مترادف طول : درازا، درازی، ضلع بزرگ تر، دیرش، مدت، زمان ، امتداد، مسافت، بعد
متضاد طول : پهنا، عرض
برابر پارسی : درازا، درازای، درازنا
length
longitude
abscissa, length, long
درازا , طول , قد , درجه , مدت
کشيده کردن , دراز کردن , امتداد دادن , باريک شدن , دراز شدن , تطويل
درازا، درازی ≠ پهنا، عرض
ضلعبزرگتر
دیرش، مدت، زمان
۱. درازا، درازی
۲. ضلعبزرگتر
۳. دیرش، مدت، زمان ≠ پهنا، عرض
۴. امتداد، مسافت، بعد
(طَ یا طُ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - زیادت ، فزونی . 2 - علو. 3 - وسعت ، فراخی . 4 - قدرت ، توانگری .
[ ع . ] 1 - (مص ل .) دراز شدن ، مدت دار شدن . 2 - (اِمص .) درازی .
( ~.) [ ع . ] (مص ل .) 1 - منت نهادن بر کسی . 2 - فزونی جستن بر کسی . 3 - احسان کردن .
طول . [ طَ وَ ] (ع اِمص ) درازی لفج برین شتر، یا عام است . (منتهی الارب ). درازی در لب بالائین شتر. (منتخب اللغات ).
طول . [ طِ وَ ] (ع اِ) طیل . پای بند ستور. رسن دراز که بدان ستور را بعلف بندند. گویند: ارخ للفرس طوله ؛ یعنی دراز کن رسن آن را. و طال طولک و طیلک ؛ یعنی دراز شدعمر تو یا درنگی یا غیبت تو. (منتهی الارب ). رسن که بدان پای چارپا بندند. رسن دراز که ستور را بدان بندند و سر دهند که بچرد. (منتخب اللغات ). رسن که بر پای ستور کنند و فروگذارند تا میچرد. (مهذب الاسماء).
منوچهری .
طول . (ع ص ، اِ) ج ِ اطول و طولی ̍.
طول . (ع مص ) دراز شدن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (زوزنی ) (تاج المصادر).
طول . [ طَ ] (ع مص ) منت نهادن بر کسی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || فزونی کردن بر کسی . فخر نمودن . (منتهی الارب ). با کسی فضل کردن . (زوزنی ). در فضل غلبه کردن . (تاج المصادر). غالب آمدن در فضل . (منتخب اللغات ). || غالب آمدن در درازی ، و منه فی حدیث استسقاء عمر فطال العباس عمر؛ ای غلبه فی طول القامة و کان عمر طویلاً و کان العباس اطول منه . (منتهی الارب ). بدرازی غلبه کردن . (تاج المصادر). || احسان کردن . (منتهی الارب ).
طول . [ طُ وَ ] (ع اِ) عمر. || دیری . || غیبت . || (ص ، اِ) ج ِ طولی ̍. (منتهی الارب ).
- سبع طول (در قرآن ) ؛ هفت سوره ٔ طویل قرآن و آن بقره و آل عمران و نساء و مائده و انعام و اعراف باشد، و در هفتمی خلاف کرده اند، بعضی سوره ٔ یونس گفته اند و بعضی سوره ٔ انفال و براءة را معاً یک سوره شمرده و جزء سبع طول نهاده اند. رجوع به سبع طوال شود.
- || سبع طُوَل (در شعر)؛ معلقه ٔ امروءالقیس و زهیر و عمرو و لبید و طَرَفة و حارث و عنترة.
طول . [ طُوْ وَ ] (ع اِ) مرغی است . (مهذب الاسماء). مرغیست آبی درازپا. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). اسم طائری است پاهای آن طولانی . (فهرست مخزن الادویه ). درازپا (از مرغان ).
مسعودسعد.
۱. قدرت؛ توانگری.
۲. فزونی.
۳. عطا؛ احسان.
۱. [مقابلِ کوتاهی] درازی.
۲. [مقابلِ عَرض] درازا.
۳. (اسم مصدر) دراز شدن.
۴. (ریاضی) هریک از دو ضلع بزرگتر مستطیل.
۵. امتداد: در تمام طول خیابان، قدمبهقدم گُل گذاشته بودند.
۶. (اسم مصدر) طولانی شدن.
۷. مدت: در طول این چند سال، پدرت خیلی شکسته شده است.
〈 طول جغرافیایی: (جغرافیا) فاصلۀ زاویهای بین نصفالنهار هر نقطه از نصفالنهار مبدٲ (معمولاً گرینویچ).
〈 طول دادن: (مصدر متعدی) به تٲخیر انداختن.
〈 طول کشیدن: (مصدر لازم) به درازا کشیدن؛ ادامه یافتن.
〈 طول موج: (فیزیک) فاصلۀ مابین ماکزیممهای دوموج متوالی؛ مقدار مسافتی که حرکت ارتعاشی در زمان تناوب خود میپیماید.
درازا، درازنا