کلمه جو
صفحه اصلی

احرام

فارسی به انگلیسی

pilgrim's garb, pilgrims gard

pilgrim's gard


فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) آهنگ حج کردن در حرم مکه یا در مدینه در آمدن بحرمت شدن در حرمتی در آمدن که هتک آن روا نیست بعضی چیزهای حل و مباح را در هنگام زیارت کعبه و مراسم حج بر خود حرام کردن . ۲ - ( اسم ) دو چادر نادوخته که در ایام حرام یکی را لنگ و ته بند کنند و دیگری را بر دوش پوشند .
شرب سیاه و از آن طیلسان کردندی

فرهنگ معین

( اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) آهنگ حج کردن ، در حرم درآمدن . 2 - (اِ.) مجازاً دو تکه لباس نادوخته که در ایام حج یکی را به کمر بندند و دیگری را بر دوش اندازند.


( اَ ) [ ع . ] ( اِ. ) ۱ - جِ حَرَمْ. ۲ - جِ حریم .
( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) آهنگ حج کردن ، در حرم درآمدن . ۲ - (اِ. ) مجازاً دو تکه لباس نادوخته که در ایام حج یکی را به کمر بندند و دیگری را بر دوش اندازند.

( اَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - جِ حَرَمْ. 2 - جِ حریم .


لغت نامه دهخدا

احرام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حَرَم و حَریم .


احرام . [ اِ ] (ع اِ) شَرب سیاه و از آن طیلسان کردندی . (رحله ٔ ابن جُبیر).


احرام . [ اِ ] (ع مص ) آهنگ حج کردن . || بحرمت شدن . در حرمتی که هتک آن روا نیست درآمدن . || حرام بکردن . (تاج المصادر). || به ماههای حرام درآمدن . در ماه حرام شدن . (تاج المصادر). || در حرم مکه یا مدینه درآمدن . در حرم شدن . (تاج المصادر). || اِحرام مراءة؛ حائض شدن او. || قمار بردن . (تاج المصادر). بردن و چیره شدن بر حریف در قمار. (منتهی الارب ). || سوگند خوردن : یحرم الرجل فی الغضب ؛ سوگند میخورد مرد در حال خشم . (منتهی الارب ). || بازداشتن و بی بهره کردن از چیزی . (منتهی الارب ). || نومید کردن . || احرام حاج و احرام معتمر؛ بکاری درآمدن او که بسبب آن حرام شود چیزی که حلال بود. مقابل احلال (اصطلاح حج ) . || بر خود حرام گردانیدن بعضی چیزهای حلال و مباح (مانند استعمال طیب و اصلاح ریش و مباشرت ) را چند روز پیشتر از زیارت خانه ٔ کعبه از مقامات معین و همچنین در ایام حج . || (اِ) مجازاً بمعنی دو چادر نادوخته که در ایام احرام یکی را لنگ و ته بند کنند و دیگری را بر دوش پوشند.
- احرام بستن ؛ آهنگ کردن . قصد و نیت کردن . (غیاث اللغات ) :
چه آسان است با بی برگی احرام سفر بستن
که هم مرکب بود هم توشه دامن بر کمر بستن .

صائب .


- احرام بند . رجوع بهمین لغت شود.
- احرام گرفتن ؛ مراسم احرام بجا آوردن (در حج ) :
چون همی خواستی گرفت احرام
چه نیت کردی اندر آن تحریم .

ناصرخسرو.


مردی نام او علأبن منبه ، احرام گرفت . (ابوالفتوح ).
- احرام گرفته ؛ مُحرم .
|| مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احرام ، بکسر همزه در لغت بمعنی منع آمده . و شرعاً حرام کردن پاره ای از امور و واجب ساختن امور دیگری است هنگام گزاردن حج ، چنانچه در جامعالرموز گفته . و بیرجندی گوید نزد ابوحنیفه ، احرام عبارت است ازنیت حج با لفظ تلبیه یعنی لبیک گفتن و قاصد اِحرام را مُحرم نامند - انتهی . و نزد صوفیه ، اِحرام عبارت است از ترک شهوت نسبت بمخلوقات . و خروج از احرام نزدآنان عبارت است از گشاده روئی با خلق و فرودآمدن بسوی ایشان بعدالعندیة فی مقعد صدق . و این معنی در سابق در ذکر معنی حج گفته شد - انتهی .

احرام. [ اِ ] ( ع مص ) آهنگ حج کردن. || بحرمت شدن. در حرمتی که هتک آن روا نیست درآمدن. || حرام بکردن. ( تاج المصادر ). || به ماههای حرام درآمدن. در ماه حرام شدن. ( تاج المصادر ). || در حرم مکه یا مدینه درآمدن. در حرم شدن. ( تاج المصادر ). || اِحرام مراءة؛ حائض شدن او. || قمار بردن. ( تاج المصادر ). بردن و چیره شدن بر حریف در قمار. ( منتهی الارب ). || سوگند خوردن : یحرم الرجل فی الغضب ؛ سوگند میخورد مرد در حال خشم. ( منتهی الارب ). || بازداشتن و بی بهره کردن از چیزی. ( منتهی الارب ). || نومید کردن. || احرام حاج و احرام معتمر؛ بکاری درآمدن او که بسبب آن حرام شود چیزی که حلال بود. مقابل احلال ( اصطلاح حج ). || بر خود حرام گردانیدن بعضی چیزهای حلال و مباح ( مانند استعمال طیب و اصلاح ریش و مباشرت ) را چند روز پیشتر از زیارت خانه کعبه از مقامات معین و همچنین در ایام حج. || ( اِ ) مجازاً بمعنی دو چادر نادوخته که در ایام احرام یکی را لنگ و ته بند کنند و دیگری را بر دوش پوشند.
- احرام بستن ؛ آهنگ کردن. قصد و نیت کردن. ( غیاث اللغات ) :
چه آسان است با بی برگی احرام سفر بستن
که هم مرکب بود هم توشه دامن بر کمر بستن.
صائب.
- احرام بند. رجوع بهمین لغت شود.
- احرام گرفتن ؛ مراسم احرام بجا آوردن ( در حج ) :
چون همی خواستی گرفت احرام
چه نیت کردی اندر آن تحریم.
ناصرخسرو.
مردی نام او علأبن منبه ، احرام گرفت. ( ابوالفتوح ).
- احرام گرفته ؛ مُحرم.
|| مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احرام ، بکسر همزه در لغت بمعنی منع آمده. و شرعاً حرام کردن پاره ای از امور و واجب ساختن امور دیگری است هنگام گزاردن حج ، چنانچه در جامعالرموز گفته. و بیرجندی گوید نزد ابوحنیفه ، احرام عبارت است ازنیت حج با لفظ تلبیه یعنی لبیک گفتن و قاصد اِحرام را مُحرم نامند - انتهی. و نزد صوفیه ، اِحرام عبارت است از ترک شهوت نسبت بمخلوقات. و خروج از احرام نزدآنان عبارت است از گشاده روئی با خلق و فرودآمدن بسوی ایشان بعدالعندیة فی مقعد صدق. و این معنی در سابق در ذکر معنی حج گفته شد - انتهی.

احرام. [ اِ ] ( ع اِ ) شَرب سیاه و از آن طیلسان کردندی. ( رحله ابن جُبیر ).

احرام. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ حَرَم و حَریم.

فرهنگ عمید

۱. بر خود حرام کردن بعضی چیزها و کارهای حلال چند روز پیش از زیارت کعبه.
۲. (اسم ) [مجاز] دو تکه جامۀ نادوخته که در ایام حج یکی را به کمر می بندند و دیگری را به دوش می اندازند.
* احرام بستن: (مصدر لازم ) جامۀ احرام پوشیدن و نیت حج کردن و به سوی کعبه رفتن.

۱. بر خود حرام کردن بعضی چیزها و کارهای حلال چند روز پیش از زیارت کعبه.
۲. (اسم) [مجاز] دو تکه جامۀ نادوخته که در ایام حج یکی را به کمر می‌بندند و دیگری را به دوش می‌اندازند.
⟨ احرام بستن: (مصدر لازم) جامۀ احرام پوشیدن و نیت حج کردن و به سوی کعبه رفتن.


دانشنامه عمومی

احرام نخستین مرحله از عمره تمتع مربوط به اعمال حج است.
برای انجام احرام، مردان باید تمام لباسهای دوخته (حتی لباسهای زیر و کوچک) را از تن درآورند و دو تکه لباس غیر دوخته بر تن کنند که یکی را مانند لنگ بر کمر می بندند و دیگری را بر شانه می اندازند و با نیّت احرامِ عُمره تَمَتُّع بگویند:
باید آن دسته از زائرانی که پیش از اعمال حج برای زیارت مقبره پیامبر اسلام و امامان بقیع به مدینه می روند، آنگاه که روانه مکّه می شوند، در «مسجد شجره» که در چند کیلومتری مدینه و بر سر راه مکّه واقع شده است، مُحرم شده و برای انجام بقیّه اعمال به سوی مکّه حرکت کنند و آنان که از جدّه عازم مکّه می شوند باید به «جُحفه» بروند و در آنجا مُحرم شوند.
«لَبَّیْکَ اللّهُمَّ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ لا شَرِیکَ لَکَ لَبَّیْکَ»
احتیاط مستحب آن است که پس از آن بگویند:

دانشنامه آزاد فارسی

اِحرام
(در لغت یعنی واردکردن خویشتن در چیزی که حلال بوده و اکنون به سببی حرام شده است) اصطلاحی فقهی، واردشدن در حج یا عمره است. به کسی که احرام بسته است، مُحْرِم گویند. در حقیقتِ احرام، بین فقیهان اختلاف است. کسانی چون علامۀ حلی آن را امری مرکب از نیّت، تلبیه و پوشیدن لباس احرام می دانند. مستحب است مُحرِم، از اول ذیقعده از تراشیدن موهای سر بپرهیزد. بدنش را قبل از اِحرام، تمیز و غسل کند. ابن ابی عقیل عمانی، غسل قبل از احرام را واجب می دانست. همچنین مستحب است مُحرِم، پس از نماز واجب یومیه اِحرام ببندد. نیت، پوشیدن لباس اِحرام و تلبیه از واجبات اِحرام است. صید حیوان خشکی، نزدیکی با زنان، و نگاه شهوت آمیز به آنان، شهادت بر عقدِ ازدواج، دردست کردن انگشتر زینتی، پوشیدن لباس دوخته، پوشیدن کفش و جوراب، تراشیدن موی سر، ناخن گرفتن، بریدن درختان، همراه داشتن اسلحه و زیر سایه رفتن به هنگام حرکت از اموری است که بر مردِ مُحرِم، حرام است. نقاب به رو کشیدن و زینت آلات بستن از مُحرّمات زن مُحرِم است. عطرزدن و استعمال بوهای خوش، سرمه کشیدن، نگاه در آینه، فسوق و مجادله بر مرد و زن مُحرِم حرام است. در حین احرام مستحباتی نیز وجود دارد که بهتر است مُحرِم آن را رعایت کند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] نخستین عمل از مناسک عمره و حج را احرام گویند. احرام با نیت و تلبیه و پوشیدن دو جامه احرام تحقق می یابد. از آن در باب حج بحث شده است.
تعریف های مختلفی از احرام در فقه شده است:۱. ماهیّت ترکیب یافته از پوشیدن دو جامۀ احرام، نیّت و تلبیه. ۲. عمل مرکّب از نیّت و تلبیه. ۳. آمادگی نفسانی بر ترک محرّمات تا پایان مناسک. ۴. واقع ساختن تلبیه همزمان با نیّت حج یا عمره، پوشیدن دو جامۀ احرام و واقع ساختن تلبیه مقارن با نیّت، ۵. صفت اعتباری برآمده از یکی از دو سبب:الف. التزام به ترک محرّمات یا قصد ترک آن ها، ب. تلبیه، آنچه بر تلبیه مترتّب می گردد.
احرام در لغت و اصطلاح
اِحرام در لغت به معنای منع کردن و در اصطلاح فقهی با معنای ورود در نماز یا حج یا عمره گویند. در این نوشته مراد «اِحرام حج» می باشد.از این موضوع در باب حج بحث شده و مهم ترین مباحث آن عبارت است از:
مقدّمات احرام
کوتاه نکردن موی سر و ریش از اول ذیقعده برای حاجی و یک ماه قبل از عمره برای عمره گزار به قول مشهور، گرفتن ناخن و شارب، نظافت کردن خود، غسل احرام، محرم شدن پس از فریضه
...

پیشنهاد کاربران

احرام یعنی خود را مقید به انجام دادن یا ندادن برخی از امور از پیش تعیین شده می باشد بطوریکه بیشترین حرمت بین خود و دیگری و خدای خود حاصل شود .
حرم یا حرمت یک موضوع انفرادی بوده
احرام یک موضوع جمعی می باشد


کلمات دیگر: