کلمه جو
صفحه اصلی

فارسی


مترادف فارسی : ایرانی، عجم، پارسی، دری، فرس

برابر پارسی : پارسی

فارسی به انگلیسی

persian, iranian, persian(language)

Persian(language)


فارسی به عربی

فارسی

عربی به فارسی

فارسي , ايراني


مترادف و متضاد

persian (صفت)
پارسی، ایرانی، فارسی

ایرانی، عجم


پارسی، دری


فرس


۱. ایرانی، عجم
۲. پارسی، دری
۳. فرس


فرهنگ فارسی

خجندی ( امام ) ضیائالدین بن جلال الدین مسعود ( ف. هرات ۶۲۲ ه ق . ) اصل وی از شیراز بود ولی در جوانی به خراسان رفت و در خجند اقامت گزید و بدین جهت به خجندی معروف شد اما در اشعار خود پارسی ] تخلص میکرد .نسبش به سلمان فارسی میرسد . وی از شاعران مشهور قر. ۶ ه. و از شاگردان فخرالدین رازی بود و شرحی بر [ الحصول ] فخرالدین نوشته است او ملوک خانیه و خوارزمشاهیان را ستوده است و از جمله ممدوحانش بیغوملک از آل افراسیاب و علائالدین محمد بن تکش خوارزمشاهاند .
( صفت ) ۱ - اهل فارس پارسی ۲ - زبان ایرانی .
خلیج

فرهنگ معین

(ص نسب . ) ۱ - پارسی ، ایرانی . ۲ - زبان مردم ایران . ، ~ امروز فارسی رایج زمان حال . ، ~ باستان زبان دورة هخامنشیان . ،~ دَری زبان سده های سوم تا ششم هجری و زبان رایج افغانستان . ، ~ میانه زبان فارسی دورة اشکانی و ساسانی . ۳ - نوعی بُرش چوب در نج

(ص نسب .) 1 - پارسی ، ایرانی . 2 - زبان مردم ایران . ؛ ~ امروز فارسی رایج زمان حال . ؛ ~ باستان زبان دورة هخامنشیان . ؛~ دَری زبان سده های سوم تا ششم هجری و زبان رایج افغانستان . ؛ ~ میانه زبان فارسی دورة اشکانی و ساسانی . 3 - نوعی بُرش چوب در نجاری .


لغت نامه دهخدا

فارسی. ( ص نسبی ) منسوب به فارس که فارسیان و ممالک آنها باشد. ( منتهی الارب ). معرب پارسی. || ایرانی. ( حاشیه برهان چ معین : پارس ). فارس. عجم. رجوع به عجم وفارس شود. || پارسی. زبان فارسی ، که شامل سه زبان است : پارسی باستان ، پارسی میانه ( پهلوی و اشکانی )، و پارسی نو ( فارسی بعد از اسلام )، و چون مطلقاً فارسی گویند مراد زبان اخیر است. ( حاشیه برهان چ معین : پارس ). رجوع به فارسی باستان ، فارسی جدید و فارسی میانه و زبان فارسی شود. || ابن الندیم از عبداﷲبن مقفع حکایت کند که لغات فارسی شش است : فهلویه ( پهلوی )، دریه ( دری )، فارسیه ( زبان مردم فارس )، خوزیه ( زبان مردم خوزستان )، و سریانیه. فهلویه منسوب است به فهله ( پهله ) نامی که بر مجموع شهرهای پنجگانه اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان دهند . دریه لغت شهرهای مداین است و درباریان پادشاه بدان سخن کنند و غالب آن لغت مردم خراسان و مشرق ایران و اهل بلخ است. فارسیه لغت موبدان و علما و امثال آنان است و آن زبان اهل فارس باشد. خوزیه زبانی است که ملوک و اشراف در خلوت خانه ها و بازی جایها و عیش گاهها و با حواشی بدان تکلم کنند. سریانی زبان ویژه اهل دانش و نگارش است . ( از الفهرست چ مصر ص 19 ).
- تمر فارسی ؛ نوعی از خرمای خوب است.
- خط فارسی ؛ خطی که امروز در نوشتن بوسیله ایرانیان بکار میرود و الفبای آن با الفبای بسیاری از کشورهای اسلامی و بخصوص ممالک عربی تقریباً یکی است. در تداول عام در برابر خط لاتین ( اروپایی )، فارسی گفته میشود.
|| ( اِخ ) یکی از مردم فارس . ( حاشیه برهان ). مقابل ترک و عرب. || زردشتی ، مخصوصاً زردشتی مقیم هند. ( حاشیه برهان ). به دین.

فارسی. ( اِ ) در اصطلاح بنایان ، مقسمی. ( از یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به مُقَسَّمی شود.
- فارسی بریدن ؛ مقابل راسته بریدن. بریدن آهن و تیر است بطوری که مقطع عمود بر طول آن نباشد. مورب بریدن.

فارسی. ( اِخ ) ابراهیم بن علی ، مکنی به ابواسحاق. از اعیان علم لغت و نحو بود. وی به بخارا آمد و مورد احترام واقع شد. فرزندان بزرگان و کاتبان به شاگردی نزد او رفتند و او تا پایان عمر در بخارا بود و در دیوان رسائل نیز سمتی داشت. شعر نیز میگفت. این شخص را ابومنصور ثعالبی در میان شعرای قرن چهارم و پنجم هجری نام برده و از تاریخ زندگانی او دقیقاً سخنی نگفته است. رجوع به یتیمة الدهر چ مصر ج 4 ص 75 شود.

فارسی . (اِ) در اصطلاح بنایان ، مقسمی . (از یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به مُقَسَّمی شود.
- فارسی بریدن ؛ مقابل راسته بریدن . بریدن آهن و تیر است بطوری که مقطع عمود بر طول آن نباشد. مورب بریدن .


فارسی . (اِخ ) ابراهیم بن علی ، مکنی به ابواسحاق . از اعیان علم لغت و نحو بود. وی به بخارا آمد و مورد احترام واقع شد. فرزندان بزرگان و کاتبان به شاگردی نزد او رفتند و او تا پایان عمر در بخارا بود و در دیوان رسائل نیز سمتی داشت . شعر نیز میگفت . این شخص را ابومنصور ثعالبی در میان شعرای قرن چهارم و پنجم هجری نام برده و از تاریخ زندگانی او دقیقاً سخنی نگفته است . رجوع به یتیمة الدهر چ مصر ج 4 ص 75 شود.


فارسی . (اِخ ) ابوالحسن عبدالغافربن اسماعیل . از علمای زبان عرب ، تاریخ و حدیث ، و اصلاً فارسی واز اهل نیشابور بود، سپس به خوارزم کوچ کرد و از آنجا به غزنین و هندوستان رفت و در نیشابور بسال 529 هَ . ق . درگذشت . از کتابهای او المفهم لشرح غریب مسلم ، السیاق در تاریخ نیشابور و مجمعالغرایب در حدیث های نادر و غریب مشهور است . (از اعلام زرکلی ج 2 ص 531).


فارسی . (اِخ ) حسن بن احمدبن عبدالغفار، مکنی به ابوعلی . اصلاً فارسی و در علم عربیت یکی از پیشوایان بود. در شهر فسا به سال 288 هَ . ق . متولد شد. در سال 307به بغداد آمد و از آنجا به شهرهای دیگر رفت و در 341 به حلب وارد شد و در آنجا مدتی در نزد سیف الدوله ماند. سپس به فارس بازگشت و از دوستان عضدالدوله ٔ دیلمی شد و نحو را به او آموخت و کتاب الایضاح را در قواعد زبان عرب برای او نوشت و بار دیگر به بغداد رفت وتا پایان زندگی در آنجا بود. و در سال 377 درگذشت . معروف و متهم به اعتزال بود. کم وبیش شعر میگفت . از کتابهای او التذکره ، المقصور و الممدود، و العوامل المئة معروف است . (از الاعلام زرکلی ج 1 ص 221). بیست وشش کتاب از آثار او در هدیةالعارفین ص 272 یاد شده است .


فارسی . (اِخ ) دهی است از دهستان آل حرم بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 105 هزارگزی جنوب خاوری کنگان و 5 هزارگزی راه فرعی کنگان به لنگه واقع است . جلگه ای گرمسیر، مالاریایی و دارای 100 تن سکنه میباشد. آب آنجا از چاه تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات ، خرما، تنباکو و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).


فارسی . (اِخ ) صاحب مرآةالخیال آرد: خواجه مجدالدین ، مردی فاضل وهنرمند بود و در روزگار خود به استعداد ظاهر و باطن نظیر نداشت . خوش نویس و خوشگوی و ندیم مجلس ملوک و حکام بودی و در دیار فارس و عراق هر کس را در شعر مشکلی افتادی بدو رجوع کردی . گویند هر روز خواجه مجدالدین با اتابک سعدبن ابوبکر زنگی نرد باختی ، آخر اتابک ترک بازی نرد کرد و مدت یک سال بر آن حال بگذشت . خواجه مجدالدین این قطعه نظم کرده نزد اتابک فرستاد:
خسروا داشت عطای تو مرا پار چنانک
کآن نیارست زدن لاف ز هستی با من
تا تو برداشتی اکنون ز سرم دست کرم
میزند از سر کین تیغ دودستی با من
یاد میدارم از آن شب که به من میگفتی
عمر باقی بنشین خوش چو نشستی با من
آن شب آن بودکه در سر هوس نردت بود
نرد من بردم و عمدا تو شکستی با من
اتابک این بیت بر پشت رقعه نوشته فرستاد:
از خزّهای مصری یک خزّ والف دینار
بی لعب نردکردم هر سال بر تو اقرار.

(مرآةالخیال چ بمبئی ص 36).



فارسی . (اِخ ) مولای کنده . تابعی است . رجوع به ابوعمر الفارسی شود.


فارسی . (اِخ ) نام قسمت اول از سه قسمت گُتی که تیره ای از شعبه ٔ شیبانی ایل عرب فارس است . رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 87 شود.


فارسی . (اِخ ) (خلیج ...) رجوع به خلیج فارس و فارس و پارس شود.



فارسی . (ص نسبی ) منسوب به فارس که فارسیان و ممالک آنها باشد. (منتهی الارب ). معرب پارسی . || ایرانی . (حاشیه ٔ برهان چ معین : پارس ). فارس . عجم . رجوع به عجم وفارس شود. || پارسی . زبان فارسی ، که شامل سه زبان است : پارسی باستان ، پارسی میانه (پهلوی و اشکانی )، و پارسی نو (فارسی بعد از اسلام )، و چون مطلقاً فارسی گویند مراد زبان اخیر است . (حاشیه ٔ برهان چ معین : پارس ). رجوع به فارسی باستان ، فارسی جدید و فارسی میانه و زبان فارسی شود. || ابن الندیم از عبداﷲبن مقفع حکایت کند که لغات فارسی شش است : فهلویه (پهلوی )، دریه (دری )، فارسیه (زبان مردم فارس )، خوزیه (زبان مردم خوزستان )، و سریانیه . فهلویه منسوب است به فهله (پهله ) نامی که بر مجموع شهرهای پنجگانه ٔ اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان دهند . دریه لغت شهرهای مداین است و درباریان پادشاه بدان سخن کنند و غالب آن لغت مردم خراسان و مشرق ایران و اهل بلخ است . فارسیه لغت موبدان و علما و امثال آنان است و آن زبان اهل فارس باشد. خوزیه زبانی است که ملوک و اشراف در خلوت خانه ها و بازی جایها و عیش گاهها و با حواشی بدان تکلم کنند. سریانی زبان ویژه ٔ اهل دانش و نگارش است . (از الفهرست چ مصر ص 19).
- تمر فارسی ؛ نوعی از خرمای خوب است .
- خط فارسی ؛ خطی که امروز در نوشتن بوسیله ٔ ایرانیان بکار میرود و الفبای آن با الفبای بسیاری از کشورهای اسلامی و بخصوص ممالک عربی تقریباً یکی است . در تداول عام در برابر خط لاتین (اروپایی )، فارسی گفته میشود.
|| (اِخ ) یکی از مردم فارس . (حاشیه ٔ برهان ). مقابل ترک و عرب . || زردشتی ، مخصوصاً زردشتی مقیم هند. (حاشیه ٔ برهان ). به دین .


فرهنگ عمید

۱. زبانی از شاخۀ زبان های هندوایرانی که در ایران، افغانستان، و تاجیکستان رایج است.
۲. از مردم استان فارس.
۳. هریک از زردشتیان ساکن هند.

دانشنامه عمومی

فارسی (منسوب به فارس) می تواند به موارد زیر اشاره کند:
زبان فارسی
ادبیات فارسی
خط فارسی
الفبای فارسی

فرهنگ فارسی ساره

پارس


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] فارسی (ابهام زدایی). واژه فارسی ممکن است در معانی ذیل به کار رفته و یا اسم برای اشخاص ذیل باشد: ادبیات فارسی• زبان فارسی، زبان فارسی یا پارسی زبان تکلم عده ای از ایرانیان و عده ای از ساکنان آسیای مرکزی• تذکره نویسی فارسی، تذکره های مشتمل بر شرح حال شاعران فارسی• بت در ادبیات فارسی، استعمال واژه بت در ادبیات فارسی• بخت در ادبیات فارسی، غالباً به معنی سرنوشت و نصیبِ از پیش تعیین شده و دارای کاربرد در ادبیات فارسی• حسان در ادبیات فارسی، یکی از نمادهای تبحر در شاعری ، فصاحت و بلاغت• خسروپرویز در ادبیات فارسی، توصیف خسروپرویز در ادبیات فارسی• ترجمه فارسی در دوره معاصر، ترجمه از زبان های دیگر به زبان فارسی در دوره معاصر اشخاص و اعلام• تقی الدین فارسی، تقی الدین فارسی، ابوالخیر محمد بن محمد، ریاضیدان، منجم، پزشک، ادیب و شاعر ایرانی قرن دهم• پولس فارسی، پولس ایرانی، حکیم و منطقی عهد ساسانی• ابراهیم بن محمد فارسی اصطخری، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد فارسی اصطخری، کرخی نویسنده کتاب مسالک الممالک• فارسی نیشابوری، ابوالحسین عبد الغافر فارسی نیشابوری (۴۵۱- ۵۲۹ ق)، از محدثین و فقها
...

جدول کلمات

دری

پیشنهاد کاربران

زبان پارسی به انگلیسی Persian و به ترکی آذربایجانی فارسجا نامیده می شود

همانگونه که آگاهید، گفتار و نوشتار ما از بهم آمیختگی واژه های پارسی و تازی است. بنا بر این واژه پارسیتاز را برایش پسندیدم که هم واژه پارسی و تازی دارد و هم پهلو زدن به تازش زبان عربی به فارسی است

پارسی

دوست گرام فارسی برگردان پارسی است چرا برگردان تازی میگذارید سپس اینکه پارسی به لهگه پاره ای از ایرانیان گفته میشود که پیرو لهگه بخش کنونی پارس میباشد خنیا یا دستور زبان مردم ایران نیز ایرانیست شما نمی توانید به مردم مازندران و گیلان و اصفهان و خراسان واذری و کرد و لر و. . . بگویید پارسی باید بگویید زبان ایرانی پارسی لهگه ای از لهگه های ایرانیست

رد برق شب طنین خنده اش سیر طوفان نره ی توفنده اش

نام من همان ( م. ه. ش ) است که متاسفانه مرورگرم به نوعی پاک شد حالا این اسم جدیدم است.

در ضمن نکته ی دیگری که باید بگویم این است که هر زبانی بالاخره کمی و کسری داردو ما که می بینیم زبان فارسی زبان کامل و آسانی است به خاطر اسلام است. اگر ما در برابر هر واژه عربی کلمه ای از خودمان در بیاوریم شاید زبان فارسی دیگر آن زبان ساده و روان نباشد. در ضمن شعر فارسی به شکل حرفه ای از دوران رودکی سمرقندی آغاز شد و ادامه یافت. ما عرب نمی شویم اما زبان شیرین و ساده فارسی را با کلمات من در آوردی ترکیب نمی کنیم. در ضمن مثلا ما کلمه ( ویژه ) را داریم و کلمه ( مخصوص ) . اما هر کدام کاربرد متفاوتی دارند و معمولا به جای هم استفاده نمی شوند. کلمه مخصوص ریشه عربی دارد اما عرب ها در جایی که ما آن را به کار می بریم به کار نمی برند. به همین دلیل اگر ما بگوییم مخصوص عرب ها چیز دیگری می فهمند که با منظور ما تفاوت دارد.

بیشتر واژگان اربی در پارسی، دارای برابر خودی هستند و نیازی به از خود درآوردن نیست، تنها باید با کمی جستجو آنها را بیابیم و با بکار بردنشان، آنها را جایگزین واژگان بیگانه اربی نماییم.
تا آنیکه بسیاری از واژگان فرانسه یا انگلیسی نیز برابر پارسی دارند و اگر برابر هم نداشته باشیم، زبان پارسی توان واژه سازی برای زبانهای بیگانه را دارد، اگرچه این کار بایدبه درستی و به هنگام انجام شود و تک تک ما نیز از این کار پشتیبانی نمایم.

از ورود هر زبانی به فارسی بایستی جلوگیری کرد
اما عرب ها در زبان فارسی ورود نکردند.
بلکه به خاطر اینکه از زمان های گذشته ایرانیان و عرب ها در کنار هم زندگی می کردند برخی کلماتشان مشترک است. همانطور که مستحضرید فارسی و عربی شباهت بسیاری نیز دارند.
پس خیلی عجیب نیست که برخی کلمات مشترک باشند. همانطور که خیلی از عرب ها از کلمات فارسی استفاه وی کنند. برخی کلماتی که در قرآن موجودند نیز منشأ فارسی دارند.
اما استفاده از برخی کلمات عربی که معادل فارسی دارند که دلیلی ندارد!
همچنین استفاده از زبان های انگلیسی وفرانسوی و غیره نیز نادرستند. چراکه آنها صرفا زبان های خارجی هستند و استفاده از آنها در فارسی نادرست است.
همانطور که می دانیم، باید زبان فارسی را حفظ کنیم، چراکه زبان، هویت ماست و فارسی، زبان انقلاب است. پس فارغ از برخی اختلافات باید همگی برای حفظ زبان غنی فارسی تلاش کنیم.

pershian

بچه ها یه چیزه درس درمون بنویسین اهه
من بنویسم ها 😐😐😐😐😐😐

زبان فارسی از دید دامنه و گوناگونی واژگان یکی از بزرگ ترین زبان های جهان است. گفته شده که این زبان، توان ساختن دویست و بیست و پنج میلیون واژه را دارد که در میان زبان های جهان بی همتاست.
پارسی نه تنها برای مردم پارس بلکه برای همۀ اقوام ایران زمین است؛ پارسی را پاس بداریم


کلمات دیگر: