کلمه جو
صفحه اصلی

فشار


مترادف فشار : تنگی، سختی، ضیق، اختناق، تضییق، جبر، حرج، زور، عقده

فارسی به انگلیسی

pressure, squeezing, stress, strain, beat, coercion, compulsion, demand, depression, hustle, impression, press, push, squeeze, tax, tension, tug, wring, potential

pressure, stress, strain


coercion, compulsion, demand, depression, hustle, impression, press, pressure, push, squeeze, strain, stress, tax, tension, tug, wring


فارسی به عربی

اجهاد , تاثیر , تاکید , توتر , حمل , دفع , زحام , صحافة , ضغط , ظلم , عثرة , وطاة

مترادف و متضاد

تنگی، سختی، ضیق


اختناق، تضییق


تنگی، جبر، حرج، زور، عقده


compression (اسم)
اختصار، تراکم، ضغطه، فشردگی، فشرده سازی، فشار، متراکم سازی، هم فشارش، بهم فشردگی

rush (اسم)
تعجیل، حمله، جویبار، یورش، جوی، خیز، بوریا، فشار، یک پر کاه، ازدحام مردم، نی بوریا، انواع گیاهان خانواده سمار، حرکت شدید

stress (اسم)
تاکید، قوت، ضربه، تقلا، اهمیت، فشار

tension (اسم)
بحران، کشش، تیرگی، کشمکش، فشار، تشنج، سفتی، تنش، تمدد، قوه انبساط

violence (اسم)
تندی، شدت، سختی، ستیز، بی حرمتی، جبر، خشونت، چیرگی، فشار، ستم، زور، بیدادگری، اشتلم

hustle (اسم)
شتاب، فشار، تکان، زور

constraint (اسم)
گرفتاری، توقیف، قید، محدودیت، اجبار، اضطرار، فشار

pressure (اسم)
سنگینی، ضغطه، فشار، مضیقه، زور، پرس، بار سنگین مصائب و سختیا

oppression (اسم)
تعدی، جور، حیف، فشار، افسردگی، ظلم، ستم، بیداد

thrust (اسم)
نیرو، فشار، زور، سخمه، نیروی پرتاب، فشار موتور

push (اسم)
تنه، هل، فشار، زور، فشار با سر، فشار به جلو

press (اسم)
جمعیت، فشار، ماشین فشار، ازدحام، چاپ، دستگاه پرس، مطبوعات، پرس، جراید، ماشین چاپ، مطبعه، منگنه

pressing (اسم)
فشار

squeeze (اسم)
فشار

discharge head (اسم)
فشار

vim (اسم)
توانایی، قدرت، نیرو، توان، فشار، زور، انرژی

enforcement (اسم)
انجام، فشار، اجراء

impressure (اسم)
فشار، اعمال نیرو بر روی چیزی، فشار و زور در امری

inrush (اسم)
فشار، حمله به درون، هجوم به داخل

squeeze play (اسم)
فشار

۱. تنگی، سختی، ضیق
۲. اختناق، تضییق
۳. تنگی، جبر، حرج، زور، عقده


فرهنگ فارسی

نیرویی که براثر متورم شدن محتویات یاخته به دیوارۀ یاخته‌های گیاهی وارد می‌شود


زوروسنگینی که برروی چیزی فرود آید
۱ - فشردن ۲ - سنگینی که روی چیزی فرود آورند ۳ - اعمال زور و قدرت یا فشار خون . عبارت از نیرویی است که در موقع انقباض و انبساط قلب از طرف خون برجدار شریانها وارد می شود حالت اولی را فشار ماکزیما و حالت دومی را فشار مینیما گویند فشار خون شریانی . یا فشار خون سنج . اسبابی که به وسیله آن ماکزیما و می نیمای خون را در شریان ها اندازه می گیرند اسباب اندازه گیری فشار خون .
دهی است از دهستان زرقان بخش شهرستان شیراز .

فرهنگ معین

(فَ یا فِ ) (اِ. ) ۱ - زور، سنگینی . ۲ - اذیت ، ایذا. ۳ - رنج ، درد.

لغت نامه دهخدا

فشار. [ ف ِ ] ( اِمص ، اِ ) به معنی فشردن باشد. ( برهان ). افشار. ( فرهنگ فارسی معین ). || پاشیدن و ریختن. ( برهان ). فشردن. فشاندن. افشاندن. || سنگینی که بر روی چیز فرودآورند. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اصطلاح فیزیک ) نیرویی که بر یک سانتیمتر مربع سطح اثر نماید فشار نامیده می شود. برای محاسبه فشار باید وزن جسم و یا نیروی وارده را بر سطح اتکاء تقسیم نماییم. هرچه سطح اتکاء کمتر باشد فشار بر آن سطح زیادتر است و برعکس. و نیز هرچه نیرو زیادتر باشد، فشار بر سطح بیشتر است. همچنین هرچه وزن جسم زیادتر فشار حاصل بیشتر خواهد بود. فشار یک نقطه درداخل مایع با ارتفاع آن نقطه از سطح مایع متناسب است. در فشار دو قانون از ارشمیدس و پاسکال وجود دارد.( از کتب درسی فیزیک ). || ( نف مرخم ) فشارنده. ( برهان ). بصورت پسوند در ترکیب آید :
شیر علم را حیات تحفه دهی تا شود
پنجه شیران شکن حلق پلنگان فشار.
خاقانی.

فشار. [ ف ُ ] ( ع اِمص ) بیهوده گویی. ( منتهی الارب ). هذیان و این لغت از کلام عرب نیست و از استعمالات عامه است و از آن فعل نیز سازند. ( از اقرب الموارد ) :
این چه ژاژ است این چه کفر است و فشار
پنبه ای اندر دهان خود فشار.
مولوی.
هیچ زندانی نگوید این فشار
جز کسی کز حبس آرندش به دار.
مولوی.

فشار. [ ف ِ ] ( اِخ ) دهی است از بخش زرقان شهرستان شیراز، دارای 281 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و چغندر است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).

فشار. [ ف ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش زرقان شهرستان شیراز، دارای 281 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و چغندر است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


فشار. [ ف ُ ] (ع اِمص ) بیهوده گویی . (منتهی الارب ). هذیان و این لغت از کلام عرب نیست و از استعمالات عامه است و از آن فعل نیز سازند. (از اقرب الموارد) :
این چه ژاژ است این چه کفر است و فشار
پنبه ای اندر دهان خود فشار.

مولوی .


هیچ زندانی نگوید این فشار
جز کسی کز حبس آرندش به دار.

مولوی .



فشار. [ ف ِ ] (اِمص ، اِ) به معنی فشردن باشد. (برهان ). افشار. (فرهنگ فارسی معین ). || پاشیدن و ریختن . (برهان ). فشردن . فشاندن . افشاندن . || سنگینی که بر روی چیز فرودآورند. (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح فیزیک ) نیرویی که بر یک سانتیمتر مربع سطح اثر نماید فشار نامیده می شود. برای محاسبه ٔ فشار باید وزن جسم و یا نیروی وارده را بر سطح اتکاء تقسیم نماییم . هرچه سطح اتکاء کمتر باشد فشار بر آن سطح زیادتر است و برعکس . و نیز هرچه نیرو زیادتر باشد، فشار بر سطح بیشتر است . همچنین هرچه وزن جسم زیادتر فشار حاصل بیشتر خواهد بود. فشار یک نقطه درداخل مایع با ارتفاع آن نقطه از سطح مایع متناسب است . در فشار دو قانون از ارشمیدس و پاسکال وجود دارد.(از کتب درسی فیزیک ). || (نف مرخم ) فشارنده . (برهان ). بصورت پسوند در ترکیب آید :
شیر علم را حیات تحفه دهی تا شود
پنجه ٔ شیران شکن حلق پلنگان فشار.

خاقانی .



فرهنگ عمید

۱. نیرویی که همراه با شدت بر کسی یا چیزی وارد شود.
۲. [مجاز] رنج روحی یا جسمی.
۳. (اسم مصدر ) (سیاسی ) اعمال خشونت در فعالیت های سیاسی: گروه فشار.
۴. (اسم مصدر ) [مجاز] اصرار، پافشاری.
* فشار اسمزی: (فیزیک ) فشاری که بعضی مواد مانند قند، نمک، اوره با آن آب را از لای غشایی که آن ها را از آب جدا کرده به سوی خود می کشند.

۱. نیرویی که همراه با شدت بر کسی یا چیزی وارد شود.
۲. [مجاز] رنج روحی یا جسمی.
۳. (اسم مصدر) (سیاسی) اعمال خشونت در فعالیت‌های سیاسی: گروه فشار.
۴. (اسم مصدر) [مجاز] اصرار؛ پافشاری.
⟨ فشار اسمزی: (فیزیک) فشاری که بعضی مواد مانند قند، نمک، اوره با آن آب را از لای غشایی که آن‌ها را از آب جدا کرده به سوی خود می‌کشند.


دانشنامه عمومی

فشار یک کمیت نرده ای است که به صورت نیرو بر واحد سطح تعریف می شود. یکای فشار در دستگاه بین المللی یکاها پاسکال است. یک پاسکال برابر یک نیوتون بر مترمربع (N/m²) است. فشار گِیج، فشاری است که معمولاً در فشارسنج ها نشان داده می شود و مقدار آن نسبت به فشار محیط سنجیده می شود.
اتمسفر: یکایی است که معمولاً برای اندازه گیری فشار هوا و سیالات به کار می رود. یک اتمسفر برابر با فشار ناشی از ستون آب به ارتفاع ده متر است.
میلی متر جیوه: این یکا نشان دهندهٔ فشار ناشی از ستون جیوه به ارتفاع یک میلی متر است. در فشارسنج جیوه ای میزان فشار با اندازه گیری ارتفاع ستون جیوه در لوله یا اختلاف دو ستون جیوه در دو لولهٔ مرتبط به دست می آید.
برای بیان فشار از واحدهای متنوعی استفاده می شود. پاسکال، پوند بر اینچ مربع، میلیمتر ستون آب، اینچ جیوه، بار و اتمسفر برخی از واحدهای استفاده شده برای بیان فشار است.
هنگامی که نیروی F به یک سطح مشخص A اعمال می شود، تنش در اجزای آن سطح به وجود می آید که باعث فشرده شدن اجزای تحت تنش می شود. هرچه نیرو به سطح کوچکتری وارد شود، فشار بیشتری ایجاد می شود. اگر نیروی وارد به یک سطح مشخص افزایش یابد نیز، فشار وارد به سطح بیشتر می شود. میزان نیروی وارد بر یک سطح را به عنوان فشار تعریف می کنند که با نماد p نمایش داده می شود:
P = F A {\displaystyle P={\frac {F}{A}}}
فشار (فیلم). فشار (به انگلیسی: Push) نام یک فیلم آمریکایی حادثه ای و علمی تخیلی است که در سال ۲۰۰۹ اکران شده است.

دانشنامه آزاد فارسی

فشار (pressure)
در هر شاره، نیروی عمودی اعمال شده بر واحد سطح جسم غوطه ور در شاره. یکای فشار در دستگاه بین المللی، پاسکال (Pa) و برابر با فشار یک نیوتون بر مترمربع است. در جَوّ زمین، فشار با افزایش ارتفاع کاهش می یابد و از حدود ۱۰۰ کیلو پاسکال (در سطح دریا) به صفر (در فضای تهی) کاهش می یابد. فشار را معمولاً با بارومتر (فشار سنج هوا)، فشارسنج، یا پیمانۀ بوردون اندازه گیری می کنند. دیگر یکاهای متداول فشار عبارت اند از بار و تور. فشار مطلق را نسبت به خلأ می سنجند. فشار پیمانه ای عبارت است از اختلاف بین فشار مطلق و فشار جوّ در محل اندازه گیری. در داخل مایع، فشار عمقh از عبارتpgh به دست می آید که در آن p چگالی مایع، وg شتاب سقوط آزاد است. با بالارفتن مایع در لوله، فشارسنج فشار گاز را نشان می دهد.

فرهنگستان زبان و ادب

{tension} [زیست شناسی] نیرویی که براثر متورم شدن محتویات یاخته به دیوارۀ یاخته های گیاهی وارد می شود

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] فشار:نیروی وارد شده بر چیزی یا کسی با شدت است.
فشار، نیروی وارد شده بر چیزی یا کسی با شدت است.
احکام مرتبط
از احکام آن به مناسبت در باب طهارت سخن گفته اند.
پاک کردن لباس نجس با آب قلیل
چنانچه لباس ، فرش و مانند آن که آب در آن نفوذ می کند با آب قلیل شسته شود، به قول مشهور ، فشردن آن برای خروج غساله لازم است. از این حکم، ادرار پسر بچه شیرخوار استثنا شده است که فشردن فرش یا لباس نجس شده به ادرار او لازم نیست.
پاک کردن لباس نجس با آب کثیر
...

واژه نامه بختیاریکا

تَل و تُل
لُ ( لُه ) ؛ هُلُک دُلُک؛ لُه

پیشنهاد کاربران

فُشار: بیهود گویی
فِشار: فعل امر از مصدر فشردن

در فیزیک : فشار ( P ) نسبت اندازه نیروی عمودی ( FN ) بر سطح ( A ) است .

ضغطه

کسی یا چیزی را تحت شرایط سخت و حاد و بغرنج و غامض قرار دادن.

سخن بیهوده

کاربر مازیار ایرانی در نظر داشته باشید که واژه فشار و فشردن و افشردن واژگان پارسی هستند و نه بیگانه که در زبان انگلیسی نیز واژه pressure از همین واژه افشُردن یا فشردن. . . بن مضارع:اَفشُر یا فِشُر گرفته شده است.

سیوز sivaz

بدی ها ، فحش ، ناسزا


کلمات دیگر: