مترادف گاز : دندان، نیش، کلبتین، گازانبر، علف، بخار
برابر پارسی : گارس، تورک
bite, biting
gas
gauze
bite, fume, gas, gauze, nip, snap, tooth, vapor
عضة , غاز
بخار
دندان، نیش
کلبتین، گازانبر
علف
۱. دندان، نیش
۲. کلبتین، گازانبر
۳. علف
۴. بخار
حالتی از ماده که شکل و حجم آن را ظرف دربرگیرندهاش تعیین میکند
[ فر. ] (اِ.) 1 - تور نازک و لطیف که برای بستن زخم به کار می رود. 2 - پدالی که در جلوی اتومبیل و در پیش پای راننده قرار دارد و با فشار دادن بر آن بنزین بیشتری به کاربراتور می رسد و اتومبیل سرعت بیشتری می گیرد.
(اِ.) 1 - قیچی ، قیچی آهن بری . 2 - ابزاری آهنی مانند انبر که با آن میخ را از جایی که در آن فرو رفته است بیرون می کشند. 3 - دندان .
(اِ.) علف ، علف چاروا.
(اِ.) گاژ، گاه .
[ فر. ] (اِ.) بخار، ماده ای بی شکل ، سیُال و قابل گسترش .
گاز. (اِ) غار و مغاره ٔ کوه . (برهان ). || جایی و سوراخی را نیز گویند که در کوه یا در زمین بکنند تا وقت ضرورت آدمی یا گوسفند در آنجا رود. (برهان ).
گاز. (اِ) صومعه ای که در سر کوه ساخته باشند، و به این معنی با کاف تازی هم آمده است . (برهان ). به این معنی اصح کاز است . رجوع به کاز و کازه شود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
گاز. (اِ) اخذ و جر. (برهان ).
خسروی .
نظامی .
ازرقی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
گاز. (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مارز بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، در 170 هزارگزی جنوب کهنوج و 8 هزارگزی باختر راه مالرو و مارز به کهنوج . دارای 4 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
گاز. (فرانسوی ، اِ) فرانسوی مأخوذ از نام غزه موضعی در سوریه که پارچه ٔ مذکور در ذیل بدان منسوب است . جامه ٔ سخت نازک و لطیف و تابدار، بافته شده از پشم و ابریشم و غیره .
CO + CaC2 = 3C + CaO
H2O + Cao + C2H2 = 2H2O + CaC2
H2 + Co = H2O + C
2+
سQ - H2 + Co = H2O + C
منوچهری .
منوچهری .
مسعودسعد.
سنایی .
سنایی .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی (بوستان ).
حافظ.
منجیک .
لبیبی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
خاقانی .
کمال الدین اسماعیل .
سوزنی .
سوزنی .
مسعودسعد.
انوری .
عطار.
عطار.
نظامی .
نظامی .
نظامی .
خاقانی .
عمید لوبکی .
عنصری .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
محمدبن عمر مسعود.
اسدی (گرشاسب نامه ).
نظامی .
سوزنی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
منوچهری .
قریعالدهر (لغت فرس اسدی ).
نزاری قهستانی .
تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن میگذارند؛ بغاز؛ پغاز؛ براز؛ فانه؛ پانه؛ پهانه؛ فهانه.
پارچۀ لطیف، نازک، شبیه تور، و ضد عفونیشده که برای زخمبندی به کار میرود: گاز استریل.
۱. فروبردن دندان در چیزی.
۲. آلتی دوشاخه که با آن میخ را از چیزی بیرون میکشند؛ انبر؛ گازانبر: ◻︎ تو که در بند حرصوآز شدی / همچو زر در دهان گاز شدی (سنائی۱: ۴۴۰).
〈 گاز زدن: (مصدر متعدی) دندان زدن؛ دندان به چیزی فروبردن.
〈 گاز گرفتن: (مصدر متعدی) عمل فروبردن دندان در چیزی؛ دندان گرفتن؛ گاز زدن.
۱. (فیزیک) یکی از حالتهای سهگانۀ ماده که در آن مولکولها، میتوانند آزادانه حرکت کنند و حجم و شکل ثابتی ندارد؛ هر نوع مادۀ سیال و بیشکل که تمامی حجم ظرف را اشغال میکند و سطح آزاد ندارد.
۲. (شیمی) [عامیانه] گاز طبیعی که به عنوان سوخت به کار میرود.
۳. [عامیانه] وسیلهای برای پختوپز که گاز طبیعی را به گرما تبدیل میکند؛ اجاق گازو.
۴. پدالی در خودرو.
گاز