورت بلورهای برف و تگرگ و گویچه‌یخ


فرهنگ معین

(یَ ) [ اوس . ] (اِ. ) آبی که از سرما جامد شده باشد. ، ~ کسی نگرفتن کنایه از: الف - موفق نشدن . ب - مورد توجه قرار نگرفتن . ، ~کسی گرفتن کنایه از: کار او رونق گرفتن .

لغت نامه دهخدا

یخ. [ ی َ ] ( اِ ) آب فسرده شده که بر اثر سرما جامد شده باشد و جمس و هتشه و هسر و هسیر نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). هَسَر. ( لغت فرس اسدی ). ثلج. جمد. جمود. جلید. خسر. آب منجمد از سردی. ( یادداشت مؤلف ). عینک از تشبیهات اوست. ( آنندراج ) ( غیاث ). فارسی جمد است. ( از نشوء اللغة ص 25 ). آب که بر اثر قرار گرفتن درهوای سرد در درجات زیر صفر فسرده باشد :
همی باش پیش گشسب سوار
چو بیدارگردد فقاع و یخ آر .
فردوسی.
چنان شد که گفتی طراز نخ است
و یا پیش آتش نهاده یخ است.
فردوسی.
گدازیده همچون طراز نخم
تو گویی که در پیش آتش یخم.
فردوسی.
چو سندان آهنگران گشته یخ
چو آهنگران ابر مازندران.
منوچهری.
چون برف نشسته و چو یخ بربسته. ( گلستان ).
کاشه ؛ یخ تنک. ( لغت فرس اسدی ). پخش ؛ بانگ یخ. ( لغت فرس اسدی ). زرنگ ؛ یخی که در زمستان از ناودان آویخته بود. ( لغت فرس اسدی ). ارزیز؛ یخ ریزه. خشف. خشیف ؛ یخ نرم. ( منتهی الارب ).
- آب بر یخ زدن ؛ محو کردن. ( ناظم الاطباء ).
- آب یخ ( به اضافه ) ؛ آبی که در آن یخ افکنده اند سرد شدن را. ماءالثلج. ( یادداشت مؤلف ).
- با یخ و ترشی ، یا با یخاب و ترشی ؛ با شدت و سختی و با عذاب و شکنجه هرچه تمامتر: پولها را از او با یخ و ترشی پس می گیرند. ( یادداشت مؤلف ).
- برات بر یخ ؛ برات به سوی یخ. قول بی اعتبار. ( ناظم الاطباء ).
- برات بر یخ نوشتن ؛ وعده و قول بی اعتبار دادن به امری بی اعتبار و فانی و خلل پذیر :
برات اجری آب ار نوشته شد بر یخ
در آن سه مه که نمی یافت آب مجری را .
سلمان ساوجی.
- برات به سوی یخ ، برات بر یخ ؛ قول بی اعتبار. ( ناظم الاطباء ).
- بر یخ زدن ؛ فراموش کردن و محو کردن. ( ناظم الاطباء ).
- || فراموش کنانیدن. ( ناظم الاطباء ). به فراموش شدن داشتن.
- || کنایه از ناپایدار کردن و معدوم گردانیدن و هیچ انگاشتن. ( فرهنگ سروری ).
- بر یخ نگاشتن نام کسی را ؛ او را به کلی فراموش کردن و نابوده انگاشتن. بر یخ نوشتن :
سیر آمدم از بهانه خام تو من
بر یخ اکنون نگاشتم نام تو من.
فرخی.
- بر یخ نوشتن ؛ بر یخ نگاشتن. یقین به نماندن و بشدن آن کردن. نابوده بر شمردن. به هیچ شمردن. به حساب نیاوردن. از وصول آن مأیوس شدن. ( یادداشت مؤلف ) :

یخ . [ ی َ ] (اِ) آب فسرده شده که بر اثر سرما جامد شده باشد و جمس و هتشه و هسر و هسیر نیز گویند. (ناظم الاطباء). هَسَر. (لغت فرس اسدی ). ثلج . جمد. جمود. جلید. خسر. آب منجمد از سردی . (یادداشت مؤلف ). عینک از تشبیهات اوست . (آنندراج ) (غیاث ). فارسی جمد است . (از نشوء اللغة ص 25). آب که بر اثر قرار گرفتن درهوای سرد در درجات زیر صفر فسرده باشد :
همی باش پیش گشسب سوار
چو بیدارگردد فقاع و یخ آر .

فردوسی .


چنان شد که گفتی طراز نخ است
و یا پیش آتش نهاده یخ است .

فردوسی .


گدازیده همچون طراز نخم
تو گویی که در پیش آتش یخم .

فردوسی .


چو سندان آهنگران گشته یخ
چو آهنگران ابر مازندران .

منوچهری .


چون برف نشسته و چو یخ بربسته . (گلستان ).
کاشه ؛ یخ تنک . (لغت فرس اسدی ). پخش ؛ بانگ یخ . (لغت فرس اسدی ). زرنگ ؛ یخی که در زمستان از ناودان آویخته بود. (لغت فرس اسدی ). ارزیز؛ یخ ریزه . خشف . خشیف ؛ یخ نرم . (منتهی الارب ).
- آب بر یخ زدن ؛ محو کردن . (ناظم الاطباء).
- آب یخ (به اضافه ) ؛ آبی که در آن یخ افکنده اند سرد شدن را. ماءالثلج . (یادداشت مؤلف ).
- با یخ و ترشی ، یا با یخاب و ترشی ؛ با شدت و سختی و با عذاب و شکنجه ٔ هرچه تمامتر: پولها را از او با یخ و ترشی پس می گیرند. (یادداشت مؤلف ).
- برات بر یخ ؛ برات به سوی یخ . قول بی اعتبار. (ناظم الاطباء).
- برات بر یخ نوشتن ؛ وعده و قول بی اعتبار دادن به امری بی اعتبار و فانی و خلل پذیر :
برات اجری آب ار نوشته شد بر یخ
در آن سه مه که نمی یافت آب مجری را .

سلمان ساوجی .


- برات به سوی یخ ، برات بر یخ ؛ قول بی اعتبار. (ناظم الاطباء).
- بر یخ زدن ؛ فراموش کردن و محو کردن . (ناظم الاطباء).
- || فراموش کنانیدن . (ناظم الاطباء). به فراموش شدن داشتن .
- || کنایه از ناپایدار کردن و معدوم گردانیدن و هیچ انگاشتن . (فرهنگ سروری ).
- بر یخ نگاشتن نام کسی را ؛ او را به کلی فراموش کردن و نابوده انگاشتن . بر یخ نوشتن :
سیر آمدم از بهانه ٔ خام تو من
بر یخ اکنون نگاشتم نام تو من .

فرخی .


- بر یخ نوشتن ؛ بر یخ نگاشتن . یقین به نماندن و بشدن آن کردن . نابوده بر شمردن . به هیچ شمردن . به حساب نیاوردن . از وصول آن مأیوس شدن . (یادداشت مؤلف ) :
بر یخ بنویس چون کند وعده
گفتار محال و قول خامش را.

ناصرخسرو.


بهشتی شربتی از جان سرشته
ولی نام طمع بر یخ نوشته .

نظامی .


جهان شربت هریک ازیخ سرشت
بجز شربت ما که بر یخ نوشت .

نظامی .


وجه شربتها که دادی نسیه ام
گر فراموشت شود بریخ نویس .

کمال اصفهانی .


به برفاب رحمت مکن بر خسیس
چو کردی مکافات بر یخ نویس .

سعدی .


- || بیهوده کوشش کردن . (ناظم الاطباء).
- || بیهوده و ضایع کردن . (فرهنگ رشیدی ).
- بنای چیزی بریخ کردن یا داشتن ؛ بر چیزی ناپایدار و فانی و خلل پذیر قرار دادن یا قرار داشتن . کنایه از بی اعتبار و سست بنیان بودن آن چیز :
های خاقانی بنای عمر بر یخ کرده اند
زو فقع بگشای چون محکم نخواهی یافتن .

خاقانی .


ولی خانه بر یخ بنا دارد و من
ز چرخ سدابی گشایم فقاعی .

خاقانی .


- چون خر یا گاو یا گوساله بر یخ ماندن ؛ سخت متحیر و عاجز و ناتوان ماندن : چون به سخن گفتن و هنر رسند چون خر بر یخ بمانند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 415).
- دشنه ٔ یخ ؛ وجودی غیرمؤثر و ناپایدار :
عناد خصم تو با رونقت چه کار کند
همان که با ورق آفتاب دشنه ٔ یخ .

بدیع نسوی .


- روز بر یخ کشیدن ؛ بر یخ نگاشتن زمان . عمربه انتها رسیدن . نابود شدن . کنایه از مردن :
چو کاوس و جمشید باشم به راه
چو زایشان ز من گم شود پایگاه
بترسم که چون روز بر یخ کشند
چو ایشان مرا سوی دوزخ کشند.

فردوسی .


- سنگ روی یخ شدن ؛ سخت خجل شدن از برنیامدن حاجت پس از سؤال و خواهش و امثال آن . (یادداشت مؤلف ).
- قلیه ٔ یخ ؛ یخ خردکرده در ظرفی بزرگ برای نهادن پاره ای میوه ها که سردی آن مطلوب است مانند خیار و انگور و هنداونه . (یادداشت مؤلف ).
- گل یخ ؛ ذوالاکمام . (یادداشت مؤلف ).
- مثل یخ ؛ با بدنی سرد و افسرده .
- || گفتاری بی محک . (امثال و حکم دهخدا).
- همچو یخ افسردن (یا فسردن ) ؛ سخت سرد نفس شدن :
فسردی همچو یخ از زهد کردن
بسوز آخر چو آتش گاهگاهی .

عطار.


- همچو یخ افسرده بودن ؛ سخت سردنفس بودن . دم سرد داشتن . مقابل دم گرم و گیرا داشتن . از شور و آتش عشق بی بهره بودن :
هشت جنت نیز آنجا مرده است
هفت دوزخ همچو یخ افسرده است .

عطار.


گر بِاستی همچو یخ افسرده ای
گاه مرداری و گاهی مرده ای .

عطار.


ای همچو یخ افسرده یک لحظه برم بنشین
تا در تو زند آتش ترسا بچه یک باری .

عطار.


- یخ در آب بودن ؛ زود نابود و فنا شدن :
این یخ در آب چند بتواند بود
وین برف در آفتاب تا کی باشد.

سعدی .


- یخ قالبی ؛ یخ مصنوعی که در قالبها و به اندازه ٔ خاص گیرند. (یادداشت مؤلف ).
- یخ گشتن ؛ منجمد شدن . یخ بستن :
یکی تند ابر اندرآمد چو گرد
ز سردی همان لب بهم برفسرد
سراپرده و خیمه ها گشت یخ
کشید از بر کوه بر برف نخ .

فردوسی .


- یخ مصنوعی ؛ یخ قالبی . یخ که به وسیله ٔ ماشین گیرند. (یادداشت مؤلف ). یخ که از ریختن آب در یخچالهای برقی یا مخازن کارخانه ٔ یخ سازی به دست آید.
- امثال :
یخ کنی !؛ سخت بی نمک و بی مزه گفتی . (یادداشت مؤلف ).
یخ بسیار آب شود یا خیلی آب شود تا فلان کار شود ، این مثل در محلی گویند که کار به مشقت و تعب بسیار صورت گیرد. (آنندراج ) :
فلک آسان به کام زاهد بارد کجا گردد
یخی بسیار گردد آب تا این آسیا گردد .

سیدحسن خالص (از آنندراج ).


|| خالها که در الماس و جز آن افتد به رنگی شبیه تگرگ و برف و یخ برفی . لک سپید که در بعضی جواهر ثمینه چون الماس و زمرد باشد و آن در احجار نفیسه عیب است . حرمله و اقسام آن : نمش ، حرملی ، رتم بلقة است . (یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

آبی که از شدت سردی بسته و سفت شده باشد، هسر، هسیر، هتشه، کاشه.
* یخ بستن: (مصدر لازم ) منجمد شدن آب یا چیز دیگر از شدت سردی، فسرده شدن.
* یخ کردن: (مصدر لازم )
۱. سرد شدن.
۲. [مجاز] دچار ترسیدن یا شگفت زدگی شدن.
۳. یخ زدن، فسرده شدن.

آبی‌که از شدت سردی بسته و سفت شده باشد؛ هسر؛ هسیر؛ هتشه؛ کاشه.
⟨ یخ بستن: (مصدر لازم) منجمد شدن آب یا چیز دیگر از شدت سردی؛ فسرده شدن.
⟨ یخ کردن: (مصدر لازم)
۱. سرد شدن.
۲. [مجاز] دچار ترسیدن یا شگفت‌زدگی شدن.
۳. یخ زدن؛ فسرده شدن.


دانشنامه عمومی

یخ عبارت است از حالت جامد آب که چگالی آن ۰/۹ گرم در سانتیمتر مکعب است و به همین جهت در مقایسه با شکل آبگون آن (با چگالی ۱ گرم در سانتیمتر مکعب) سبک تر است و حالت شناور پیدا می کند. نقطهٔ انتقال میان آب جامد و مایع در فشار، یک اتمسفر صفر درجهٔ سانتیگراد و همچنین با صفر درجهٔ سلسیوس تعریف می شود. یخ فرم جامدِ آب است. تقریباً حدود یک درصد سطح زمین به وسیلهٔ یخسارهای وسیعی مانند نواحی قطب جنوب و گروئنلند پوشیده شده که ضخامت آنها در بعضی جاها از ۲۰۰۰ متر تجاوز می کند. یخ همچنین به شکل بلورهای کوچکی مانند ذرات برف و تگرگ و شبنم یخ زده دیده می شود. یخ با افزایش فشار دمای انجماد کاهش می یابد. در یخ مولکول های آب با پیوندهای هیدروژنی به همدیگر پیوسته اند. در دنیا دست کم ۱۷ نوع یخ وجود دارد. (در زمین ۱ یک یخ وجود دارد ولی در خارج زمین دست کم۱۷ نوع ساختار یخ وجود دارد)
تولید یخ به صورت صنعتی در کشورهای توسعه یافته، در ابتدای قرن بیستم شروع شد، ولی در ایران در ابتدای دههٔ ۱۳۵۰ خورشیدی صنعت تولید یخ از حالت طبیعی (تولید یخ در یخچال های طبیعی) به حالت صنعتی تغییر کرد. تولید یخ صنعتی، با استفاده از آب چاه و پس از افزودن کلر، به عنوان مادهٔ ضدعفونی کننده به آب و استفاده از حوضچه های آب نمک و کندانسورهای آمونیاکی انجام می شد. در دهه های اخیر و به دلیل ازدیاد بی رویهٔ جمعیت، آب های سطحی و سفره های آب زیرزمینی به شدت آلوده شد و به تبع آن، یخ های تولیدی از این آب های آلوده، آلوده به انواع میکروب ها و آلاینده های شیمیایی شدند. در کشورهای توسعه یافته، در نیمه های قرن بیستم و به دلیل افزایش نیاز به یخ خوراکی و به دلیل اهمیت روزافزون مقولهٔ بهداشت و سلامت جامعه، دستگاه های تولید تمام مکانیزهٔ یخ، برای تولید یخ لیوانیِ بهداشتی و بدون دخالت دست، توسعه یافت و نسل جدیدی از یخ تولید شد.

دانشنامه آزاد فارسی

یخ (شیمی). یَخ (شیمی)(ice)
مادۀ جامد حاصل از انجماد آب. بی رنگ است و بلورهایی هگزاگونالدارد. مولکول های آب با پیوندهای هیدروژنیکنار یکدیگر قرار می گیرند. نقطۀ انجماد یخ ۰ درجه، در مقیاس سلسیوس (سانتی گراد) و رامور، و ۳۲ درجه در مقیاس فارنهایت، و مرجع اندازه گیری دما است. یخ براثر انجماد منبسط می شود و چگالی آن نسبت به آب کاهش می یابد،۰.۹۱۷۵ در پنج درجۀ سانتی گراد. لوله ها براثر همین پدیده می ترکند. در ۱۹۹۸، زمین شناسان امریکایی موفق شدند یخ را با بلورهای نامنظم تولید کنند. این نوع جدید از یخ، تحت فشار بسیار بالا، ۶۵۰۰ اتمسفر، از مولکول های آب تولید شد، به صورتی که اتم های هیدروژن بر اثر فشار در حالتی نامنظم قرار گرفتند.

یخ (ماده مخدر). یَخ (مادۀ مخدر)(ice)
یَخ
فرم تدخینی متآمفتامین. اثر محرکدارد. از ۱۹۸۹، مصرف این ترکیب در امریکا غیرقانونی اعلام شده است. به دنبال مصرف آن ممکن است دوره های افسردگییا روان پریشیایجاد شود.

فرهنگستان زبان و ادب

{ice} [علوم جَوّ] شکل جامد و بلوری آب در جَوّ به صورت بلورهای برف و تگرگ و گویچه یخ

واژه نامه بختیاریکا

( یِخ ) صوتی جهت نهیب زدن به بز
رِچِلَک؛ رِچ

جدول کلمات

هسر

پیشنهاد کاربران

جمد ، مسر

اب بسته

یخ ( yekh ) : [ اصطلاح چوپانی ] صوتی برای راندن بز.

واژه ی یخ از واژه ی آریایی yeg گرفته شده است . حرف خ که در زبانهای ایرانی همتای دیگری برای ک - گ است . لذا در واژه آریایی yeg نیز حرف خ جانشین گ شده و آن را به واژه ی یخ بدل کرده است .

یخ / yax /
مترادف یخ: بارد، یخ بندان، بی لطف، بی مزه، خنک، لوس

یُخ به معنی ( نه ) ، خیر

واژه "یخ " از واژه آلمانی eich ( اَیخ ) گرفته شده که با جابجایی مصوت فتحه با حرف "ی" به شکل یخ در آمده است
شکل انگلیسی eich آلمانی ، ice می باشد .

الان به مشهدی

سرما و گرما


کلمات دیگر: