intercourse, association
آمیزش
فارسی به انگلیسی
mix, mixture
مترادف و متضاد
فرهنگ معین
(زِ) (اِمص .) 1 - آمیختگی . 2 - همنشینی ، معاشرت . 3 - جِماع .
لغت نامه دهخدا
آمیزش . [ زِ ] (اِمص ) اسم مصدر و عمل آمیختن . مزاج . مزج . امتزاج . خلط. (دهار). اختلاط. ترکیب :
جود و احسان تو بی آمیزش آموزش است
هیچ دانا بچه ٔ بط را نیاموزد شناه .
مر آمیزش گوهران را بگوی
سبب چه که چندین صور زو بخاست ؟
|| خلطه . مخالطت . معاشرت . الفت . صحبت . نشست و برخاست :
هرآنکس که باداد و روشن دلید
از آمیزش یکدگر مگسلید.
به خو هر کسی در جهان دیگر است
ترا با وی آمیزش اندرخور است .
رنجور نفاق دوستانم
زآمیزش دوستان مرا بس .
|| آمیغ. مباضعه . آرام گرفتن با. آرمیدن با. نزدیکی کردن با. وقاع .
- آمیزش تن ؛ گشنی .
- آمیزش داروها ؛ اَخلاط. آمیزه های دارو. عقار. اجزاء.
جود و احسان تو بی آمیزش آموزش است
هیچ دانا بچه ٔ بط را نیاموزد شناه .
سنائی .
مر آمیزش گوهران را بگوی
سبب چه که چندین صور زو بخاست ؟
ناصرخسرو.
|| خلطه . مخالطت . معاشرت . الفت . صحبت . نشست و برخاست :
هرآنکس که باداد و روشن دلید
از آمیزش یکدگر مگسلید.
فردوسی .
به خو هر کسی در جهان دیگر است
ترا با وی آمیزش اندرخور است .
فردوسی .
رنجور نفاق دوستانم
زآمیزش دوستان مرا بس .
خاقانی .
|| آمیغ. مباضعه . آرام گرفتن با. آرمیدن با. نزدیکی کردن با. وقاع .
- آمیزش تن ؛ گشنی .
- آمیزش داروها ؛ اَخلاط. آمیزه های دارو. عقار. اجزاء.
فرهنگ عمید
۱. نزدیکی کردن؛ مقاربت؛ جماع.
۲. همنشینی؛ دوستی؛ مراوده.
۳. آمیختن؛ اختلاط؛ امتزاج.
کلمات دیگر: