کلمه جو
صفحه اصلی

ثابت


مترادف ثابت : استوار، برقرار، پابرجا، پادار، پایدار، قائم، قرص، محکم، مستقر، مقاوم، باقی، دایم، لایتغیر، قطعی، محرز، محقق، مدلل، مسلم، یقین، واثق، جایگزین، بی حرکت، جایگیر

متضاد ثابت : متحرک

برابر پارسی : استوار، سخت، پایدار، پایا، ایستا، بادوام، پابرجا

فارسی به انگلیسی

fixed, firm, immovable, steady, constant, confirmed, invariable, changeless, flat, immobile, incessant, indissoluble, indissolubly, inflexible, regular, rigid, set, stable, static, stationary, steadfast, unchangeable, uniform, proved

fixed, firm, immovable, steady, constant, proved, invariable


changeless, constant, firm, fixed, flat, immobile, immovable, incessant, indissoluble, indissolubly, inflexible, invariable, regular, rigid, set, stable, static, stationary, steadfast, steady, unchangeable, uniform


فارسی به عربی

ثابت , حازم , دائم , دیمومة , شرکة , صحیح , ضع , غیر قابل للتعدیل , موالی , واثق

عربی به فارسی

نامتناقض , استوار , ثابت قدم , ثابت , مقطوع , ماندني , بي جنبش , بي حرکت , جنبش ناپذير , غير منقول , بيع ناپذير , محروم نشدني , لا يتجزا , تغيير ناپذير , يکنواخت , نامتغير , ساکن , استاده , بي تغيير , ايستا , محکم , پرپشت , پي درپي , مداوم , پيوسته ويکنواخت کردن , استوار يا محکم کردن , ساکن شدن


مترادف و متضاد

standstill (اسم)
وقفه، ایست، ثابت، تعطیل، بدون حرکت

stable (صفت)
پایدار، پایا، محکم، ثابت، پا بر جا، استوار، باثبات، مداوم

permanent (صفت)
پایدار، پایا، دائمی، ثابت، ابدی، ماندنی

firm (صفت)
پایدار، سفت، سخت، محکم، ثابت، پا بر جا، استوار، متین، راسخ، مستحکم، پرصلابت

constant (صفت)
پایدار، وفادار، دائمی، ثابت، استوار، ثابت قدم، باثبات، ماندگار

lasting (صفت)
پایا، بادوام، ثابت، دیرپای، خالد، ماندنی، پاینده

true (صفت)
راست، صحیح، درست، واقعی، حقیقی، راستگو، ثابت، فریور، راستین

loyal (صفت)
وفادار، صادق، ثابت، پا بر جا، وظیفه شناس، با وفا، امین، مشروع

fixed (صفت)
معین، مقرر، ثابت، پا بر جا، جایگیر، مقطوع، ماندنی

pat (صفت)
بموقع، بهنگام، ثابت

fiducial (صفت)
امانتی، ثابت، اعتمادی، وابسته به امین ترکه، معتمد

immovable (صفت)
راسی، ثابت، استوار، راکد، غیر منقول

hard and fast (صفت)
سخت گیر، سخت ومحکم، ثابت، غیر قابل تغییر و انحراف

changeless (صفت)
پایدار، تغییر ناپذیر، بی تغییر، ثابت

invariable (صفت)
تغییر ناپذیر، ثابت، نامتغیر، یک نواخت

inalterable (صفت)
تغییر ناپذیر، ثابت

steady (صفت)
محکم، پر پشت، ثابت، پی در پی، استوار، مداوم، متین، یک نواخت

resolute (صفت)
ثابت، پا بر جا، ثابت قدم، مصمم

indelible (صفت)
ثابت، ماندگار، پاک نشدنی، محو نشدنی

staid (صفت)
ارام، ثابت، متین، موقر

equable (صفت)
ثابت

immobile (صفت)
ثابت، بی حرکت، بی جنبش، جنبش ناپذیر

incommutable (صفت)
ثابت، تخفیف ناپذیر، سبک نشدنی، استحاله ناپذیر، تبدیل ناپذیر، غیر قابل تعویض

invariant (صفت)
یکسان، ثابت، نامتغیر، غیر متنوع

irremovable (صفت)
ثابت، معزول نشدنی، برداشته نشدنی

thetic (صفت)
مطلق، معین، ثابت، وضع شده، وابسته به یا شامل پایان نامه

thetical (صفت)
مطلق، معین، ثابت، وضع شده، وابسته به یا شامل پایان نامه

استوار، برقرار، پابرجا، پادار، پایدار، قائم، قرص، محکم، مستقر، مقاوم ≠ متحرک


باقی، دایم، لایتغیر


قطعی، محرز، محقق، مدلل، مسلم، یقین


واثق


جایگزین


بی‌حرکت، جایگیر


۱. استوار، برقرار، پابرجا، پادار، پایدار، قائم، قرص، محکم، مستقر، مقاوم
۲. باقی، دایم، لایتغیر
۳. قطعی، محرز، محقق، مدلل، مسلم، یقین
۴. واثق
۵. جایگزین
۶. بیحرکت، جایگیر ≠ متحرک


فرهنگ فارسی

ابن قره حرانی ( و. ۲۱۱ - ف. ۲۸۸ ه. ق ) از مترجمان و علمای معتبر است که در ریاضیات و طب و حمکمت دست داشت و در انواع علوم صاحب تالیفات بسیار بود . از ترجمه ها و تالیفات او اکنون کتب و رسالات متعدد در دست است از جمله ترجمه های یونانی موجود اوست : ترجمه ماخوذ ذات ارشمیدس الکرهالمتحرکه تالیف اوطولوقوس المفروضات ارشمیدس جغرافیای بطلمیوس ابطائ الحرکه فی فلک البروج و سرعتها تالیف النسب فی مساحته المجسمات المتکافیه فی مساحه قطع المخروط الذی یسمی المکافی مقاله فی ان الخطین اذا اخرجا علی اقل من زاویتین قائمتین التقیا فی شکل القطاع فی استخراج الاعداد المتحابه التانی لاستخراج عمل المسائل الهندسیه و چند کتاب و رساله دیگر
پابرجا، استوار، پایدار
( اسم ) ۱- پا بر جا بر قرار. ۲- پایدار پاینده بادوام . ۳- محقق مدلل . ۴- مثبت مقابل منفی . ۵ ستاره ای که ساکن است و حرکت نکند مقابل سیاره . جمع : ثوابت . یا حساب ثابت . حسابی که در بانکی ازجهت وجهی ثابت برای مدتی معین ( معمولا یکسال ) تنظیم شود و در مدت یکسال از آن برداشت نکنند مقابل حساب جاری . یا رنگ ثابت . رنگی که با شستن و تافتن آفتاب تغییر نکند و محو نگردد .
الناقل یکی از مترجمین و نقله علوم بعربی

فرهنگ معین

(بِ ) [ ع . ] (اِ فا. ) ۱ - پابرجا، برقرار. ۲ - پایدار، بادوام . ۳ - محقق ، مدلل . ۴ - مثبت .

لغت نامه دهخدا

ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) سرقسطی . او راست : کتاب الدلائل .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبیدالانصاری . صحابی است . او غزوه ٔ بدر را دریافت و در جنگ صفین بقتل رسید .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابوحمزه ٔثمالی . تابعی است . و رجوع به ابوحمزه ٔ ثمالی شود.


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) اللغوی . رجوع به ثابت بن ابی ثابت عبدالعزیز اللغوی شود.


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) اسلم تیانی قرشی . تابعی است .


ثابت. [ ب ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از ثبات و ثبوت. پابرجا. برقرار. مُزلَئم. سجّین. محکم. استوار. ( دهار ). پایدار. پاینده.مقرر. ایستاده. ایستنده. برقرار. بارد :
فتح است کز او ملک بود ثابت و دین راست.
زین بیش چه خواهید که باشد هنر فتح.
مسعود سعد ( دیوان ص 79 )
بقدمی راسخ و عزمی ثابت بر جای ایستاده. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
مشکل تر آنکه گر بمثل دور روزگار
روزی دو مهلتی دهدت گوئی آن بقاست
ملک خداست ثابت و باقی و بعد از آن
آثار خیر و نام نکو و دگر هباست.
( از تاریخ گزیده ).
|| برجای مانده. راسب. || محقق. مُدّلل :
و ثابت ساز نزدعام و خاص که امیرالمؤمنین فروگذاشتی نمیکند مصلحت خلافت را. ( تاریخ بیهقی ).
گرچه دراز است مر این را زمان
ثابت کرده ست خرد منتهاش.
ناصرخسرو.
|| مداوم. مواظب. || قائم و برجای.
- مردی ثابت ؛ مردی قائم و برجای.
- ودیعه ثابت ؛ اصطلاح بانکی است .
|| مثبت ، مقابل منفی. || که نشود. که نرود: رنگی ثابت ؛ رنگی که با شستن و تافتن آفتاب متغیر و محو نگردد. || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید «هو الموجود الذّی لایزال بتشکیک المشکک و عند اهل الرمل یجی فی لفظ الشکل و جمعه الثوابت و هی أی الثوابت تطلق علی ماسوی السیّارات من الکواکب و تسمّی بالبیابانیات أیضاً علی ما فی شرح التذکرة و یجی فی لفظ الکواکب ». مقابل سیّار. کوکب بیابانی یا یبانی. ج ، ثوابت.
- ثابت ارکان ؛ که پایه های محکم دارد :
عدلش از عزم و حزم برجایست ( ؟ )
ملکش از چرخ ثابت ارکان باد.
؟
- ثابت الأصل ؛ نباتاتی که چند سال دوام کنند یا آنکه چند بار در دوره حیات خود بار دهند .
- ثابت شدن ؛ مبرهن و مدلل شدن. درست شدن. ثبوت. تمّهد. اَرز. أرَوز. اقرار. استقرار. بَرد.
- ثابت قدم ؛ که از جای نجنبد با فشار یا زوری یا مانند آن. پادار. پای برجا. متین. استوار : واقسام سعادات بدان نزدیکتر که در کارها ثابت قدم باشد. ( کلیله و دمنه ).
طریقت شناسان ثابت قدم
بخلوت نشستند چندی بهم.
( بوستان ).
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در این ره نباشد کار بی اجر.
حافظ.
- ثابت کردن ؛ اثبات. درست کردن. محق کردن. تصدیق کردن. مدلل کردن. محقق شمردن در دعوی :

ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) الناقل . یکی از مترجمین و نقله ٔ علوم بعربی . او در نقل متوسط و مقل ّ است . از ترجمه های او ترجمه ٔ کتاب الکیموسین تصنیف جالینوس است .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ظریف المرادی . صحابی است و شاهد فتح مصر بود. او ایام جاهلیت را نیز درک کرد و از ثقات تابعین است . (ابن حجر).


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن زبیر. جد عبداﷲبن مصعب است .


ثابت . [ ب ِ ] ابن هزال بن عمروبن قربوس الأنصاری . ابن حجر گوید صحابی است و درک غزوه ٔ بدر کرده و در جنگ یمامه بشهادت رسیده است .


ثابت . [ ب ِ ] (اِ خ ) بنانی منسوب به قبیله ٔ بنانه . او در بنانه محله ای ببصره سکنی داشت .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ابی ثابت علی بن عبداﷲ ابومحمد کوفی . زبیدی گوید: وی بزرگترین اصحاب ابی عبیدالقاسم بن سلام بوده است بعضی نام ابی ثابت را سعید گفته اند. ابن الندیم گوید به نقل از سکری که نام ابی ثابت محمد است و لغوی است و درک صحبت فصحای اعراب کرده و از آنان لغت فراگرفته است و خود ازکبار مذهب کوفیین است و باز محمدبن اسحاق گوید او راست : کتاب خلق الانسان . کتاب الفرق . کتاب الزجر و الدعا.کتاب خلق الفرس . کتاب الوحوش . کتاب مختصرالعربیة. کتاب العروض . و رجوع به ثابت بن عبدالعزیز لغوی ... شود.


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ابی صفیة، ابوحمزه . صحابی است .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن اثلة الانصاری الاوسی . صحابی است . او در غزوه ٔ خیبر درجه ٔ شهادت یافت .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن اسلم البنانی مکنی به ابومحمد. تابعی و صاحب حسن بصری و انس بن مالک است . صاحب صفةالصفوة از بکربن عبداﷲ روایت کند که ثابت البنانی پارساترین مردم زمان خود بود و نیز از سهل بن اسلم آورده است که اسلم هر شب سیصد رکعت نماز میکرد همان مؤلف از جعفربن سلیمان آورده است که ثابت از ضعف چشم نزد طبیب شکایت کرد طبیب به او گفت اگر خصلتی را رعایت کنی چشمت را بهبود باشد گفت آن خصلت کدام است طبیب گفت آنکه گریه نکنی ثابت گفت فایده ٔ چشمی که نگرید چیست . همان مؤلف از مبارک بن فضاله آورده است که ثابت شب زنده دار بود و روزها را روزه میگرفت و میگفت چیزی در قلب خود لذت بخش تر از شب زنده داری نیافتم . ثابت بسال 123 هَ . ق . در ولایت خالدبن عبداﷲ بر عراق وفات کرد .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن موسی مکنی به ابویزید. محدث است و از شریک روایت کند.


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن نزیر قرطبی مالکی . او راست کتاب الجهاد. وی بسال 318 هَ . ق . درگذشت .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) الخیار. از قدماء مشایخ است و با جنید و رویم صحبت داشته وطریقت از ایشان گرفته و پیوسته حکایت ایشان گفتی .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) الضریر. از مشایخ شیعه و راوی فقه از ائمه است .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن اسلم بن عبدالوهاب الحلبی النحوی مکنی به ابی الحسین خازن . صاحب طبقات از ذهبی آورده است که ثابت یکی از کبار نحویین و شیعی و متولی خزانه ٔ سیف الدوله بحلب بود و او راست کتابی در تعلیل قرائت عاصم . و اسماعیلیه او را به تهمت تصنیف کتابی در تفضیح اسماعیلیه و ابتداء دعوت آنان دستگیر کرده بمصر بردند و او را بدانجا در حدود 420 هَ . ق . بیاویختند. رجوع به روضات ص 142 شود.


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن اقرم بن ثعلبةبن عدی بن العجلان البلوی حلیف الانصار. ابن حجر در کتاب الاصابة گوید: موسی بن عقبة او را صحابی بدری شمرده است . ارباب مغازی متفق اند که ثابت بن اقرم در عهد ابوبکر بدست طلیحةبن خویلد الاسدی کشته شد و پس از آنکه طلیحه اسلام آورد عمر به او گفت من چگونه ترا دوست گیرم و حال آنکه تو عکاشةبن محصن و ثابت بن اقرم را که از صلحاء بودند کشته ای طلیحه گفت خداوند آنان را بدست من خلعت شهادت پوشانید و هنوز مرگ من بدست آنان مقدر نبود.


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن الحسین بن شراعة التمیمی مکنی به ابی طالب . یاقوت در معجم الادباء از شیرویه روایت کند که او از ابن سلمة و ابن عیسی و ابوالفضل محمدبن عبداﷲ الرشیدی و منصور بن رامش و ریحانی و جز آنان روایت کرده است و من از او روایت شنیدم و او مردی راستگو بود و در عشر آخر صفر سال 469 هَ . ق . وفات کرد.


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن الزبیربن هشام بن عروة. مرزبانی در الموشح او را از جمله ٔ روات اخبار ابوالعتاهیه شاعر ذکر کرده است .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن النعمان الحارث بن عبد رزاح بن ظفر الأنصاری الظفری . او صحابی است .مؤلف کتاب الاصابة گوید ثابت درک غزوه ٔ احد و مشاهد دیگر کرده است و در جنگ جسر ابی عبید بشهادت رسید.


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن النعمان بن زیدبن عامربن سوادبن ظفرالأنصاری الظفری . ابن حجر گوید بقول ابوموسی این همان ثابت است که پیش از این ترجمه اش گذشت لکن ابوعمر میان آن دو فرق گذاشته است .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ثاوان نجم الدین ابوالبقاء التفلیسی الصوفی . صاحب فوات الوفیات قطعه ٔذیل را ازو آورده است :
اغتنم یومک هذا

انما یومک ضیف


وانتهب فرصة عمر

حاضر فالوقت سیف


لا تضیع هذه الانَ

فاس فالتضییع حیف


عد عن سوف أو السا

عة أو أین و کیف .



ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن نعمان مکنی به ابوحبة البدری . صحابی است .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن خالدبن النعمان یا ثابت بن خالدبن عمروبن النعمان بن خنسأبن [ کذا ] عسیرةبن عبدبن عوف بن غنم بن مالک بن النجار الانصاری . در کتاب الاصابة آمده است که ابن اسحاق و موسی بن عقبة و ابن الکلبی اورا از جمله ٔ شهدای بدر و قداح از شهدای بئر معونة دانسته اند و ابن لهیعة از ابوالاسود و او از عروة روایت کرده است که ثابت از شهدای یمامة است . واقدی نیز روایت اخیر را نقل کرده ولی جد او را بجای نعمان ، عمرو گفته است و او را دو دختر بود بنام دنیة و رقیة.


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن دینار. ابوصفیة. تابعی است .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن دینار. رجوع به ابی حمزه ٔ ثمالی شود.


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن رفیع یا رویفع انصاری . صحابی انصاری است . وی ساکن بصره بود و سپس به مصر شد و حسن بصری از او روایت دارد.


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن زید. یکی از شش تن باشد که بعهد رسول صلوات اﷲ علیه قرآن را گرد کرده اند.صاحب کتاب الاصابة گوید: ثابت بن زیدالحارثی مکنی بابی زیر جامع قرآن است و محمدبن سعداز ابی زید نحوی روایت کند که او مدّعی بود که ثابت بن زید جد اوست و بعضی گویند اسم او قیس بوده است و این قول اکثریست و اوپسری داشته است نام او ثابت که تابعی است . و رجوع به ابوزید ثابت بن زید و به قیس در این لغت نامه شود.


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سفیان . صحابی است و او در جنگ احد بشهادت رسیده است .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سلیمان الحسنی . وزیر رسائل ابوخالد یزیدبن ولید خلیفه ٔ اموی است .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن سنان بن ثابت بن قره ٔ صابی حرانی مکنی به ابی الحسن ، طبیب و مورخ و ادیب معروف . وفات او بیازده شب از ذی القعده ٔ سال 365 هَ . ق . گذشته بوده است و او را تاریخی است از اول خلافت المقتدر تا سال 360 و هلال ابن محسن را براین کتاب تتمه ای است . و نیز او را کتابی است در اخبار شام و مصر در یک مجلد. و او با علی بن الراهبة و بختیشوع در خدمت طبابت دربار المقتفی خلیفه بودند. صاحب کتاب مختصرالدول گوید ثابت در طب بارع و به اصول آن عالم و برگشودن مشکلات فن قادر بود و ریاست اداره ٔبیمارستان بغداد داشت . مؤلف عیون الانباء به نقل از کتاب تاریخ ثابت گوید که او و پدرش خدمت الراضی باﷲ کرده اند و ثابت خود طبیب المتقی بن المقتدر باﷲ و المستکفی باﷲ و المطیعﷲ بوده است و او خال هلال بن المحسن بن ابراهیم الصابی است و در 363 هَ . ق . درگذشته است . قفطی گوید : ثابت بن سنان در ایام المطیعﷲ و در امارت ابوالحسن احمدبن بویه الاقطع میزیست ، و پیش از آن مختص الراضی بود... ثابت صاحب کتاب تاریخ مشهوری است و کتابی در تاریخ مشروح تراز آن نوشته نشده است و آن حاوی وقایع سال دویست و نود و اند تا هنگام وفات اوست در شهور سال 363، و خواهرزاده ٔ او هلال بن المحسن بن ابراهیم بر آن ذیلی نوشته است و اگر آن دو کتاب نبود بسیاری از وقایع تاریخ این دو مدت مجهول میماند... هلال بن المحسن گوید ابوالحسن ثابت بن سنان در شب چهارشنبه یازده شب گذشته از ذی القعده ٔ سال 365 وفات یافت - انتهی . دکتر لکلرک گوید : ثابت بن سنان در بیمارستان طب را بر اساس تعلیمات ابقراط و جالینوس تدریس میکرد و تألیفاتی در طب ندارد و آنچه او را مورد نظرقرار داده مأموریتی است که در معالجه ٔ ابن مقله وزیر و خوش نویس معروف به او داده شد و در تاریخ خود داستان تیره روزی آن مرد هنرمند را آورده است او برادری داشت بنام ابراهیم که به علم نجوم می پرداخت و فرزندی بنام اسحاق که طب آموخت - انتهی . (الفهرست ابن الندیم ) (عیون الانباء ابن ابی اصیبعة) (تاریخ الحکماء قفطی ) (معجم الادباء یاقوت حموی ) (تاریخ طب عرب لکلرک ).


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن شرح الدوسی . مکنی به ابی سلمة، تابعی است .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ضحاک انصاری اشهلی . صحابی است و او در 45 هَ . ق . درگذشت .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن نعیم . او در حمص مردم را بضد مروان بن محمدخلیفه ٔ اموی برانگیخت .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزاللغوی .یاقوت گوید او صاحب کتاب خلق الانسان است و یکی از علمای لغت است و از ابی عبید قاسم بن سلام و ابی الحسن علی بن المغیرةبن الاثرم و اللحیانی و ابی نصر احمدبن حاتم و سلمةبن عاصم التمیمی و ابی عبداﷲ محمدبن زیاد و دیگران روایت کند و از او ابوالفوارس داودبن محمدبن صالح المروزی النحوی معروف به صاحب ابن سکیت و پسر وی عبدالعزیزبن ثابت روایت کنند و نام ابی ثابت پدر او عبدالعزیز است و او از اهل عراق مردی جلیل القدر وموثوق به و در لغت مقبول القول بود و به وراق ابی عبید شهرت داشت - انتهی . و صاحب روضات الجنات گوید: و ظاهر این است که این مرد بعینه همان ثابت بن ابی ثابت علی بن عبداﷲ الکوفی الصفدی است یعنی همان کس که باز یاقوت نقل کرده است و گوید که وی از کبار کوفیین است مثل اصحاب ابی عبیدالسلم نحوی لغوی . و فصحاء عرب را دیده است و کتبی چون مختصر فی العربیة و کتاب خلق الانسان و کتاب الفرق و کتاب خلق الفرس و کتاب الدعاء و کتاب الوحوش و کتاب العروض دارد چنانکه صاحب طبقات النحاة نیز همین معنی را تقویت کند و به قولی اسم پدر او سعید و بعضی محمد گفته اند و بنابراین او غیر از ابی الفتح ثابت بن محمدالجرجانی الاندلسی النحوی است که اونیز در عربیت امام و قیم بعلم منطق بود و جمل زجاجی را شرح کرده است و از ابن جنی و از ابن عیسی الربعی روایت دارد و بادیس عمید صنهاجه او را بتهمت قیام برامیر با پسر عم او در محرم سال 431 هَ . ق . بکشت .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عتیک بن النعمان الانصاری . صحابی است و در جنگ جسر ابوعبید در سال 15 هَ . ق . کشته شد .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن علی کوفی . او راست : کتاب خلق الانسان وخلق الفرس . و رجوع به ثابت بن عبدالعزیزاللغوی شود.


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عمروبن حبیب مولی علی بن رابطه از شاگردان و روات ابوعبید قاسم بن سلام . او همه ٔ کتب ابوعبید را روایت کرده است .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن فقیر. از شرفاء و امراء مدینه که به جمامره معروفند .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن قیس . ابوالغصن . تابعی است .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن قیس بن شماس الانصاری . صحابی است و درک غزوه ٔ بنی قریظه و المریسیع کرده است . و یکی از فصحاء و شعراء عرب است و در زمان خلافت ابوبکر در محاربه ٔ یمامه شهید شد .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن محمد ارُزی ّ یا رزی ّ مکنی به ابوروح . محدث است .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن محمد جرجانی مکنی به ابوالفتوح اندلسی متوفی در 431 هَ . ق . او راست شرح جمل زجاجی . یاقوت گوید: حمیدی درکتاب الاندلسیین نام او برده و گفته است که وی باندلس آمد و در اقطار و ثغور آن بسیاحت پرداخت و نزد ملوک اندلس رفت . او در عربیت امام و بعلم عرب آگاه بود.ابن بشکوال گوید او در محرم سال 431 هَ . ق . به امربادیس بن حبوس امیر صنهاجة بتهمت قیام بر ضد او با پسرعمش بیدربن حباسة بقتل رسید. تولد وی در سال 350 بود و در ادب مقامی بلند و بعلم منطق نیز نظر داشت و به بغداد رفت و در آنجا به تعلیم و تدریس پرداخت . کتاب شرح الجمل زجاج را در اندلس املاء کرد و در بغداد از ابن جنی و علی بن عیسی الربعی و عبدالسلام بن الحسین البصری روایت کرد و از علم ادب بسیار روایت داشت .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن محمد کنانی ، ابواسماعیل . تابعی است .


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالملک ملقب به شمس الدین . رجوع به شمس الدین بن ثابت محمدبن عبدالملک شود.


ثابت . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن ودیعةبن خدام . یکی از بنی امیةبن زیدبن مالک . ابن حجر از ابن سعد روایت کند که پدر ثابت ازمنافقین بود و او غیر ثابت بن یزید معروف بابن ودیعةاست ، زیرا نسب آنها مختلف است چه ودیعه نام پدر صاحب ترجمه است در مورد ثابت بن یزید نام مادر او است .


فرهنگ عمید

۱. تغییرناپذیر.
۲. پابرجا.
۳. استوار.
۴. پایدار، همیشگی.
۵. آنچه با برهان و دلیل مورد قبول واقع شده، مدلّل.
۶. (اسم، صفت ) (نجوم ) = ثابته
* ثابت شدن: (مصدر لازم ) استوار شدن، مدلّل شدن، محقق شدن.
* ثابت کردن: (مصدر متعدی ) محقق کردن، مدلّل کردن.

۱. تغییرناپذیر.
۲. پابرجا.
۳. استوار.
۴. پایدار؛ همیشگی.
۵. آنچه با برهان و دلیل مورد قبول واقع شده؛ مدلّل.
۶. (اسم، صفت) (نجوم) = ثابته
⟨ ثابت شدن: (مصدر لازم) استوار شدن؛ مدلّل شدن؛ محقق شدن.
⟨ ثابت کردن: (مصدر متعدی) محقق کردن؛ مدلّل کردن.


دانشنامه عمومی

ثابت یکی از دو ستاره زیر است:
اوپسیلون شکارچی (υ Ori)، ستاره ای در صورت فلکی شکارچی (در انگلیسی: Thabit)
پی³ شکارچی (π3 Ori)، ستاره دیگری در صورت فلکی شکارچی (در انگلیسی: Tabit)

دانشنامه آزاد فارسی

ثابت (ریاضیات). ثابِت (ریاضیات)(constant)
در ریاضیات، کمیتی مشخص، یا کمیتی که مقدارش درطول یک بحث معیّن یا یک سلسله عملیات ریاضی تغییر نکند. در مقابل آن، متغیر قرار دارد. مثلاً، در عبارت جبری y۲ = ۵x - ۲، عددهای ۳ و ۵ ثابت اند. در فیزیک، کمیت های خاصی از قبیل سرعت نور در خلأ را ثابت های جهانی به شمار می آورند.

ثابت (منطق و کلام). ثابِت (منطق و کلام)
ثابِت (منطق و کلام)(در لغت به معنای استوار و پایدار) اصطلاحی در منطق و کلام. در منطق، ثابت بر موضوع و محمول قضیة موجبه اطلاق می شود، زیرا ثبوت موضوع به معنی وجود و تقرّر موضوع، و ثبوت محمول به معنی حمل شدن ایجاب بر موضوع است؛ در کلام، به معنای «معلومٌ فی نفسه متحققٌ» و نیز در معنای «مترادف با وجود» است: الف. ثبوت، اعم از وجود: چون معتزله، ثبوت (دربرابر نفی) را اعم از وجود می دانند و برآن اند که ثبوت، وجود، حال (واسطة میان وجود و عدم) و نیز عدم ممکن الوجود را دربرمی گیرد، ثابت، معلولی است که فی نفسه تحقق دارد و اگر هستی خارجی (عینی) پیدا کند، موجود نام می گیرد؛ ب. ثبوت، مرادف وجود: اشاعره و متکلمان شیعه، همانند فلاسفه، میان وجود و عدم واسطه قائل نیستند و ثبوت را معادل و مترادف وجود و ثابت را مترادف و معادل موجود می دانند.

فرهنگ فارسی ساره

استوار، ایستا، پایا، پا یدار، با دوام، پابرجا، سخت


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ثابِت، اصطلاحی است در کلام معتزله که بحث های مختلفی را در فلسفه و کلام به همراه داشته، و در شکل گیری نظریات عرفانی مؤثر بوده است.
نظریۀ ثابتات، با نظریۀ دیگر معتزلیان که نظریه حال نامیده می شود، پیوندی نزدیک دارد. براساس نظریۀ حال، میان امور موجود و معدوم، واسطه ای هست که از آن به حال تعبیر می شود. باید توجه داشت که در نظر معتزلیان، میان وجود و عدم و نیز میان ثابت و منفی، واسطه ای نیست و این واسطه تنها میان موجود و معدوم متصور است، چرا که از نظر معتزله، وجود زائد بر موجود، و موجود به معنای ماهیتِ دارای وجود است؛ و حال صفتی است انتزاعی. به عنوان مثال هنگامی که می گوییم: «زید عالم است» به جز عالم و معلوم، امر سومی به نام «عالمیت» در کار است که نه موجود است و نه معدوم، بلکه امری است میان موجود و معدوم. از نظر معتزله تمامی صفاتِ انتزاعیْ وضعی این چنین دارند، مانند عالِم بودن و قادر بودن و... این صفات قائم به دو طرف اند، چنان که مثلاً، «عالمیت» قائم به عالم و معلوم است و وجود مستقل نسبت به طرفین خود ندارد و در نتیجه موجود به شمار نمی آید، اما از طرف دیگر از آن جا که اشیاء خارجی متصف به این اوصاف می شوند، معدوم نیز محسوب نمی توانند شد. از این جهت، وضعیتی دارند که با وجود رابط در فلسفۀ اسلامی قابل مقایسه است. بنابراین، در نظر معتزله، حال صفتی است که دارای معنای انتزاعیِ قائم به غیر است، مانند عالمیت و قادریت و صفاتی از این دست که قائم به غیر هستند، اما انتزاعی به شمار نمی آیند. گفتنی است که از نظر معتزله، «حال» صفتِ امرِ موجود است و خود نه موجود است، نه معدوم؛ و این از آن رو ست که صفتِ معدوم، همانند موصوفِ خود، معدوم خواهد بود. بر بنیان این نظریه، یک جوهر ــ که دارای ذاتی ثابت است ــ دارای احوال مختلفی نیز هست. این احوال به خودی خود نه موجودند و نه معدوم، نه مجهول اند و نه معلوم، نه قدیم اند و نه حادث و تنها به همراه ذات شناخته می شوند.
← دلایل اثبات نظریه حال
← سابقه نظریه ثابتات
...

[ویکی الکتاب] معنی ثَابِتٌ: ثابت - پایدار
معنی یَحِقَّ: که ثابت کند - که محقق کند ( از حق به معنی ثابت و قضائی که خدای تعالی رانده ، و آن را حتمی کرده باشد)
معنی یُثْبِتُ: ثابت و پا بر جا می کند
معنی رَّاسِیَاتٍ: ثابت و پابر جاها
معنی رَوَاکِدَ: ثابت ها و پا بر جا ها (جمع راکده )
معنی ثَبَّتْنَاکَ: تورا ثابت قدم کردیم
معنی ثَبِّتُواْ: استوار بدارید - ثابت قدم کنید
معنی ثُبُوتِهَا: استواریش - ثابت قدمیش
معنی حَاقَّةُ: ثابت و مقرر واقعی (از مصدر حق)
معنی یُثَبِّتْ: استوار میسازد - ثابت می کند
معنی یُثَبِّتَ: تا ثابت قدم کند - تا استوار کند
معنی یُثَبِّتُ: ثابت قدم می کند - استوار می کند
ریشه کلمه:
ثبت (۱۸ بار)

پیشنهاد کاربران

حنیف

فیکس

برجا

ثابت کردن = آشکار کردن

معنی:دائمی
دیدگاه:کتاب فارسی خوانداری ششم دبستان

ثابت: ثابت یا ستارگان ایستاده ستارگانی باشند بر همه ی آسمانها پراکنده و دوری ایشان همیشه یکسان است چنانکه یکی به دیگر نزدیکتر و دورتر نشود و به پارسی ایشان را بیابانی خوانند. زیرا که گمشده بدان راه باز یابد به بیابان و دریا اندر.


کلمات دیگر: