کلمه جو
صفحه اصلی

واجب


مترادف واجب : بایسته، دربایست، ضرور، ضروری، فرض، لازم، درخور، سزاوار، شایسته

متضاد واجب : غیرواجب، مستحب

برابر پارسی : ناگزیر، ناچار، بایسته، بایا

فارسی به انگلیسی

(very) necessary, essential, indispensable, due


essential, imperative, imperious, mandatory, necessary


essential, imperative, imperious, mandatory, necessary, (very) necessary, indispensable, due

فارسی به عربی

بالغ الاهمیة , حیوی , زامی , ضروری , لا غنی عنه

عربی به فارسی

گماشت , وظيفه , تکليف , فرض , کار , خدمت , ماموريت , عوارض گمرکي , عوارض


مترادف و متضاد

بایسته، دربایست، ضرور، ضروری، فرض، لازم ≠ غیرواجب، مستحب


درخور، سزاوار، شایسته


۱. بایسته، دربایست، ضرور، ضروری، فرض، لازم
۲. درخور، سزاوار، شایسته ≠ غیرواجب، مستحب


essential (صفت)
اصلی، عارضی، واقعی، فرض، ذاتی، اساسی، ضروری، عمده، واجب، لاینفک، بسیار لازم، اساسی ذاتی، جبلی

indispensable (صفت)
حتمی، ضروری، واجب، نا گزیر، لازم الاجراء، صرفنظر نکردنی، چاره نا پذیر

obligatory (صفت)
حتمی، الزام اور، واجب، لازم، لازم الاجراء، الزامی

fundamental (صفت)
اصلی، اساسی، بنیادی، بنیانی، تشکیل دهنده، واجب

vital (صفت)
اساسی، حیاتی، واجب، وابسته به زندگی

necessary (صفت)
ضروری، واجب، لازم، بایسته، بایا، دروار

momentous (صفت)
مهم، خطیر، واجب، با اهمیت

necessitous (صفت)
محتاج، واجب، لازم، بایسته

فرهنگ فارسی

لازم، ضروری، آنچه بجا آوردنش لازم باشدوترک آن گناه

فرهنگ معین

(ج ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - لازم ، ضروری . ۲ - فعلی که عمل بدان لازم است و ترکش گناه دارد. ۳ - سزاوار، شایسته . ۴ - مایحتاج . ،~ عینی واجبی که هر فرد مسلمان مکلف است به شخصه انجام دهد. ، ~ کفایی واجبی است که چون بعض افراد آن را انجام دهند، تکلیف از گردن

(ج ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - لازم ، ضروری . 2 - فعلی که عمل بدان لازم است و ترکش گناه دارد. 3 - سزاوار، شایسته . 4 - مایحتاج . ؛~ عینی واجبی که هر فرد مسلمان مکلف است به شخصه انجام دهد. ؛ ~ کفایی واجبی است که چون بعض افراد آن را انجام دهند، تکلیف از گردن دیگران ساقط شود. مانند: کفن و دفن اموات .


لغت نامه دهخدا

واجب . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) لازم . (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حتمی . ناگزیر. (ناظم الاطباء). گرور . (برهان ) (ناظم الاطباء). بایسته . بایا. (ناظم الاطباء). حتم . (دهار) (ترجمان قرآن عادل ). بودنی . محتوم :
واجب نبود به کس بر افضال و کرم
واجب باشد هر آینه شکر نعم
تقصیر نکرده خواجه در ناواجب
من در واجب چگونه تقصیر کنم .

(منسوب به رودکی ).


دولت او غالب است بر عدد و جز عدد
طاعت او واجب است بر خدم و جز خدم .

منوچهری .


من آنچه واجب است از نصیحت و شفقت بجای آرم تا نگرم هرچه رود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 194).وفا نمودن به آن واجب است و لازم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313). واجب است بر من فرمانبری او و نصیحت او وهمچنین واجب است بر همه ٔ امت محمد. (تاریخ بیهقی ص 315).
هر که نامهربان بود یارش
واجب است احتمال آزارش .

سعدی .


خستگی اندر طلبت واجبست
درد کشیدن به امید دوا.

سعدی .


واجب است از هزار دوست برید
تا یکی دشمنت نبایددید.

سعدی (گلستان ).


و رجوع به لازم و ضروری شود. || مواجب . کنایه از زری که هر ماه به نوکران دهند :
خسرو اگر غمت خورد ناله بس است خدمتش
واجب چاوشان دهند از پی های و هوی را.

خسروی .


رجوع به واجبی شود. مواجب هم گویا با این کلمه مناسبتی داشته باشد. || سزاوار شونده . (غیاث ) (آنندراج ). سزاوار. مستحق . (ناظم الاطباء) : پیغامبر گفت اگر نه آنستی که بر رسول کشتن واجب نیستی و اگر نه من شما را کشتن فرمودمی . (مجمل التواریخ ). || ساقط. از وجب به معنی سقط. (اقرب الموارد) (تاج العروس ) : «فاذا وجبت جنوبها»؛ پس چون فرود آید پهلوشان . (قرآن 36/22). و رجوع به تعریفات جرجانی و تاج العروس شود. || کشته . (منتهی الارب ). و صاحب تاج العروس در ذیل «وجوب » به معنی مردن این بیت را از قیس بن الخطیم که جنگ میان «اوس » و «خزرج » را در یوم بغاث وصف میکند شاهد آورده :
و یوم بغاث اسلمتنا سیوفنا
الی نسب فی جذم غسان ثاقب
اطاعت بنوعوف امیراً نهاهم
عن السلم حتی کان اول واجب .
و جوهری پس از آوردن بیت بالا افزوده است : و قتیل را واجب گویند. (از تاج العروس ). || دایم .همیشه . (غیاث ) (آنندراج ). || واجب از نظرحکما یعنی آنچه در وجود و بقای خود محتاج به غیر نباشد و آن حق تعالی است . (غیاث ). واجب از نظر حکما چیزی است که عدمش ممتنع باشد و یا عدمش ممکن نگردد. و اگر بگویند ممتنع چیست گفته میشود آن است که عدمش واجب نباشد و وجودش ممکن نگردد و هرگاه بگویند ممکن چیست گفته میشود آن است که وجودش واجب نباشد یا ممتنع نگردد و بنابراین هر یک از این سه تعریف محول بدیگری میگردد و این دور است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 1441). هرگاه مقسم را امور ذهنی قرار دهیم سه قسم حاصل میشود که واجب و ممکن و ممتنع باشد و اگر مقسم را امور خارجی قرار دهیم دو قسم زیادتر نخواهد بود و سرانجام امور خارجی از نظر نحوه ٔ وجود و تحقق بر دو قسم اند: واجب و ممکن و اگر خوب بنگریم اشیاء موجود در خارج همه مادام که وجود دارند واجب الوجودند نهایت آنکه واجب یا بالذات است که منحصر به یک موجود است که ذات حق تعالی باشد و یا واجب بالغیر که ممکنات باشد.و معنی واجب آن است که من حیث الذات نه تنها مصداق حکم موجود باشد بلکه عین الوجود و صرف الوجود باشد و موجودیت آن بدون قید و وصف و شرط باشد، و اصل الوجود باشد در مقابل واجب بالغیر. واجب مرتبه ٔ تأکد وجود است و هر ممکن بالذاتی واجب بالغیر است ولکن واجب بالذات واجب بالغیر نیست زیرا امری که بر حسب ذات بذاته مصداق حکم وجود و موجود باشد نتواند که وجودش در عین حال به لحاظ غیر باشد. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سجادی ). برخی از متکلمان بر این عقیده اند که واجب و قدیم با هم مترادفند ولی این رأی صحیح نیست و قطعاً این دو مفهوم مغایرند و قدیم از نظر مصداق اعم برصفات واجب است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به ممکن و ممتنع و واجب الوجود و واجب لذاته و واجب لغیره و واجب بالذات شود. || فرض . (ناظم الاطباء). فریضه ٔ مفروض . (منتهی الارب ) : بر ایشان واجب و فریضه گردد که چون یال برکشند خدمتهای پسندیده نمایند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 512). و رجوع به بحث واجب از نظر شرعی (که بزودی خواهد آمد) شود. || آنچه کردن آن لازم باشد مکلف را و فاعل آن مستحق مدح و ثواب و تارک آن سزاوار ذم و عقاب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). واجب حکمی است شرعی که شارع ترک آن را جائز نمیداند بعکس حرام که حکمی است که شارع ارتکاب آن را روا نمیدارد. (فرهنگ حقوقی ). از نظر فقهی و شرعی عبارت است از آنچه وجوب آن بدلیلی ثابت شود هرچند که در آن دلیل شبهه بود مانند خبر واحدکه قطعی الصدور نیست . و همچنین امری است که عمل به آن موجب ثواب و ترکش بدون عذر مستوجب عقوبت است . (ازتعریفات جرجانی ) (الواجب ما یقتضی الفعل مع المنع من الترک ). شیخ طبرسی میگوید بین واجب و فرض فرق است زیرا فرض محتاج به فارضی (فرض کننده ) است که آن را فرض کند ولی واجب چنین نیست و شی ٔ بخودی خود بدون ایجاب موجب وجوب دارد. و برخی گفته اند فرق بین فریضه و واجب در آن است که فریضه نسبت به واجب اخص است زیرا فریضه واجب شرعی است . (از فروق اللغات سید نورالدین جزائری ). واجب و فرض که در نزد شافعی یکیست و آن هرچیزی است که ترک آن موجب عقاب گردد و ابوحنیفه میان آن دو تفاوت قائل شده و فرض در نزد وی مؤکدتر از واجب است . (از تاج العروس ). درباره ٔ حرمت نقیض واجب : و اما در اینکه وجوب چیزی مستلزم حرمت نقیض او هست یا نه ؟ نظر معتزله و بعضی از فقها آن است که چنین استلزامی نیست چه حرمت نقیض جزوی است از وجوب ، زیرا واجب آن است که فعل او جایز بود و ترکش ممتنع و در این صورت هرچه بر وجوب دلالت کند بر حرمت نقیض هم به تضمین دلالت دارد و این سخن وقتی تمام شود که تعریف واجب تعریف حدی باشد. (از نفائس الفنون ص 112). نکته ٔ دیگر درباره ٔ واجب اینکه : چون وجوب منسوخ شود جواز باقی ماند یا نه مذهب اکثر اصولیان آن است که باقی ماند زیرا که مقتضی جواز قایم است و معارض آن که ناسخ است صلاحیت آن را ندارد که معارض او شود چه ارتفاع مرکب به ارتفاع جزوی حاصل شود و مذهب غزالی آن است که باقی نماند زیرا که تقوم جنس که جواز است به فصل است و ارتفاع او به ارتفاع فصل و چون در این صورت که فصل منعترکیب است مرتفع شد جواز نیز که جنس است مرتفع شود و این سخن وقتی تمام شود که مسلم دارند که فصل علت جنس است و تقوم جنس به فصل معین میباشد و در این صورت جنس و فصل محقق اند. (نفائس الفنون صص 112 - 113).
اقسام واجب شرعی : واجب شرعی را تقسیماتی است : واجب به اعتبار فاعل آن به فرض عین (واجب عینی ) و فرض کفایة (واجب کفایی ) تقسیم میشود. رجوع به واجب عینی و واجب کفائی شود.
واجب از لحاظ نفس واجب به معین و مخیر منقسم گردد. رجوع به واجب معین و واجب مخیر شود.
واجب از نظر زمان آن به مضیق و موسع تقسیم میشود. رجوع به واجب مضیق و واجب موسع شود.
و واجب به اعتبار مقدمه وجود آن دو نوع است واجب مطلق و واجب مقید. رجوع به واجب مطلق و واجب مقید شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- ادغام واجب ؛ یکی از اقسام ادغام است بدینسان : هرگاه دو حرف متصل متجانس اولی ساکن و دومی متحرک و یا هر دو متحرک باشد در صورت اول مطلقاً و در صورت ثانی بعد از سلب حرکت اول ادغام واجب است . رجوع به ادغام شود.
- بالواجب ؛ بطور وجوب و لزوم . (ناظم الاطباء).
- بواجب ؛ غالباً قید وصف وکیفیت است به معنی چنانکه باید. درست . شایسته . کاملاً. بواجبی :
پزشکی که علت بواجب شناخت
تواند سبک داروی درد ساخت .

فردوسی .


و من آمدم تابواجب بازآرم و از این گونه بدعتی نهاد. (فارسنامه ٔابن البلخی ص 84). چنانکه باید هر که از خدمتکاران خدمتی شایسته و بواجب بکردی در حال او را نواخت و انعام فرمودند بر قدر خدمت . (نوروزنامه ). و عالمان را بفرمود [ اسکندر ] کشتن و کس نماند که علمی بواجب بدانستی تا تاریخی نگاهداشتی . (مجمل التواریخ ).
قیمت این خاک بواجب شناس
خاک سپاسی بکن ای ناسپاس .

نظامی .


چهل سال مداح می بوده ام
هنوزش بواجب بنستوده ام .

نزاری قهستانی (دستورنامه ).


- بواجب گزیدن ؛ ضروری تشخیص دادن . به ضرورت انتخاب کردن :
روبه یکفن نفس سگ شنید
خانه دو سوراخ بواجب گزید.

نظامی .


- بواجبی ؛ قید کیفیت و وصف به معنی چنانکه باید، کاملا درست ، بواجب : به لوازم این خدمت بواجبی قیام نتواند نمود. (ترجمه ٔ اعثم کوفی ص 3). روی به قلع و قمع مرتدان و کفار نهند و سزای ایشان بواجبی دهند.(ترجمه ٔ اعثم کوفی ص 6). پس شکر این نعمتها بواجبی گذارید. (ترجمه ٔ اعثم کوفی ص 68). اگر چیزی رفته است که از آن وهنی بجاه وی یا کراهیتی به دل وی پیوسته است آن را بواجبی دریافته شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 333). پیغامهای نیکو بود از سلطان مسعود که ما را مقرر گشت آنچه رفته است و تدبیر هر کاری اینک بواجبی فرموده می آید. (تاریخ بیهقی ). حق نعمت خداوند حال و گذشته را بواجبی بگذارد. (تاریخ بیهقی ). و اگر تا این غایت نواختی بواجبی از مجلس ما به حاجب نرسیده است اکنون پیوسته نخواهد بود. (تاریخ بیهقی ).
من ذات ترا بواجبی کی دانم
داننده ٔ ذات تو بجز ذات تو نیست .

(منسوب به خیام ).


فلک شناس نداند براستیت شناخت
ملک ستای نداند بواجبیت ستود.

مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 91).


ای سرشته بسیرت رادی
داد رادی بواجبی دادی .

مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 539).


گفت ترسم که یزدان را شکر بواجبی نتوانم گزارد. (نوروزنامه ). و همیشه مکاتبت داشتی با دارالخلافه و تعظیم ایشان بواجبی کردی . (مجمل التواریخ ). برادرانش را بخواند و گوشمالی بواجبی داد. (گلستان ). رجوع به واجب شود.
- ذات واجب ؛ در تداول مردم ذات واجب الوجود یا ذات باری است . رجوع به واجب الوجود شود.
- ناواجب ؛ غیرلازم . بیمورد :
تقصیر نکرده خواجه در ناواجب
من در واجب چگونه تقصیر کنم .

(منسوب به رودکی ).


بدرکردی از بارگه حاجبش
فروکوفتندی به ناواجبش .

سعدی (بوستان ).



واجب. [ ج ِ ] ( ع ص ، اِ ) لازم. ( اقرب الموارد ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). حتمی. ناگزیر. ( ناظم الاطباء ). گرور . ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). بایسته. بایا. ( ناظم الاطباء ). حتم. ( دهار ) ( ترجمان قرآن عادل ). بودنی. محتوم :
واجب نبود به کس بر افضال و کرم
واجب باشد هر آینه شکر نعم
تقصیر نکرده خواجه در ناواجب
من در واجب چگونه تقصیر کنم.
( منسوب به رودکی ).
دولت او غالب است بر عدد و جز عدد
طاعت او واجب است بر خدم و جز خدم.
منوچهری.
من آنچه واجب است از نصیحت و شفقت بجای آرم تا نگرم هرچه رود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 194 ).وفا نمودن به آن واجب است و لازم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313 ). واجب است بر من فرمانبری او و نصیحت او وهمچنین واجب است بر همه امت محمد. ( تاریخ بیهقی ص 315 ).
هر که نامهربان بود یارش
واجب است احتمال آزارش.
سعدی.
خستگی اندر طلبت واجبست
درد کشیدن به امید دوا.
سعدی.
واجب است از هزار دوست برید
تا یکی دشمنت نبایددید.
سعدی ( گلستان ).
و رجوع به لازم و ضروری شود. || مواجب. کنایه از زری که هر ماه به نوکران دهند :
خسرو اگر غمت خورد ناله بس است خدمتش
واجب چاوشان دهند از پی های و هوی را.
خسروی.
رجوع به واجبی شود. مواجب هم گویا با این کلمه مناسبتی داشته باشد. || سزاوار شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ). سزاوار. مستحق. ( ناظم الاطباء ) : پیغامبر گفت اگر نه آنستی که بر رسول کشتن واجب نیستی و اگر نه من شما را کشتن فرمودمی. ( مجمل التواریخ ). || ساقط. از وجب به معنی سقط. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) : «فاذا وجبت جنوبها»؛ پس چون فرود آید پهلوشان. ( قرآن 36/22 ). و رجوع به تعریفات جرجانی و تاج العروس شود. || کشته. ( منتهی الارب ). و صاحب تاج العروس در ذیل «وجوب » به معنی مردن این بیت را از قیس بن الخطیم که جنگ میان «اوس » و «خزرج » را در یوم بغاث وصف میکند شاهد آورده :
و یوم بغاث اسلمتنا سیوفنا
الی نسب فی جذم غسان ثاقب
اطاعت بنوعوف امیراً نهاهم
عن السلم حتی کان اول واجب.
و جوهری پس از آوردن بیت بالا افزوده است : و قتیل را واجب گویند. ( از تاج العروس ). || دایم.همیشه. ( غیاث ) ( آنندراج ). || واجب از نظرحکما یعنی آنچه در وجود و بقای خود محتاج به غیر نباشد و آن حق تعالی است. ( غیاث ). واجب از نظر حکما چیزی است که عدمش ممتنع باشد و یا عدمش ممکن نگردد. و اگر بگویند ممتنع چیست گفته میشود آن است که عدمش واجب نباشد و وجودش ممکن نگردد و هرگاه بگویند ممکن چیست گفته میشود آن است که وجودش واجب نباشد یا ممتنع نگردد و بنابراین هر یک از این سه تعریف محول بدیگری میگردد و این دور است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ص 1441 ). هرگاه مقسم را امور ذهنی قرار دهیم سه قسم حاصل میشود که واجب و ممکن و ممتنع باشد و اگر مقسم را امور خارجی قرار دهیم دو قسم زیادتر نخواهد بود و سرانجام امور خارجی از نظر نحوه وجود و تحقق بر دو قسم اند: واجب و ممکن و اگر خوب بنگریم اشیاء موجود در خارج همه مادام که وجود دارند واجب الوجودند نهایت آنکه واجب یا بالذات است که منحصر به یک موجود است که ذات حق تعالی باشد و یا واجب بالغیر که ممکنات باشد.و معنی واجب آن است که من حیث الذات نه تنها مصداق حکم موجود باشد بلکه عین الوجود و صرف الوجود باشد و موجودیت آن بدون قید و وصف و شرط باشد، و اصل الوجود باشد در مقابل واجب بالغیر. واجب مرتبه تأکد وجود است و هر ممکن بالذاتی واجب بالغیر است ولکن واجب بالذات واجب بالغیر نیست زیرا امری که بر حسب ذات بذاته مصداق حکم وجود و موجود باشد نتواند که وجودش در عین حال به لحاظ غیر باشد. ( فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سجادی ). برخی از متکلمان بر این عقیده اند که واجب و قدیم با هم مترادفند ولی این رأی صحیح نیست و قطعاً این دو مفهوم مغایرند و قدیم از نظر مصداق اعم برصفات واجب است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به ممکن و ممتنع و واجب الوجود و واجب لذاته و واجب لغیره و واجب بالذات شود. || فرض. ( ناظم الاطباء ). فریضه مفروض. ( منتهی الارب ) : بر ایشان واجب و فریضه گردد که چون یال برکشند خدمتهای پسندیده نمایند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 512 ). و رجوع به بحث واجب از نظر شرعی ( که بزودی خواهد آمد ) شود. || آنچه کردن آن لازم باشد مکلف را و فاعل آن مستحق مدح و ثواب و تارک آن سزاوار ذم و عقاب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). واجب حکمی است شرعی که شارع ترک آن را جائز نمیداند بعکس حرام که حکمی است که شارع ارتکاب آن را روا نمیدارد. ( فرهنگ حقوقی ). از نظر فقهی و شرعی عبارت است از آنچه وجوب آن بدلیلی ثابت شود هرچند که در آن دلیل شبهه بود مانند خبر واحدکه قطعی الصدور نیست. و همچنین امری است که عمل به آن موجب ثواب و ترکش بدون عذر مستوجب عقوبت است. ( ازتعریفات جرجانی ) ( الواجب ما یقتضی الفعل مع المنع من الترک ). شیخ طبرسی میگوید بین واجب و فرض فرق است زیرا فرض محتاج به فارضی ( فرض کننده ) است که آن را فرض کند ولی واجب چنین نیست و شی بخودی خود بدون ایجاب موجب وجوب دارد. و برخی گفته اند فرق بین فریضه و واجب در آن است که فریضه نسبت به واجب اخص است زیرا فریضه واجب شرعی است. ( از فروق اللغات سید نورالدین جزائری ). واجب و فرض که در نزد شافعی یکیست و آن هرچیزی است که ترک آن موجب عقاب گردد و ابوحنیفه میان آن دو تفاوت قائل شده و فرض در نزد وی مؤکدتر از واجب است. ( از تاج العروس ). درباره حرمت نقیض واجب : و اما در اینکه وجوب چیزی مستلزم حرمت نقیض او هست یا نه ؟ نظر معتزله و بعضی از فقها آن است که چنین استلزامی نیست چه حرمت نقیض جزوی است از وجوب ، زیرا واجب آن است که فعل او جایز بود و ترکش ممتنع و در این صورت هرچه بر وجوب دلالت کند بر حرمت نقیض هم به تضمین دلالت دارد و این سخن وقتی تمام شود که تعریف واجب تعریف حدی باشد. ( از نفائس الفنون ص 112 ). نکته دیگر درباره واجب اینکه : چون وجوب منسوخ شود جواز باقی ماند یا نه مذهب اکثر اصولیان آن است که باقی ماند زیرا که مقتضی جواز قایم است و معارض آن که ناسخ است صلاحیت آن را ندارد که معارض او شود چه ارتفاع مرکب به ارتفاع جزوی حاصل شود و مذهب غزالی آن است که باقی نماند زیرا که تقوم جنس که جواز است به فصل است و ارتفاع او به ارتفاع فصل و چون در این صورت که فصل منعترکیب است مرتفع شد جواز نیز که جنس است مرتفع شود و این سخن وقتی تمام شود که مسلم دارند که فصل علت جنس است و تقوم جنس به فصل معین میباشد و در این صورت جنس و فصل محقق اند. ( نفائس الفنون صص 112 - 113 ).

فرهنگ عمید

۱. لازم؛ ضروری.
۲. (فقه) آنچه به‌جا آوردنش لازم باشد و ترک آن گناه و عِقاب داشته‌باشد؛ بایا؛ بایست؛ بایسته.
۳. (فلسفه) [مقابلِ ممکن] ویژگی موجودی که در وجود خود نیازمند علّتی نباشد.
⟨ واجب کفایی: (فقه) امری که هرگاه یک تن آن را انجام دهد از عهدۀ دیگران ساقط می‌شود.


۱. لازم، ضروری.
۲. (فقه ) آنچه به جا آوردنش لازم باشد و ترک آن گناه و عِقاب داشته باشد، بایا، بایست، بایسته.
۳. (فلسفه ) [مقابلِ ممکن] ویژگی موجودی که در وجود خود نیازمند علّتی نباشد.
* واجب کفایی: (فقه ) امری که هرگاه یک تن آن را انجام دهد از عهدۀ دیگران ساقط می شود.

دانشنامه عمومی

واجب در لغت به معنای لازم، ناگریز و حتمی استو در اصطلاح فقه اسلام عملی است که انجامش بر مکلَف لازم است و ترک آن عذاب دارد. مانند:نماز
در مواردی که مسئله با دلیل نقلی همراه است و مستقیماً به شرع منتسب است به «واجب» تعبیر می شود. در صوررتی که با دلیل عقلی باشد بطوریکه نتوان به شرع منتسب دانست معمولاً از آن به «لازم» تعبیر می شود.
واجب عینی: احکام واجب در شریعت اسلام به اعتبار فاعل آن به دو قسم واجب عینی و واجب کفایی تقسیم می شوند.که واجب عینی، آن است که از همه مکلفین خواسته شده و با انجام یک یا چند نفر از دیگران ساقط نمی شود مانند: نماز و روزه
واجب کفایی: احکام واجب در شریعت اسلام به اعتبار فاعل آن به دو قسم واجب عینی و واجب کفایی تقسیم می شوند.که واجب کفایی، آن است که اگر عده ای به قدر کفایت آن را انجام دهند، از دیگران ساقط می شود. مانند: نماز میت، امر به معروف و نهی از منکر

دانشنامه آزاد فارسی

واجب (فقه). واجِب (فقه)
در اصول فقه، هرگاه فعل یا ترک چیزی مورد درخواست اکید قرار گیرد آن را واجب نامند. واجب یا تعبّدی است یا توصّلی. واجب تعبدی، واجبی است که نیازمند قصد قربت است و بدون قصد قربت باطل است، مانند همۀ عبادات، امّا واجب توصّلی واجبی است که احتیاج به قصد قربت ندارد، مانند دفن میّت. از این رو اگر دفن میّت به طور ریا هم انجام شود کافی است. واجب به کفایی و عینی هم تقسیم می شود. نیز ← واجب_کفایی؛ واجب_عینی

واجب (فلسفه). واجِب (فلسفه)
(در لغت به معنی بایسته) در اصطلاح فلسفه، چیزی که تحققش لازم است. هرگاه در قضیه ای منطقی، ماهیت شیء در موضوع قضیه قرار گیرد و در محمول آن «وجود» به ماهیت نسبت داده شود، اگر انتساب وجود به ماهیت ضروری باشد نسبت حاصل وجوبی و موضوع قضیه واجب الوجود است، مانند قضیۀ: «علت العلل (=خداوند) موجود است». در آموزه های فلسفی، واجب الوجود به حصر عقلی بر سه گونه است: ۱. واجب الوجود بالذات: آنچه در وجود نیازمند به غیر نیست و حتماً موجود است، همچون خداوند؛ ۲. واجب الوجود بالغیر: آنچه در خارج موجود ولی در وجود نیازمند به غیر است، همچون مخلوقات؛ ۳. واجب الوجود بالقیاس: آنچه وجودش مستدعی وجود غیر است، همچون تحقق یکی از دو متضایف، مثل «بالا» که وجودش در مقایسه با «پایین» واجب است.

فرهنگ فارسی ساره

بایسته، بایا


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] واجب در اصطلاح فقه اسلامی ، فعلی است که تارک آن در دنیا مستحق ذم و در آخرت مستحق عقاب باشد.
واجب در لغت به معنای لازم و ثابت میباشد و فرض و فریضه به معنای اندازه ی معین و لازم است. در اصطلاح نیز هر چیزی که خداوند به آن امر فرموده به طوری که در بجا آوردنش ثواب و در ترکش وعده ی عذاب داده باشد آن را فریضه و واجب گویند.
اهمیت انجام واجبات در قرآن
«و کسی که خدا و پیامبرش را اطاعت کند، (در روز رستاخیز) همنشین کسانی خواهد بود که خدا، نعمت خود را بر آنان تمام کرده از پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان و آنها رفیقهای خوبی هستند» این آیه در بیان مرتبه ی کامل از اهل ایمان و تقوی است کسانی که در مقام اطاعت پروردگار و پیروی از حکم و فرمان پیامبر اسلام برآیند و در عقیده و خوی پسندیده استقامت داشته و شائبه تخلّف در آنان نباشد در اثر سعی و کوشش به مرتبه کامل از ایمان نائل شده و ملحق به پیامبران خواهند بود. « و هر کس اطاعت خدا و رسولش کند، به رستگاری (و پیروزی) عظیمی دست یافته است!» این جمله وعده ای است به کسانی که همه اعمال صالح را بجا آورند و از همه گناهان اجتناب کنند؛ چون فوز عظیم را مترتب بر طاعت خدا و رسول کرده است. مساله اطاعت خدا و رسول، کلام جامعی است که همه احکام سابق از واجبات و محرمات را شامل می شود.
اهمیّت انجام فرائض در احادیث
امام صادق(علیه السلام) فرمود:«خداوند می فرماید هیچ بنده ای نمی تواند محبت مرا به خود جلب کند مگر اینکه واجبات مرا دوست داشته باشد و به آن عمل کند.» روشن است کسی که بخواهد نظر شخص دیگری را به خود جلب کند، می بایست به خواسته های او اهمیّت داده، و همّت خویش را مصروف اجابت خواسته های وی کند. البته در دوستی با دیگر انسانها این خطر نیز وجود دارد که خواسته های آنان در تعارض با خواسته های شخص باشد، اما در دوستی با خالق هستی که هرچه قرار داده در جهت آسایش انسان هاست، این خطرات نیز وجود ندارد و آنچه که او از بنده اش میخواهد، جملگی مورد تأیید عقل سلیم میباشد و آسایش دو گیتی را برای انسانی که خواستار جلب محبّت خداست، دربر دارد.امام علی(علیه السلام) می فرماید:«بشتابید به سوی عبادتها و سبقت بگیرید به انجام اعمال صالح؛ پس اگر کوتاهی از سوی شما صورت گیرد، بپرهیزید از اینکه در انجام واجبات کوتاهی کنید.» در این روایت حضرت علی(علیه السلام) واجبات الهی را خط قرمز کوتاهی های انسان معرّفی می دارد و سخن آن حضرت این است که اگر کوتاهی هم صورت می گیرد نهایتش مستحبات است اما در واجبات دیگر جای هیچ کوتاهی و کم کاری نیست.
جایگاه واجبات در میان اعمال صالح
...

[ویکی شیعه] واجب، در اصطلاح فقهی به عملی گفته می شود که انجام دادن آن لازم و ترک آن، موجب توبیخ و عذاب الهی است. واجب دارای اقسام و دسته بندی های مختلفی است. مهم ترین واجبات شرعی، با عنوان فروع دین معروف اند که معروف ترین آنها، ده مورد است.
واجب در اصطلاح فقهی عملی است که حکم شرعی آن وجوب است و انجام آن لازم است و ترک کردن آن گناه و باعث توبیخ از جانب شارع می شود.
واجب، از جهات گوناگون تقسیم بندی می شود و اقسامی دارد که عبارتند از:

[ویکی اهل البیت] واجب به کارهایی می گویند که خداوند به انجامِ آنها امر فرموده است و انجام دادن آنها لازم است به طوری که اگر انجام نگیرد، عقوبت الهی و عذاب الهی را به دنبال دارد.

[ویکی فقه] واجب (اصول). شیء متعلق طلب الزامی و اکید را واجب گویند.
هرگاه فعل یا ترک چیزی مورد درخواست اکید و بعث شدید قرار گیرد، به آن واجب می گویند، مثل:«افعل» و «اترک». به بیان دیگر، واجب یعنی چیزی (اعم از وجودی یا عدمی) که مورد طلب حتمی قرار می گیرد، به گونه ای که ترک آن مورد رضایت نیست، مانند: نماز و ترک شرب خمر.در کتاب « اصطلاحات الاصول» آمده است: «الواجب، هو کل فعل او ترک تعلق به البعث الاکید».
تفاوت وجوب و واجب
فرق وجوب و واجب این است که وجوب، حکم تکلیفی است، ولی واجب، فعلی است که حکم وجوب به آن تعلق گرفته است.

جدول کلمات

لازم

پیشنهاد کاربران

بازی ساز - کسی که برای کودکان وسیله بازی می سازد
مترادف dramatist

در پارسی" بایا " ، در پهلوی " فریجپان" در فرهنگ پهلوی به پارسی از استاد بهرام فره وشی.

ناگزیران


کلمات دیگر: