کلمه جو
صفحه اصلی

حرام


مترادف حرام : ممنوع، تحریم شده، غیرقانونی، غیرشرعی، ناروا، ناشایست، نامشروع، غیرشرعی مال ، ناممکن، تلخ، ناگوار، ضایع، تباه، منغص، نابود، نفله

متضاد حرام : حلال، روا

برابر پارسی : ناروا، نابایست، نابایسته، ناشایست، نشایست

فارسی به انگلیسی

ill-gotten, unlawful, ceremoniously unclean, religiously prohibited, illegal, illegitimate, taboo, ceremonially unclean

ligiously prohibited, ceremonially unclean, illegal, illegitimate


ill-gotten, taboo, unlawful


فارسی به عربی

حرام , غیر شرعی , غیر قانونی

عربی به فارسی

تابو , حرام , منع يا نهي مذهبي , حرام شمرده


مترادف و متضاد

taboo (اسم)
حرام، تابو، منع یا نهی مذهبی، حرام شمرده

tabu (اسم)
حرام، تابو، منع یا نهی مذهبی، حرام شمرده

illegal (صفت)
غیر قانونی، غیر مجاز، حرام، غیر مشروع، نا مشروع

unlawful (صفت)
غیر قانونی، حرام، غیر مشروع، خلاف شرع

ill-gotten (صفت)
حرام، با وسایل غیر مشروع بدست امده

ممنوع، تحریم‌شده ≠ حلال، روا


غیرقانونی، غیرشرعی


ناروا، ناشایست


نامشروع، غیرشرعی (مال)


۱. ممنوع، تحریمشده
۲. غیرقانونی، غیرشرعی
۳. ناروا، ناشایست،
۴. نامشروع، غیرشرعی (مال) ≠ حلال، روا
۵. ناممکن
۶. تلخ، ناگوار
۷. ضایع، تباه، منغص
۸. نابود، نفله


فرهنگ فارسی

ناروا، امری که بجا آوردنش گناه است، ضدحلال
( اسم ) ۱ - ناروا ناشایست . ۲ - کاری که اسلام آنرا منع کرده و ارتکاب آن گناه باشد آنچه که خوردن یا نوشیدن شرعا ممنوع است مقابل حلال : (( از حرام اجتناب کن . ) ) جمع : حرم . یا حرام و حلال . شایست و ناشایست روا و ناروا : (( حرام و حلال را از هم تمیز نمیدهد . ) )
بن ملحان انصاری نام یکی از صحابه پیغمبر است

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - ناروا، ناشایست . ۲ - کاری که اسلام از نظر شرعی آن را منع کرده و ارتکاب آن گناه باشد. مق حلال . ۳ - ضایع ، تباه .

لغت نامه دهخدا

حرام . [ ح َ ] (اِخ ) موضعی به جزیره است و گمان کنم که کوه باشد.


حرام. [ ح َ ] ( ع مص ) منع کردن. ( غیاث اللغات ). حظر. ممنوع کردن چیزی را. اِحْماء. حرمت. || ناروا شدن. ( زوزنی ). ناروا گردیدن. در حال تعدی با کردن و فرمودن و گردانیدن ، و در لزوم با شدن و گردیدن صرف شود.

حرام. [ ح ِ ] ( ع مص ) گشن خواه شدن سگ ماده و هر ماده از ذوات الظلف ( چارپایان سم شکافته ): حَرِمَت الذئبة و الکلبة و کل انثی من ذوات الظلف حراماً. ( منتهی الارب ).

حرام. [ ح َ ] ( ع ص ) ناروا. ناشایسته. ناشایست. محرم. محظور. ممنوع. شفور. شفود. شغور. عملی که ترکش راجح و از فعلش هم منع باشد. حرمت. منکر. منکره. نامشروع. ضجاج. غیرجائز. خلاف شرع. غیرمباح. خلاف قانون. غیرقانونی. فاسد. نامجاز. محجر. محجور. کار ناشایستی که بر خلاف گفته پیغمبر بود و پیغمبر ارتکاب آنرا منع کرده باشد. ( ناظم الاطباء ) : و لاتقولوا لما تصف السنتکم الکذب هذا حلال و هذا حرام لتفتروا علی اﷲ الکذب. ( قرآن 116/16 ).
ایدون فروکشی بخوشی آب می حرام
گوئی که شیر مام ز پستان همی مکی.
کسائی.
حرامست می در جهان سربسر
اگر پهلوانست اگر پیشه ور.
فردوسی.
ببخشم سراسر همه گنج اوی
حرامست بر لشکرم رنج اوی.
فردوسی.
پارسا باشید و چشم و گوش و دست و فرج از حرام و مال مردمان دوردارید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339 ). از ملک بیرون است و مصدق است به مسکینان در راه خدا و حرام است به من. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318 ). امروز آنچه از این قوم در خراسان میرود از فساد و مردم کشتن و مثله کردن و زنان حرام مسلمانان را بحلال داشتن چنانکه در این صد سال نشان داده اند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 595 ).
به حرام و خطا چو نادانان
مفروش ای پسرحلال و صواب.
ناصرخسرو.
اگر نان از بهر جمعیت خاطر میستانند حلال است و اگر جمع از بهر نان می نشینندحرام. ( گلستان ).
ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما.
حافظ.
می حرام است در آن بزم که هشیاری هست
خواب تلخ است در آن خانه که بیماری هست.
صائب.
- المسجد الحرام ؛ کعبه.( اقرب الموارد ) : فول وجهک شطر المسجد الحرام و حیث ما کنتم فولوا وجوهکم شطره. ( قرآن 144/2 و150 ).
- بلدالحرام ؛ مکه.( اقرب الموارد ).
- به حرام رفتن ؛ به گمراهی رفتن. زناکاری کردن.

حرام . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ابی کعب . از صحابه است . (منتهی الارب ) (تاج العروس ).


حرام . [ ح َ ] (اِخ ) ابن سعدبن مالک بن سعدبن زیدبن مناةبن قیم . جد بطنی از تمیم است که در خطه ای از کوفه بهمین نام سکنی داشته اند. (معجم البلدان ).


حرام . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عثمان مدنی . از اعلام است . (منتهی الارب ).


حرام . [ ح َ ] (اِخ ) ابن معاویة. صحابی است و بعضی حزام با زاء اخت راء گفته اند. (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (الاصابة ج 2 ص 77).


حرام . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ملحان انصاری . نام یکی از صحابه ٔ پیغمبر است و دائی انس بن مالک بوده و در غزاهای بدر و احد حضور یافته و در وقعه ٔ بئر معونه بدست عامربن طفیل کشته شد. (قاموس الاعلام ترکی ) (امتاع الاسماع ج 1 ص 172) (تاج العروس ) (تاریخ گزیده ص 223) (الاصابة ج 1 ص 334).


حرام . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عوف بلوی . صحابی است . (منتهی الارب ) (تاج العروس ).


حرام . [ ح َ ] (اِخ ) رجوع به مسجدالحرام شود.


حرام . [ ح َ ] (اِخ ) نام محله و خطه ٔ بزرگی است در کوفه که آن را بمناسبت نسبت به حرام بن کعب بنی حرام گویند. || و نیز بنی حرام محله ٔ بزرگی در بصره است و منسوب به حرام بن سعدبن عدی میباشد. (مراصدالاطلاع ) (معجم البلدان ).


حرام . [ ح َ ] (ع مص ) منع کردن . (غیاث اللغات ). حظر. ممنوع کردن چیزی را. اِحْماء. حرمت . || ناروا شدن . (زوزنی ). ناروا گردیدن . در حال تعدی با کردن و فرمودن و گردانیدن ، و در لزوم با شدن و گردیدن صرف شود.


حرام . [ ح ِ ] (ع مص ) گشن خواه شدن سگ ماده و هر ماده از ذوات الظلف (چارپایان سم شکافته ): حَرِمَت الذئبة و الکلبة و کل انثی من ذوات الظلف حراماً. (منتهی الارب ).


حرام . [ ح َ ] (ع ص ) ناروا. ناشایسته . ناشایست . محرم . محظور. ممنوع . شفور. شفود. شغور. عملی که ترکش راجح و از فعلش هم منع باشد. حرمت . منکر. منکره . نامشروع . ضجاج . غیرجائز. خلاف شرع . غیرمباح . خلاف قانون . غیرقانونی . فاسد. نامجاز. محجر. محجور. کار ناشایستی که بر خلاف گفته ٔ پیغمبر بود و پیغمبر ارتکاب آنرا منع کرده باشد. (ناظم الاطباء) : و لاتقولوا لما تصف السنتکم الکذب هذا حلال و هذا حرام لتفتروا علی اﷲ الکذب . (قرآن 116/16).
ایدون فروکشی بخوشی آب می حرام
گوئی که شیر مام ز پستان همی مکی .

کسائی .


حرامست می در جهان سربسر
اگر پهلوانست اگر پیشه ور.

فردوسی .


ببخشم سراسر همه گنج اوی
حرامست بر لشکرم رنج اوی .

فردوسی .


پارسا باشید و چشم و گوش و دست و فرج از حرام و مال مردمان دوردارید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339). از ملک بیرون است و مصدق است به مسکینان در راه خدا و حرام است به من . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). امروز آنچه از این قوم در خراسان میرود از فساد و مردم کشتن و مثله کردن و زنان حرام مسلمانان را بحلال داشتن چنانکه در این صد سال نشان داده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 595).
به حرام و خطا چو نادانان
مفروش ای پسرحلال و صواب .

ناصرخسرو.


اگر نان از بهر جمعیت خاطر میستانند حلال است و اگر جمع از بهر نان می نشینندحرام . (گلستان ).
ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما.

حافظ.


می حرام است در آن بزم که هشیاری هست
خواب تلخ است در آن خانه که بیماری هست .

صائب .


- المسجد الحرام ؛ کعبه .(اقرب الموارد) : فول وجهک شطر المسجد الحرام و حیث ما کنتم فولوا وجوهکم شطره . (قرآن 144/2 و150).
- بلدالحرام ؛ مکه .(اقرب الموارد).
- به حرام رفتن ؛ به گمراهی رفتن . زناکاری کردن .
- بیت اﷲ الحرام ؛ خانه ٔ کعبه . (منتهی الارب ). بیت الحرام . مسجدی در مکه که مسلمین بدانجا به حج روند. (اقرب الموارد).
- ماه حرام ؛ هر یک از اَشْهُر حُرُم . ماههای حرام به جاهلیت عرب ماههائی بود که جنگ را در آنها روا نمی دانستند و آن عبارت بود از رجب و ذوالقعده و ذوالحجه و محرم : گفت چرا اندر ماه حرام این کاروان را بزدی و این جماعت را بکشتی و قومی را به اسیری بیاوردی . (ترجمه ٔ تفسیر طبری بلعمی ).
که تازیش خواند محرم بنام
وز آزار خواندنش ماه حرام .

فردوسی .


- مغز حرام ؛ نخاع . حرام مغز. (منتهی الارب ).
- نمک بحرام ؛ کسی که نعمت کسی را ناسپاسی کند. نمک خور نمکدان شکن .
- ولد حرام . رجوع به حرامزاده شود.
|| مُحْرِم : رجل حرام ؛ مرد مُحْرِم . ج ، حُرُم . (منتهی الارب ). آنکس که احرام گرفته بود. (مهذب الاسماء). احرام گرفته . (ترجمان عادل بن علی ). || حرام ُاﷲ لاافعل کذا؛ مانند یمین اﷲ لاافعل کذا؛ یعنی سوگند به خدا که چنین نکنم .

فرهنگ عمید

۱. (فقه ) امری که به جا آوردنش گناه است، ناروا.
۲. (فقه ) آنچه خوردنش در شرع اسلام منع شده است.
۳. [قدیمی] احرام بسته.
۴. حرمتدار.

دانشنامه عمومی

ناشایست، ناروا.


حرام در لغت به معنای ناروا شدن و ممنوع کردن چیزی است یا که در این دنیا و آن دنیا استفاده نشود و در اصطلاح فقه اسلام، عملی است که ترک آن بر مکلَف لازم و انجامش عذاب دارد. مانند: دروغ
حرامها در فقه شیعه عبارتند از:
و
الگو:اسلام-کلان

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:احکام پنج گانه شرعی

فرهنگ فارسی ساره

نابایسته، ناروا، ناشایست


نقل قول ها

حرام در شریعت اسلامی، هر چیز یا کاری که انجام آن روا نباشد.
• «بدعتی را که مردم پدید آوردند، چیزی را که بر شما حرام است حلال نمی کند. حلال چیزی است که خدا آن را روا کرده، و حرام چیزی است که خدا آن را ناروا شمرده .» نهج البلاغه، خطبه، ۱۷۶ -> علی بن ابی طالب

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حرام به عمل محرّم و ممنوع می گویند.
حرام، از اقسام محکومٌ به است که شارع به ترک آن الزام نموده و به انجام آن رخصت نداده است. به بیان دیگر، حرام عملی است که انجام آن به خاطر مفسده موجود در آن جایز نبوده و فاعل آن مستحق ذم و عقوبت است، مانند: قمار و شرب خمر .
حرام در اصطلاح فقه
حرام در اصطلاح فقه ، چیزی است که فعل آن شرعا سبب ذم و نکوهش گردد و یا امری است که فعل آن موجب عقاب شود.

[ویکی شیعه] حرام، در فقه اسلامی، به عملی گفته می شود که ترک آن از مردم خواسته شده و انجام آن مستوجب عقاب است. حرمت، از احکام پنجگانه فقهی، و به معنای ممنوعیت انجام کار حرام است.
حرام در اسلام، عملی است که انجام آن ممنوع و ترک آن از مردم خواسته شده است.شخص مکلف در صورت انجام فعل حرام، گناهکار است.
اعمال حرام را می توان به اقسام و انواع مختلفی تقسیم کرد. در منابع فقهی، اقسام فراوانی برای حلال ذکر شده، اما تقسیم بندی حرمت و اعمال حرام، کمتر بیان شده است. منابع فقهی در بیان اقسام حرام، این موارد را برشمرده اند:

[ویکی اهل البیت] «حرام» به معنای ممنوع و ضدحلال است و در اصطلاح دینی کاری است که از طرف خدا ممنوع و نهی شده باشد و انجام آن گناه محسوب شود. ترک محرمات در کنار انجام واجبات نخستین گام برای رسیدن به قرب الهی است.
2) بازداشتن قهری و اجباری
این تحریم به طریق منع اجباری است که خدا جلوشان را گرفته است، می شود گفت که تحریم طبیعی است همان طور که شخص تعلیم ندیده از هدایت هواپیما ممنوع است همچنین مشرک از رفتن به بهشت طبیعتا ممنوع است گرچه راه بهشت بازباشد زیرا او توانائی رفتن ندارد پس حرام در این گونه آیات به معنی غیرمقدور است.
3) بتسخیر و اعمال قدرت خدا

[ویکی الکتاب] معنی حَرَامِ: حرام - ممنوع (هم ممنوع حکمی وهم قهری)
معنی لَا یُحَرِّمُونَ: حرام نمی کنند - ممنوع نمی کنند (حکم به حرام وممنوع بودن نمی دهند)
معنی یُحَرِّمُ: حرام می کند (حرام :ممنوع حکمی یا قهری)
معنی حَرَّمُواْ: حرام کردند
معنی حَرَّمَهُمَا: آن دو را حرام کرده
معنی لَا تُحَرِّمُواْ: حرام نکنید - ممنوع نکنید (حکم به حرام وممنوع بودن ندهید)
معنی مُحَرَّمٌ: تحریم شده - حرام شده
معنی مَحْجُوراً: ممنوع شده با تحریم (حجرا محجورا عبارتی بوده که برای دفاع از خود در عرب مرسوم بوده یعنی بر تو حرام است که متعرض من شوی ، چون ماه حرام است)
معنی حِجْراً: هرچیزی که با تحریم ممنوع شده(حجرا محجورا عبارتی بوده که برای دفاع از خود در عرب مرسوم بوده یعنی بر تو حرام است که متعرض من شوی ، چون ماه حرام است)
معنی یُحَرِّمُونَهُ: حرامش می کنند(حرام :ممنوع حکمی یا قهری)
ریشه کلمه:
حرم (۸۳ بار)

ممنوع. (مفردات) ضدّ حلال (صحاح - اقرب) نگویی این حلال و این ممنوع است . حرام گاهی حرام تکلیفی است مثل ، . گاهی به طریق بازداشتن قهری و اجباری است نحو ، ، این تحریم به طریق منع اجباری است که خدا جلوشان را گرفته است می‏شود گفت که تحریم طبیعی است همانطور که شخص تعلیم ندیده از هدایت هواپیما ممنوع است همچنین مشرک از رفتن به بهشت باز باشد زیرا او توانائی رفتن ندارد پس حرام در اینگونه آیات به معنی غیر مقدور است . گاهی به تسخیر و اعمال قدرت خداست مثل زنان شیر ده را بر او قبلاً حرام کردیم، اینکه موسی پستان هیچ زن شیرده را نگرفت فقط خواست خدا بود تا بالاخره به مادرش برگردد. گاهی تحریم طبیعی و مقتضای طبیعت است که خدا چنان قرار داده است مثل: بر قریه‏ای که هلاک کرده‏ایم برگشتن به دنیا، حرام و نا مقدور است، آنها بر نمی‏گردند . حرم مکّه را از آن حرم گویند که بعضی چیزها در آن تحریم شده به خلاف سایر مواضع، همچنین است ماه حرام (مفردات) مثل آیا جا ندادیم آنها را در حرم امنی که میوه‏های هر چیز به انجا جمع می‏شود . در اقرب الموارد گوید: حرمت چیزیست که هتک آن حلال و جایز نیست (احترام). المسجد الحرام - البیت الحرام - الشهر الحرام،همه از این حرام شده که در غیر اینها محترم اند و حدودی دارند و چیزهائی در آنها حرام شده که در غیر آنها حرام نیست. حرم (بر وزن شتر) جمع حرام است گویند: رجل حرام و قوم حرام (مجمع البیان) مثل شکار را نکشید آنگاه که در حال احرام هستید. شخص رد حال احرام را حرام و محرم گویند که از چیزهائی (محرمات احرام) ممنوع است . ماههای حرام عبارت اند از ذوالقعده الحرام، ذوالحجة الحرام، محرّم الحرام و رجب. سه تای اوّلی پشت سر هم هستند و چهارمی تنها و ما بین جمادی الثانی و شعبان است. حکم چهار ماه مزبور حرمت جنگ در آنهاست و اگر یک طرف احترام آنها را مراعات نکرد و ابتدا به جنگ نمود مراعات احترام آن بر طرف دیگر لازم نیست چنان که بعداً خواهد آمد. ذیل آیه چنین است «فَلا تَظْلِموا فیهِنَّ اَنْفُسِکُمْ» از این جمله فهمیده می‏شود که معصیت در این جمله چهار ماه گناهش بیشتر است در المیزان می‏گوید: خداوند این چهار ماه را حرام کرد تا مردم از جنگ دست بکشند و امن دائر شود و مردم به سوی طاعت خدا روند احترام این چهار ماه از شریعت ابراهیم علیه السلام بود و عرب آنها را حتی در بت پرستی محترم می‏شمردند. «ذلِکَ الدّینُ الْقَیِّمُ» اشاره بدان است که این تحریم دین قائم به مصالح بندگان است (به اختصار) . * بعضی‏ها گفته‏اند: مراد از ماههای حرام چهار ماه مشهور است، ولی سیاق آیات نشان می‏دهد که مراد از آنها چهار ماه مهلت است که در آیه 2 این سوره ذکر شده «فَسیحُوا فی الْاَرْضِ اَرْبَعَةَ اَشْهُرٍ»نه ماههای حرام و این چهارماه، حرام خوانده شده که مزاحمت بر مشرکان در آنها حرام بود. میدانیم که اعلام سوره برائت توسط امیرالمؤمنین علیه السلام در روز دهم ذو الحجّه سال نهم هجرت بود علی هذا اشهر حرم با ماههای مهلت تطبیق می‏شود و در این صورت الف و لام «اَلْاَشْهُرُ الْحُرُمِ» برای عهد ذکری است و به آیه دوّم راجع است چنانکه المیزان گفته . ماه حرام در مقابل ماه حرام است و شکستن حرمتها را قصاصی هست هر که به شما تعدّی کرد به او تعدّی کنید همانطور که به شما تعدّی کرده. این ایه حکایت از ان دارد که اگر احترام ماه حرام را بشکند و جنگ را شروع نماید مراعات احترام آن بر طرف دیگر لازم نیست «وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ» به طور عمومی میرساند که اگر کسی حرمت کسی را از بین ببرد و مراعات نکند، طرف در مقابله به مثل حق دارد، روشنتر از آن جمله«فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ ما اعْتَدی عَلَیْکُمْ»است که در افاده مطلب ابهامی ندارد. آن است مطلب و هر که محترمهای خدا را تعظیم کند و بزرگ دارد آن برای او نزد پروردگارش خیر است. به قرینه آیات سابق روشن می‏شود که مراد از «حرمات» حج، مسجد الحرام، کعبه و غیره آنها است که بزرگداشتن آنها سبب خیر است. و میشود گفت: که «حرمات» اعمّ از اینهاست و خداوند بعد از شمردن قسمتی از آنها به طور کلی می‏فرماید: تعظیم حرمات بر آدمی خیر و مفید است . محروم به معنی ممنوع است یعنی کسیکه از روزی و درآمد کافی ممنوع است و مقابله با سائل نشان می‏دهد که او در عین حال که فقیر است از کسی سئوال نمی‏نماید با علامتشان آنها را می‏شناسی .

[ویکی فقه] حرام (اصول).
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: harum
طاری: harum
طامه ای: herum
طرقی: harum
کشه ای: harum
نطنزی: harum


واژه نامه بختیاریکا

( حرام(صفت) ) نبریدِه
حَرُم حَجَل

جدول کلمات

ناروا

پیشنهاد کاربران

این واژه تازى ( اربى ) است و برابرهاى پارسى آن چنینند : اَرُبا Aroba ( پهلوى: حرام ، نامشروع ، غیرمجاز ) ، اَنِخْوَردار Anexvardar ( پهلوى: خوردنى حرام ، آنچه خوردنش شرعاً حرام است ) ، اَرواک Aravak ( پهلوى: حرام ، غیرمجاز ، ناروا ) ، اَشایست Ashayest ( پهلوى:
حرام ، ناشایست و ناروا ، نابجا ) ، اَپیدات Apidat ( پهلوى: حرام ، نامشروع ، غیرشرعى ) ، اَداد Adad ( پهلوى: حرام ، نامشروع ، غیرقانونى ) ، کِرینیک Kerinik ( پهلوى: تحریم شده ، حرام ) ، اَرُبایى Arobayi ( پهلوى: اَرُباییهْ : حرمت ، حرامیت ، عدم مشروعیت ) اَنِخْوَردارى
Anexvardari ( پهلوى: اَنِخْورداریهْ : حرمت خوردنى ها ، شرعاً حرام بودن یک خوردنى ) اَرُواکى Arovaki ( پهلوى: اَرُواکیهْ : حرمت ، ناروایى ، حرامى ، ممنوعیت ، عدم مشروعیت ) اَپیداتى Apidati ( پهلوى: اَپیداتیهْ : حرمت ، ممنوعیت ، عدم مشروعیت و قانونیت ) اَدادى Adadi
( پهلوى: اَدادیهْ : حرامیت ، حرمت ، عدم مشروعیت ) در پهلوى کِرینیدن Kerinidan ( پهلوى: کِرینیتن: تحریم کردن ، حرام کردن اَرُواکینیدن Arovakinidan ( پهلوى: اَرُواکینیتن: تحریم کردن، غیرمجاز اعلام کردن، ناروا دانستن

نادرست

محجر


کلمات دیگر: