کلمه جو
صفحه اصلی

سلامت


مترادف سلامت : بهداشت، صحت ، راحت، امنیت ، بهبود، تندرستی، شفا، عافیت، تندرست، سالم ، بی گزند، مصون، رستگاری، فلاح، آرامش، صلح، رهایی یافتن، نجات یافتن، سالم ماندن، بی گزندماندن

متضاد سلامت : بیماری، ناامنی، ناخوش

برابر پارسی : تندرست، بهبودی، شاداب، تندرستی

فارسی به انگلیسی

health, safety, healthy, (good) health, security, [adj.] healthy, limpidity, well-being

(good) health, safety, security, healthy


health, healthy, limpidity, well-being


فارسی به عربی

سلامة , صحة

فرهنگ اسم ها

اسم: سلامت (دختر) (فارسی) (تلفظ: salāmat) (فارسی: سَلامت) (انگلیسی: salamat)
معنی: تندرستی، صحت، ( عربی )، سالم، ( در حالت قیدی ) بطور سالم، در حال صحت، ( در قدیم ) امنیت و آرامش، رستگاری

(تلفظ: salāmat) (عربی) سالم ، تندرستی ، صحت ؛ (در حالت قیدی) بطور سالم ، در حال صحت ؛ (در قدیم) امنیت و آرامش ، رستگاری .


مترادف و متضاد

peace (اسم)
سازش، ارامش، اشتی، سلامت، سلامتی، صلح، صلح و صفا

security (اسم)
اطمینان، ضامن، تضمین، ضمانت، وثیقه، ضمانت نامه، گرو، سلامت، سلامتی، امان، اسایش خاطر، امنیت، ایمنی، تامین

health (اسم)
بهبودی، مزاج، حال، سلامت، سلامتی، تندرستی

safety (اسم)
سلامت، امنیت، ایمنی، بی خطری، محفوظیت

safe and sound (صفت)
سالم، سلامت

healthsome (صفت)
سلامت

healthy (صفت)
سرحال، تندرست، خوش بنیه، سالم، سلامت

wholesome (صفت)
سازگار، سرحال، خوش بنیه، سالم، سلامت، سالم و بی خطر

healthful (صفت)
تندرست، سالم، سلامت

اسم ≠ بیماری


بهداشت، صحت ≠ راحت


۱. بهداشت، صحت ≠ بیماری
۲. راحت
۳. امنیت ≠ ناامنی
۴. بهبود، تندرستی، شفا، عافیت
۵. تندرست، سالم ≠ ناخوش
۶. بیگزند، مصون
۷. رستگاری، فلاح
۸. آرامش، صلح
۹. رهایییافتن، نجات یافتن،
۱۰. سالم ماندن، بیگزندماندن


فرهنگ فارسی

پاکی ورهایی ازعیب و آفت، بی عیبی، تندرستی
۱ - ( مصدر ) بی گزند شدن بی عیب شدن ۲ - رهایی یافتن نجات یافتن . ۳ - ( اسم ) امنیت . ۴ - عافیت تندرستی ۵ - نجات رستگاری . ۶ - خلاص از بیماری شفا . ۷ - آرامش صلح . ۸ - ( صفت ) سالم تندرست : پدرم سلامت است . یا سلامت نفس . نیک نفسی خیر اندیشی . یا بسلامت . به هنگام خداحافظی گویند بسلامت برو . یا به سلامت بودن . سالم بودن . یا بسلامت ماندن . در امان بودن مصون ماندن . یا سرت بسلامت . بتو تسلیت میگویم .

برخورداری از آسایش کامل جسمی و روانی و اجتماعی و نه صرفاً فقدان بیماری و ناراحتی


فرهنگ معین

(سَ مَ ) [ ع . سلامة ] ۱ - (مص ل . ) بی - عیب شدن . ۲ - رهایی یافتن . ۳ - (اِمص . ) امنیت . ۴ - تندرستی . ۵ - نجات ، رستگاری . ۶ - خالص از بیماری ، شفا.

لغت نامه دهخدا

سلامت. [ س َ م َ ] ( ع مص ، اِمص ) بی گزند شدن. بی عیب شدن. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) :
چه خوش گفت آن نکوگوی نکوکار
که سَر خواهی سلامت سِرّ نگهدار.
جامی.
|| عافیت. تندرستی. ( فرهنگ فارسی معین ) : می اندیشم که از تو باشد حدیث امیر برادر ابواحمد ادام اﷲ سلامته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 213 ). دیگر روز آن لشکر و خزائن و غلامان و سرائر برداشت و لطایف الحیل بکار آورد تا بسلامت بخوارزم بازبرد.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335 ). او گفت : چون این لشکر بزرگ باز رسند بسلامت من خواستم که بدرگاه عالی آیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 359 ).
یارب هزار سال ملک را بقادهی
در عز و در سلامت و در یمن و در یسار.
منوچهری.
و بسیار مالهای دیگر بذل کرد تا مردم سلامت یافتند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 83 ). کیست که... صحبت سلطان اختیار کند و بسلامت بجهد. ( کلیله و دمنه ).
با بلاها بساز و تن در ده
کز سلامت نه رنگ ماند و نه بوی.
خاقانی.
هزار کوه و بیابان برید خاقانی
سلامتش بسلامت بخانه بازآورد.
خاقانی.
گو در ایام سلامت بجوانمردی کوش.
سعدی.
به روزگار سلامت شکستگان دریاب
که جبر خاطر مسکین بلا بگرداند.
سعدی ( گلستان چ یوسفی ص 93 ).
به دریا در منافع بیشمار است
اگر خواهی سلامت برکنار است.
سعدی.
دل و دینم شد و دلبر بسلامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست.
سعدی.
چه خوش گفت آن نکوگوی نکوکار
که سر خواهی سلامت سرنگهدار.
جامی.
|| امنیت. ( فرهنگ فارسی معین ) : اگر در ضمان بسلامت بدرگاه عالی رسید مشاهده حال بوده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 327 ).
مکان نعیم است و جای سلامت
چنین گفت یزدان فروخوان ز فرمان.
ناصرخسرو.
|| نجات. رستگاری. || آرامش. صلح. ( فرهنگ فارسی معین ). || خلوص. صداقت : از روی سلامت نیت و استقامت عزیمت و استمرار هواداری در این باب. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316 ).
جستم میان خلق سلامت نیافتم
ور بوی بردمی بکران چون نشستمی.
خاقانی ( دیوان ص 856 ).
وز آنجا که سلامت حال درویشان است گمان فضولش نبردند. ( گلستان سعدی ). || سلامت در علم عروض بقاء جزاست بر حالت اصلیه. ( تعریفات جرجانی ) ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || خوشی. شادی :

سلامت . [ س َ م َ ] (ع مص ، اِمص ) بی گزند شدن . بی عیب شدن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) :
چه خوش گفت آن نکوگوی نکوکار
که سَر خواهی سلامت سِرّ نگهدار.

جامی .


|| عافیت . تندرستی . (فرهنگ فارسی معین ) : می اندیشم که از تو باشد حدیث امیر برادر ابواحمد ادام اﷲ سلامته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 213). دیگر روز آن لشکر و خزائن و غلامان و سرائر برداشت و لطایف الحیل بکار آورد تا بسلامت بخوارزم بازبرد.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335). او گفت : چون این لشکر بزرگ باز رسند بسلامت من خواستم که بدرگاه عالی آیم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 359).
یارب هزار سال ملک را بقادهی
در عز و در سلامت و در یمن و در یسار.

منوچهری .


و بسیار مالهای دیگر بذل کرد تا مردم سلامت یافتند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 83). کیست که ... صحبت سلطان اختیار کند و بسلامت بجهد. (کلیله و دمنه ).
با بلاها بساز و تن در ده
کز سلامت نه رنگ ماند و نه بوی .

خاقانی .


هزار کوه و بیابان برید خاقانی
سلامتش بسلامت بخانه بازآورد.

خاقانی .


گو در ایام سلامت بجوانمردی کوش .

سعدی .


به روزگار سلامت شکستگان دریاب
که جبر خاطر مسکین بلا بگرداند.

سعدی (گلستان چ یوسفی ص 93).


به دریا در منافع بیشمار است
اگر خواهی سلامت برکنار است .

سعدی .


دل و دینم شد و دلبر بسلامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست .

سعدی .


چه خوش گفت آن نکوگوی نکوکار
که سر خواهی سلامت سرنگهدار.

جامی .


|| امنیت . (فرهنگ فارسی معین ) : اگر در ضمان بسلامت بدرگاه عالی رسید مشاهده ٔ حال بوده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 327).
مکان نعیم است و جای سلامت
چنین گفت یزدان فروخوان ز فرمان .

ناصرخسرو.


|| نجات . رستگاری . || آرامش . صلح . (فرهنگ فارسی معین ). || خلوص . صداقت : از روی سلامت نیت و استقامت عزیمت و استمرار هواداری در این باب . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316).
جستم میان خلق سلامت نیافتم
ور بوی بردمی بکران چون نشستمی .

خاقانی (دیوان ص 856).


وز آنجا که سلامت حال درویشان است گمان فضولش نبردند. (گلستان سعدی ). || سلامت در علم عروض بقاء جزاست بر حالت اصلیه . (تعریفات جرجانی ) (کشاف اصطلاحات الفنون ). || خوشی . شادی :
همی بروی تو ماند بهار دیبا روی
همی سلامت روی توو بقای بهار.

فرخی .


|| رهایی یافتن . (آنندراج ) (غیاث ). رهایی یافتن . نجات یافتن . (فرهنگ فارسی معین ). || خلاص از بیماری . شفا. (فرهنگ فارسی معین ) :
چو برگردد مزاج از استقامت
بدشواری بدست آید سلامت .

نظامی .


- اهل سلامت ؛ متقی . پرهیزکار :
من سرگشته هم از اهل سلامت بودم
دام راهم شکن طره ٔ هندوی تو بود.

حافظ.



فرهنگ عمید

۱. تندرستی. &delta، در فارسی یای مصدری اضافه می کنند و سلامتی می گویند که فصیح نیست.
۲. [قدیمی] پاکی و رهایی از عیب و آفت، بی عیبی.
۳. [قدیمی] بی گزند شدن، از عیب و آفت رهایی یافتن.
۴. [مقابلِ ملامت] (تصوف ) حفظ و رعایت رسوم.

۱. تندرستی. Δ در فارسی یای مصدری اضافه می‌کنند و سلامتی می‌گویند که فصیح نیست.
۲. [قدیمی] پاکی و رهایی از عیب و آفت؛ بی‌عیبی.
۳. [قدیمی] بی‌گزند شدن؛ از عیب و آفت رهایی‌ یافتن.
۴. [مقابلِ ملامت] (تصوف) حفظ و رعایت رسوم.


دانشنامه عمومی

چکیده
عوامل ژنتیکی
تغذیه سالم: سبزیجات، شیر، میوه ها و غیره.
محیط زیست سالم: هوای پاک، آب پاکیزه، خاک نیالوده، نور کافی و غیره.
محیط امن برای تن: جامه کافی، گرما، سرپناه و غیره.
خواب کافی: داشتن زمان کافی برای استراحت و آسایش.
داشتن رابطه خوب با پیرامونیان (برای نمونه با دوستان و هم کاران)
شرایط سالم کاری، برای نمونه: (نبود ترس و فشار مزمن در محل کار)
تَندُرُستی یا سَلامَت عبارت است از تأمین رفاه کامل جسمی و روانی و اجتماعی انسان. سلامت معادل کلمه انگلیسی {Health} و بهداشت عمومی ترجمه کلمه {Public Health} می باشد. بنا بر تعریف سازمان بهداشت جهانی، تندرستی تنها فقدان بیماری یا نواقص دیگر در بدن نیست بلکه «نداشتن هیچ گونه مشکل روانی، اجتماعی، اقتصادی و سلامت جسمانی برای هر فرد جامعه است.»
امروزه اهمیت توسعه بهداشت عمومی برای برقراری عدالت اجتماعی در حوزه سلامت بر هیچ کس پنهان نیست.
سلامتی جسمی شامل همه قابلیت های جسمی بدن است. به فرد یا پدیده ای که دارای تندرستی باشد، تندرست یا سالِم گفته می شود.

فرهنگ فارسی ساره

ت ندرست، شاداب


فرهنگستان زبان و ادب

{health} [علوم سلامت] برخورداری از آسایش کامل جسمی و روانی و اجتماعی و نه صرفاً فقدان بیماری و ناراحتی

نقل قول ها

سلامت سطح کارایی و بازدهٔ متابولیک یک موجود زنده است.

واژه نامه بختیاریکا

دم دزه؛ به مجاز

پیشنهاد کاربران

تندرستی

این واژه تازى ( اربى ) است و برابرهاى پارسى آن چنینند: آفتگى Aftegi ( پهلوى: آفْتَکیهْ : سلامت ، صحت ، درستى ) ، آفتارى Aftari ( پهلوى: آفتاریهْ : سلامت ، صحت ) ، آناهوکى Anahoki ( پهلوى اَناهوکیهْ : سلامتى ، صحت ، بى عیبى ، درستى ) ، باجینه Bajineh ( پهلوى: سلامت،
صحت ) ، بشازیوُش Bashazivosh ( پهلوى: بَشازیویشْنْ : سلامتى ، صحت ) ، تندرستى Tandorosti ( پهلوى: تن اِدْروستیهْ ) ، درست رَوِشنى Dorostraveshni ( پهلوى: دْروست رَوِشنیهْ : بهداشت سلامتى ) ، درست ویرى Dorostviri ( پهلوى: دُروست ویریهْ: سلامت روانى، حافظه سالم )

Health
good

برابر با واژه حال یا هال از شاخه زبان های هندواروپایی که در انگلیسی و سوئدی و نروژی فنلاندی health یا هلس گفته میشود تندرستی و چگونگی تن.

سُر و مُر و گُنده ( بجای در کمال صحت و سلامت )

. . . پس از گذشت ۸۰ سال از نابودی شیرهای ایرانی در کشور، جفت نر این گونه ی جانوری ارزشمند از باغ جانوران شهر �بریستول� انگلیس به گمرک فرودگاه امام درآمد و پس از کم و بیش، پنج ساعت تشریفات گمرکی، سُر و مُر و گُنده ( بجای �در کمال صحت و سلامت� ) به باغ جانوران زیستگاه تازه اش جابجا شد.

برگرفته از یادداشتی در پیوند زیر:
ب. الف. بزرگمهر ۱۲ اُردی بهشت ماه ۱۳۹۸
https://www. behzadbozorgmehr. com/2019/05/blog - post_92. html


رهایی یافتن، بی عیب شدن

سالم:
بهداشت، صحت، راحت، امنیت، بهبود، تندرستی، شفا، عافیت، تندرست، سالم، بی گزند، مصون، رستگار، فلاح، آرامش، صلح، رهایی، نجات، بهبودی، شاداب


کلمات دیگر: