کلمه جو
صفحه اصلی

سرمه


مترادف سرمه : کحل ، سیاهی، تیرگی، تاریکی

متضاد سرمه : توتیا

فارسی به انگلیسی

eyeliner, kohl, collyrium, wire-ribbon, purl

collyrium


wire-ribbon, purl


eyeliner, kohl


فرهنگ اسم ها

اسم: سرمه (دختر) (فارسی) (تلفظ: sorme) (فارسی: سرمه) (انگلیسی: sorme)
معنی: گردی سیاه رنگ برای آرایش چشم، مخلوطی از کانه های آنتیموان که سیاه رنگ است و از آن برای آرایش پلک چشم و مژه ها استفاده می شود، [سرمه های امروزی مخلوطی از آهن و سرب و بعضی مواد دیگر است یا از سوزاندن دانه های روغنی به دست می آورند]، ( در قدیم ) ( به مجاز ) سیاهی، تاریکی، ماده ای سیاه رنگ که برای آرایش مژه ها و پلک چشم به کار می رود

مترادف و متضاد

۱. کحل ≠ توتیا
۲. سیاهی، تیرگی، تاریکی


purl (اسم)
حاشیه، گلابتون، زری، فش، سرمه، کوک برجسته و قلابی، زمزمه آب، صدای شرشر، مشروب مالت، ابجو دارای ادویه معطر، حلقه دود یا بخار

kohl (اسم)
سرمه، کحل، اسب اصیل عربی

فرهنگ فارسی

خاکه سرب، گردی سیاه رنگ که اسولفور آهن یاسرب، وبرای سیاه کردن مژه هاوپلکهابکارمیرود
( اسم ) گرد نرم شده سولفور آهن یا نقره که در قدیم جهت سیاه کردن مژه ها و پلکها به کار میرفته است کحل . توضیح : شلمیر در کتاب خود کلمه فوق الذکر را مرادف با سولفور آنتیموان نیز ذکر کرده که جهت ساختن فشفشه های آتش بازی به کار میرود . یا ترکیبات اسمی : یا سرمه خاک بین . سرمه ای از آن خسرو پرویز که نور چشم را زیاد میکرد . یا سرمه گیتی . شب تاریک . یا میل سرمه . میلی که بدان سرمه در چشم کشند . یا ترکیب فعلی : سرمه از چشم دزدیدن . در دزدی بسیار ماهر بودن .
نام قریه ایست سرمه خیز از بلاد فارس

فرهنگ معین

(سُ مَ یا مِ ) (اِ. ) گرد نرم شدة سولفور آهن یا نقره که برای سیاه کردن مژه ها و پلک ها به کار می رود. ، ~ به چشم کور کشیدن کنایه از: کار بیهوده کردن .

لغت نامه دهخدا

سرمه. [ س ُ م َ / م ِ ] ( اِ ) معروف است و آن چیزی است که در چشم کشند. ( برهان ). به عربی اثمد خوانند و به کحل مشهور است.و آن سنگی است صفایحی و براق که بسایند و سوده آن را در چشم کشند و بهترین آن سرمه صفاهانی است که ازکهپایه به هم رسد. ( آنندراج ). اثمد. ( ذخیره خوارزمشاهی ) ( تحفه حکیم مؤمن ). کحل. ( دهار ) :
همچنان سرمه که دخت خوبروی
هم بسان گرد بردارد از اوی.
رودکی.
و اندر کوههای وی [ طوس ] معدن پیروزه است و معدن مس است و سرب و سرمه و شبه و دیگ سنگین. ( حدود العالم ).
شرطم نه آنکه تیر و کمان خواهد
شرط آنکه سرمه خواهد با غازه.
بوالحر.
تا زر نباشد بقدر سرمه
تا لاد نباشد بشبه لادن.
فرخی.
دو چشم ترا دیدنم سرمه بود
کنون از چه گشته ست آن سرمه دود.
اسدی.
از سایش سرمه بسود هاون
گرچه تو ندیدیش دید دانا.
ناصرخسرو.
چرخ همی خرد بخواهدت کوفت
خردتر از سرمه گر از آهنی.
ناصرخسرو.
شب تاریک سرمه بود مگر
که از او چشم زهره شد روشن.
مسعودسعد.
سرمه چشم دیده دولت
روز پیکار تو غبار تو باد.
مسعودسعد.
دست حسد سرمه بیدادی در چشم وی کشید. ( کلیله و دمنه ).
ای اصل ترا بر همه احرار تقدم
خاک قدمت سرمه بینایی مردم.
سوزنی.
کی دانستم کاهل صفاهان کورند
با اینهمه سرمه کز صفاهان خیزد.
مجیرالدین بیلقانی.
سرمه خاقانی است خاک سر کوی تو
افسر خاقان چین نعل سمند تو باد.
خاقانی.
سرمه دیده ز خاک در احمد سازند
تا لقای ملک العرش تعالی بینند.
خاقانی.
گر از درگاه او گردی رسیدی
بجای سرمه در چشمش کشیدی.
نظامی.
تنگ دل از خنده ترکان شکر
سرمه بر از چشم غزالان نظر.
نظامی.
از درش گردی که آرد باد صبح
سرمه چشم جهان بین من است.
عطار.
نه وسمه ست آن به دلبندی خضیب است
نه سرمه ست آن به جادویی کحیل است.
سعدی.
بکن سرمه غفلت از چشم پاک
که فردا شوی سرمه در زیر خاک.
سعدی.
چشمی که دلی برد به تاراج
دانی که به سرمه نیست محتاج.

سرمه . [ س ُ م َ ] (اِخ ) نام قریه ای است سرمه خیز از بلاد فارس . (آنندراج ). نام قریه ای است از قرای فارس که در آن سرمه خیزد. (برهان ). نام دهی است به فارس نزدیک به آباده که از آن سرمه خیزد و معرب آن سرمق است . (انجمن آرا). شهرکی است به ناحیت پارس اندر میان کوه نهاده ، سردسیر جایی آبادان و با کشت و برز و نعمت بسیار و مردم بسیار. (حدود العالم ).


سرمه . [ س ُ م َ / م ِ ] (اِ) معروف است و آن چیزی است که در چشم کشند. (برهان ). به عربی اثمد خوانند و به کحل مشهور است .و آن سنگی است صفایحی و براق که بسایند و سوده ٔ آن را در چشم کشند و بهترین آن سرمه ٔ صفاهانی است که ازکهپایه به هم رسد. (آنندراج ). اثمد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). کحل . (دهار) :
همچنان سرمه که دخت خوبروی
هم بسان گرد بردارد از اوی .

رودکی .


و اندر کوههای وی [ طوس ] معدن پیروزه است و معدن مس است و سرب و سرمه و شبه و دیگ سنگین . (حدود العالم ).
شرطم نه آنکه تیر و کمان خواهد
شرط آنکه سرمه خواهد با غازه .

بوالحر.


تا زر نباشد بقدر سرمه
تا لاد نباشد بشبه لادن .

فرخی .


دو چشم ترا دیدنم سرمه بود
کنون از چه گشته ست آن سرمه دود.

اسدی .


از سایش سرمه بسود هاون
گرچه تو ندیدیش دید دانا.

ناصرخسرو.


چرخ همی خرد بخواهدت کوفت
خردتر از سرمه گر از آهنی .

ناصرخسرو.


شب تاریک سرمه بود مگر
که از او چشم زهره شد روشن .

مسعودسعد.


سرمه ٔ چشم دیده ٔ دولت
روز پیکار تو غبار تو باد.

مسعودسعد.


دست حسد سرمه ٔ بیدادی در چشم وی کشید. (کلیله و دمنه ).
ای اصل ترا بر همه احرار تقدم
خاک قدمت سرمه ٔ بینایی مردم .

سوزنی .


کی دانستم کاهل صفاهان کورند
با اینهمه سرمه کز صفاهان خیزد.

مجیرالدین بیلقانی .


سرمه ٔ خاقانی است خاک سر کوی تو
افسر خاقان چین نعل سمند تو باد.

خاقانی .


سرمه ٔ دیده ز خاک در احمد سازند
تا لقای ملک العرش تعالی بینند.

خاقانی .


گر از درگاه او گردی رسیدی
بجای سرمه در چشمش کشیدی .

نظامی .


تنگ دل از خنده ٔ ترکان شکر
سرمه بر از چشم غزالان نظر.

نظامی .


از درش گردی که آرد باد صبح
سرمه ٔ چشم جهان بین من است .

عطار.


نه وسمه ست آن به دلبندی خضیب است
نه سرمه ست آن به جادویی کحیل است .

سعدی .


بکن سرمه ٔ غفلت از چشم پاک
که فردا شوی سرمه در زیر خاک .

سعدی .


چشمی که دلی برد به تاراج
دانی که به سرمه نیست محتاج .

امیرخسرو دهلوی .


- نقطه ٔ سرمه :
سنجد جیلان بدو نیمه شده
نقطه ٔسرمه بَرِ او یک رَده .

رودکی .


- امثال :
بر چشم کور سرمه کشیدن چه فایده .
سرمه را از چشم میزند.

فرهنگ عمید

گردی سیاه رنگ که از سولفور آهن یا سولفور سرب به دست می آید و برای سیاه کردن مژه ها و پلک ها به کار می رود، خاکۀ سرب.

دانشنامه عمومی

سُرمه (در قدیم: کُحْل) ماده ای آرایشی است که از ترکیب دوده و دیگر مواد تهیه شده و به چشم کشیده می شود و معمولاً برای تیره تر کردن رنگ پلکها به کار می رود.
ریمل
آنندراج دربارهٔ آن می نویسد:سرمه سنگی است صفایحی و براق که بسایند و سودهٔ آن را در چشم کشند و بهترین آن سرمهٔ صفاهانی است که از کهپایه به هم رسد.
نام رنگ سرمه ای از این ماده برگرفته شده است.
در دوران باستان، از ۳۵۰۰ سال پیش از میلاد، ملکه های مصری به چشم خود سرمه می کشیدند. سرمه را نگهبان چشم علیه بیماری ها می دانستند و تیره کردن رنگ دور پلک ها از شدت رسیدن آفتاب به چشم نیز کم می کند.

دانشنامه آزاد فارسی

سُرمه
(به عربی: کُحْل) ماده ای مورد استفاده برای زیبایی و قوت چشم در قدیم و یکی از هفت قلم آرایش زنانه تا چند دهۀ قبل. کشیدنِ سرمه بر ابرو و مژگان پیشینه ای طولانی دارد. گویا کوروش هخامنشی برای زیباتر شدن اشخاص قانون سرمه کشیدن را صادر کرد. پیشینیان می پنداشتند که سرمه قوت چشم را افزون می کند. آورده اند که خسرو پرویز را سرمه ای بوده که چون بر چشم می زده تا یک گز عمق زمین را می دیده است. مردمان را به آیین و خرافه در بابِ گاه و مکان سرمه کشیدن عقایدی است، چنان که بر آن بودند وقتِ سرمه کشیدن آسمان می بایست صاف باشد. انواع سرمه عبارت اند از ترمه؛ دنبه؛ قلم گاو؛ بادام؛ هدهد؛ هفت جواهر و سنگ. هر یک از این انواع را مزیت هایی است. سرمۀ اصل ترکیبی شیمیایی بر پایۀ سولفید آنتیموان است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ‏سرمه ماده‏ای است که از سنگ سرمه ساییده می شود و جهت زینت و تقویت چشم به پلکها و مژه ها کشیده می شود.
ماده ای است که جهت زینت و تقویت چشم از آن استفاده می شود.

← تبیین معنای سرمه
از سرمه به مناسبت در بابهایی نظیر طهارت، صوم، حج و نکاح سخن گفته‏اند.

← احکام سرمه
۱. ↑ لغت نامه دهخدا واژه‏های «سرمه»، «اثمد»، «سنگ سرمه».۲. ↑ فرهنگ معین واژه‏های «سرمه»، «اثمد»، «سنگ سرمه».۳. ↑ فرهنگ بزرگ سخن واژه‏های «سرمه»، «اثمد»، «سنگ سرمه».۴. ↑ لسان العرب ج۱۱، ص۵۸۴.
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: sürma
طاری: sürma
طامه ای: sorma
طرقی: sürma
کشه ای: sürma
نطنزی: sürma


گویش مازنی

۱از انواع آفت های گندم ۲سرمه


نامی برای گاو


/serme/ از انواع آفت های گندم - سرمه & نامی برای گاو

جدول کلمات

کحل, توتیا

پیشنهاد کاربران

سرمه :با ریشه ترکی
سورمه = سور ( سورمه‏ک : کشیدن، مالیدن ) مه ( پسوند ) = کشیدنی، مالیدنی

بندهایی به نازکی نخ از جنس فلز که به صورت فنر درآمده و برای گل دوزی استفاده می شود که بیشتر به رنگ طلایی و نقره ای می باشد.

در پارسی" راسخت"

سرمه یک کلمه ترکی است. از فعل سورماق ( راندن، رانندگی کردن، کشیدن ) کشیدن موادی روی چشم ، مالیدن مواد روی چشم

توتیا

به نام خدا
ماده ای ست که اغلب زنان به دور چشم می کشند، البته برای مردان نیز جایز است.


کلمات دیگر: