کلمه جو
صفحه اصلی

چینی


مترادف چینی : منسوب به چین، اهل چین، شهروند چین، ظروف آبگینه ای

فارسی به انگلیسی

Chinese, [n.] Chinese language, Chinaman, china, porcelain


chinese, porcelain, china, [adj.] chinese, [n.] chinese language, chinaman, porcelaine

Chinese, porcelain


فارسی به عربی

خزف , خزفیات , صینیون

مترادف و متضاد

منسوب به چین


اهل‌چین، شهروند چین


ظروف آبگینه‌ای


chinese (اسم)
چینی، چینی ها، زبان چینی

chinese (صفت)
چینی، چینی ها

china (صفت)
چینی

porcelain (صفت)
چینی

۱. منسوب به چین
۲. اهلچین، شهروند چین
۳. ظروف آبگینهای


فرهنگ فارسی

زبان چینی . زبان مردم چین و آن اصلا زبان یک هجایی است . ارزش دستوری هر (( یک هجایی ) ) طبق موقع وی در جمله تغیر میکند و بنابرین ممکن است اسم صفت یا فعل گردد . با تشخیص موقع ( یک هجایی ) در جمله و معرفت اصوات مفهوم جمله ها و عبارتها را درک میکنند . یا خط چینی الفبایی که چینیان بکار میبرند و آن طبق روایت اختراع امپراتور چین فوهی است . هر حرف چینی اساسا متشکل است از یک ریشه یا (( کلید ) ) و یک (( فونتیک ) ) . امروزه غالبا توافق دارند که همه حروف فرهنگ چینی را از ۲۱۴ کلید استخراج کنند .
ظرفهای که ازخاک کائولن ساخته شودابتدادرچین بود
( صفت ) منسوب به چین . ۱ - از مردم چن اهل چین . ۲ - هر چیز ساخته شده در چین . ۳ - ظرف آبگینه ( که در قدیم از چین می آوردند ) .
نوعی ظرف شکستنی که از گل و به طرز مخصوص سازند و در کوره پزند .

لعابینه‌ای که در حرارت بالا پخته می‌شود و به دلیل ظرافت لعاب‌کاری شفافیت پوسته‌های صدفی را پیدا می‌کند


فرهنگ معین

(اِ. ) نوعی از گل نسرین .
(ص نسب . ) ۱ - اهل چین . ۲ - هر چیز ساخته شده در چین . ۳ - ظروف آبگینه که در قدیم از چین می آوردند.

(اِ.) نوعی از گل نسرین .


(ص نسب .) 1 - اهل چین . 2 - هر چیز ساخته شده در چین . 3 - ظروف آبگینه که در قدیم از چین می آوردند.


لغت نامه دهخدا

چینی. ( حامص ) چیدن در تمام معانی. رجوع به چیدن شود.
- اسباب چینی ؛ تهیه مقدمات عملی علیه کسی. توطئه.
- انگورچینی ؛ انگور چیدن.
- خبرچینی ؛ خبرگزاری. سخن چینی. نمّامی.
- دینارچینی ؛ برچیدن و جمع آوردن دینارهای پراکنده بر زمین.
- راسته چینی ؛ در اصطلاح حروف چینان و مطابع، چیدن صفحات بدون حواشی و پاورقی و زیرنویس و بدون گذاردن علامات و شماره ها در متن و حاشیه است. مرتب کردن حروف در صفحاتی که مشتمل بر متنی بدون حواشی و زیرنویس است.
- || در اصطلاح بنائی ، در یک رده قرار دادن آجرهای دیوار و بی پیشامدگی و فرورفتگی برآوردن آن.
- سنگ چینی ؛ محصور کردن محلی با سنگ. برآوردن دیواری یا بنایی یا دیوار چاهی با سنگهای خرد و درشت.
- کهنه چینی ؛ برچیدن کهنه و ژنده از کویها.
- لقمه چینی ؛ کهنه چینی.
- مقدمه چینی ؛ ترتیب دادن پیش درآمد کلام.
- نکته چینی ؛ مضمون های باریک و دقیق عنوان کردن. در کلام آوردن لطائف و دقایق مضامین.

چینی. ( ص نسبی ) از مردم چین. از چین. اهل چین :
سرای تو پرسرو و پر ماه و پر گل
ز یغمائی و چینی و خلخانی.
فرخی.
همه ترکان چین بادند هندوش
مباد از چینیان چینی بر ابروش.
نظامی.
بیاد آید آن لعبت چینی ام
کند خاک در چشم خودبینی ام.
سعدی ( بوستان ).
|| منسوب به سرزمین چین.
- چینی پرند ؛ پرند چینی. پرنیان و حریر بافته در چین. پارچه ابریشمینی که در چین کنند :
مرا شاه ایران فرستد به هند
بچین آیم از بهر چینی پرند
فردوسی.
گر از کابل و زابل و مرز هند
شود روی گیتی چو چینی پرند.
فردوسی.
فرستاد نزدیک دانای هند
بسی اسب و دینار و چینی پرند.
فردوسی.
پریزادگان رزم را دلپسند
بپولاد پوشیده چینی پرند.
عنصری.
نظامی بباغ آمد از شهربند
بیارای بستان به چینی پرند.
نظامی.
در ارتنگ این نقش چینی پرند
قلم نیست بر مانی نقشبند.
نظامی.
- || شمشیر چینی. شمشیر ساخت چین.
- چینی تاج ؛ که تاج ساخت چین دارد :
شاه رومی قبای چینی تاج
جزیتش داده چین و روم خراج.
نظامی.
- چینی حریر ؛ حریر که در کشور چین بافند :
بفرمودتا پیش او شد دبیر

چینی . (اِخ ) (زبان ....) و لغت مردم چین این زبان مهمترین زبانهای گروه چین و تبتی و یکی از قدیمترین زبانهای زنده و زبانی است که بیش از هر زبان دیگربدان سخن میگویند. این زبان اصلاً یک هجائی است . در بحث از زبان چینی باید بین زبان ملفوظ و مکتوب فرق گذاشت ، زیرا بجهاتی که بخصوصیات خط چینی مربوط میشود این دو زبان از ایام قدیم در راههای متباعد سیر کرده اند. زبان چینی مشتمل بر لهجه های مختلفی است ، که از جمله ٔ آنها لااقل هشت لهجه هست که هر یک زبان جداگانه است ، و برای صاحبان لهجه های دیگر به کلی نامفهوم است . این لهجه ها عبارتند از: کانتونی ، سوانوئی ، آمویی ، فوچوئی ، ونچوئی ، و نینگپوئی که عموماً محدود بنواحی ساحلی جنوبی و مرکزی هستند، و لهجه های هاکا (جنوب شرقی چین )، و ماندارن (لهجه ٔ اخیر مدتها است که لهجه ٔ اکثریت مردم چین است ، و امروز صورت تنقیح یافته ٔ آن زبان ملی مردم چین میباشد). معذلک ، صاحبان لهجه های مختلف بوسیله ٔ خط چینی ، که خط واحدی است ، با یکدیگر مرتبطاند. یک چینی اهل شمال زبان ملفوظ یک نفر چینی اهل جنوب را نمی فهمد. مثلاً «رود» را به لهجه ٔ چینی پکنی چیانگ به لهجه ٔ کانتونی کونگ و به لهجه ٔ ونچوئی کوآ گویند، ولی صورت مکتوب «رود» را هر چینی که ببیند معنی آن را می فهمد. این وضع درست مانند آن است که یک فرانسوی و یک آلمانی ارقام را تلفظ کنند یا صورتهای مکتوب 1 و 2 و 3 و غیره را ببیند، در حالت اول هیچیک گفته ٔ دیگری را نمی فهمد و حال آنکه در حالت دوم ، هر دو معنی مشترکی را می فهمند. مشخصات برجسته ٔ زبان چینی یکی تک هجائی بودن آن است ، یعنی هر کلمه عبارت از یک هجاست و دیگر فقیر بودن آن است از نظر تنوع اصوات هجائی . (لهجه ٔ پکنی فقط 420 و لهجه ٔ کانتونی در حدود 720 صورت هجایی داردو هیچ لهجه ای بیش از 1000 صوت هجائی ندارد). فهرست لغات چینی که امروز در محاورات یا تحریر بکار میرود با لغات نه کتاب شریعتی (ووچینگ و شی شو)، از 1000 علامت تجاوز نمیکند، که نمایش کلمات تک هجایی هستند، ولی آزادانه با هم ترکیب میشوند (نظیر کلمات «کوردل » و «دوستدار» در فارسی ). از جهت کتابت میتوان آنها را به سه دسته تقسیم کرد: صورت نگاشت ها، مفهوم نگاشت ها، و صوت نگاشتها. صورت نگاشتها بقایای دوران شکل نگاری هستند، و مشتمل بر علامات اشیاء ساده میباشند. مفهوم نگاشتها از ترکیب دو علامت برای نمایاندن مفهومی وابسته به آنها حاصل میشوند. صوت نگاشتهاکه درحدود 90% علامات را تشکیل میدهند، از ترکیب یک علامت («ریشه ») و یک جزء صوتی یا فونتیک ساخته میشوند و در آنها، ریشه نماینده ٔ معنی است و جزءصوتی فقط تلفظ را نشان میدهد. از پیشرفت هائی که از جهت فرهنگ و تمدن در تاریخ چین اهمیتی بسزا دارد بسطزبانی ادبی است به موازات زبان منطوق ، که بندرت نوشته میشده است ، مندرجاً از حیث تلفظ و معنی به صورت کنونی تحول یافته است ، ولی زبان ادبی تقریباً به یک حال مانده است . در نتیجه یک فرد چینی که خواندن را آموخته است ، بهمان سهولت که مثلاً روزنامه های امروز را میخواند و میفهمد، آثار ادبی سه هزار سال قبل را میخواند و میفهمد حال آنکه یک نفر انگلیسی زبان تحصیل کرده و مسلط بر زبان انگلیسی امروز از عهده ٔ فهمیدن زبان چاسر بر نمیآید مگر اینکه این زبان را تحصیل کند. زبان اقلیتهای چین به چهار گروه چینی و تبتی (جنوب غربی )، ترکی (شمال غربی )، مغولی (شمال )، و تونگوز (شمال شرقی )، تقسیم میشود. برای شرح و تفصیل رجوع به دائرة المعارف فارسی و فرهنگ فارسی معین شود. || ظاهراً در شعر زیرین نام آهنگی است :
به لحن پارسی و چینی و خما خسرو
به لحن مویه ٔ زال و قصیده ٔ لغزی .

منوچهری .



چینی . (حامص ) چیدن در تمام معانی . رجوع به چیدن شود.
- اسباب چینی ؛ تهیه ٔ مقدمات عملی علیه کسی . توطئه .
- انگورچینی ؛ انگور چیدن .
- خبرچینی ؛ خبرگزاری . سخن چینی . نمّامی .
- دینارچینی ؛ برچیدن و جمع آوردن دینارهای پراکنده بر زمین .
- راسته چینی ؛ در اصطلاح حروف چینان و مطابع، چیدن صفحات بدون حواشی و پاورقی و زیرنویس و بدون گذاردن علامات و شماره ها در متن و حاشیه است . مرتب کردن حروف در صفحاتی که مشتمل بر متنی بدون حواشی و زیرنویس است .
- || در اصطلاح بنائی ، در یک رده قرار دادن آجرهای دیوار و بی پیشامدگی و فرورفتگی برآوردن آن .
- سنگ چینی ؛ محصور کردن محلی با سنگ . برآوردن دیواری یا بنایی یا دیوار چاهی با سنگهای خرد و درشت .
- کهنه چینی ؛ برچیدن کهنه و ژنده از کویها.
- لقمه چینی ؛ کهنه چینی .
- مقدمه چینی ؛ ترتیب دادن پیش درآمد کلام .
- نکته چینی ؛ مضمون های باریک و دقیق عنوان کردن . در کلام آوردن لطائف و دقایق مضامین .


چینی . (ص نسبی ، اِ) چوب چینی . شبشینا. (دزی ). قطعات چوبی که به سرخی زند و آب جوشانده ٔ آن را چون داروئی در قدیم به کار بردندی وبیشتر با عُشبه توأم کردندی . و آن قطعات بریده ٔ بیخی است چند نیمه ٔ سیبی یا اناری ، خردتر و درشت تر، باسپیدی که به سرخی زند و طبیبان آب جوشانده ٔ آن را بیشتر با عشبه تجویز کنند در مدت سی چهل روز پیاپی .
- چوب چینی ؛ رجوع به چوب چینی در جای خود شود.
- دارچینی ؛ رجوع به دارچینی شود.
- شاه چینی ؛ رجوع به شاه چینی شود.
- ورد چینی ؛ گل سفید. گل مشکین . (از مجمع الخواص ). رفیق عُشبه ٔ صینی . رجوع به چوب چینی شود.


چینی .(ص نسبی ، اِ) بافته . منسوج . گلیم منقش :
ز مقراضی و چینی بر گذرگاه
یکی میدان بساط افکنده بر راه .

نظامی .



چینی . (اِخ ) (خط...) چینی ؛ یعنی الفبایی که چینیان بکار می برند طبق روایات اختراع امپراطور چین «فوهی » است ، و هر حرف چینی اساساً متشکل از یک ریشه یا «کلید» و یک «فونتیک » است امروز غالباً توافق دارند که همه ٔ حروف فرهنگ چینی را از 214 کلید استخراج کنند :
نبشتن یکی نه که نزدیک سی
چه سغدی ، چه چینی و چه پهلوی .

فردوسی .


رجوع به دایرة المعارف فارسی شود.

چینی . (ص نسبی ،اِ) نوعی ظرف شکستنی که از گل و به طرز مخصوص سازندو در کوره پزند. سفالینه ای لطیف که اول به چین کردندی و امروز در همه جا سازند و باز بدان نام چینی دهند. ظرف آبگینه که در قدیم از چین می آوردند و بدین سبب به چینی شهرت گرفته است . قسمی ظروف سفالین منقش . ظروف از خاکی مخصوص . ظروف سفالی که با خاک مخصوص پزند و لعاب بر آن دهند. قسمی سفالینه ٔ لطیف :
تا توانی سعی کن از بهر آش
کاسه گر چینی نباشد گو مباش .
نیز رجوع به ترکیب خاک چینی شود.
- چینی بنددار ؛ چینی بندکرده . ظرف چینی شکسته که او را پیوند کرده باشند :
آرند ز صنعت تو اعجاز
در چینی بندکرده آواز.

واله ٔ هروی (در صفت کارگران هرات ).


به آرایش خود چو خیزد گناه
دهد زهد در دیده داد نگاه
به سر بر به یک توبه ٔ استوار
ز قیمت فتد چینی بنددار.

ظهوری .


- چینی رشیدی ؛ قسمی از چینی . (آنندراج ) : اگر چینی رشیدی از قصر برآید بجای رشید خانش می دانند. (ملاطغرا).
- چینی سِوْر ؛ نوع نفیسی از ظرف چینی که در شهر سِور فرانسه کنند.
- چینی فغفوری ؛ نوع نفیسی از چینی . نوعی چینی نفیس . رجوع به فغفوری شود.
- چینی کر ؛ چینی کم آواز که چون بر جدار آن ضربه ای زنند آوازی با زنگ و ممتد برنیارد :
پست گردد چو سخن عیب سخن پردازست
چینی کر لقب چینی کم آوازست .

تأثیر.


- چینی مرغی ؛ نوع نفیسی از چینی با نقش خاص و تصاویر.
- چینی هشترخان ؛ نوعی از چینی که از هشترخان روسیه آرند و نوع پست چینی است .
- خاک چینی ؛ یکی از خالصترین اقسام خاک رس است و بیشتر آن را کائولینیت تشکیل میدهد. این اصطلاح را بعضی مترادف با کائولن بکار میبرند. خاک چینی در سفالگری (خاصه در ساختن چینی های ظریف ) بکار میرود زیرا خوب قالب گیری میشود و ریزدانه است ، و با آتش سفید میگردد. در کاغذسازی نیز موارد استعمال دارد. (از دائرة المعارف فارسی ).

چینی . (ص نسبی ) از مردم چین . از چین . اهل چین :
سرای تو پرسرو و پر ماه و پر گل
ز یغمائی و چینی و خلخانی .

فرخی .


همه ترکان چین بادند هندوش
مباد از چینیان چینی بر ابروش .

نظامی .


بیاد آید آن لعبت چینی ام
کند خاک در چشم خودبینی ام .

سعدی (بوستان ).


|| منسوب به سرزمین چین .
- چینی پرند ؛ پرند چینی . پرنیان و حریر بافته در چین . پارچه ٔ ابریشمینی که در چین کنند :
مرا شاه ایران فرستد به هند
بچین آیم از بهر چینی پرند

فردوسی .


گر از کابل و زابل و مرز هند
شود روی گیتی چو چینی پرند.

فردوسی .


فرستاد نزدیک دانای هند
بسی اسب و دینار و چینی پرند.

فردوسی .


پریزادگان رزم را دلپسند
بپولاد پوشیده چینی پرند.

عنصری .


نظامی بباغ آمد از شهربند
بیارای بستان به چینی پرند.

نظامی .


در ارتنگ این نقش چینی پرند
قلم نیست بر مانی نقشبند.

نظامی .


- || شمشیر چینی . شمشیر ساخت چین .
- چینی تاج ؛ که تاج ساخت چین دارد :
شاه رومی قبای چینی تاج
جزیتش داده چین و روم خراج .

نظامی .


- چینی حریر ؛ حریر که در کشور چین بافند :
بفرمودتا پیش او شد دبیر
قلم خواست رومی و چینی حریر.

فردوسی .


نثار آورم عود و مشک و عبیر
زمین را بپوشم به چینی حریر.

فردوسی .


- چینی سجنجل ؛آینه ٔ چینی :
ز آهن هندی به عشق تیغ او
چینیان چینی سجنجل کرده اند.

خاقانی .


- چینی سرشت ؛ متداول و معمول چین که سابقه ٔ تدارک آن به چین کشد :
گذشت از خورشهای چینی سرشت
که رضوان ندید آن چنان در بهشت .

نظامی .


- چینی کلاه ؛ کلاه ساخت چین یا معمول در چین دارد.
- || دارنده ٔ کلاه ساخت چین یا معمول در چین :
که رومی کمر شاه چینی کلاه
نشست از بر گاه روزی پگاه .

نظامی .


- چینی نگار ؛ نگاشته و تصویر کرده ٔ چین . رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- || نگاراهل چین . خوبروی چینی .
- آبگینه ٔ چینی ؛ شیشه که در چین سازند.
- بدل چینی ؛ نام عمومی هر نوع ظرف سفالی که از گل رس معمولی ساخته و به آن لعابی از اکسید قلع داده باشند. نوع پست چینی . رجوع به بدل چینی شود.
- تمثال چینی ؛ نقش و تصویر و مجسمه و تندیس ساخت کشور چین :
بهشتی مرغی ای تمثال چینی
در این دوزخ بگو تا چون نشینی .

نظامی .


- حریر چینی ؛ حریر بافت چین و حریر که از چین آرند.
- خط چینی ؛ رجوع به چینی (خط) شود.
- دیبای چینی ؛ پارچه ٔ ابریشمی که در چین بافته باشند :
یکی گفتش ای خسرو نیمروز
ز دیبای چینی قبائی بدوز.

سعدی (بوستان ).


- دینار چینی ؛ زر مسکوک چین . دینار که به چین سکه کنند :
ز دینار چینی ز بهر نثار
بیاورد فغفور چین صد هزار.

فردوسی .


- زبان چینی ؛ رجوع به چینی (زبان ) شود.
- سپر چینی ؛ سپر ساخت چین :
همان خود و شمشیر و برگستوان
سپرهای چینی و تیر و کمان .

فردوسی .


- ظرف چینی ؛ رجوع به چینی در معنی ظرف شود.
- فرش چینی ؛ گستردنی که در چین بافند :
یافت از فرش چینی آسایش .

نظامی .


- فغفور چینی ؛ پادشاه چین . رجوع به چین شود :
نجوید همی جنگ تو فور هند
نه فغفور چینی نه سالار سند.

فردوسی .


- کاس چینی ؛ کاسه ٔ چینی :
مژه چون کاس چینی نم گرفته
میان چون موی زنگی خم گرفته .

نظامی .


- کاسه ٔ چینی ؛ سفالینه ای که از خاک مخصوص اول به چین کردندی . رجوع به چینی در این معنی شود :
خاک مشرق شنیده ام که کنند
به چهل سال کاسه ٔ چینی .

سعدی (گلستان ).


- کبابه ٔ چینی ؛ نوعی گیاه . رجوع به کبابه شود.
- کلاه چینی ؛ چینی کلاه . کلاه ساخت چین .
- || آلت موسیقی ، از سازهای ضربی که در موسیقی نظامی بکار رود. جنس آن مسی و شامل کلاهی چینی است . این کلاه در انتهای چوبدستی استوار گردیده است و سر چوبدست از زنگوله های کوچک و بزرگ زینت یافته . چون چوبدست را تکان مختصری بدهیم این زنگوله ها به آواز درمی آیند.

فرهنگ عمید

۱. مربوط به چین.
۲. از مردم چین.
۳. تهیه شده در چین.
۴. (اسم ) ظرف هایی که از خاک مخصوصی موسوم به کائولن ساخته می شود. &delta، چون این خاک ابتدا در چین به دست آمده به این اسم نامیده شده.
۵. (اسم ) نوعی خاک از اقسام خاک رس که بیشتر آن از کائولینیت تشکیل یافته و چون خوب قالب گیری می شود و با پخته شدن در آتش سفید می شود، برای ساختن ظروف به کار می رود.

۱. مربوط به چین.
۲. از مردم چین.
۳. تهیه‌شده در چین.
۴. (اسم) ظرف‌هایی که از خاک مخصوصی موسوم به کائولن ساخته می‌شود. Δ چون این خاک ابتدا در چین به‌دست آمده به این اسم نامیده شده.
۵. (اسم) نوعی خاک از اقسام خاک رس که بیشتر آن از کائولینیت تشکیل یافته و چون خوب قالب‌گیری می‌شود و با پخته شدن در آتش سفید می‌شود، برای ساختن ظروف به کار می‌رود.


دانشنامه عمومی

چین چین


حرکت گذاری (اعراب) را در این قسمت نوشته و در فیلد «واژه» تنها شکل اصلی و بدون حرکت گذاری لغت را وارد نمایید.رضوان


سرامیک چینی: به فراورده های سرامیکیِ زجاجی و سفید، اعم از لعابدار و بدون لعاب، اطلاق می شود.
چینی: به معنی اهل کشور چین؛ کسی که اهل کشور چین باشد.
چینی (فیلم)، فیلم ژان لوک گدار
چینی (دهانه)، دهانه ای در ماه
چینی (لالی)، روستایی در خوزستان
زبان های چینی به ویژه زبان ماندارین
حروف چینی
آشپزی چینی

دانشنامه آزاد فارسی

چینی (Chinese)
گروه های بومی ساکن چین و تایوان و دیگر کسان با تبار چینی. چینی ها بیش از ۲۵ درصد کل جمعیت جهان را تشکیل می دهند. زبان چینی (یا ماندارین) رایج ترین زبان از خانوادۀ زبان های چینی ـ تبتی است. سنت های چینی بسیار باستانی اند و تعداد زیادی از آن ها لااقل به ۳ هزار سال پیش از میلاد می رسند. ازجملۀ این سنت ها می توان به گستره ای از فلسفه ها و ادیان، ازجمله آیین کنفوسیوس، آیین تائو، و آیین بودا، اشاره کرد. تقدیس نیاکان، و همچنین وجود روستاهای پدرتبار، از مشخصات دیرپای فرهنگ چینی بوده اند. خانواده، گسترۀ واحد سنّتی نظام خویشاوندی چین به حساب می آمده و شکل آرمانی آن گردهم آمدن پنج نسل بود. ازجملۀ تلاش های جدید جمهوری خلق چین می توان به محدودیت اجرای سنت های کهن و محدودکردن تعداد فرزندان به یک نفر برای هر زوج اشاره کرد. اکثریت چینی ها از راه کشاورزی امرار معاش می کنند و به کشت برنج در مزارع آبی در جنوب و ارزن و گندم در شمال مشغول اند. بسیاری از چینی ها نیز در حال حاضر در بخش های تجاری، صنعتی و دستگاه دولت کار می کنند. نوادگان مهاجران چینی در سراسر آسیای جنوب شرقی، نواحی اقیانوس آرام، استرالیا، امریکای شمالی و جنوبی و اروپا دیده می شوند. در چین، اقلیت هایی با زبان های غیرچینی متعلق به خانوادۀ زبان های چینی ـ تبتی (همچون تبتی، همونگ، و جوانگ) نیز وجود دارند. برخی از مردم چین به زبان هایی سخن می گویند که به خانواده های آلتایی (نظیر اویغوری، مغولی و منچو) و هندواروپایی (نظیر روسی) تعلق دارند؛ در شمال شرقی چین، کره ای ها نیز به سر می برند. چینی ها در دوره های طولانی زیر سلطۀ خاندان های مغولی (۱۲۷۱ـ ۱۳۶۸) و منچو (۱۶۴۴ـ۱۹۱۱) بودند.

فرهنگستان زبان و ادب

{porcelain} [هنرهای تجسمی] لعابینه ای که در حرارت بالا پخته می شود و به دلیل ظرافت لعاب کاری شفافیت پوسته های صدفی را پیدا می کند

گویش مازنی

/chiney/ از توابع دهستان جنت رودبار شهرستان تنکابن

از توابع دهستان جنت رودبار شهرستان تنکابن


پیشنهاد کاربران

و به دو نوع چینی سنتی و چینی ساده شده وجود دارد

سرویس چینی ( ظروف آشپزخانه )
ظروف چینی به عنوان بهترین و زیباترین ظروف، همیشه جایگاه خاصی در میهمانی های و ضیافت ها داشته است . به طوری که امروزه این ظروف دیگر مختص طبقه خاصی از اجتماع نیست و با به بازار آمدن انواع مختلف آن با قیمت های متنوع، دیگر در اکثر خانه ها ، سرویس های چینی به عنوان ظروف اصلی پذیرایی مورد استفاده قرار می گیرند.

معمولا در سه جا به کار برده میشود یکی برای ظروف چینی دیگری برای چیدن اشیا یا چینش و دیگری هم زبان چینی هست که به زبان ماندرین هم شناخته شده است و الفبای آن از دشوار ترین نوع نگارش است که میتوان گفت الفبا ندارد و برای هر هجا یک یا چند کارکتر دارد


کلمات دیگر: