کلمه جو
صفحه اصلی

طول


مترادف طول : درازا، درازی، ضلع بزرگ تر، دیرش، مدت، زمان ، امتداد، مسافت، بعد

متضاد طول : پهنا، عرض

برابر پارسی : درازا، درازای، درازنا

فارسی به انگلیسی

length, length of time, duration, longitude, abscissa, long

length


longitude


abscissa, length, long


فارسی به عربی

احداثی , طول

عربی به فارسی

درازا , طول , قد , درجه , مدت


کشيده کردن , دراز کردن , امتداد دادن , باريک شدن , دراز شدن , تطويل


مترادف و متضاد

length (اسم)
مد، درجه، طول، مدت، قد، درازا، امتداد

duration (اسم)
طول، استمرار، بقاء، مدت، طی

longitude (اسم)
طول، درازا، طول جغرافیایی

along (حرف اضافه)
همراه، طول، در امتداد خط

درازا، درازی ≠ پهنا، عرض


ضلع‌بزرگ‌تر


دیرش، مدت، زمان


۱. درازا، درازی
۲. ضلعبزرگتر
۳. دیرش، مدت، زمان ≠ پهنا، عرض
۴. امتداد، مسافت، بعد


فرهنگ فارسی

درازشدن، درازی، نقیض کوتاهی، مقابل عرض(پهنا )
۱ - منت نهادن بر کسی . ۲ - فزونی جستن بر کسی . ۳ - احسان کردن .
دراز شدن زوزنی

فرهنگ معین

(طَ یا طُ ) [ ع . ] (اِمص . ) ۱ - زیادت ، فزونی . ۲ - علو. ۳ - وسعت ، فراخی . ۴ - قدرت ، توانگری .
[ ع . ] ۱ - (مص ل . ) دراز شدن ، مدت دار شدن . ۲ - (اِمص . ) درازی .
( ~. ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - منت نهادن بر کسی . ۲ - فزونی جستن بر کسی . ۳ - احسان کردن .

(طَ یا طُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - زیادت ، فزونی . 2 - علو. 3 - وسعت ، فراخی . 4 - قدرت ، توانگری .


[ ع . ] 1 - (مص ل .) دراز شدن ، مدت دار شدن . 2 - (اِمص .) درازی .


( ~.) [ ع . ] (مص ل .) 1 - منت نهادن بر کسی . 2 - فزونی جستن بر کسی . 3 - احسان کردن .


لغت نامه دهخدا

طول. [ طَ وَ ] ( ع اِمص ) درازی لفج برین شتر، یا عام است. ( منتهی الارب ). درازی در لب بالائین شتر. ( منتخب اللغات ).

طول. [ طِ وَ ] ( ع اِ ) طیل. پای بند ستور. رسن دراز که بدان ستور را بعلف بندند. گویند: ارخ للفرس طوله ؛ یعنی دراز کن رسن آن را. و طال طولک و طیلک ؛ یعنی دراز شدعمر تو یا درنگی یا غیبت تو. ( منتهی الارب ). رسن که بدان پای چارپا بندند. رسن دراز که ستور را بدان بندند و سر دهند که بچرد. ( منتخب اللغات ). رسن که بر پای ستور کنند و فروگذارند تا میچرد. ( مهذب الاسماء ).

طول. [ طُوْ وَ ] ( ع اِ ) مرغی است. ( مهذب الاسماء ). مرغیست آبی درازپا. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). اسم طائری است پاهای آن طولانی. ( فهرست مخزن الادویه ). درازپا ( از مرغان ).

طول. [ طُ وَ ] ( ع اِ ) عمر. || دیری. || غیبت. || ( ص ، اِ ) ج ِ طولی ̍. ( منتهی الارب ).
- سبع طول ( در قرآن ) ؛ هفت سوره طویل قرآن و آن بقره و آل عمران و نساء و مائده و انعام و اعراف باشد، و در هفتمی خلاف کرده اند، بعضی سوره یونس گفته اند و بعضی سوره انفال و براءة را معاً یک سوره شمرده و جزء سبع طول نهاده اند. رجوع به سبع طوال شود.
- || سبع طُوَل ( در شعر )؛ معلقه امروءالقیس و زهیر و عمرو و لبید و طَرَفة و حارث و عنترة.

طول. ( ع اِمص ، اِ ) زیادت. فزونی. ( منتهی الارب ) افزونی. ( مهذب الاسماء ). فضل. || علو. || سعه. فراخی. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). دستگاه. ( منتهی الارب ). || توانگری. ( منتهی الارب )( منتخب اللغات ). غنی ̍. توانائی. ( منتهی الارب ). قدرت. ( منتخب اللغات ). || نیکوئی. ( مهذب الاسماء ). || من : ذو الطول و المن :
جمال ملکت ایران و توران
مبارک سایه ذوالطول والمن.
منوچهری.
|| طُوَل. ( منتهی الارب ). رجوع به طُوَل شود. طیل. || عمر. زندگانی. || غیبت.درنگی. ( منتهی الارب ). گویند: طال طولک و طیلک ؛ ای مکثک او عمرک او غیبتک. || و یقال : لاآتیک طول الدهر؛ ای مدته. ( مهذب الاسماء ). طال طولک ؛ ای مدتک. ( مهذب الاسماء ).

طول. [ طَ ] ( ع مص ) منت نهادن بر کسی. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). || فزونی کردن بر کسی. فخر نمودن. ( منتهی الارب ). با کسی فضل کردن. ( زوزنی ). در فضل غلبه کردن. ( تاج المصادر ). غالب آمدن در فضل. ( منتخب اللغات ). || غالب آمدن در درازی ، و منه فی حدیث استسقاء عمر فطال العباس عمر؛ ای غلبه فی طول القامة و کان عمر طویلاً و کان العباس اطول منه. ( منتهی الارب ). بدرازی غلبه کردن. ( تاج المصادر ). || احسان کردن. ( منتهی الارب ).

طول . [ طَ وَ ] (ع اِمص ) درازی لفج برین شتر، یا عام است . (منتهی الارب ). درازی در لب بالائین شتر. (منتخب اللغات ).


طول . [ طِ وَ ] (ع اِ) طیل . پای بند ستور. رسن دراز که بدان ستور را بعلف بندند. گویند: ارخ للفرس طوله ؛ یعنی دراز کن رسن آن را. و طال طولک و طیلک ؛ یعنی دراز شدعمر تو یا درنگی یا غیبت تو. (منتهی الارب ). رسن که بدان پای چارپا بندند. رسن دراز که ستور را بدان بندند و سر دهند که بچرد. (منتخب اللغات ). رسن که بر پای ستور کنند و فروگذارند تا میچرد. (مهذب الاسماء).


طول . (ع اِمص ، اِ) زیادت . فزونی . (منتهی الارب ) افزونی . (مهذب الاسماء). فضل . || علو. || سعه . فراخی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). دستگاه . (منتهی الارب ). || توانگری . (منتهی الارب )(منتخب اللغات ). غنی ̍. توانائی . (منتهی الارب ). قدرت . (منتخب اللغات ). || نیکوئی . (مهذب الاسماء). || من ّ: ذو الطول و المن :
جمال ملکت ایران و توران
مبارک سایه ٔ ذوالطول والمن .

منوچهری .


|| طُوَل . (منتهی الارب ). رجوع به طُوَل شود. طیل . || عمر. زندگانی . || غیبت .درنگی . (منتهی الارب ). گویند: طال طولک و طیلک ؛ ای مکثک او عمرک او غیبتک . || و یقال : لاآتیک طول الدهر؛ ای مدته . (مهذب الاسماء). طال طولک ؛ ای مدتک . (مهذب الاسماء).

طول . (ع ص ، اِ) ج ِ اطول و طولی ̍.


طول . (ع مص ) دراز شدن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (زوزنی ) (تاج المصادر).


طول . [ طَ ] (ع مص ) منت نهادن بر کسی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || فزونی کردن بر کسی . فخر نمودن . (منتهی الارب ). با کسی فضل کردن . (زوزنی ). در فضل غلبه کردن . (تاج المصادر). غالب آمدن در فضل . (منتخب اللغات ). || غالب آمدن در درازی ، و منه فی حدیث استسقاء عمر فطال العباس عمر؛ ای غلبه فی طول القامة و کان عمر طویلاً و کان العباس اطول منه . (منتهی الارب ). بدرازی غلبه کردن . (تاج المصادر). || احسان کردن . (منتهی الارب ).


طول . [ طُ وَ ] (ع اِ) عمر. || دیری . || غیبت . || (ص ، اِ) ج ِ طولی ̍. (منتهی الارب ).
- سبع طول (در قرآن ) ؛ هفت سوره ٔ طویل قرآن و آن بقره و آل عمران و نساء و مائده و انعام و اعراف باشد، و در هفتمی خلاف کرده اند، بعضی سوره ٔ یونس گفته اند و بعضی سوره ٔ انفال و براءة را معاً یک سوره شمرده و جزء سبع طول نهاده اند. رجوع به سبع طوال شود.
- || سبع طُوَل (در شعر)؛ معلقه ٔ امروءالقیس و زهیر و عمرو و لبید و طَرَفة و حارث و عنترة.


طول . [ طُوْ وَ ] (ع اِ) مرغی است . (مهذب الاسماء). مرغیست آبی درازپا. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). اسم طائری است پاهای آن طولانی . (فهرست مخزن الادویه ). درازپا (از مرغان ).


طول . (ع اِمص ، اِ) عمر. || غیبت . || درنگی . (منتهی الارب ). طُوَل . رجوع به طُوَل شود. طیل . (منتهی الارب ). || پهلوی مربع. (التفهیم ص 25). || درازی . (مهذب الاسماء). درازنا. بالا. بلندی . امتداد. استطاله . خلاف عرض . خلاف قصر. نقیض قصر. یکی ازسه بعد جسم که از دوی دیگر درازتر است . درازا : و عادت مردمان چنان رفته است که درازترین بعدی را طول نام کنند، ای درازا. (التفهیم ). اسکندر مردی بوده است با طول و عرض و بانگ و برق و صاعقه چنانکه در بهار و تابستان ابر باشد. (تاریخ بیهقی ص 91).
گر طول وعرض همت او داردی سپهر
خورشید کی رسیدی هرگز بباختر.

مسعودسعد.


مگر از طول ایام و امتداد مقام به ستوه آیند و از آن مقاتلت و منازلت روی بتابند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 350).
و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: طول بر معانی چندی اطلاق شود: نخست ، امتداد واحدبطور مطلق یعنی بی آنکه با آن قیدی در نظر گرفته شود، و به این معنی گویند هر خطی فی نفسه طویل است یعنی آن خط فی نفسه بعد واحد و امتداد واحدی است . دوم ، امتداد مفروض اول و آن یکی از ابعاد سه گانه ٔ جسمی است ودر مقابل آن عرض است که امتداد مفروض دوم است و عمق آن است که امتداد مفروض سوم باشد چنانکه در جسم مربع چنین است . سوم ، از دو امتداد متقاطع در سطح آنچه طویل تر است طول باشد و این مفهوم میان جمهور علما مشهور است ، و بدین معنی گویند: سطح چیزی است که دارای طول و عرض باشد. چهارم ، امتدادی که از سر انسان به قدم او منتهی شود و امتدادی که از رأس چهارپایان به مؤخر آنها برسد چنانکه عرض را به امتدادی گویند که از یمین انسان یا چهارپایان به شمال آنها برسد و عمق را بر امتدادی اطلاق کنند که از سینه ٔ انسان به پشت او و از سینه ٔ چهارپایان به زمین برسد. در شرح مواقف در مباحث «کم » چنین است ، و در شرح طوالع آمده است که : بعدی که از سر انسان بقدم او برسد طول انسان است وبعدی که از پشت چهارپایان به اسفل آنها برسد طول آنها باشد و بعدی را که از سمت راست انسان به سمت چپ او برسد عرض انسان خوانند و بعدی را که از سر حیوان به دم او منتهی گردد عرض آن خوانند.

فرهنگ عمید

۱. قدرت، توانگری.
۲. فزونی.
۳. عطا، احسان.
۱. [مقابلِ کوتاهی] درازی.
۲. [مقابلِ عَرض] درازا.
۳. (اسم مصدر ) دراز شدن.
۴. (ریاضی ) هر یک از دو ضلع بزرگ تر مستطیل.
۵. امتداد: در تمام طول خیابان، قدم به قدم گُل گذاشته بودند.
۶. (اسم مصدر ) طولانی شدن.
۷. مدت: در طول این چند سال، پدرت خیلی شکسته شده است.
* طول جغرافیایی: (جغرافیا ) فاصلۀ زاویه ای بین نصف النهار هر نقطه از نصف النهار مبدٲ (معمولاً گرینویچ ).
* طول دادن: (مصدر متعدی ) به تٲخیر انداختن.
* طول کشیدن: (مصدر لازم ) به درازا کشیدن، ادامه یافتن.
* طول موج: (فیزیک ) فاصلۀ مابین ماکزیمم های دوموج متوالی، مقدار مسافتی که حرکت ارتعاشی در زمان تناوب خود می پیماید.

۱. قدرت؛ توانگری.
۲. فزونی.
۳. عطا؛ احسان.


۱. [مقابلِ کوتاهی] درازی.
۲. [مقابلِ عَرض] درازا.
۳. (اسم مصدر) دراز شدن.
۴. (ریاضی) هر‌یک از دو ضلع بزرگ‌تر مستطیل.
۵. امتداد: در تمام طول خیابان، قدم‌به‌قدم گُل گذاشته‌ بودند.
۶. (اسم مصدر) طولانی شدن.
۷. مدت: در طول این چند سال، پدرت خیلی شکسته شده است.
⟨ طول جغرافیایی: (جغرافیا) فاصلۀ زاویه‌ای بین نصف‌النهار هر نقطه از نصف‌النهار مبدٲ (معمولاً گرینویچ).
⟨ طول دادن: (مصدر متعدی) به تٲخیر انداختن.
⟨ طول کشیدن: (مصدر لازم) به درازا کشیدن؛ ادامه یافتن.
⟨ طول موج: (فیزیک) فاصلۀ مابین ماکزیمم‌های دوموج متوالی؛ مقدار مسافتی که حرکت ارتعاشی در زمان تناوب خود می‌پیماید.


دانشنامه عمومی

طول یا درازا کمیتی است برای اندازه گیری فاصلهٔ دو نقطه در فضا که برای بیان آن یکاهای زیر را به کار می گیرند:
فوت
یارد
اینچ
متر
میکرون
مایل
آنگستروم
ذراع
فاتوم
وجب
میل
هاسر
میل
فرسنگ
استادیا
یکای مورد استفاده برای طول در سامانه استاندارد بین المللی یکاها (SI)، متر می باشد.

طول (آواشناسی). در آواشناسی، طول یا کمیت به مدت زمانی اشاره دارد که یک آوا ادا می شود. طول هم در مورد مصوت ها و هم صامت ها (به صورت تشدید) مطرح است اما در اغلب زبان ها تغییر در طول بیشتر در ادای مصوت ها دیده می شود. در بسیاری از زبان ها یا بسیاری موقعیت ها در یک زبان خاص، تغییر در طول ادای آوا ممکن است هیچ تفاوت معنایی ای ایجاد نکند. یک مثال از زبانی که طول آوا در آن می تواند تفاوت معنایی ایجاد کند عربی است.
زبان شناسان غربی در قدیم برای نشان دادن طول از دیاکریتیک (اعراب گذاری) بر روی همان حروف لاتین استفاده می کردند. امروزه در الفبای IPA برای نشان دادن طویل بودن مصوت از یک نویسهٔ دونقطه ویژه : استفاده می شود که نباید آن را با دونقطهٔ عادی اشتباه گرفت. همین نویسه برای نشان دادن صامت ها نیز به کار می رود، اما طویل بودن صامت را با تکرار کردن حرف مربوط به آن صامت نیز نشان می دهند. نویسه هایی مخصوص دیگری نیز برای نشان دادن آواهای نیمه طویل یا بسیار طویل در نظر گرفته شده است.

فرهنگ فارسی ساره

درازا، درازنا


فرهنگستان زبان و ادب

{length} [فیزیک] یکی از هفت کمیت اصلی فیزیک که یکای آن در دستگاه SI متر است متـ . درازا
[ریاضی] ← طول نقطه

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] طَوْل به معنای توانایی مالی می باشد.
از احکام آن در باب نکاح سخن گفته اند.
بررسی واژه طول
واژه «طَول» در قرآن کریم در خصوص ازدواج با کنیز به کار رفته است. معنای لغوی آن زیادتی و فضل است؛ لیکن مراد از آن در آیه شریفه، توانایی مالی است؛ به گونه ای که شخص بتواند از عهده پرداخت مهر زن آزاد و یا علاوه بر آن، نفقه او بنابر اختلاف دیدگاهها برآید. بدون شک، مرد آزادی که از نظر مالی ناتوان از ازدواج با زن آزاد است، چنانچه بر اثر ازدواج نکردن بیم وقوع در حرام داشته باشد، می تواند با کنیز ازدواج کند؛ هرچند صبر پیشه کردن تا زمانی که خداوند گشایشی در کار او ایجاد کند افضل است. در فرض فقدان یکی از دو شرط یاد شده (ناتوانی مالی و بیم وقوع در حرام) در مسئله سه دیدگاه مطرح است: حرمت ازدواج با کنیز مطلقا؛ جواز توأم با کراهت آن مطلقا و حرمت آن به شرط داشتن همسر آزاد.قول نخست، مشهور میان قدما وقول دوم اشهر میان متأخران است. بنابر قول به حرمت، آیا عقد نیز باطل است یا عقد صحیح می باشد، هرچند مرتکب حرام شده است؟ مسئله اختلافی است بنابر قول به حرمت، تفاوتی میان ازدواج دائم و موقت نیست لیکن برخی، حرمت را به ازدواج دائم اختصاص داده اند. اگر کسی مدعی ناتوانی مالی و بیم ابتلا به حرام باشد، در صورتی که دروغگو بودنش محرز نباشد، ادعایش پذیرفته می شود. کسی که مالی در دست دارد و ادعا می کند ملک دیگری است، در صورت عدم احراز ملکیت او، گفته اش پذیرفته است. همچنین اگر ادعا کند دینی بر ذمّه دارد که مانع طَول است.

واژه نامه بختیاریکا

کَشار؛ وَر

پیشنهاد کاربران

درازا

بلندی

درازا، درازی، ضلع بزرگ تر، دیرش، مدت، زمان، امتداد، مسافت، بعد

درازا، درازی

دراز

درازا

همچنین، �پای داشتن� یا �بدرازا کشیدن� بجای �طول کشیدن�

نمونه:
این سوخت آینده ی جهان است و تا زمانی دراز پای خواهد داشت.

برگرفته از پیش نویس یادداشتی در دست کار

بالا
( بیهقی )


کلمات دیگر: