مترادف پارس : ایران زمین، ایران، فارس، عوعو، واق واق، هفهف، پوزپلنگ
پارس
مترادف پارس : ایران زمین، ایران، فارس، عوعو، واق واق، هفهف، پوزپلنگ
فارسی به انگلیسی
Fars, large province in south Iran, Persia, Iran
barking
panther
فرهنگ اسم ها
معنی: نام یکی از اقوام آریایی که در جنوب ایران سکونت داشتند، نام قومی از اقوام آریایی که در قسمت جنوبی ایران سکونت کرده بودند ، نام ناحیه ای که قوم پارس در آنجا سکونت کرده بودند
مترادف و متضاد
ایرانزمین، ایران، فارس
عوعو، واقواق، هفهف
پوزپلنگ
۱. ایرانزمین، ایران، فارس
۲. عوعو، واقواق، هفهف
۳. پوزپلنگ
فرهنگ فارسی
بانگ سگ، حمله کردن، عوعوسگ
( اسم ) آواز سگ عوعو هفهف وغواغ وعوع وکوک نوف .
صورت دیگر از کلمه فارس نام پسر پهلو بن سام نام یکی از پهلوانان ایران
فرهنگ معین
( اِ. ) نام قوم ایرانی و محل سکونت ایشان در جنوب ایران .
[ تر. ] (اِصت .) آواز سگ ، عوعو.
( اِ.) نام قوم ایرانی و محل سکونت ایشان در جنوب ایران .
لغت نامه دهخدا
پارس . [ س َ ] (اِخ ) نام سرزمین پارس . رجوع به فارس و پارس و رجوع به بلادالخاضعین شود.
پارس . (ترکی ، اِ) جانوری است شکاری کوچکتر از پلنگ . (برهان ). یوز. فهد. وَشق . و پارس بدین معنی ترکی است .
پارس . [ س َ ] (اِخ ) نام قوم پارسی . رجوع به فارس شود.
پارس . (اِ) آواز سگ . بانگ سگ . علالای سگ .عَوعَو. هفهف . عفعف . وَغواغ . وَعوع . وَکوَک . نوف .
- پارس کردن ؛ عوعو کردن سگ . نوفیدن . بانگ کردن سگ به شب چون غریبی نزدیک شود.
- امثال :
سگ در خانه ٔ صاحبش پارس میکند ؛ یعنی هر کس در خانه ٔ خویش یا نزد کسان و اقربای خود شجاع است .
چنان بد که در پارس یکروز تخت
نهادند زیر گل افشان درخت .
فردوسی .
و بوعل سیمجور میخواست که از گرگان سوی پارس و کرمان رود و آن ولایت بگیرد که هوای گرگان بد بود. (تاریخ بیهقی ). عامل به فرمان او [ بزرجمهر ] را بفرستاد و خبر در پارس افتاد که بازداشته رافردا بخواهند برد. (تاریخ بیهقی ).
و چون بلاد عراق و پارس بدست لشکر اسلام فتح شد... (کلیله و دمنه ). چنین گوید برزویه ٔ طبیب مقدم اطبای پارس . (کلیله و دمنه ).تا آنرا بحیله ها از دیار هند به مملکت پارس آوردند.(کلیله و دمنه ).
اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بود چو توئی سایه ٔ خدا.
سعدی .
شمس رضی ز سوی سجستان رسید باز
دیده حدود پارس و مکران رسید باز.
ابوبکر احمد الجامجی .
پارس . (اِخ ) نام پسر پهلوبن سام که گویند اصطخر بناکرده ٔ اوست . (برهان ).
پارس . [رُ ] (اِخ ) جزیره ای از گنگبار سیکلاد بجنوب دِلس و بدانجا مرمرهای سفید و زیبای مشهور بوده است . مولد آرشیلوک . صاحب 7700 تن سکنه و عاصمه ٔ آن به همین نام دارای 2700 تن سکنه است .
پارس .(اِخ ) نام یکی از پهلوانان ایران بعهد یزدگرد(؟).
چنان بد که در پارس یکروز تخت
نهادند زیر گل افشان درخت.
و چون بلاد عراق و پارس بدست لشکر اسلام فتح شد... ( کلیله و دمنه ). چنین گوید برزویه طبیب مقدم اطبای پارس. ( کلیله و دمنه ).تا آنرا بحیله ها از دیار هند به مملکت پارس آوردند.( کلیله و دمنه ).
اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بود چو توئی سایه خدا.
دیده حدود پارس و مکران رسید باز.
پارس. ( اِخ ) نام پسر پهلوبن سام که گویند اصطخر بناکرده اوست. ( برهان ).
پارس.( اِخ ) نام یکی از پهلوانان ایران بعهد یزدگرد( ؟ ).
پارس. ( ترکی ، اِ ) جانوری است شکاری کوچکتر از پلنگ. ( برهان ). یوز. فهد. وَشق. و پارس بدین معنی ترکی است.
پارس. ( اِ ) آواز سگ. بانگ سگ. علالای سگ.عَوعَو. هفهف. عفعف. وَغواغ. وَعوع. وَکوَک. نوف.
- پارس کردن ؛ عوعو کردن سگ. نوفیدن. بانگ کردن سگ به شب چون غریبی نزدیک شود.
- امثال :
سگ در خانه صاحبش پارس میکند ؛ یعنی هر کس در خانه خویش یا نزد کسان و اقربای خود شجاع است.
پارس. [ س َ ] ( اِخ ) نام سرزمین پارس. رجوع به فارس و پارس و رجوع به بلادالخاضعین شود.
پارس. [ س َ ] ( اِخ ) نام قوم پارسی. رجوع به فارس شود.
پارس. [رُ ] ( اِخ ) جزیره ای از گنگبار سیکلاد بجنوب دِلس و بدانجا مرمرهای سفید و زیبای مشهور بوده است. مولد آرشیلوک. صاحب 7700 تن سکنه و عاصمه آن به همین نام دارای 2700 تن سکنه است.
فرهنگ عمید
بانگ سگ در موقع حمله، عوعو.
* پارس کردن: (مصدر لازم ) عوعو کردن سگ.
قومی آریایینژاد که در زمان قدیم در پارس و عیلام سکنی اختیار کرده و مرکّب از چند قبیلۀ برزگر و چند قبیلۀ صحرانشین بودند.
بانگ سگ در موقع حمله؛ عوعو.
〈 پارس کردن: (مصدر لازم) عوعو کردن سگ.
دانشنامه عمومی
هخامنشیان
ساسانیان
در شاهنامه بیشتر از ۷۲۰ بار نام ایران و ۳۵۰ بار نیز نام ایرانی و ایرانیان بکار رفته اما در دنیای غرب، در رم و یونان قدیم به جای ایران نام پرسیس را به کار می بردند در حالی که پارس از نظر جغرافیایی تنها یک ایالت ایران بوده است و در جغرافیای دوره اسلامی نیز به منطقه جنوب ایران گفته می شده است.
سرزمین البته بارها بزرگ تر از استان کنونی فارس بوده است و سراسر کرانهٔ خلیج فارس، هرمزگان، یزد، بخشی از اصفهان و بخشی از استان کنونی کرمان را نیز در بر می گرفته است. در قدیم همهٔ کرانهٔ خلیج فارس و دریای عمان با نام دریای فارس یا دریای پارس شناخته می شده است.
بر اساس آنچه در تقسیمات کتاب های دوره امپراتوری اسلامی (معجم البلدان و کتاب ابن حوقل، مقدسی، استخری و جغرافی نویسان اسلامی قرون وسطی) آمده است، ایالت یا «اقلیم فارس جنوب» ایران و کرانهٔ خلیج فارس که در غرب آن خوزیه (اهواز) و بصره (پسراه) و آپالو (ابله) و در شرق آن مکران، کرمانیا و در شمال شرقی آن خراسان وجود داشت.
پارس، منطقه ای در ایران
اقوام پارس
پارس (شاهنامه)
فارسی زبانان
ایران (امپراتوری پارس)
پارس (اسپانیا)
پارس جنوبی
شرکت نفت پارس
پژو پارس
پارس خودرو
پارس (مطبوعات پهلوی)
تئاتر پارس
بانک پارس
فهرست دهستان های آستوریاس
ویکی پدیای انگلیسی
←
شاهنامه
فردوسی در بیت زیر، از برخی مدعیان سلطنت ایران پس از یزدگردشاپور، و از جمله از پارس چنین یاد کرده است:
نام سرزمین ایران
گویش مازنی
۱گوه ۲وسیله ای برای بستن روزنه یا سوراخ ۳ابزار فلزی یا چوبی ...
پیشنهاد کاربران
شامل اقوام . لر فیلی. لر لک. لر بختیاری. لر ممسنی. لر بویراحمد ی
. لر مینجایی. فارس. لر کمزاری. لر حیات داوودی. کرد. لر بهمئی بختیاروند . لر ده کمری. لر بافت. کردشولی بختیاری. سیوند بختیاری. لک بختیاری
. لر زنگنه بختیاری. لر کی لر بختیاری .
لر شولی. لر مد گماری بختیاری. لر گله دار
. لر کرایی بختیاروند. لر براهویی ممسنی. لر شهرکی ممسنی. لر سربندان ممسنی . لر اسماعیل زهی ممسنی.
لر ترکاشوند. لر زند. لر ثلاث. لر نوترکی. لر صفی خانی. لر زیلایی بختیاروند. لر کران بختیاروند. لر شولی تاتی. لر طاهرتاتی. لر لک شاهسون.
لر کلوند شاهسون. لر چگنی. لر ملکشاهی. لر شوهان بختیاری
. لر شبانکاره. لر مافی. لر غیاثوند. لر کاکاوند. لر شوان. لر خزل. لر هداوند. لر بوربور بختیاری.
. لرسلیمانی. اصفهانی. هرمزگانی
. بوشهری. سیستانی. بلوچستانی.
به دیگرولایات آریایی نشین ازیک نام کلی وعمومی یعنی ایران استفاده میشدونام پارس فقط مخصوص فارس
های امروزی دراستان فارس کنونی بوده است . وارتباطی به سایراقوام ایرانی، مانندلر، کرد، بختیاری، آذری و. . . ندارد
که امروزه متاسفانه به صدای واق واق سگ پارس میگویند. .
ابتدا عرض کنم بنده خود ترک یا به قول بعضی از دوستان تورک و به قول بعضی آذری البته که بنده خودم فقط ترک هستم در باب کلمه سیستان که ایشان سگستان گفته بودند باید عرض کنم ایشان جز همان یاوه گویان تورک هستند چون سیستان هرگز در هیچ جا سگستان نامیده نشده است اینان که همه چیز را ترکی می دانند چگونه پارس را سگ می گویند در حالی که حتی کلمه ایران را ترکی می گویند چرا پارس را به ترکی که به معنای ببر هست معنا نمی کنند !!!!این مگر جز افکار نژاد پرستانه خود آنها می باشد که تمام افتخارات از اول تاریخ تا به امروز به قوم و قبیله هزار و اندی ساله خود می زنند و اما واژه سکا که تورکها آن را قوم ابوالتورک می دانند در پارسی باستان سکا به معنی سگ می باشدکه خوب همه چیز کامل مشخص می شود و خواهیم دید که در اصل نام خود را به دیگران نسبت می دهند این قوم بعد از مهاجرت به زرنج به آن زرنج را سکستان نامیدند نه سگستان متاسفانه شوونیست و فاشیست تورک دست از این فحاشی نخواهد کشید مگر. . . . . .
طوایف:
طایفه بزرگ خلیلوند
طایفه بزرگ مدولی
طایفه بزرگ ورناصری
طایفه بزرگ صالح بابری
__________________
طوایف ایل بزرگ قندعلی به همراه سایرطوایف
بختیاری ازقدیمی ترین ساکنان در
پارس وماش ( مسجدسلیمان کنونی )
هستند
از طرفی در منابع یونانی و رومی بعنوان بهترین اسب سواران از پارسها یاد شده که اعراب بعد تصاحب ایران، پارسها را به بهترین تازندگان با اسب و بهترین اسبها یاد میکردند.
شهر فارسان که به آن پارسون یا پارسان می گویند
روستای پارسان کرمان
روستای فارسبان نهاوند
روستای پارسی در مازندران
طایفه پارسی در ایل بختیاری
پارس آباد اردبیل
که در آثار میانرودی و مصری هم این نام به معنی تبر جنگی و شوالیه و جنگ آور میباشد در زبان عربی و عبری هم فارس ، فرس به معنی جنگجوی و شوالیه است همچنین ریشه نام پالستین ( فلسطین )
پارس تین به معنی سرزمین پرسها است که ساکنان اولیه آنجا پرشی ها بوده اند و هم تبار با هیتی ها
بر اساس گفته های خشایار شاه پس از پیروزی بر یونانیان
که میگوید
پرسوس، پرسو، پارسها فرزندان پرسیوس خدای جنگ و آندرومدا هستن و نوادگان زوٕوس، ددٔوُس ( خدای روشنایی و نور ) که امروز واژه روز ، واژه دی در انگلیسی و ماه دی در فارسی از ریشه زوٕس و دواس، هستن
هرودوت نیز مینویسد پرسیس ها فرزندان پرسیوس خدای جنگ هستند و نواده زوٕوس
واژه پرس ( جنگجوی تبردار ) به پرث و پرت دگرگون می شود و سپس به تپر دگرگون می شود که ریشه تپر ها و مردم تبرستان نیز از پرس و پارس است امروزه نیز به تپر تبر میگوییم
در ترکی اصطلاحی برای عنوان سرزمین وجود ندارد
و در این زبان از اصطلاحات پارسی بهره می برند
چم نیز واژه ای پارسی اس که معنی معنا است
سی واژه ای سکایی است وستان به چم سرزمین پارسی است
چم هم واژه ای پارسی است به معنای ( معنی )
مه نیز واژه ای پارسی است
هم نام مکان پارس داریم
و هم به ایرانی پارس میگوینید
و زبان پارسی
پارس
با دُرُستی :
واژه ها دَر گُزَر زَمان دِگَردیسیده می شَوَند وَ بَسا واژه هایی که رَپتی به هَم نَدارَند اَز نِگَر بیرونی هَم دیس می شَوَند .
اَگر بِخاهیم به گونه ای راستمَند ( جِدّی ) اَز زَبان بَهره وَ به دُرُستی واژه ها را به کار بِبَرَیم بایِسته اَست که دانِشِ ریشه شِناسی یا etymology را بیاموزیم وَ بیاموزانیم تا نُخُست مینِش آغازین واژه ها را دَریافته وَ سِپَس به دِگَرگَشت آن ها دَر دِرازای زَمان دَست یابیم.
اَز سویی بَهره کِشان ( اِستِعمارگَران ) به ویژه دَر سَد سالِ گُزَشته کوشیدَند که میان مَردُمان میانه وَ نافِ ( مَرکَزِ ) گیتی که گُرد وُ دِل وَ غَلب ( قَلبِ ) این جَهان که باختَرِ آسیا یا خاوَرِ میانه باشَد، جُدایی اَفکَنَند وَ مَهَندتَرین دَستاویز آنان زَبان بوده وُ هَست.
سه گُروهِ بُزُرگِ زَبانیِ گیتی : سامی وُ حامی ؛ هِند و اُروپایی وَ اورال آلتایی شاخه هایِ تَنه یِ کُهَنسال دِرَخت زَبانِ هایِ آدَمی هَستَند ، ناهَم سانی ها اَز کوچَندِگی وَ دوری اَز هَم پَدید آمَده اَست وَگَرنه اَگَر ژرفایِ واژه ها را فُروکاویم به هَم ریشِگی آن ها پِی می بَریم.
زَبان ها گَنجینه یِ زِنده یِ اَندیشه ، فَرهَنگ، آزمودِگی ها ( تَجارُب ) وَ سَرگُزَشت آدَمیان بَر رویِ کُره یِ زَمین اَند.
چَهار واژه یِ پارس ، پارت ، پَشتو دَر اَفغانِستان وَ پَتان دَر پاکِستان اَز یِک ریشه اَند. این نام گُزاری نه دَر ایرانِ کُنونی بلکه دَر خیزِشگاه نُخُستین که سَرزَمینِ روسان / روسیه کُنونی ست اَنجام گَردیده . دَر این پَهنه هَنوز روسیان ، مُغول ها ، تاتارها وُ هون ها نَکوچیده بودَند. دَر آن زَمان تیره ای به نامِ سَکاها که نامِ پَسین آنان توره یا توری وَ جایِ آنان توران نامیده شُده ، دَر آب وُ هَوایی سَرد وَ روزگارِ یَخ بَندانِ زَمین زِندِگیِ بیابانی وَ دَشت گَردی داشته وَ به شِکارگَری وُ داموَرزی می پَرداختَند. یِکی اَز نام هایِ آنان توری یا توره ای بوده چه بَسا نه خود که دیگَران این نام را بَر آنان نَهادَند ، چون بَرای یافتِ چَراگاه وَ شِکار باید هَمیشه می توریدَند یا دَر دُور وُ گَرد وُ گَشت می بودَند ، این واژه هَم ریشه با واژه یِ دُورِ پارسی وَ tour , tourist, trip, travel اِنگِلیسی هَم هَست. سِپاری ( سَفَری ) به گُزَشته کُنیم ، بیِنگاریم دَر آن زَمان زِندِگی می کَردیم ، نُخُستین کَمبود چه بود؟ خورشید ، آفتاب ، نیر یا نور ، گَرما وَ آتَش بَرایِ هَمین ایرانیان پیشاباستان که نام شان سَکا وَ توره بود مِهرپَرَست یا خورشید پَرَست وَ سِپَستَر آتَش پَرَست گَشتَند.
دَر زَبانِ آریایی که اَز آر = خورشید که پَساتَر هیر ( هیربُد ) وَ ایر ( ایران ) وَ اَر که نام تیره یِ اَرمَن وَ کِشوَرِ اَرمَنِستان شُده می آیَد واژه ای بوده که ریشه یِ پارس اَست وَ آن
واژه یِ " پَرثُوا " ست که ریشه یِ واژه هایِ پارس، پارت، پَرش ( پَشتو ) ، پَرت ( پَتان ) بوده که هَمه این ها گویِش هایِ گوناگونی اَز واژه یِ پَرتو اَند :پَرتو : پَر - تو
پَر = واژه یِ فَرّ یا فَرّه کُنونی به مینه یِ آتَش ، شید ، آ زَر ، آ تَر ، آ دَر ، آگُر ( آجُر ) هَم ریشه با :
اِنگِلیسی : fire ، آلمانی :Feuer ، فَرانسَوی : feu
" تُو " چِهرِ دیگَری اَز تاب وَ تابیدَن اَست که دَر واژه های تَب ، تِب ، تَفت ، تَفتان ، تافتَن وَ آلمانی tauen =دَر اَثَر گَرما آب شُدَن بَرف وُ یَخ باغی ( باقی ) مانده اَست.
پَس پَرتُویان ( پارسیان ، پارتیان ، پارشیان/ پَشتوئیان ، پَتانیان ) ، هَم چِنین توریان یا تورانیان یا تورَکیان هَمِگی مِهرپَرَست وَ ایزَدان پَرَست بودَند وَ چِرایی دُشمَنی آنان با زَرتُشت این بود که زَرتُشت چَندتاپَرَستی را کِنار نَهاده وَ یِکتاپَرَست شُده بود.
با این روشَنگری دانِسته شُد که ریشه یِ پارس چیست.
واژه یِ اواو ( عوعو ) یا واغ واغِ ( واق واقِ ) سَگ می تَوانَد پاس به مینه یِ نِگَه بانی باشَد که دَر هِنگامِ خَتَر یا سیژ دیگَران را با داد وُ فَریاد وَ هَوار وُ های وُ هوی می آژیرانَد وُ می آگاهانَد.
اَگرچه کاربَرِ اَرجُمَندی اَز هَمانَندی bark اِنگلیسی با پارس سُخَن به میان آوَردَند که بایَد دَر این باره پَژوهید .
با سه پَند !