کلمه جو
صفحه اصلی

کمیت


مترادف کمیت : چندی، کمی، مقدار

متضاد کمیت : چگونگی، کیفیت

برابر پارسی : چندی، اندازه

فارسی به انگلیسی

quantity, quantum, bay horse with a black tail and mane, magnitude

bay horse with a black tail and mane


quantity, magnitude


quantity, quantum


فارسی به عربی

کمیة

مترادف و متضاد

quantity (اسم)
حد، مقدار، مبلغ، عده، اندازه، قدر، عدد، چندی، کمیت

quantum (اسم)
ذره، میزان، درجه، مقدار، مبلغ، اندازه، پله، کمیت

shagreen (اسم)
کمیت، چرم دان دان، ساغری، نوعی پارچه ابریشمی دان دان

چندی، کمی ≠ چگونگی، کیفیت


مقدار


۱. چندی، کمی
۲. مقدار ≠ چگونگی، کیفیت


فرهنگ فارسی

شاعر عرب ( ف. ۱۲۵ ه ق . ) . وی قصایدی نغز در مدح رسول ص و اهل بیت دارد . هشام خلیفه او را بحبس افکند و خواست دست و زبانش را ببرد ولی کمیت با مساعدت زنش که لباس خود را باو داد فرار کرد .
اسب، اسبی که رنگش بین سیاهی وسرخی باشد، انداره، مقدار، مقدارچیزی که سنجیده یاشمرده شود، درفارسی چندی هم گفته شده
( اسم ) ۱ - اسب سرخ یال و دم سیاه کهر : امیر المومنین علی رضی الله عنه گفته است دلاور ترین اسپان کمیت است . توضیح عرب رنگ کمیت را از هم. ( اسبان ) بهتر میدانند . بسرما و گرما و گرسنگی و تشنگی و تاخت و تاز و آفتاب و سنگلاخ و گل و لای طاقتش از هم. ( اسپان ) بیشتر است چنانکه شاعر گفته : کمیت کپل گرد و زانو سیاه بمیدان گدا را کند پادشاه بسرما و گرما توانا بود . ( فرسنام. اسد الله خوانساری نوروز نامه . تعلیقات ) یا کمیت کسی لنگ بودن . از عهد. کاری بر نیامدن . یا کمیت اش لنگ است . کم مایه است درین کار تسلطی ندارد . ۲ - شراب لعل انگوری که بسیاهی زند . یا کمیت نشاط شراب ارغوانی .

فرهنگ معین

(کَ مُِ یَُ ) [ ع . کمیة ] (مص جع . ) اندازه ، مقدار.
(کُ مَ یا مِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - اسب سرخ رنگ که به سیاهی زند. ، ~ کسی لنگ بودن در انجام کاری کم مایه و ناتوان بودن . ۲ - شراب لعل انگوری که به سیاهی می زند.

(کَ مُِ یَُ) [ ع . کمیة ] (مص جع .) اندازه ، مقدار.


(کُ مَ یا مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - اسب سرخ رنگ که به سیاهی زند. ؛ ~ کسی لنگ بودن در انجام کاری کم مایه و ناتوان بودن . 2 - شراب لعل انگوری که به سیاهی می زند.


لغت نامه دهخدا

کمیت . [ ک ُ م َ ] (اِخ ) ابن زید الاسدی (60 - 126 هَ .ق .) نام شاعری بوده از عرب . (برهان ) (از آنندراج ). شاعری از عرب و ابوسعید سکری و اصمعی و ابن السکیت و غیرهم اشعار او را گرد آورده اند. از شعرای مولدین است و در عمل خالدالقسری بود. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شاعر بنی هاشم و از مردم کوفه بود و در دوره ٔ بنی امیه شهرت یافت . عالم به ادب و لغت و اخبار و انساب عرب و از هواخواهان بنی هاشم بوده و آنان را بسیارمدح کرده است . مشهورترین اشعار او هاشمیات است و آن قصایدی است در ستایش بنی هاشم که به آلمانی نیز ترجمه شده است . و گویند شعر او بیش از پنج هزار بیت است .ابوعبیده گفته است : اگر بنی اسد را هیچ منقبتی نبود،کمیت آنان را بس بود. در وی خصالی بود که هیچ شاعر نداشت ، خطیب بنی اسد و فقیه شیعه و سوارکاری دلیر و بخشنده و تیرانداز بود و در میان قومش کسی مهارت او را در تیراندازی نداشت . (از اعلام زرکلی ) :
کو حطیئه کو امیه کو نصیب و کو کمیت
اخطل و بشار برد آن شاعر اهل یمن .

منوچهری .


چو بوشعیب و خلیل و چو قیس و عمرو و کمیت
به وزن و ذوق عروض و به نظم ونثر روی .

منوچهری .


و رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ص 1570 شود.

کمیت . [ ک ُ م َ / م ِ ] (ع اِ) اسب نیک سرخ فش و دم سیاه ، مذکر و مؤنث در وی یکسان است . ج ، کُمت ، کماتی (کزرابی ) مثله شذوذاً. سیبویه گفت : از خلیل در باره ٔ کمیت سوال کردم . خلیل گفت : این کلمه بدان جهت مصغر شده است که نه سیاه خالص و نه سرخ خالص است بلکه بین سیاهی و سرخی است ... و فرق کمیت و اشقر به یال و دم است . اگر یال و دم سرخ باشد، اشقر و اگر سیاه باشد، کمیت است . و گویند بعیر کمیت همانگونه که گویند فرس کمیت و ناقة کمیت ایضاً. (از منتهی الارب ). اسب سرخ رنگ که به سیاهی زند و یال و دم او سیاه باشد. (آنندراج ). اسب نیک سرخ فش و دم سیاه ، مذکر و مؤنث در وی یکسان است . ج ، کُمت . (ناظم الاطباء). کمیت از اسبان آن را گویند که سرخی آن با سیاهی غیرخالص آمیخته باشد و گفته شده است اسبی است که رنگ آن بین سیاهی و سرخی است و مذکر و مؤنث در آن یکسان است و گویند: مهر کمیت و مهرة کمیت ... و آن تصغیر اکمت است به غیر قیاس . و از اصمعی است : گویند بعیر احمر، وقتی که به سرخی آن رنگ دیگر نیامیخته باشد و اگر به سرخی آن سیاهی آمیخته باشد، آن کمیت است و همچنان است ناقة کمیت . (از اقرب الموارد). اسب سرخ یال و دم سیاه را گویند. (برهان ). اسبی که به سیاهی زند و یال و دم وی سیاه باشد. اسب بش (یال ) و دنبال (دم ) سیاه . هیگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بدان زمان که بر ابطال تیره گون گردد
همه کمیت نماید ز خون سیاه سمند.

منجیک (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


هم از داغ دیگر کمیتی به رنگ
تو گفتی ز دریا درآمد نهنگ .

فردوسی .


آن کمیت گهری را که تو دادی به رهی
جز به شش میخ بر آن نعل نبندد نعال .

فرخی .


مرا در زیر ران اندر کمیتی
کشنده نی و سرکش نی و توسن .

منوچهری .


کمیت سخن را ضمیر است میدان
سوارش چه چیز است جان سخندان .

ناصرخسرو.


کمیتت اندر تک گنبدی است اندر دور
حسامت اندر زخم آتشی است اندر تاب .

مسعودسعد.


کمیت رنجبردار بود. (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام چ اوستا ص 96). امیرالمؤمنین علی رضی اﷲ عنه گفته است : دلاورترین اسبان کمیت است . (نوروزنامه ، ایضاً ص 97).
قاعده ٔ بزم ساز بر گل و نقل و نبید
کز سفرت سوده شد نعل کمیت و سمند.

سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


شاه را بین کعبه ای بر بوقبیس
چون کمیتش زیر ران آمد به رزم .

خاقانی .


هست کمیتش سپهر جوزهری بر دمش
پاردم جوزهر چنبر ماهش سزد.

خاقانی .


حذر واجب است از کمیتت مدام
که هم بدرکاب است و هم بدلگام .

نزاری قهستانی .


اگر بادپای است خنگ ملک
کمیت مرا نیز پا لنگ نیست .

سلطان اتسز (از امثال و حکم ص 1237).


کمیتی که رنگش چو خرما بود
به سرما و گرما توانا بود.

؟ (از امثال وحکم ص 1237).


- پیسه کمیت ؛ از نامهای اسپان به زبان پارسی که رنجور و بدخو بود. (از نوروزنامه ٔ منسوب به خیام چ اوستا ص 96).
- کمیتش لنگ است ؛ کم مایه است . در این کار تسلطی ندارد. (فرهنگ فارسی معین ). قاصر است . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا).
- کمیت کسی در امری لنگ بودن ؛ در آن کار ناقص و ناتمام و نارسا بودن . آن را ندانستن . از آن بهره ای نداشتن .
|| می سرخ سیاهی آمیز. (منتهی الارب ). شراب لعل انگوری که به سیاهی زند. (غیاث ) (آنندراج ). شرابی که در آن سیاهی و سرخی باشد و گویند از نامهای شراب است زیرا که در آن رنگی از سرخی و سیاهی است . (از اقرب الموارد). شراب سرخی را گویند که به سیاهی زند. (برهان ).
- کمیت نشاط ؛ کنایه از شراب ارغوانی باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ).

کمیت. [ ک ُ م َ / م ِ ] ( ع اِ ) اسب نیک سرخ فش و دم سیاه ، مذکر و مؤنث در وی یکسان است. ج ، کُمت ، کماتی ( کزرابی ) مثله شذوذاً. سیبویه گفت : از خلیل در باره کمیت سوال کردم. خلیل گفت : این کلمه بدان جهت مصغر شده است که نه سیاه خالص و نه سرخ خالص است بلکه بین سیاهی و سرخی است... و فرق کمیت و اشقر به یال و دم است. اگر یال و دم سرخ باشد، اشقر و اگر سیاه باشد، کمیت است. و گویند بعیر کمیت همانگونه که گویند فرس کمیت و ناقة کمیت ایضاً. ( از منتهی الارب ). اسب سرخ رنگ که به سیاهی زند و یال و دم او سیاه باشد. ( آنندراج ). اسب نیک سرخ فش و دم سیاه ، مذکر و مؤنث در وی یکسان است. ج ، کُمت. ( ناظم الاطباء ). کمیت از اسبان آن را گویند که سرخی آن با سیاهی غیرخالص آمیخته باشد و گفته شده است اسبی است که رنگ آن بین سیاهی و سرخی است و مذکر و مؤنث در آن یکسان است و گویند: مهر کمیت و مهرة کمیت... و آن تصغیر اکمت است به غیر قیاس. و از اصمعی است : گویند بعیر احمر، وقتی که به سرخی آن رنگ دیگر نیامیخته باشد و اگر به سرخی آن سیاهی آمیخته باشد، آن کمیت است و همچنان است ناقة کمیت. ( از اقرب الموارد ). اسب سرخ یال و دم سیاه را گویند. ( برهان ). اسبی که به سیاهی زند و یال و دم وی سیاه باشد. اسب بش ( یال ) و دنبال ( دم ) سیاه. هیگر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
بدان زمان که بر ابطال تیره گون گردد
همه کمیت نماید ز خون سیاه سمند.
منجیک ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
هم از داغ دیگر کمیتی به رنگ
تو گفتی ز دریا درآمد نهنگ.
فردوسی.
آن کمیت گهری را که تو دادی به رهی
جز به شش میخ بر آن نعل نبندد نعال.
فرخی.
مرا در زیر ران اندر کمیتی
کشنده نی و سرکش نی و توسن.
منوچهری.
کمیت سخن را ضمیر است میدان
سوارش چه چیز است جان سخندان.
ناصرخسرو.
کمیتت اندر تک گنبدی است اندر دور
حسامت اندر زخم آتشی است اندر تاب.
مسعودسعد.
کمیت رنجبردار بود. ( نوروزنامه منسوب به خیام چ اوستا ص 96 ). امیرالمؤمنین علی رضی اﷲ عنه گفته است : دلاورترین اسبان کمیت است. ( نوروزنامه ، ایضاً ص 97 ).
قاعده بزم ساز بر گل و نقل و نبید
کز سفرت سوده شد نعل کمیت و سمند.
سوزنی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).

کمیت . [ ک َم ْ می ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) چندی . (غیاث ) (آنندراج ). چندی . کمیة. (فرهنگ فارسی معین ). چندی . مقابل کیفیت ؛ چونی ، چگونگی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ) مقدار چیزی که سنجیده شود یا پیموده شود یا شمرده شود. (غیاث ) (آنندراج ). مقدار. اندازه . تعداد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ): کمیت و مقدار دو لفظ مترادفند. (اساس الاقتباس از فرهنگ فارسی معین ). || پیکر و هیکل . || ارزش و بها. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). || (اصطلاح فلسفه و منطق ) یکی از اعراض است دال بر چندی شی ٔ. مقابل کیفیت . (فرهنگ فارسی معین ). کمیت و مقدار در لغت دو لفظ مترادفند دال بر آنچه لذاته قابل مساوات و لامساوات باشند به تطبیق وهمی یا وجودی . و لامساوات تفاوت بود. و بیان این رسم آن است که چیزهایی هست که قابل مساوات و لامساوات است ، مانند سطوح و اجسام که ممکن باشد که گویند بعضی مساوی بعضی است و بعضی مساوی بعضی نیست بلکه بزرگتر است یا خردتر. و چیزهایی هست که قابل مساوات و لامساوات نباشند، مانند جواهر مفارقه که نتوان گفت که نفسی مساوی نفسی است یا بزرگتر یا خردتر از اوست . و آنچه قابل مساوات و لامساوات باشد هم دوگونه بود. بعضی بودکه لذاته قابل مساوات و لامساوات باشد و بعضی باشد که لغیره بود مثلاً چون گویند: این زمین مساوی آن زمین است . اگر از علت آن پرسند که چرا چنین است ؟ گویند به سبب آنکه این ده ذراع است و آن ده ذراع . و یا چون گویند: این جامه درازتر است از آن جامه . و اگر از علت پرسند، گویند: به سبب آنکه این ده ذراع است و آن هشت ذراع . سبب مساوات زمینها مساوات ده ذراع و ده ذراع نهاده باشند و سبب تفاوت جامه ها تفاوت ده ذراع و هشت ذراع . پس زمین و جامه قابل مساوات و تفاوت نه به ذات خوداند، بل به سبب آنکه ممسوحند به ذراعهایی معدود. و اگر گویند: چرا ده مساوی ده است و بیشتر از هشت ، گویند به سبب آنکه آنجا دو ده اند و اینجا ده و هشت ، و به ضرورت دو ده متساوی باشند و ده و هشت متفاوت پس اعداد قابل مساوات و لامساوات به ذات خوداند نه به سبب چیزی دیگر. و هم بر این قیاس در دیگر کمیات .
و از خواص کمیت آن است که قابل تقدیر بود لذاته ،یعنی آن را مقدر توان کرد و به چیزی غیر او حاجت نبود در تقدیر او. و اما اجسام که مقدر شود به واسطه ٔ کمیات مقدر شود، پس کم قابل تقدیر بود لذاته و غیر او به واسطه ٔ او. و از لوازم کمیت آن بود که قابل تجزیه بود لذاته چندانکه خواهند. و از لوازم کمیت آن بود که تضاد بر او درنیاید و قابل اشد و اضعف نباشد. واین پنج لازم است بعضی خاص به کمیت و بعضی آنچه بهری مقولات را در آن شرکت باشد. و کمیت را دو گونه قسمت کنند: اول بر این نسق که گویند کمیت یا متصل باشد یامنفصل . متصل آن بود که اجزاء او را در وقت فرض تجزیه حدی مشترک باشد که بدایت یک قسم بود و نهایت دیگر قسم . و اتصال درین مقام دیگر است و به آن معنی که چیزی به چیز دیگرمتصل شود تا هر دو را ملاقات بر حدی مشترک حاصل شود، مانند اتصال سیاه به سپید در ابلق دیگر است . و متصل درین مقام فصل کم است و منفصل همچنین .
و منفصل آن بود که اجزاء او را حد مشترک نبود مانند هفت چون آن را به دو قسم کنند به سه و چهار، چه هیچ حد نباشد که نهایت یک قسم بود و بدایت دیگر. و مقدار در اصطلاح حکما کم متصل را گویند و کم متصل دو قسم بود: یا قارالذات و یا غیر قارالذات . و قارالذات آن بود که اجزایی که او را فرض کنند با هم موجود توان یافت . و غیر قارالذات آن بود که هرگاه که او را اجزاء فرض کنند در حال وجود یک جزو دیگر اجزاء موجود نبود. و کم متصل قارالذات سه نوع بود: خط، و او طول تنها بود و عرض و عمقش نبود. و سطح ، و او را طول و عرض بود. و عمق نبود، و جسم ، و او را طول و عرض وعمق بود، این جسم را جسم تعلیمی گویند و جسم را که نوع جوهر است جسم طبیعی و وقوع جسم بر هر دو به اشتراک محض بود و بعضی این جسم را ثخن گویند یا عمق یا سمک .
و اما کم متصل غیر قارالذات یک نوع بود، و آن زمان است . و کم منفصل هم یک نوع بود و آن عدد باشد. پس اقسام کم پنج باشد: خط و سطح و جسم و زمان وعدد. و نقطه که نهایت خط بود، و آن که نهایت زمان بود و واحد که جزو عدد و مبداء عدد بود، هر چند متعلق باشد به این انواع ، اما به ذات داخل نباشند در جنس کم ، چه قابل تقدیر و تجزیه نباشند. و اما قسمت کم به وجه دوم چنان بود که گویند: کم ذووضع باشد یا غیرذی وضع و وضع به سه معنی به کار دارند: یکی هر چه قابل اشارت حسی بود، گویند آن را وضع است و به این معنی گویند نقطه را وضع باشد، و وحدت را وضع نبود، یعنی ، نقطه قابل اشارات بود، و وحدت از آن روی که وحدت باشدنبود. دوم هر چه آن را وجودی قار بالفعل بود و اتصال و ترتیبی ، چون اجزاء او را با یکدیگر نسبت دهند آن را وضع خوانند، مثلاً گویند: مربع را وضعی است که ضلع او با زاویه ٔ او با ضلع بر چه نسبت باشد، و زاویه ٔاو بر چه نسبت . و این وضع به حقیقت از مقوله ٔ اضافت بود. سوم هر چه آن را اجزایی بود و اجزاء آن را با یکدیگر و با جهات عالم نسبتی بود و جمله را به سبب این نسبت هیأتی لازم شود، و این هیأت را وضع خوانند و این وضع خود مقوله ای است به انفراد چنانکه یاد کرده شود. و غرض در این موضع وضع است به معنی دوم که بعضی کمیات را عارض شود. پس کم ذووضع یا خط بود، یا سطح یا جسم ، و غیرذی وضع، قارالذات بود یا نبود، اگر قارالذات بود، عدد بود. و اگر غیر قارالذات بود زمان بود. و عدد را وضع نیست به سبب آنکه اتصال ندارد. و زمان را به سبب آنکه قار نیست . و بدان که بعضی مقولات بعضی را عارض شوند، چنانکه اضافت اینجا کم را عارض شده است . چه وضع به این معنی از مقوله ٔ اضافت است . و باشد که دو نوع از یک مقوله یکدیگر را عارض شوند، چنانکه کم متصل و منفصل که یکدیگر را عارض شوند. اما عروض اتصال منفصل را سبب تجزیه ٔ واحد بود به اجزاء نامتناهی ، مانند کمیات متصله و اما عروض انفصال کم متصل را، سبب شمردن آن شود به آحاد، مانند: ذرعان و ساعات و درجات فلکی و غیر آن . و قومی مکان را نوعی منفرد از کم متصل شمرده اند و قول را نوعی از کم منفصل غیر قارالذات و به حقیقت مکان از قبیل سطح است و قول از قبیل صوت و حرف که در کیفیات گفته آید، الا آنکه عدد حروف را عارض شده است . و همچنین قومی نقل را در کمیت شمرده اند و از باب کیفیت باشد. (اساس الاقتباس صص 39- 42).
- کمیت متصل ؛ رجوع به کمیت (اصطلاح فلسفه و منطق ) شود.
- کمیت منفصل ؛ رجوع به کمیت (اصطلاح فلسفه و منطق ) شود : و اما شمار کمیت منفصل است . (دانشنامه ، از فرهنگ فارسی معین ).


فرهنگ عمید

مقدار چیزی که سنجیده یا شمرده شود، اندازه، مقدار، چندی.
اسبی که رنگش بین سیاهی و سرخی است، اسب.

مقدار چیزی که سنجیده یا شمرده شود؛ اندازه؛ مقدار؛ چندی.


اسبی که رنگش بین سیاهی و سرخی است؛ اسب.


دانشنامه عمومی

کَمّیَت یا چَندی در لغت به معنای مقدار می باشد و معمولاً در برابر واژهٔ کیفیت به کار می رود. در فیزیک هر چه که قابل اندازه گیری باشد، کمیت و در مقابل، هرچه که نتوان اندازه گیری کرد کیفیت نامیده می شود. کمیت را می توان با یک عدد نشان داد و برای تعیین این مقدار نیاز به یکای آن کمیت داریم. «کم و کیف» را در فارسی چند و چون می گویند.
کمیت های نرده ای، کمیت هایی هستند که تنها دارای بزرگی (اندازه) می باشند. مانند جرم، زمان و دما
کمیت های برداری، کمیت هایی هستند که علاوه بر اندازه دارای جهت نیز هستند و از قانون جمع بردارها پیروی می کند. مانند سرعت، جابجایی و نیرو
کمیت ها در فیزیک به دو نوع کمیت نرده ای یا اسکالر (عددی) و کمیت برداری تقسیم می شوند.
از کمیت های پر کاربرد می توان به موارد زیر اشاره کرد:

فرهنگ فارسی ساره

چند


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کمیت (ابهام زدایی). واژه کمیت ممکن است در معانی ذیل به کار رفته و یا اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: معانی• کمیت، کمیت به معنای کم (به فتح کاف و سکون میم) یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق به معنای عَرَض پذیرنده مساوات و عدم مساوات به صورت بالذات نه بالعَرَض• کمیت منفصل، به معنای کمّ فاقد حدّ مشترک، در وقت فرض تجزیه اعلام و اشخاص• کمیت بن زیاد اسدی کوفی، (به ضم کاف و کسر میم)، از شاعران برجسته شیعه درباره اهل بیت و مرثیه امام حسین (علیه السلام)
...

واژه نامه بختیاریکا

( کُمیت ) قهوه ای

جدول کلمات

یکا

پیشنهاد کاربران

خوبه

اسکالر

اندازه, طول. مثل, غیرقابل اندازهگیر زمان. . . ضدآن کیفیت است.

اسب سرخ مایل به سیاه

کَمّیَت یا چَندی در لغت به معنای مقدار می باشد و در فیزیک هر چه که قابل اندازه گیری باشد، کمیت نامیده می شود. کمیت را می توان با یک عدد نشان داد و برای تعیین این مقدار نیاز به "یکای" آن کمیت داریم.
کم و کیف را در فارسی چند و چون است.

چندینگی
کیفیت = چگونگی

چندتایی و چقدر

۱. شراب سرخ
۲: اسب سرخ
کمیت عتیق بر کمیت عتیق اختیار کرده: جهانگشا جلد ۲
شراب سرخ را به جای اسب سرخ نژاده برگزیده.

شمارشی

یکا، چندی، کمی، مقدار

اسبی که رنگش مایل به زرد است


اسب سیاه مایل به سرخ

کیفیت. اسب سرخ مایل به سیاه


کلمات دیگر: