کلمه جو
صفحه اصلی

ناخن

فارسی به انگلیسی

(finger -) nail


fingernail, (finger -) nail, talon

fingernail, nail, talon


فارسی به عربی

مخلب , مسمار

مترادف و متضاد

claw (اسم)
پنجه، چنگال، چنگ، ناخن، سرپنجه جانوران، سر چنگ

nail (اسم)
چنگال، چنگ، ناخن، گل میخ، میخ سرپهن، میخ، سم

fingernail (اسم)
ناخن

talon (اسم)
پنجه، چنگال، ناخن، پاشنه، پاشنه پا

unguis (اسم)
ناخن

فرهنگ فارسی

ناخون، استخوان نازک روی سرانگشت دست وپا
( اسم ) ماده شاخی که انتهای فوقانی انگشتان ( دست وپای ) انسان و جانوران را می پوشاند : [ در پاسیدن موی و ناخن و دندان خلاف است .] جمع : ناخنها ناخنان . یا ترکیبات اسمی : ناخن آفتاب . اشعه آفتاب : چشم سهیل و ناخنه ناخن آفتاب و نی کاتش و قند او دهدبانی و باد یاوری . ( خاقانی ) یاناخن پریان . نوعی صدف که شبیه بناخن و بسیار خوشبوی است اظفارالطیب ناخن خوش ناخن دیو . یا ناخن خامه . نوک قلم . یا ناخن خوش . یا ناخن دیو . یا ناخن روز . آفتاب خورشید. یا ناخنی . ( بایائ نکره و وحدت ) باندازه یک ناخن ذره ای اندکی : باغ پنداری لشکرگه میراست که نیست ناخنی خالی ازمطرد و منجوق و علم . ( فرخی ) یاترکیبات فعلی : ناخن باز کردن . ناخن گرفتن :[ سیم موی سرو ناخن باز کردن .] یا ناخن بجگر شکستن . تصرف کردن در مزاج . اثر کردن . یاناخن به ( بر در ) دل زدن ( شکستن ) . ۱ - تصرف درمزاج کردن . ۲ - صدمه زدن آسیب رساندن . یاناخن بدندان گرفتن ( ماندن ) . ۱ - حسرت خوردن . ۲ - متحیرماندن . یا ناخن بر یکدیگر زدن .میان دو کس تولید جنگ کردن . یا ناخن بسنگ آمدن . امری ناملایم پیش آمدن . یا ناخن بند کردن . ۱ - چیزی را از کسی با اصرار و خواهش و تمنا گرفتن تیغ زدن . ۲ - بچیزکمی دست یافتن . ۳ - علاقه بهم رساندن . ۴ - دخل و تصرف کردن تاثیر کردن .

فرهنگ معین

(خُ یا خَ ) [ په . ] (اِ. ) مادة شاخی که انتهای فوقانی انگشتان دست وپای انسان و بعضی از جانوران را می پوشاند.

لغت نامه دهخدا

ناخن . [ خ ُ ] (اِ) ناخون . هندی باستان ، نخا (ناخن انسان ، ناخن حیوانات ). پهلوی ، ناخون . افغانی ، نوک . بلوچی ، ناخون . ناکون ، ناهون . کردی ، ناخنب [ کردی اصیل ، نینوک ]. پشتو،ناخون . ماده ٔ شاخی که درانتهای انگشتان انسان و [برخی ] جانوران میروید. (ازحاشیه ٔ برهان چ معین ص 2089). سمب ستور و چنگل حیوانات درنده و طیور. جزء قرنی که میپوشاند طرف فوقانی انتهای انگشتان را و به تازی ظفر گویند. (ناظم الاطباء). ماده ٔ شاخی است که بر پشت انگشتان دست و پای انسان و بعضی از حیوانات و چنگال پرندگان میروید. (فرهنگ نظام ). مؤلف انجمن آرا و به نقل از او مؤلف آنندراج آرند: و اصل آن ناخون است زیرا که در تمامی اعضا و اجزای آدمی و حیوانات خون نفوذ دارد و در این جزء از بدن اصلاً خون نیست مگر آنجا که بگوشت چسبیده و پیوسته است و اتصال گوشت و ناخن مثل شده است ، لهذا یکی از استادان قدیم گفته :
تو چنانی مرا به جان و به دل
ای نگارین که گوشت با ناخون .
(از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). در پهلوی ، ناخن ، در اوستا، نخ ، و در سنسکریت ، نکهه (نخ ) بوده . اصل معنیش بی سوراخ [ است ]، چه در ناخن مسامات نیست و ریشه ٔ آن کهن ، به معنی کندن است ، پس ناخن و کندن از یک ریشه است . (فرهنگ نظام ). ظفر. (دهار). خلب . (منتهی الارب ). پنجه . چنگال :
ناخنت زنخدان ترا کرد شیار
گوئی که همی زنخ بخارد بشخار.

عماره .


فرو برد ناخن دو دیده بکند
برآورد بالا درآتش فکند.

فردوسی .


بزد دست و جامه بدرید پاک
به ناخن دو رخ را همی کرد چاک .

فردوسی .


فرو هشته از گوش او گوشوار
بناخن بر ازلاله کرده نگار.

فردوسی .


برگ بنفشه چون بن ناخن شده کبود
در دست شیرخواره به سرمای زمهریر.

منوچهری .


دهقان در بوستان همی بخرامد
تا ببرد جانشان بناخن و چنگال .

منوچهری .


ملک از ناخن همی جدا خواهی کرد
دردت کند ایدوست خطا خواهی کرد.

احمد برمک (از فرهنگ اسدی ص 297).


رخسار ترا ناخن این چرخ شکنجد
تا چندلب لعل دلارام شکنجی .

ناصرخسرو.


ناخن ز دست حرص به خرسندی
چون نشکنی و پست نپیرائی ؟

ناصرخسرو.


چو تیغ ناخنی بر لوح مینا
چو شست ماهئی در بحر اخضر.

انوری (از آنندراج ).


ماه ار نخواهد آنکه بود نعل مرکبت
از ناخن محاق ابد چهره خسته باد.

انوری .


ببخشد دست او صد بحر گوهر
که در بخشش نگردد ناخنش تر.

نظامی .


چو نسرین برگشاده ناخنی چند
به نسرین برگ گل از لاله می کند.

نظامی .


گه آن مغز این را به منقار خست
گه این بال آن را به ناخن شکست .

نظامی .


تن چو ناخن شد استخوانم از آنک
بخت را ناخنه به چشم براست .

خاقانی .


به ناخن رسد خون دل بحر و کان را
که هر ناخنش معن و نعمان نماید.

خاقانی .


در یک سر ناخن از دو دستش
صد شیر نر ژیان ببینم .

خاقانی .


باز اسپیدی به کمپیری دهی
او ببرد ناخنش بهر بهی .

مولوی .


ناخنی که اصل کار است و شکار
کوژ کمپیری ببرد کوروار.

مولوی .


چون نداری ناخن درنده تیز
با ددان آن به که کم گیری ستیز.

سعدی .


ناوکش را جان درویشان هدف
ناخنش را خون مسکینان خضاب .

سعدی .


بدندان رخنه در فولاد کردن
ز ناخن راه در خارا بریدن .

جامی .


ناخن خویش همی بیند و پندارد تیغ
دست بر مژه همی مالد و انگارد مار.

قاآنی .


به ناخن تنگدستی گو بکن کان
که الماسش نباشد در نگین دان .

وحشی .


خورد ضربت ناخن از اهل ساز
تلافی کند با دل اهل راز.

طالب .


نمودی آن بلند و پست یکسان
گهی با ناخن و گاهی به مژگان .

وصال .


ز سنگ از تیشه گاهی میتراشید
به ناخن سینه گاهی میخراشید.

وصال .


نباشد کارسازان را به کس در کار خودحاجت
به خاریدن نباشد احتیاجی پشت ناخن را.

غنی کشمیری .


دیده ام خشک شد و می کنم از ناخن روی
چشمه چون خشک شود موضع دیگر کاوند.

غیاثای حلوائی .


به مژگان خاکهای راه رفتن
به ناخن سنگهای خاره سفتن .

سیدعلی یزدی .


تو چنانی مرا به جان و به دل
ای نگارین که گوشت با ناخن .

(از انجمن آرای ناصری ).


شعار کارگشایان ملال خاطر نیست
گره چگونه کند جا در ابروی ناخن .

عزت (از آنندراج ).


دست گلچیده ٔ کس نیست در اندیشه ٔما
غنچه ٔ ناخن شیر است گل بیشه ٔ ما.

بوداق بیگ نسیم (از آنندراج ).


مشکل عشق به فکرت نشود طی ور نه
رخنه در سنگ کند ناخن اندیشه ٔ ما.

مشتاق اصفهانی .


همچو فرهاد بود کوهکنی پیشه ٔ ما
کوه ما سینه ٔ ما ناخن ما تیشه ٔ ما.

ادیب نیشابوری (دیوان ).


- ناخنی ؛ ذره ای . اندکی . کمی . به اندازه ٔ یک ناخن :
باغ پنداری لشکرگه میر است که نیست
ناخنی خالی از مطرد و منجوق و علم .

فرخی .


آخر چه خون کرد این دلم کامد به ناخن خون او
هم ناخنی کمتر نگشت اندوه روز افزون او.

خاقانی .


گر بدرد صبح حشر سد سواد فلک
ناخنی از سد شاه نشکند از هیچ باب .

خاقانی .


تو ناخنی ز کعبه نئی دور و زین حسد
در چشم دیو ناخنه هست استخوان شده .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 402).


|| این کلمه به فتح خاء نیز استعمال شده است :
بفکن سپر چو تیغ برآهخت و تیر
غره مشو به ناله ٔ مردافکنش .
گر روی تو به کینه بخواهد شخود
چون عاقلان به ارّه بچن ناخنش .

ناصرخسرو.


تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار
دست او در گردنم یا خون من بر گردنش
هر که معلومش نمی گردد که زاهد را که کشت
گو سر انگشتان شاهد بین و رنگ ناخنش .

سعدی .


- بی ناخن ؛ آن که اندک نفعی نیز به دیگران نگذارد. (یادداشت مؤلف ).
- روی به ناخن خراشیدن .
- سَرِ ناخن ؛ ذره . اندک .
- ناخن اندیشه :
مشکل عشق بفکرت نشود طی ورنه
رخنه در سنگ کند ناخن اندیشه ٔ ما.

مشتاق اصفهانی .


- ناخن بند کردن ؛ به چیز کمی دست یافتن . (از فرهنگ نظام ).
- || کنایه از جای سخن یافتن .
- || راهی بجائی یا مالی یافتن و به مرور استفاده ٔ نامشروع کردن . به جائی دست یافتن .
- || کنایه از دخل کردن . (آنندراج ). تصرف کردن .اثر گذاشتن :
سهل باشد بند کردن ناخنی بر بیستون
پیش برق تیشه ٔ من کوه میدان می دهد.

صائب (از آنندراج ).


- || مشغول شدن .
- ناخن بند کردن ستور ؛ سرسم رفتن . (ناظم الاطباء). سکندری خوردن اسب و هر چارپا. (فرهنگ نظام ). عیبی در اسب که نوک سم او به زمین آید و اسب سکندری خورد و بیفتد یا سوار را بیفکند.(یادداشت مؤلف ).
- ناخن حسرت :
تخم داغش در زمین سینه چون کارد هوس
از خراش ناخن حسرت شیاری برنداشت .

ظهوری (از آنندراج ).


- ناخن خامه ؛ کنایه از نوک خامه است . (آنندراج ) (برهان قاطع). نوک خامه . (شمس اللغات ).
- ناخن در جائی بند ساختن :
ز دستم دور از آن افکند ناخن
که در جائی نسازم بند ناخن .

طاهر غنی (از آنندراج ).


- ناخن در چیزی بند شدن :
از رشک کند باد صبا بر سر خود خاک
در زلف تو شد بند مگر ناخن شانه .

طاهر غنی (از بهار عجم ).


- ناخن شرم :
بوسید برش به رفق و آزرم
خارید سرش به ناخن شرم .

امیرخسرو (از آنندراج ).


- ناخن کسی را درآوردن ؛ به فلک بستن . سخت چوب بر کف دست یا پای مجرم زدن چندانکه ناخن او بدر آید.
- ناخن کسی نشدن ؛در پایه از او پست تر بودن . لایق برابری با او نبودن :فلانی ناخن تو هم نمیشود.
- ناخن محرومی :
از دوری او به ناخن محرومی
صد چاک زدیم سینه جایش پیداست .

وحشی .


- نی در ناخن زدن ؛ نی در ناخن کردن :
نی در بن ناخنش زد ایام
تا نیشکر طرب نکارد.

خاقانی .


رجوع به نی در ناخن کردن شود.
- نی در ناخن کردن ؛ آزار رساندن . شکنجه کردن :
می کند امروز صائب موم نی در ناخنم
منکه ناخنگیر می کردم به آهن خاره را.

صائب (از آنندراج ).


- امثال :
خدا ناخن به او ندهد .
کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من .
مگر ناخن را می شود از گوشت جدا کرد ؟
موضوع گوشت و ناخن است .
ناخنت مباد که پشت بخاری . (امثال و حکم دهخدا).
ناخن ندارد که پشت خود را بخارد ؛ یعنی
بغایت مفلس و پریشان است . (آنندراج ).

ناخن. [ خ ُ ] ( اِ ) ناخون. هندی باستان ، نخا ( ناخن انسان ، ناخن حیوانات ). پهلوی ، ناخون . افغانی ، نوک . بلوچی ، ناخون. ناکون ، ناهون . کردی ، ناخنب [ کردی اصیل ، نینوک ]. پشتو،ناخون . ماده شاخی که درانتهای انگشتان انسان و [برخی ] جانوران میروید. ( ازحاشیه برهان چ معین ص 2089 ). سمب ستور و چنگل حیوانات درنده و طیور. جزء قرنی که میپوشاند طرف فوقانی انتهای انگشتان را و به تازی ظفر گویند. ( ناظم الاطباء ). ماده شاخی است که بر پشت انگشتان دست و پای انسان و بعضی از حیوانات و چنگال پرندگان میروید. ( فرهنگ نظام ). مؤلف انجمن آرا و به نقل از او مؤلف آنندراج آرند: و اصل آن ناخون است زیرا که در تمامی اعضا و اجزای آدمی و حیوانات خون نفوذ دارد و در این جزء از بدن اصلاً خون نیست مگر آنجا که بگوشت چسبیده و پیوسته است و اتصال گوشت و ناخن مثل شده است ، لهذا یکی از استادان قدیم گفته :
تو چنانی مرا به جان و به دل
ای نگارین که گوشت با ناخون.
( از آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). در پهلوی ، ناخن ، در اوستا، نخ ، و در سنسکریت ، نکهه ( نخ ) بوده. اصل معنیش بی سوراخ [ است ]، چه در ناخن مسامات نیست و ریشه آن کهن ، به معنی کندن است ، پس ناخن و کندن از یک ریشه است. ( فرهنگ نظام ). ظفر. ( دهار ). خلب. ( منتهی الارب ). پنجه. چنگال :
ناخنت زنخدان ترا کرد شیار
گوئی که همی زنخ بخارد بشخار.
عماره.
فرو برد ناخن دو دیده بکند
برآورد بالا درآتش فکند.
فردوسی.
بزد دست و جامه بدرید پاک
به ناخن دو رخ را همی کرد چاک.
فردوسی.
فرو هشته از گوش او گوشوار
بناخن بر ازلاله کرده نگار.
فردوسی.
برگ بنفشه چون بن ناخن شده کبود
در دست شیرخواره به سرمای زمهریر.
منوچهری.
دهقان در بوستان همی بخرامد
تا ببرد جانشان بناخن و چنگال.
منوچهری.
ملک از ناخن همی جدا خواهی کرد
دردت کند ایدوست خطا خواهی کرد.
احمد برمک ( از فرهنگ اسدی ص 297 ).
رخسار ترا ناخن این چرخ شکنجد
تا چندلب لعل دلارام شکنجی.
ناصرخسرو.
ناخن ز دست حرص به خرسندی
چون نشکنی و پست نپیرائی ؟
ناصرخسرو.
چو تیغ ناخنی بر لوح مینا
چو شست ماهئی در بحر اخضر.

فرهنگ عمید

استخوان نازک روی سرانگشت دست و پا.
* ناخن به دندان ماندن: [قدیمی، مجاز] انگشت به دهان ماندن، از فرط حیرت انگشت به دهان گرفتن: بدیشان از غنیمت داد چندان / که خلقی ماند از آن ناخن به دندان (نزاری: لغت نامه: ناخن به دندان ماندن ).
* ناخن زدن: (مصدر متعدی )
۱. چیزی را با ناخن خراشیدن.
۲. (مصدر لازم ) [مجاز] دوبه هم زنی.
* ناخن کشیدن: = * ناخن زدن

استخوان نازک روی سرانگشت دست و پا.
⟨ ناخن به دندان ماندن: [قدیمی، مجاز] انگشت به دهان ماندن؛ از فرط حیرت انگشت به دهان گرفتن: ◻︎ بدیشان از غنیمت داد چندان / که خلقی ماند از آن ناخن‌به‌دندان (نزاری: لغت‌نامه: ناخن به دندان ماندن).
⟨ ناخن ‌زدن: (مصدر متعدی)
۱. چیزی را با ناخن خراشیدن.
۲. (مصدر لازم) [مجاز] دوبه‌هم‌زنی.
⟨ ناخن کشیدن: = ⟨ ناخن زدن


دانشنامه عمومی

ناخن بخشی از دستگاه پوششی بی روح بدن است. یا به اصطلاح دیگر فاقد عصب یا حس است. بخش های دیگر این دستگاه پوست، مو و غشاء مخاطی هستند.
شکل ناخن ها: ناخن های منحنی و قوزدار احتمال وجود بیماری های ریوی، کبدی و حتی سرطان را افشا می کنند. البته ناخن برخی افراد به طور ژنتیکی به این شکل است. بهتر است هر گونه تغییری در شکل ناخن ها را جدی بگیرید و به پزشک مراجعه کنید تا خیالتان راحت شود.
ناخن های سرد و رنگ پریده: ضعف عروق در ناحیه نوک انگشت ها، سردی و رنگ پریدگی ناخن ها می تواند نشان از آرتریوپاتی، نارسایی قلبی یا ریوی باشد.
مقاومت ناخن ها: ناخن های ضعیف، نرم یا شکننده می توانند نشان دهنده کمبود مواد مغذی بدن به ویژه آهن باشد.
رنگ ناخن ها: ناخن های سفید امکان وجود بیماری های گوارشی، ریوی یا لنفوم (نوعی سرطان خون) را نشان می دهند.
صفحات حفاظتی که ناخن نامیده می شوند، انتهای انگشتان دست و انگشتان پا را می پوشانند. ناخن ها اساساً از کراتین که یک پروتئین درشت مولکول در مو و پوست است، تشکیل شده اند. ناخن ها از ماتریکس که زیر یک چین پوستی به نام کوتیکول قرار دارد و از لانولا (ماهک) که منطقه ای هلالی شکل در قاعده ناخن است، رشد می کنند.
ناخن ها هنگامیکه در شرایط ایده آل باشند بسیار جذاب هستند. جدا از جاذبه آرایشی، ناخن ها وظایف دیگری نیز بعهده دارند از جمله کمک به بلند کردن اجسام با ایجاد تکیه گاه برای بافت انگشتان یا دست کاری اجسام و از همه مهم تر آن که ناخن ها سلامت عمومی بدن را بازتاب می دهند.
ناخن هایی که به راحتی می شکنند و ترک می خورند از مشکلات احتمالی تغذیه ای خبر می دهند. کمبود ویتامین A و کلسیم باعث خشکی و ورقه ورقه شدن پوست می شود. کمبود پروتئین، فولیک اسید، ویتامین B که برای رشد سلول ها و احیای سلول های مرده ضروری است و ویتامین C موجب افتادن ناخن ها می شود. کمبود پروتئین باعث ایجاد راه راه های سفید بر روی ناخنها می شود. یک نوع کمبود اسید ممکن است باعث ترک خوردن و دو نیم شدن ناخن ها شود.

دانشنامه آزاد فارسی

ناخُن (nail)
در زیست شناسی، بخش سخت، مسطح، و انحناپذیر انگشتان نخستیان، نظیر انسان ها، میمون ها، و میمون های بی دم. ناخن ها از کراتین تشکیل شده اند.

گویش اصفهانی

تکیه ای: nâxun
طاری: nâxun
طامه ای: nâxon
طرقی: nâxun
کشه ای: nâxun
نطنزی: nâxon


واژه نامه بختیاریکا

نِخُو

جدول کلمات

ظفر

پیشنهاد کاربران

نا + خون = ناخون

( در گویش مردم شهر سیریز ) نازه است

در زبان اچمی نِچُن

نا خون به معنی بدون خون است جزعی از بدن که در آن خون وجود ندارد .

ناخن میشه جزئی بدن که در اون خون وجود نداره

nayl


کلمات دیگر: