کلمه جو
صفحه اصلی

پارسی


مترادف پارسی : ایرانی، عجم، فارسی، زبان فارسی، زرتشتی

متضاد پارسی : تازی، ترک

فارسی به انگلیسی

parsee, persian, fireworshipper, of fars, prsinan

Prsinan, Parsee, fireworshipper, of Fars, Persian


فرهنگ اسم ها

اسم: پارسی (دختر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: pārsi) (فارسی: پارسي) (انگلیسی: parsi)
معنی: مربوط به پارس، اهل پارس، فارسی، ایرانی، منسوب به پارس ( فارس )، از مردم پارس، ساخته شده یا به عمل آمده در پارس

مترادف و متضاد

fire worshipper (اسم)
مغ، پارسی، اتش پرست

persian (اسم)
پارسی

parsee (اسم)
پارسی، زبان پارسی دوره ساسانیان

irani (صفت)
پارسی

iranian (صفت)
پارسی، ایرانی، اهل ایران، وابسته به ایران

persian (صفت)
پارسی، ایرانی، فارسی

ایرانی، عجم، فارسی ≠ تازی، ترک


زبان‌فارسی


زرتشتی


۱. ایرانی، عجم، فارسی
۲. زبانفارسی
۳. زرتشتی ≠ تازی، ترک


فرهنگ فارسی

۱ - زبان مردم پارس ربان مردم ایران فارسی و آن شامل سه زبانست : پارسی باستان پارسی میانه ( پهلوی ) پارسی نو ( فارسی بعد از اسلام ) . ۲ - زبان عمومی مردم ایران در دورهاسلامی زبان ادبی ایرانیان پس از اسلام دری .
منسوب به پارس، اهل پارس، ازمردم پارس
( صفت ) ۱ - منسوب به پارس فارسی . ۲ - از مردم پارس اهل پارس فارسی . ۳ - ایرانی اهل ایران . ۴ - زرتشتی مخصوصا زرتشتی مقیم هندوستان . جمع : پارسیان . ۵ - زبان مردم پارس فارسی ( بمعنی خاص ) . ۶ - زبان مردم ایران فارسی یا پارسی باستان . یا پارسی دری . یا پارسی میانه . یا پارسی نو . یا ماههای پارسی . دوازده ماه سال شمسی ایرانیان فروردین ماه اردیبهشت ماه خردادماه تیر ماه مرداد ماه شهریور ماه مهر ماه آبان ماه آذر ماه دی ماه بهمن ماه اسفندارمذماه . یا روزهای پارسی . سی روز ماه شمسی ایرانیان: (هر مزد بهمن اردیبهشت شهریور اسفندار مذ خرداذ مرداد دی باذر آذر آبان خور ماه تیر گوش دی بمهر مهر سروش رشن فروردین بهرام رام باذ دی بدین دین ارد اشتاذ آسمان زامیاد مهر اسفند انیران . )
منسوب به ایالت پارس فارسی یکی از لهجه های قدیم ایرانی

فرهنگ معین

(ص نسب . ) ۱- منسوب به پارس ، پارسی . ۲ - ایرانی . ۳- زرتشتی به ویژه زرتشتی ساکن هندوستان . ج . پارسیان . ۴- زبان مردم پارس ، فارسی ،ماه های ~دوازده ماه سال شمسی ایرانیان : فروردین ، اردیبهشت ، خرداد، تیر، مرداد، شهریور، مهر، آبان ، آذر، دی ، بهمن ،

(ص نسب .) 1- منسوب به پارس ، پارسی . 2 - ایرانی . 3- زرتشتی به ویژه زرتشتی ساکن هندوستان . ج . پارسیان . 4- زبان مردم پارس ، فارسی ؛ماه های ~دوازده ماه سال شمسی ایرانیان : فروردین ، اردیبهشت ، خرداد، تیر، مرداد، شهریور، مهر، آبان ، آذر، دی ، بهمن ، اسفندارمذ. ؛روزهای ~ سی روز ماه شمسی ایرانیان : هرمز، بهمن ، اردیبهشت ، شهریور، اسفندارمذ، خرداذ، مرداد، دی بآذر، آذر، آبان ، خور، ماه ، تیر، گوش ، دی بمهر، مهر، سروش ، رشن ، فروردین ، بهرا م ، رام ، باز، دی بدین ، دین ، ارد، اشتاذ، آسمان ، زامیاذ، مهراسفند، انیران .


لغت نامه دهخدا

پارسی. ( ص نسبی ) منسوب به ایالت پارس. فارسی :
ز سیمین و زرین شتروار، سی
طبقها و از جامه پارسی.
فردوسی.
|| اهل فارس. مردم فارس. || ایرانی. اهل ایران : سلمان پارسی :
ز رومی و مصری و از پارسی
فزون بود مردان چهل بار سی.
فردوسی.
بدو گفت رو پارسی [ بهرام چوبینه ] را بگوی
که ایدر بخیره مریز آبروی.
فردوسی.
هر آنکس که او پارسی بود گفت
که او [ اسکندر ] را جز ایران نباید نهفت
چو ایدر بود خاک شاهنشهان
چه تازید تابوت گرد جهان.
فردوسی.
ز رومی و از مردم پارسی
بدان کشتی اندر نشستند سی.
فردوسی.
نخستین صد و شصت پیداوسی
که پیداوسی خواندش پارسی.
فردوسی.
و آنچه از جهت پارسیان بدان الحاق افتاده است شش باب است. ( کلیله و دمنه ). || زرتشتی : گرزمان ، پارسیان گویند عرش است و شاعران گویند آسمان است. ( لغت نامه اسدی ). || زبان مردم پارس. زبان مردم ایران. رجوع به پارسی ( زبان ) شود. || پیرو زرتشت ساکن هند .

پارسی. ( اِخ ) ( زبان... ) یکی از لهجات قدیم ایران از ریشه هندواروپائی که بزبان سانسکریت شباهت تام دارد و در زمان هخامنشی زبان درباری محسوب میشده است و آنرا لهجه پارسی باستانی و فرس قدیم نامند. رجوع به پارسی باستانی ( زبان ) شود. || زبان عمومی مردم ایران در دوره اسلامی. زبان ادبی ملت ایران عهد اسلامی. زبان فارسی :
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی.
فردوسی.
گر پارسا زنی شنود شعر پارسیش
و آن دست بیندش که بدانسان نوا زنست
آن زن ز بینوائی چندان نوا زند
تا هر کسیش گوید کین بی نوا زنست.
یوسف عروضی.
بلفظ پارسی و چینی خماخسرو
بلحن مویه زال و قصیده لغزی.
منوچهری.
بونصر مشکان نامه بخواند و بپارسی ترجمه کرد. ( تاریخ بیهقی ). استادم [ بونصر مشکان ] دو نسخت کرد این دونامه را... یکی بتازی سوی خلیفه و یکی بپارسی به قدرخان. ( تاریخ بیهقی ). نسخت بیعت و سوگندنامه بفرستادم بپارسی کرده بود. ( تاریخ بیهقی ).

پارسی . (اِخ ) (زبان ...) یکی از لهجات قدیم ایران از ریشه ٔ هندواروپائی که بزبان سانسکریت شباهت تام دارد و در زمان هخامنشی زبان درباری محسوب میشده است و آنرا لهجه ٔ پارسی باستانی و فرس قدیم نامند. رجوع به پارسی باستانی (زبان ) شود. || زبان عمومی مردم ایران در دوره ٔ اسلامی . زبان ادبی ملت ایران عهد اسلامی . زبان فارسی :
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی .

فردوسی .


گر پارسا زنی شنود شعر پارسیش
و آن دست بیندش که بدانسان نوا زنست
آن زن ز بینوائی چندان نوا زند
تا هر کسیش گوید کین بی نوا زنست .

یوسف عروضی .


بلفظ پارسی و چینی خماخسرو
بلحن مویه ٔ زال و قصیده ٔ لغزی .

منوچهری .


بونصر مشکان نامه بخواند و بپارسی ترجمه کرد. (تاریخ بیهقی ). استادم [ بونصر مشکان ] دو نسخت کرد این دونامه را... یکی بتازی سوی خلیفه و یکی بپارسی به قدرخان . (تاریخ بیهقی ). نسخت بیعت و سوگندنامه بفرستادم بپارسی کرده بود. (تاریخ بیهقی ).

پارسی . (ص نسبی ) منسوب به ایالت پارس . فارسی :
ز سیمین و زرین شتروار، سی
طبقها و از جامه ٔ پارسی .

فردوسی .


|| اهل فارس . مردم فارس . || ایرانی . اهل ایران : سلمان پارسی :
ز رومی و مصری و از پارسی
فزون بود مردان چهل بار سی .

فردوسی .


بدو گفت رو پارسی [ بهرام چوبینه ] را بگوی
که ایدر بخیره مریز آبروی .

فردوسی .


هر آنکس که او پارسی بود گفت
که او [ اسکندر ] را جز ایران نباید نهفت
چو ایدر بود خاک شاهنشهان
چه تازید تابوت گرد جهان .

فردوسی .


ز رومی و از مردم پارسی
بدان کشتی اندر نشستند سی .

فردوسی .


نخستین صد و شصت پیداوسی
که پیداوسی خواندش پارسی .

فردوسی .


و آنچه از جهت پارسیان بدان الحاق افتاده است شش باب است . (کلیله و دمنه ). || زرتشتی : گرزمان ، پارسیان گویند عرش است و شاعران گویند آسمان است . (لغت نامه ٔ اسدی ). || زبان مردم پارس . زبان مردم ایران . رجوع به پارسی (زبان ) شود. || پیرو زرتشت ساکن هند .

فرهنگ عمید

۱. مربوط به پارس: هنر پارسی.
۲. اهل پارس، از مردم پارس.
۳. (اسم ) زبان رسمی مردم ایران، فارسی.
۴. تهیه شده در پارس.
۵. ایرانی.
۶. زردشتی، به خصوص زردشتی مقیم هند.
* پارسی باستان: زبانی از شاخۀ زبان های هندوایرانی که در زمان هخامنشی متداول بوده و کتیبه هایی از آن به خط میخی باقی مانده است، فارسی باستان.
* پارسی دری: زبانی از شاخۀ زبان های هندوایرانی که در دورۀ اسلامی پدید آمد و در ایران، افغانستان، و تاجیکستان متداول است، فارسی دری.
* پارسی میانه: زبانی از شاخۀ زبان های هندوایرانی که در زمان اشکانیان و ساسانیان متداول بوده است، فارسی میانه.

۱. مربوط به پارس: هنر پارسی.
۲. اهل پارس؛ از مردم پارس.
۳. (اسم) زبان رسمی مردم ایران؛ فارسی.
۴. تهیه‌شده در پارس.
۵. ایرانی.
۶. زردشتی، به‌خصوص زردشتی مقیم هند.
⟨ پارسی باستان: زبانی از شاخۀ زبان‌های هندوایرانی که در زمان هخامنشی متداول بوده و کتیبه‌هایی از آن به خط میخی باقی مانده است؛ فارسی باستان.
⟨ پارسی دری: زبانی از شاخۀ زبان‌های هندوایرانی که در دورۀ اسلامی پدید آمد و در ایران، افغانستان، و تاجیکستان متداول است؛ فارسی دری.
⟨ پارسی میانه: زبانی از شاخۀ زبان‌های هندوایرانی که در زمان اشکانیان و ساسانیان متداول بوده است؛ فارسی میانه.


دانشنامه عمومی

پارسی (منسوب به پارس) می تواند به موارد زیر اشاره کند:
زبان پارسی میانه
زبان فارسی
ادبیات فارسی
پارسیان (گروهی از مردمان)
پارسیان هند
پارسی (ستاره)
شیوه پارسی، در معماری
پارسی بلاگ
پارسی (سوادکوه)
تات های قفقاز

گویش مازنی

از توابع دهستان ولوپی شهرستان سوادکوه


/paarsi/ از توابع دهستان ولوپی شهرستان سوادکوه

پیشنهاد کاربران

نسبت داده به سرزمین یا قوم پارسَ ( پارسا ) یکی از سه قوم آریایی باستان

حرف ها یِ پارسی در سیستم ها یِ نوشتاریِ:
عربیک / لاتین

اَ : A
اِ : E
اُ : O
آ : �
ای : I
او : U

ء : �
ب : B
پ : P
ت : T
ث : S
ج : J
چ : C
ح : H
خ : X
د : D
ذ : Z
ر : R
ز : Z
ژ : Ž
س : S
ش : Š
ص : S
ض : Z
ط : T
ظ : Z
ع : �
غ : Q
ف : F
ق : Q
ک : K
گ : G
ل : L
م : M
ن : N
و : V
و : W
ه : H
ی : Y

پارسی نام طایفه ای از ایل بختیاری که شامل سه تیره
۱ فتح الله۲کرم ۳کریم می باشد وبر پایه نمودار سازمانی از طایفه هیودی فولادوند میوند بختیاری می باشد

پارسی نام طایفه ای از ایل بختیا ری
پارسی نام روستایی از سواد کوه مازندران
پارسی ره نام محلی در شمال اندیمشک در خوزستان
پارسی نام یکی از اقوام آریایی

نام یکی از شهرهای استان چهار محال بختیاری فارسان یا پارسان به معنی سوارکاران می باشد

پارسی:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " پارسی" می نویسد : ( ( پارسی در پهلوی در ریخت پارسیگ pārsīg بکار می رفته است. باز خوانده به"پارس" سرزمینی نیمروز ین در ایران که هخامنشیان و ساسانیان از آن برخاسته اند . در پی ارج ارز بسیار این سرزمین و اثر بنیادین و ماندگار آن در تاریخ ایران، پارسی نامی شده است برابر با ایرانی و پارس برابر با ایران. ) )
( ( نبشتن یکی نه که نزدیک سی
چه رومی چه تازی و چه پارسی. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 260. )


پارسی
پارسی چه مینه ای دارد ؟ آنچه از نوشته های به جا مانده برداشت می شود این نام از استان فارس / پارس بر روی مردم ایران زمین نهاده نشده چون نام استان فارس : اَنشان یا بَن شان بوده ، بَن را به همه ی کاشتنی ها گفته و - شان پسوند جا و مکان است ، مانند کِرمانشان : ( کرمانشاه ) ، گُلشَن ( گُلزار ) . . . ینی این خته ( خته ) جای کِشتار بَناک ها یا دانه گان مِسل گندم و جو و اَسپست ( یونجه ) . . . بوده و مردم این پهنه را می توان بَنِشتی یا بَنکار نامید. پارسی ها مانند پارتی ها و مادی ها از مردمان اَباختر یا شمال بوده که به آنان سَکه ها یا سَکاها می گفتند که بخشی از آنان به پُشتهء ایران کوچیدند.
این نام به گونه ای با ایران و پرستار و سون و سو پیوند دارد :
ایران : سرزمین آر ، ایر ، هیر ، آذر ، آتَش
سون : خورشید ، سو : کوتاه شدهء سون
پرستار : پیرا سو تار : نگهبان در گِرداگِرد و پیرامون آذَر
آتش مینه می دهد. آذر مهند ترین آخشیج و آلمَند element است و تمام اَستومندان و ماده ها از آذر پدید آمده اند و برای همین کوچکترین بخش آذر را photon می نامند که ما نام ذره که کوتاه شده ی آذر است بر روی آن نهاده ایم :
. . . دِل هر ذره را که بشکافی آفتابی در آن بینی. . .
آذر < ذَر < ذَره
برای همین به تَلا ( طلا ) هم زَر می گوییم چون در بالاترین و داغ ترین زینه و رَجه ( درجه ) گرما اَزبود می شود ( به وجود می آید ) و زَر هم ریشه با ذره و آذَر دارد.
ایرانیان به آذَر اَرج می گذاشتند و آن را سَرچشمه زندگی می دانستند و آذر را در همه ی باشندگان نامی گذاردند :
آذر در آسمان : ستارگان از جمله خورشید
آذَر در پَرهام ( طبیعت ) : آتَش
آذَر دَر باشندگان : اَنذَر / اَنزَر = نیر ، نیرو ، نیرزه ، گرما ، گُرار
energy , calary
آذَر در بنیاد ماده ها یا هستی: ذَره
بنابراین ایرانی و پارسی نام نژاد نیست بلکه نام راه و روش زیستن در جهان و بینش به جهان است ، ایرانی در مینه ی مادی : دارنده ی آتش که انگیزاننده ( مُحَرِک ) برای دانش آموختن ، دانش اندوختن ، دانش جُستن ، دانش پژوهیدن و دانش آزمودن برای فراهم آوردن آسایش مردمان و زدودن گرفتاری ها و دشواری ها و نارسایی ها است .
ایرانی در مینه مینوی ( معنوی ) : با آتش درون به همه از خودش گرفته تا مردمان ، جانوران ، گیاهان ، فِسردگان ، ( جامدات ) ، شِناورگان ( مایعات ) و گُریختگان ( گازها : چون فَرار هستند در زبان های اروپایی گاز می گویند ) مهر و اِشغ ( عشق ) ورزیدن و آن را بزرگ داشتن است.
پارسی کسی است که می پاید تا گزندی به این آذر نرسد و این آتش کم فروغ یا خاموش نشده و همواره پُرفُروغ و اَفروخته بماند :
. . . آتشی که همیشه در دل ( درون ) ماست
برای اِشغ و مهرورزی باید از گناه دوری جُست و وختی هتا گناهی از کسی سَر زد بایستی که هِس شَرم و آزرم پدید آید. گامه ی پنجم مهرآیینی : پارسایی بوده که پارسا در این راه گام برمی داشته است.
بنابراین در ایران زمین هر کَس این نگرش و بینش را داشته یا در راه آن بکوشد ایرانی و هر که از این نگرش و بینش نگهبانی و پاسداری کند پارسی است.
این نام ها با مینای ژرف ایران پیوند دارد نه آن نگرشی که خاوریان ( غربیان ) به ما نشان دادند و مایه آشفتگی و گمراهی ایرانیان و پارسیان شدند، زیرا با خوش بینی بر پایه جهان بینی خودشان ما را شناساندند ( تعریف کردند ) یا با بدبینی با بَدآهنگی ( سوء نیت ) خواستند تا ما در اندیشه سرگردان و پریشان شویم ، مردم خاور هم شوربختانه خفته بودند و سخنان و راهنمایی های بزرگانشان را از یاد برده و آن را تنها یادگار گذشته و مایه سرفرازی و بزرگ نمایی و بزرگ فروشی ( فخر فروشی ) پنداشته و اِنگاشتند.
باشد که واژه ها را بار دیگر بشوییم و به ژرفای آن ها پِی ببریم تا به آسایش و آرامش و سرانجام به رستگاری برسیم.

#پرسه بوده به پارسه بعد به پارسی وبعد به فارسی ومعنی ومحتوای آن از پرسیدن وحال واحوال پرسی وریشه گذشته اش رابعدا خواهم گفت.

معادل پارسی شده ی فارسی

پلخه ( بلخ ) پلهه پهله پرهه فهرج پرسه پارس فارس وپرثه = پرذع ( بردع اران ) بلخان خوارزم فلوجه انبار در همه جای ایران این نام را میبینیم در مکران پرهه پهره ( ایرانشهر کنونی ) فهرج کرمان - پارسه انشان استان فارس پلخه بلخ پهل شاهستان گرگان پهله شهرزور

فارسی

پاسدار زبان پارسی باشیم

زبان پارسی زبانی با دیرینه فراوان است که توانست خودش را با وجود هجوم اعراب، ترکان و مغولان خودش را حفظ نماید

با این حال با حمله اعراب زبان های دیگری مانند قبطی، آشوری

با حمله مغولان زبان هایی مانند خوارزمی، پهلوی آذری و . . . نتوانستند خودشان حفظ نمایند

امروزه زبان پارسی تقریبا در جهان زبان مادری ۱۳۰ یا ۱۴۰ میلیون نفر اعلام گردید که بیشتر در ایران، تاجیکستان، افغانستان، ازبکستان، بحرین و قفقاز گویش ور دارد


امروزه با اینحال این زبان را به سه خط عربی، کریل و گاها لاتین می نویسند


زبان پارسی هم نیز در طول تاریخ جای زبان های سُغدی، پارتی، باختری، بعضی زبان های ترکی و مغولی را نیز گرفت


DAYRATMARF@

پارسی=زبان مادری

از دید من، واژه های �ایرانی�، �عجم� و �زرتشتی� یاد شده در بالا، هیچکدام برابر درستی برای �پارسی� نیست.

نوشته ی زیر که آن را از پی نوشت یکی از یادداشت هایم برگرفته ام، در این باره سودمند می دانم:
همانگونه که نیاکان ما ایرانیان و پارسی زبانان، در دوره ی چیرگی تازیان بر ایران پهناور دوره ی پایان ساسانیان و پس از آن، ناچار به پارسی نمودن واژه های گرانبار شده ی عربی بودند یا آن ها را به آرشی دیگر در زبان پارسی بکار می بردند، بسیاری از واژه های پارسی نیز بویژه در دوره ی نخستین �اسلام� چیره شده به زور شمشیر در میهن مان به زبان تازیان بیابانگرد که تازه با برخی مانش ها و جُستارهایی فراتر از فرهنگ بیابانی خود روبرو شده و ناچار به گواریدن آن ها بودند، راه یافت و دگردیسه شد ( همانا مُعرّب شدن ) . یکی از این واژه ها که نمونه های دیگری از آن ها نیز به همین سرنوشت دچار شده، واژه ی �اندازه� است که افزون بر آرش زبان روزمره ی مردم، دانشی کاربردی نیز در ایران باستان و پیش از اسلام بود. دانسته از واژه ی �کاربردی� سود می برم؛ زیرا بنا بر برخی پژوهش ها و گواهی ها، این دانش در ایران در سنجش با دانش �اندازه گیری� در یونان و نخستین دوره های روم باستان، سویه ای کاربردی تر داشته که نشانه ی پیشرفته تر بودن نسبی آن در میهن مان نسبت به جهان آن هنگام نیز بوده است.

به هر رو، سرنوشت �اندازه� چنان بود که به زبان عربی درآمد و �هندسه� شد و همین واژه ی دگردیسه شده به ایران بازگشت و ما هنوز �اندازه� ی خودمان را �هندسه� می خوانیم. به این ترتیب، آنچه به نام �هندسه اُقلیدسی� یا �هندسه مسطحه� ( به پارسی تر آن: �اندازه ی دوبَر� یا �اندازه ی دوپهلو�! ) خوانده می شود به گمان بسیار نیرومند از ایران ریشه گرفته که این یک نیز به نوبه ی خود از هند سرچشمه گرفته است. همانگونه که بیش تر ما بر آن آگاهیم، شمارگان �صِفر� و �سامانه ی دهدهی� در ریاضیات که پیشرفت های بزرگ آینده در این پهنه از دانش را در پی داشت، آفریده ی دانشمندان هند بوده است؛ ایرانیان آن را از فرهنگ هندی که با فرهنگ ایرانی همریشه و به هم گره خورده اند، گرفتند؛ عرب ها از ایرانیان و اروپایی های از راه اسپانیا ( اندلس ) از عرب ها آموختند و بکار بردند. از میان سایر رشته های ریاضی، رشته ی �اندازه� در ایران، بگمان نیرومند به دلیل کم آبی و نیاز به کاوش آب و کشیدن کاریزها و مادی ها در گستره هایی کم و بیش پهناور و فرسنگ هایی دراز، سویه کاربردی تری نسبت به سایر دانش ها داشته و در جهان آن هنگام برتر بوده است. یورش تازیان به ایران ساسانی، افزون بر دیگر زیان های آن، نابودی بسیاری از دستاوردهای فرهنگی، دانشورانه و فن آورانه ی ایران را نیز در پی داشت؛ بگونه ای که بسیاری از خاستگاه های این دانش یا آن فن آوری بدرستی شناخته شده نیست و به کشورهای دیگر نسبت داده می شود.

پیش تر در پانوشتِ یکی از نوشتارهایم، اشاره ای به یکی دوتای دیگر از واژه های هم سرنوشت با �اندازه� نموده بودم که یادآوری آن را در اینجا سودمند می دانم:
واژه ی �قانون� در زبان عربی از واژه ی �کانون� پارسی ریشه گرفته و چون برخی دیگر از واژه های عربی، چون هندسه ( اندازه ) و الماس ( �ال� �ماس� از ماسیدن ) دوباره به زبان پارسی زورچپان شده است. دانسته و آگاهانه، �زورچپان� را بکار می برم؛ زیرا برخلاف روند بده بستان شناخته شده میان تبارها و خلق های جهان از دوره های کهن تر تاکنون و پذیرش واژه های بیگانه و گوارش آن ها در زبان بومی که بویژه با گسترش داد و ستدهای بازرگانی میان آنان هماوند است، بسیاری از واژه های عربی در دوره ی چیرگی دویست ساله ی تازیان بیابانگرد بر ایران زمین که از سخن گفتن و نوشتن پارسی زبانان به زبان پارسی با درشتی هرچه بیش تر جلوگیری می نمودند، با زور به زبان پارسی گرانبار شده و پس از آن با فراز و نشیب هایی در دوره های گوناگون و کاربرد بیش تر زبان عربی به بهانه ی قرآن از سوی آخوندها و ملاهای نادان در زبان زیبا و روان پارسی جا انداخته شده اند؛ واژه هایی که به همین دلیل و چنانچه اندکی در فرهنگ پارسی زبانان کشورهایی چون افغانستان، تاجیکستان و جاهای دیگر باریک شویم، بروشنی به آن پی خواهیم برد، می توانند آسان تر از زبان پارسی زدوده شوند.

برگرفته از نوشتار �پیدایش نابرابری در میان مردم به پیدایش دولت انجامید!�، ب. الف. بزرگمهر، ۲۴ آبان ماه ۱۳۹۲ ( http://www. behzadbozorgmehr. com/2013/11/blog - post_15. html )

https://www. behzadbozorgmehr. com/2015/03/blog - post_215. html

نام: پارس
پسوند اشاروی: ی
معنی: شمار
پارسی
پارس = دفتر، دیوان
پارسی/پارسیوان = دفتر دار، مامور، کارمند.
پارس = شمار، بازخواست، پرستاری، گسترش، پاسداری.
واژه پارس و پارسی از هنگام ( شاه جمشید ) پیدا شده است.
هنگامی که جمشید آمد و به رهنمایی آغاز کرد. !
به مردم گفت که در یک زیستگاه و در یک جاه ( ۳ ) زبان میباشد.
۱: زبان مادری
زبان مادری = شرم، حیا
چنان سخن گوید که دیگران را نرنجانید و خود را نشرمانید.
۲: زبان کاری و یا زبان دفتری و یا ارزش را شناختن.
زبان کاری = شمار
شمار 🔄 رامش
شمار درست و نیک = ایمان
برنامه باید بیخ و بنیاد درست داشته باشد.
پارس = شمار، دفتر و دیوان.
پردوس = پر، دوس
پر = نی/قلم، هنر
دوس = دوز، اندوز، بیندوز
پردوس = جای که به نیروی نی/قلم ساخته شده است.
وزارت 🔄 ترازو
رستاخیز و روز شمار
۳: زبان بازاری
زبان بازاری = جنگ فتنگر بیچشم با ساده نادان و یا پوچ و تهی گفتن و خیال پردازی و یا ( جادو و طلسم ) .

هنگامی که جمشید به مردم زبان و شمار را یاد داد و نخستین دستگاه شمار و یا ماشین حساب را ساخت ( تسبیح ) تا مردم بتوانند آسان شمار کنند. !
باز مردم مهان بهارت ( هند ) برایش گفتند ( پرسوا ) .
پرسوا = پر، سوا
پر = هنر
سوا = دیگر
پرسوا = هنر دیگر، هنر جداگانه
شمار = معجزه شاه جمشید پیغمبر.
بسیاری گویند که همان واژه ( پرسوا ) در گذر گاه به پارسی تبدیل شده است. !
اما آن چنان نیست.
پارسی از ( پاره/پارچه و سی ۳۰ گرفته شده است.
هنگامی که از نگاه شمار حساب و الجبر به فرهنگ هایی جهان دید بیندازیم خواهیم دریافت که هر مردم در ریاضی و الجبر دستآورد داشته اند و راز هایی شمارگان ا را دریافته و به خوبی و نیروی شمارگان پی برده اند.
در فرهنگ ما بسیار راز ها شماره ها را دریافته اند و من راز شان را نمیدانم و اما شماره ها را نام میبرم.
شماره ۳
ستاره = ۳ تار است.
اهرام مصر ستاره اند.
شماره ۷
شماره ۷ داستان هایی بیشمار دارد.
شماره ۱۰۰
جشن سده ( نوروز/روز دهقان ) .
شماره ۱۲۰
و
شماره ۳۰
پارسی
سی مرغ
سیما
سیتا
سی پاره قرآن
ووووو بسیار نام ها اند که در آنان راز ها نهفته میباشد.

در همه نشان ها و یا سمبول های جهان شما ( پرنده و مار ) را میبینید. !
پرنده همان ( سیمرغ ) است.
مار معنی ( کیمیا ) را میدهد.
پر = نی/قلم
سیمرغ به آدمی نوشتن را آموختانده است.
نخستین قلم پر مرغان بوده است.
شمار یک چیز زنده است.
نباید که شماره ها گفت. !
باید شماره گان گفت.
واژگان، لغات.
زنده هستند.
ها برای بیجان ها به کار میرود.
شمار 🔄 رامش
شمار = شه ، مار
شه = شه/خوب، شاه
مار = مار
سیمرغ به آدمی آموخت تا شمار را از مار بیآموزد.
مار شمار را از دوست داشتن مال خود آموخته است.
مار گوهر/جوهر را خوش دارد و بالای جواهرات میخوابد.
آدمی هم نخست با سنگ شمار میگرفت وز شمار گرفتن با سنگ بود که به گوهران و یا جواهرات دست یافته اند و این دول و یا مود و فشن از سنگ پیدا شده است.
تسبیح نخستین دستگاه شمار است.
دستگاه = TimeMachine.
پارس = شمار و یا زبان کاری
پارسی = شمار گیرنده
پارسیوان/فارسیوان = دفتر دار و یا کارمند دفتر.
پارسی دری = زبان دفتری
نام: پارسی
کار: دری
دری = نام کاری
دری = دفتر و دیوان
پارسی دری = زبان دیوان، زبان دفتر، زبان کار، زبان شمار، زبان بازخواست، زبان پرستاری، زبان پاسداری، زبان نگهداری.
پرسوا = هنر دیگر، هنر جداگانه
پس ما درمی یابیم که ( پرسوا ) یک نام افتخاری و یا لقب افتخاری زبان پارسی است و هر دو یک معنی ندارند.
بگوان
بگوان = بگ، وان
بگ = بزرگ Big
وان = نگهدار
بگوان = نگهدار بزرگ
خدا نگهدار، الله حافظ

بگوان = نگهدار بزرگ
پارسیوان = نگهدار دیوان و دفتر
باغوان = نگهدار باغ
آسیاوان = نگهدار آسیاب

پارسی دری = زبان ارزش، زبان کارمندان، زبان دیوان و دفتر، زبان پاسداری و پرستاری، زبان نگهداری.
❤️✌️

۰

بگوان = نگهدار بزرگ
پارسیوان = نگهدار دیوان و دفتر
خلیج پارس = خلیج کارگران
استان پارس = استان کارگران
مصر و سوریه ساخت مردم استان پارس اند.
پارس = شمار نیک و درست با بیخ و بنیاد.
پارسی = شمار گیرنده نیک و درست.
پارسیوان = دیوان و دفتر دار نیک و درست.
پارسیوان = نگهدار ایمان ( پارسا ) .
پارس = شمار
شمار = ایمان
ما در جبر زندگی داریم.
هر کردار ما از خود پاداش و یا حاصل دارد.
پردوس = جایکه به نیروی قلم با جبر نیک و درست ساخته شده است.

شاه جمشید پیغمبر❤️
یما، یمه
جم
جمشید
جمشاب
ورجمکرد ( پل صراط ) .
جم بهاودپ ( نشستگاه خدا ) .

جمشید پدر پارسی و یا پدر شمار و یا پدر ایمان و فرمانروای ورجمکرد ( بهشت زیر زمینی و یا زمین نامری ) .
❤️✌️

در زبان پارسی الفبا به ( آ ) آغاز میشود.
همه حروف الفبا از ( آ ) ساخته شده اند.
ما مردم ( آریایی ) باور داریم که زن ( آب ) و مرد ( سنگ ) است.
نام ما مردم از ( آب ) گرفته شده است.
کار ما از ( سنگ ) گرفته شده است.
زن = آب
مرد = سنگ
کوه = اسفنج
کوه مانند اسفنج کار میکند و آب را در بر خود گرفته و پاک میسازد که ( چشمه ) پیدا میشود.
پارس 🔄 سراب
سراب = آب کوه
در ایران بسیار سراب وجود دارد.
زن آب است.
آب زندگی است.
نام زندگی از نام زن گرفته شده است.
اوستا
گیتا
گنگاه
نام مرد و یا ( کار ) از سنگ گرفته شده است.
جمشید
شیوا
محمد ( ص ) .
و دیگر پیغمبران همه از کوه پیام گرفته اند.
نام
سانسکریت
پتر = پاک و تر ( سنگ ) .
پته = پاک و تر ( نشانی/Address
ماتا = ما، تا
ما = روان، روح ،
تا = تابنده بلند
ماتا = روان/روح تابنده بلند ( مادر )
مادر هستی بخش است.
پتا = پاک و بلند ( پدر ) .
پدر امید بخش است.
پتهر = پاک، تر ، بزرگ ( پسر )
آب = شخصیت
سنگ = هنر
آتش = مالیه Tax
ورزش = بهداشت
گردش = خرد
آموزش = پرورش
سواد = شناخت
بلی
همه الفبا از ( آ ) ساخته شده و همین ( آ ) است که دگرگون شده و دیگر حروف را میسازد.
همچنان واژه گان پاک پارسی از دو سو خوانده میشوند.
ما باور داریم که خداوند گفت ( آ ) و همه هستی آمد و پیدا شد.
هر گاه دو الف در نخست بیآیند، خود بخود یکی به ( مد ) تبدیل شده و بر سر آن الف دیگر میرود.
هر گاه دو الف در پایان بیآیند باز یکی خود بخود به ( ه ) تبدیل میشود.
همچنان هنگامی که دو ۳ حرف باشد و دو حرف همسایه با حرف مابینی ضرب بخورند باز الف به ( ّ ) تبدیل شده و بر سر حرف مابینی میرود و آن حروف همسایه را با حرف مابینی ضرب میزند.
همه الفبا از الف تا یا از ( آ، آه ) ساخته شده اند.
همچنان!
زبان پارسی درست از هر دو سو خوانده میشود.
مانند:
درک 🔄 کرد
خوش 🔄 شوخ
مغز 🔄 زغم
مزه 🔄 هزم
وزارت 🔄 ترازو
شمار 🔄 رامش
مسبت 🔄 تبسم
پرست 🔄 تسرپ/تصرف
مهر 🔄 رهم / رحم
نام 🔄 مان
سر 🔄 رس ( به سرت برس )
پاس 🔄 ساپ ( صاف ) .
جان 🔄 ناج ( مستی، بازی )
روز 🔄 زور
زار 🔄 زار 😳 راز دار باشید تا خوار و زار نشوید.

در زبان پارسی درست کس دروغ گفته نمی تواند زیرا از هر دو سو خوانده میشود و پاسخ خود را میدهد.
اگر دروغ و چال و نیرنگ باشد از سوی دیگر رازش روش میشود.
زبان عربی بیشترش پارسی است و زبان پارسی را سرچپه کرده اند.
مهر 🔄 رهم ( رحم )
اهورا 🔄 ارواح
ووووو

پارس = شمار و یا زبان کاری و رستگاری.
پارسی = شمار گیرنده پاک
پارسیوان = دیوان دار، دفتر دار پاک ( پارسا ) .

همه حروف از ( آ ) ساخته شده اند.
اهورا
اهریمن
در الفبا هم نیکی و هم بدی وجود دارد.
دانش آن چیز است که چنان برداری آنچنان کمکت میکند.
اگر دانش را نیک بیآموزید، دانش تان پاک خدایی است.
اگر دانش را بد بیآموزید، دانش تان اهریمنی است.

انگلیس بیشمار خرچ میکند تا واژه کان پارسی را دگرگون کند تا مردم راز هایی هستی را ندانند و زود در نیابند.
حروف را دگرگون میسازد.
واژه را از بین میبرد.
واژه گنده میسازد.
پارسی = راز هستی
مانند:
آفتاب
واژه درست ( آپتاب/آبتاب ) است.
آفتاب نام کاری خورشید و یا نام دانشی/علمی خورشید است.
آفتاب
آبتاب/آپتاب = آب/آپ، تاب
یعنی خورشید از خود ( آب ) تولید میکند.
در دین هندو و ( سوریا ) گفته شده که خورشید آب میسوزاند و آب تولید میکند.
پس ما در می یابیم که اجداد ما پیش میدانستند که خورشید آب میتاباند.
آپتاب/آبتاب.
بلی
هر واژه پاک پارسی ( کیمیا ) است.
انگلیس میداند و به زور خرچ میکند تا پارسی را از بین ببرد.
واژگان و حروف واژگان را دگرگون نکنید و تغیر ندهید و واژه نو نسازید و واژه یاب شوید و واژه گان سره را دریابید.
❤️✌️

زبان فارسی از دید دامنه و گوناگونی واژگان یکی از بزرگ ترین زبان های جهان است. گفته شده که این زبان، توان ساختن دویست و بیست و پنج میلیون واژه را دارد که در میان زبان های جهان بی همتاست.
پارسی نه تنها برای مردم پارس بلکه برای همۀ اقوام ایران زمین است؛ پارسی را پاس بداریم


کلمات دیگر: