کلمه جو
صفحه اصلی

وکیل


مترادف وکیل : نماینده، پیشکار، کارگزار، مباشر، ناظر، قایم مقام، گماشته، مامور، نایب، وصی، قیم، ولی، قانون دان، مدافع، سرجوخه

برابر پارسی : نماینده، جانشین، کارگزار

فارسی به انگلیسی

counsel, lawyer, barrister, advocate, agent, attorney, deputy, lieutenant, proxy

counsel, lawyer, attorney, proxy, agent


advocate, agent, attorney, deputy, lieutenant, proxy


فارسی به عربی

محامی , مساعد , نائب , وکیل

عربی به فارسی

پيشکار , نماينده , گماشته , وکيل , مامور , عامل , امانتي


مترادف و متضاد

solicitor (اسم)
مشاور، وکیل

proxy (اسم)
وکالت، نماینده، وکیل، وکالتنامه

attorney (اسم)
وکالت، وکیل مدافع، نمایندگی، وکیل

agent (اسم)
عامل، نماینده، مامور، وکیل، گماشته، پیشکار

deputy (اسم)
نماینده، وکیل، نایب، قائم مقام، جانشین

assignee (اسم)
عامل، نماینده، مامور، وکیل، گماشته

procurator (اسم)
عامل، وکیل، گماشته، نایب، ناظر هزینه

lieutenant (اسم)
وکیل، نایب، ستوان، ناوبان، رسدبان

syndic (اسم)
وکیل، رئیس، کلانتر یا شهردار، رئیس صنف

نماینده


پیشکار، کارگزار، مباشر، ناظر


قایم‌مقام، گماشته، مامور، ناظر، نایب، وصی


قیم، ولی


قانون‌دان، مدافع


سرجوخه


۱. نماینده
۲. پیشکار، کارگزار، مباشر، ناظر
۳. قایممقام، گماشته، مامور، ناظر، نایب، وصی
۴. قیم، ولی
۵. قانوندان، مدافع
۶. سرجوخه


فرهنگ فارسی

گماشته، نماینده، اعتمادکننده، دادیار
(صفت اسم ) ۱ - آنکه کاری بوی واگذار شده . ۲ - مباشر کار گزار. ۳ - ناظر سرای استادالدار : (( و دختر خویش بدان آیین بمرزبان شاه داد و به جمهور- که وکیل او بود - داد... ) ) ۴ - نایب جانشین خلیفه قایم مقام . ۵ - ( صفویه ) بالاترین مقام حکومت را وکیل نامیدند . ۶ - کسی که بموجب عقدی از طرف شخص دیگری برای انجام امری تعیین شده است آنکه طبق عقد یا قرار دادی برای انجام امری از طرف شخص رشید دیگر نایب شده بدون آنکه اختیار انجام آن امر از منوب عنه ساقط شده باشد . یا وکیل تسخیری . وکیلی که برای انجام وکالت انتخابی مامور شود . یا وکیل در توکیل . آنکه علاوه بر وکالت در انجام امری اختیار دارد که بفرد دیگری وکالت دهد تامور وکالت را انجام دهد . یا وکیل عمومی معاون قضایی دادستان دادیار قضایی دادیاری که واجد شرایط قضائ است و بجای دادستان در دادگاهها وظایف او را انجام می دهد . یا وکیل قاضی . کسی که از طرف قاضی مامور اجرای امور بود : (( وکیل قاضیم اند گذر کمین کر دست بکف قبال. دعوی چو مار شیدایی . ) ) ( حافظ ) یاوکیل مدافع . وکیل دعاوی وکیل دادگستری آنکه دفاع از دعاوی حقوقی یا جزائی را از طرف یکی از اصحاب دعوا در دادگاهها بعهده می گیرد .۷- نمایند. مجلس شوری . ۸ - درجه داری که رتب. وی بالاتر از سر جوخه ( سرجوقه ) و پایین تر از استوار ( نایب ) است و آن خود دارای مراتب ذیل است : یا وکیل چپ . گروهبان سوم . یا وکیل راست . گروهبانه دوم . یا وکیل باشی . گروهبان یکم . یا وکیل خرج . ۱ - کسی که مخارج خانه ای بعهد. وی سپرده شده : (( بادی که وکیل خرج خاک است فراش گریو. مغاک است . ) ) ( گنجین. گنجوی ) ۲ - مهماندار . ۳ - خداوند خانه . یا وکیل در . ( دربار ) نماینده ای بوده است که امرا و حکام اطراف در درگاه پادشاه مقیم می داشته اند که کارهای مربوط بایشان را انجام دهد و مراقب مصالح کار باشد : ( از مسعدی شنودم وکیل در که خوارزمشاه سخت نومید گشت و بدست و پای بمرد . ) یا وکیل دریا . مرغی است افسانه ای که آنرا طیطوهم گویند ( هر چند طیطو بدو نوع موجود اطلاق شده ). سیمرغ دریا در کلیله ( وکیل دریا ) آمده و در همان داستان از او به ( سیمرغ ) تعبیر آمده . در کلیل. عربی ابن المقفع مصحح مرصفی ((وکیل البحر ) ) ودرچاپ اب لویس ص ((الموکل بالبحر ) ) ( دوجا ) آمده .در چا . مرصفی ص راجع به وکیل البحر در حاشیه آمه : (( وکیل البحر و فی بعض النسخ الموکل بالبحر یوخذ من سیاق المثل انه حیوان بحری اوخرافی لا وجودله . ) ) وکیل هم درین ترکیب بمعنی ((موکل ) ) و مظهر و سمبول است . رودکی هم در کلیله و دمنه منظوم گفته : (( پادشا سیمرغ دریا را ببرد خانه (خایه . ) و بچه بدان تیتو سپرد. ) ) ( لفا ) سیمرغ معروف هم در روایات زردشتی در میان دریا جای دارد . در (( رشن یشت ) ) آمده : (( و اگر هم تو ای رشن پاک . در بالای درخت سئنه ( سیمرغ ) باشی در میان دریای فرا خکرت ( آن درختی که ) داروهای نیک در بر دارد و دارای اروهای درست و درمان بخش است . (درختی که ) (( همه را درمان بخش ) ) نام دارد و در آن تخمهای هم. گیاهان نهاده شده ما ترابیاری میخوانیم . ) ) دریای فرا خکرت را برخی دریای خزر و بعضی دریای عمان دانسته اند . در فرهنگهای پارسی و اشعار قدما (( سیرنگ ) ) بمعنی سیمرغ آمده . بیت ذییل از فردوسی در دست است : (( از آنگا یگه باز گشتن نمود که نزدیک دریای سیرنگ بود. ) ) ((دریای سیرنگ ) ) ممکن است بدو معنی گرفته شود : ۱- دریایی که سیمرغ در آن میزیست . ۲- دریای موسوم به (( سیرنگ ) ) بهرحال در این بیت تاثیر روایت کهن سال اوستا (مبنی برزیستن سیمرغ در دریا ) هویداست . یا وکیل دیوان اعلی . ممکن است این وکیل دیوان اعلی غیر از وکیل نفس نفیس یا وکیل الدوله و دستیار وزیر اعظم بوده است و در مواقع بلا تصدی ماندن مقام عظمی با غیبت وی امور را اداره میکرده . ) ) یا وکیل سلطنت . نایب السلطنه و صدر اعظم . ( صفویه ) . یا وکیل شهبندر . ( اصطلاح وزارت امور خارج. عثمانی و ایران در عهد قاجاریه خاص ماموران عثمانی ) قایم مقام شهبندر : (( یمینی افندی وکیل شهبندر در خوی حسین آقا وکیل شهبندر در ساوجبلاغ . ) ) یا وکیل مطلق . وکیلی که دارای اختیارات تام است . یا وکیل وزیراعظم . کسی که در غیاب وزیر اعظم ( صدراعظم ) امور را اداره میکرد (صفویه ) ( قائم مقام عهد قاجاریه ). یا وکیل همایونی . وظیف. او عبارت بود از ادار. امور مالی ادای و از حیث مرتبت در پایه عالیتر از امرائ دیگر قرار داشت .

فرهنگ معین

(وَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - مباشر، کارگزار. ۲ - کسی که شخص انجام کارهای خود را به او واگذار می کند. ۳ - نمایندة مجلس که از طرف مردم انتخاب شود. ج . وکلاء.

لغت نامه دهخدا

وکیل . [ وَ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء).


وکیل. [ وَ ] ( ع ص ، اِ ) کارران. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( مهذب الاسماء ) ( شرح قاموس قزوینی ). آنکه بر وی کار گذارند، و برای جمع و مؤنث نیز گاه اطلاق گردد.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنکه کاری به وی واگذار شود. فعیل به معنی مفعول است زیرا به معنی موکول الیه است ، و گاه برای جمع و مؤنث نیز اطلاق گردد و به معنی فاعل است در صورتی که معنی حافظ را دارا باشد. خداوند تعالی نیز به آن موصوف میشود: حسبنا اﷲ و نعم الوکیل ، و گویند وکیل در این آیه به معنی کافی رازق است. || جری ٔ. ج ، وکلاء. ( از اقرب الموارد ). || نگاهبان. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || نایب. جانشین. خلیفه. قائم مقام. ( فرهنگ فارسی معین ).
- وکیل همایونی ؛ وظیفه او عبارت بود از اداره امور مالی اداری و از حیث مرتبت در پایه عالیتر از امراء دیگر قرار داشت. ( فرهنگ فارسی معین از سازمان صفوی ص 81 ).
|| مباشر. کارگزار :
مردمان قصه فرستند ز صنعا برِ او
گر دگر سال وکیلش سوی صنعا نشود.
منوچهری.
|| ناظرسرای. استادالدار : و دختر خویش بدان آیین به مرزبان شاه داد و به جمهور که وکیل او بود داد. ( سمک عیار ج 1 ص 45 ).
- وکیل خرج ؛ کسی که لوازم معاش و سایر مایحتاج دیگری را خریداری و تهیه کند و به او رساند. کسی که مخارج خانه به عهده وی سپرده شده است :
قاصد ز میان گشاد درجی
چابک شده چون وکیل خرجی.
نظامی.
بادی که وکیل خرج خاک است
فراش گریوه مغاک است.
نظامی.
- || مهماندار.
- || خداوند خانه.
|| در دوران صفویه بالاترین مقام حکومت را وکیل می نامیدند. ( سازمان صفوی ص 81 ).
- وکیل دیوان اعلی ؛ ممکن است این وکیل دیوان اعلی غیر از وکیل نفس نفیس یا وکیل الدوله و دستیار وزیر اعظم بوده است و در مواقع بلاتصدی ماندن عظمی یا غیبت وی امور را اداره می کرده است. ( سازمان صفوی ص 85 ).
- وکیل سلطنت ؛ نایب السلطنه و صدراعظم. ( سازمان حکومت صفوی ).
- وکیل وزیر اعظم ؛ کسی که در غیاب وزیر اعظم ( صدراعظم ) امور را اداره میکرد. ( سازمان حکومت صفوی ). وکیل وزیر اعظم برابر قائم مقام است در عهد قاجاریه. ( از سازمان حکومت صفوی ص 84، 85 ).
|| ( اصطلاح حقوق و فقه )کسی که به موجب عقد وکالت از طرف شخص دیگری [ موکل ]برای انجام دادن امری تعیین شده است ، بدون آنکه اختیار انجام دادن آن امر از منوب عنه ساقط شده باشد. شخصی که نیابت انجام کاری به او تفویض شده و وکیل است باید بالغ و عاقل و رشید باشد. ممکن است یک یا چند نفر را به عنوان وکیل معین نمود. در فرض اخیر هر یک ازوکیلها استقلال در اقدام را ندارد مگر آنکه از طرف موکل چنین حقی به او داده شده و مرگ یکی از آنها موجب بطلان وکالت سایرین است. رجوع به کتب فقهیه و شرایع محقق شود.

وکیل . [ وَ ] (ع ص ، اِ) کارران . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (مهذب الاسماء) (شرح قاموس قزوینی ). آنکه بر وی کار گذارند، و برای جمع و مؤنث نیز گاه اطلاق گردد.(منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه کاری به وی واگذار شود. فعیل به معنی مفعول است زیرا به معنی موکول الیه است ، و گاه برای جمع و مؤنث نیز اطلاق گردد و به معنی فاعل است در صورتی که معنی حافظ را دارا باشد. خداوند تعالی نیز به آن موصوف میشود: حسبنا اﷲ و نعم الوکیل ، و گویند وکیل در این آیه به معنی کافی رازق است . || جری ٔ. ج ، وکلاء. (از اقرب الموارد). || نگاهبان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || نایب . جانشین . خلیفه . قائم مقام . (فرهنگ فارسی معین ).
- وکیل همایونی ؛ وظیفه ٔ او عبارت بود از اداره ٔ امور مالی اداری و از حیث مرتبت در پایه ٔ عالیتر از امراء دیگر قرار داشت . (فرهنگ فارسی معین از سازمان صفوی ص 81).
|| مباشر. کارگزار :
مردمان قصه فرستند ز صنعا برِ او
گر دگر سال وکیلش سوی صنعا نشود.

منوچهری .


|| ناظرسرای . استادالدار : و دختر خویش بدان آیین به مرزبان شاه داد و به جمهور که وکیل او بود داد. (سمک عیار ج 1 ص 45).
- وکیل خرج ؛ کسی که لوازم معاش و سایر مایحتاج دیگری را خریداری و تهیه کند و به او رساند. کسی که مخارج خانه به عهده ٔ وی سپرده شده است :
قاصد ز میان گشاد درجی
چابک شده چون وکیل خرجی .

نظامی .


بادی که وکیل خرج خاک است
فراش گریوه ٔ مغاک است .

نظامی .


- || مهماندار.
- || خداوند خانه .
|| در دوران صفویه بالاترین مقام حکومت را وکیل می نامیدند. (سازمان صفوی ص 81).
- وکیل دیوان اعلی ؛ ممکن است این وکیل دیوان اعلی غیر از وکیل نفس نفیس یا وکیل الدوله و دستیار وزیر اعظم بوده است و در مواقع بلاتصدی ماندن عظمی یا غیبت وی امور را اداره می کرده است . (سازمان صفوی ص 85).
- وکیل سلطنت ؛ نایب السلطنه و صدراعظم . (سازمان حکومت صفوی ).
- وکیل وزیر اعظم ؛ کسی که در غیاب وزیر اعظم (صدراعظم ) امور را اداره میکرد. (سازمان حکومت صفوی ). وکیل وزیر اعظم برابر قائم مقام است در عهد قاجاریه . (از سازمان حکومت صفوی ص 84، 85).
|| (اصطلاح حقوق و فقه )کسی که به موجب عقد وکالت از طرف شخص دیگری [ موکل ]برای انجام دادن امری تعیین شده است ، بدون آنکه اختیار انجام دادن آن امر از منوب عنه ساقط شده باشد. شخصی که نیابت انجام کاری به او تفویض شده و وکیل است باید بالغ و عاقل و رشید باشد. ممکن است یک یا چند نفر را به عنوان وکیل معین نمود. در فرض اخیر هر یک ازوکیلها استقلال در اقدام را ندارد مگر آنکه از طرف موکل چنین حقی به او داده شده و مرگ یکی از آنها موجب بطلان وکالت سایرین است . رجوع به کتب فقهیه و شرایع محقق شود.
- وکیل تسخیری ؛ وکیلی که برای انجام وکالت انتخابی مأمور شود. رجوع به ترکیب وکالت تسخیری ذیل «وکالت » شود.
- وکیل دادگستری ؛ وکیل عدلیه . وکیل دعاوی .
- وکیل در توکیل ؛ آنکه علاوه بر وکالت در انجام امری ، اختیار دارد که به فرد دیگری وکالت دهد تا مورد وکالت را انجام دهد. (فرهنگ فارسی معین ).
- وکیل شهبندر ؛ (اصطلاح وزارت امور خارجه ٔ عثمانی در ایران در عهد قاجاریه ، خاص مأموران عثمانی )؛ قائم مقام شهبندر : یمینی افندی وکیل شهبندر در خوی ، حسین آقا وکیل شهبندر در ساوجبلاغ . (مرآةالبلدان ج 1 ضمیمه ٔ 21 از فرهنگ فارسی معین ).
- وکیل عمومی ؛ معاون قضایی دادستان . دادیار قضایی . دادیاری که واجد شرایط قضاء است و به جای دادستان در دادگاهها وظایف او را انجام میدهد.
- وکیل قاضی ؛ مأمور اجرای امور از طرف قاضی :
با وکیل قاضی ادراک مند
اهل زندان در شکایت آمدند.

مولوی .


وکیل قاضیم اندر گذر کمین کرده ست
به کف قباله ٔ دعوی چو مار شیدائی .

حافظ (دیوان چ انجوی شیرازی ص 295).


- وکیل مدافع ؛ وکیل دعاوی . وکیل دادگستری . آنکه دفاع از دعاوی حقوقی یا جزائی را از طرف یکی از اصحاب دعوا در دادگاهها به عهده میگیرد.
- وکیل مطلق ؛ وکیلی که دارای اختیارات تام است .
|| (اصطلاح نظامی سابق نظام ایران ) درجه داری که رتبه ٔ وی بالاتر از سرجوخه [ سرجوقه ] و پایین تر از استوار و سه مرتبه بوده است به ترتیب اهمیت ، وکیل چپ و وکیل راست و وکیل باشی که معادلهای زیر اکنون به جای آنها مصطلح است :
- وکیل باشی ؛ گروهبان یکم .
- وکیل چپ ؛گروهبان سوم .
- وکیل راست ؛ گروهبان دوم .
|| نماینده ٔ مجلس . (یادداشت مرحوم دهخدا). آنکه به نمایندگی مجلس شورای ملی (اسلامی ) از جانب مردم برگزیده شود.
- وکیل مجلس شوری ؛ نماینده ٔ مجلس شوری . رجوع به نماینده شود.

فرهنگ عمید

۱. (حقوق ) کسی که به او اعتماد کنند و کاری را به او بسپارند، کسی که از طرف کس دیگر برای انجام دادن کاری تعیین شود، گماشته، نماینده.
۲. (سیاسی ) نماینده ای که از طرف یک حزب یا جمعی از مردم برای اجرای امری انتخاب می شود.
* وکیل عمومی: (حقوق ) دادیار.

۱. (حقوق) کسی که به او اعتماد کنند و کاری را به او بسپارند؛ کسی که از طرف کس دیگر برای انجام دادن کاری تعیین شود؛ گماشته؛ نماینده.
۲. (سیاسی) نماینده‌ای که از طرف یک حزب یا جمعی از مردم برای اجرای امری انتخاب می‌شود.
⟨ وکیل عمومی: (حقوق) دادیار.


دانشنامه عمومی

دفتر اسناد رسمی
وکیل تسخیری
وکیل یا نماینده یا جانشین کسی است که از طرف شخص دیگری - حقوقی یا حقیقی - به موجب عقد وکالت برای انجام کاری مأمور می شود.
وکالت یک عقد جایز است که در چارچوب مقررات قانون مدنی منعقد می شود و طرفین آن وکیل و موکل نامیده می شوند.
نایب السلطنه را در دوره صفویان «وکیل» می گفتند و عنوان «وکیل الرعایا» هم از همین جا برخاسته است.
وکیل (مجموعه تلویزیونی). وکیل یک مجموعه تلویزیونی به کارگردانی، و تهیه کنندگی سیروس مقدم می باشد. محصول سال ۱۳۷۹ که از شبکه تهران پخش شد. این مجموعه بر اساس رمانی از جان گریشام نویسنده آمریکایی ساخته شده است.
فریبرز عرب نیا
شهاب حسینی
خسرو فرخزادی
پانته آ بهرام
حسین خانی بیک
زیبا نادری
سیدمهدی حیدری
عسگر قدس
علیرضا وزیری زاده
محمدرضا نوروزی
محمد مشاک
محمود چهارسوقی
مریم خلیلی زاده
عطا وکیل جوانی است که در جریان رسیدگی به یک پروندهٔ حقوقی، شرکت «ایران کام» را در دادگاه محکوم می کند. مدیر عامل این شرکت بلافاصله پس از ختم دادرسی، با برکناری وکیل شرکت و با ترفندهای خاص، عطا را با شرایط و امکانات مالی ویژه ای به کار می گیرد. کار برای شرکت «ایران کام» زندگی عطا را متحول می کند، اما او رفته رفته به اوضاع مشکوک می شود و مسائلی را دربارهٔ نحوهٔ ادارهٔ شرکت درمی یابد و…

دادگو.


فرهنگ فارسی ساره

جانشین، نماینده


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جریء آن که کاری به وی واگذار شده باشد، و به عبارت دیگر چنان که از متون فقهی استفاده می شود، وکیل نایب در تصرف را گویند.
در لسان آورد: «وکیل الرجل الذی یقوم بأمره سمی وکیلا لان موکله قد وکل الیه القیام بأمره فهو موکول الیه الامر فعیل بمعنی مفعول».

[ویکی الکتاب] معنی وَکِیل: وکیل - کار ساز (کلمه وکیل از وکالت است که به معنای تسلط بر امری است که مربوط به غیر شخص وکیل است ، ولی وکیل قائم به آن امر و مباشر در آن است ، توکیل کردن دیگری هم بهمین معنا است که او را در کاری تسلط دهد تا او بجای خودش آن کار را انجام دهد ، و توکل ...
معنی مُتَوَکِّلُونَ: توکّل کنندگان(توکل یعنی اختیار خود را در امری به دیگری(وکیل) بدهد ولازمه اش اطاعت کامل از وکیل است)
معنی مُتَوَکِّلِینَ: توکّل کنندگان(توکل یعنی اختیار خود را در امری به دیگری(وکیل) بدهد ولازمه اش اطاعت کامل از وکیل است)
معنی تَوَکَّلْ: توکّل کن(توکل یعنی اختیار خود را در امری به دیگری(وکیل) بدهد ولازمه اش اطاعت کامل از وکیل است)
معنی تَوَکَّلْتُ: توکّل کردم(توکل یعنی اختیار خود را در امری به دیگری(وکیل) بدهد ولازمه اش اطاعت کامل از وکیل است)
معنی تَوَکَّلْنَا: توکّل کردیم (توکل یعنی اختیار خود را در امری به دیگری(وکیل) بدهد ولازمه اش اطاعت کامل از وکیل است)
معنی تَوَکَّلُواْ: توکّل کنید (توکل یعنی اختیار خود را در امری به دیگری(وکیل) بدهد ولازمه اش اطاعت کامل از وکیل است)
معنی لَّا نَتَوَکَّلَ: که توکل نکنیم (توکل یعنی اختیار خود را در امری به دیگری(وکیل) بدهد ولازمه اش اطاعت کامل از وکیل است)
معنی یَتَوَکَّلُ: توکّل می کند(توکل یعنی اختیار خود را در امری به دیگری(وکیل) بدهد ولازمه اش اطاعت کامل از وکیل است)
معنی یَتَوَکَّلُونَ: توکّل می کنند(توکل یعنی اختیار خود را در امری به دیگری(وکیل) بدهد ولازمه اش اطاعت کامل از وکیل است)
معنی یَتَوَکَّلْ: توکّل کند(توکل یعنی اختیار خود را در امری به دیگری(وکیل) بدهد ولازمه اش اطاعت کامل از وکیل است.جزمش به دلیل شرط واقع شدن برای جمله بعدی است)
معنی لْیَتَوَکَّلِ: باید که توکل کند (ترکیب لـِ با فعل مضارع نیز فعل امر می سازد و چنانچه قبل از آن حروف ربط "وَ" ،"ثُمَّ" یا "فـَ" بیاید ، این لام ساکن می شود مثل "فَلْیَتَوَکَّلِ". از طرفی لام آن نیز به دلیل تقارن با حرف ساکن یا تشدید دار کلمه بعد حرکت گرفته است.توکل...
معنی نَکْتَلْ: تا پیمانه ی طعام بگیریم (جزمش به دلیل جواب واقع شدن برای جمله قبلی است.ازاکتیال به معنای گرفتن طعام با کیل است، در صورتی که با کیل معامله شود وکیل به معنای پیمان کردن طعام است)
ریشه کلمه:
وکل (۷۰ بار)

«وکیل» به کسی می گویند که برای جلب منافع برای کسی تلاش و کوشش می نماید.
(بروزن فلس) واگذار کردن. همچنین وکول «وَکَلَ اَلیْهِ الْاَمْرَ وَکْلاً و وُکُولاً: فَوَّضَهُ اِلیْهِ» وکیل به معنی موکول کسی است که کار به او واگذار شده است. توکیل: وکیل کردن «وَکَّلَهُ تَوْکیلاً: جَعَلَهُ وَکیلاً» اسم آن وکالة است . بگو: شما را ملک الموت می‏میراند که بر مرگ شما وکیل گردیده است - مرگ شما به او واگذار شده است. توکل: قبول وکالت. اعتماد. راغب گوید: توکل دو جور است گویند:«تَوَکَلْتُ لِفُلانٍ» یعنی قبول وکالت از او کردم و «تَوَکَلْتُ عَلَیْهِ» یعنی به او اعتماد کردم- و امیدوار شدم - در مصباح المنیر و غیره نیز هر دو معنی نقل شده است. طبرسی فرموده: توکل به معنی اظهار عجز و اعتماد به غیر است و توکّل علی الله واگذار کردن کار به خدا و اطمینان به تدبیر اوست. نتیجه اینکه: توکل چون با «عَلی» متعدی شود به معنی اعتماد و تفویض امر باشد. . برخدااعتماد و تفویض امر کردم تفویض کنندگان کار خود را به واگذارند . کارهایت را به عزیز رحیم واگذار کن. وکیل: کارساز و مدبر آن از اسماء حسنی است. خدا وکیل است یعنی کارساز است کار بندگان را تدبیر می‏کند. طبرسی فرموده: وکیل در صفات خدا به معنی متولی به تدبیر خلق است . . . در اینجا لازم است به دو مطلب توجه کنیم: 1- وکیل در صفات خدا اگر به معنای مفعول باشد مراد آن است که کارها چون از جانب خداست قهرا به خدا موکول اند نه اینکه کسی به خدا موکول کرده باشد مثل وکلای عادی که کار را به آنها موکول می‏کنند و توکل بنده به خدا یک استمداد است از خداو خلاصه خدا محکوم نیست بلکه حاکم است بعضی آن را در صفات خدا به معنای فاعلی گرفته و حافظ معنی کرده‏اند یعنی: خدا بر هر شی‏ء حافظ است. 2- هر کاریکه بوجود می‏آید و هر بهره ایکه از چیزی عاید می‏شود مشروط بشرائط بی شمار و خارج از حصر است، حتی بدون اغراق یک لقمه نان بستگی به تمام اجزاء این عالم دارد، تنظیم این همه شرائط و مقدمات از عهده ما بشر خارج است و اگر خداوند آن شرائط و اسباب را فراهم نیاورد هیچ نفعی عاید ما نخواهد شد و هیچ مقدمه‏ای به نتیجه نخواهد رسید. پس خدا واقعا بر هر چیز وکیل است. و همه کس و همه چیز را کارساز خداست و مدبر. توکل بدان معنی نیست که از کار و تلاش بازمانیم بلکه باید پیوسته تلاش کنیم و در عین حال از خداوند بخواهیم که درکار ما کارسازی کند و شرائط و اسباب را موافق مرام ما فراهم آورد. * . قوم تو قرآن را با آنکه حق است تکذیب کردند، بگو من مدبر امرشما نیستم که نگذارم تکذیب کنید فقط می توانم ابلاغ کنم. مثل . و مثل . * . از این آیه روشن می‏شود که حفیظ از مصادیق وکیل است. * . وکیل در آیه در جای شاهد است ولی چون شاهد فقط شهادت می‏دهد اما وکیل دارای تصرف و تدبیر و تام الاختیار است لذا در جای شاهد آمده است یعنی هر کدام از دو مدت را تمام کردم بر من اجحاف وتعدی نخواهی کرد و خدا بر آنچه می‏گوییم و شرط می‏کنیم گواه است و متخلف را کیفر می‏دهد نظیر این آیه است آیه . * . وکیل در اینگونه آیات در جای نصیر و انتقام کش است چنانکه در آمده.

[ویکی اهل البیت] وکیل (اسم الله). لفظ وکیل در قرآن 24 بار وارد شده و در چهارده مورد، وصف خدا قرار گرفته است مانند:
ابن فارس می گوید: ماده «وکل» حاکی از اعتماد به دیگری در کار است، و اگر به وکیل، وکیل می گویند چون کار به او واگذار می شود.راغب در مفردات می گوید: «توکل» این است که بر غیر خود اعتماد کنی و او را نائب خود قرار دهی.و ـ لذا ـ می فرماید: (...وَ کَفی بِاللّهِ وَکیلاً) یعنی «به او بسنده کن تا کارهای تو را انجام دهد».
ولی باید توجّه نمود که اگر وکالتهای عرفی به معنی، نائب گیری و یا اعتماد به دیگری است، ولی وکیل گرفتن خدا، معنی بالاتر از این دارد و آن واگذاری کار به او است به هر صورتی که بخواهد، و به همین جهت می فرماید:(...وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الوَکیل).:
و به دیگر سخن: در وکالتهای عادی، موکل، از وکیل می خواهد فلان کار را صورت دهد و در مورد خدا، موکل کار را به او می سپارد به هر نحوی بخواهد و صلاح بداند انجام می دهد.
وکیل های عادی، از دیگران کمک می گیرند، چه بسا در اثنای کار از صورت دادن به مورد وکالت ناتوان می شوند بر خلاف وکالت خدا، که به تنهایی، بدون کوچکترین ناتوانی انجام می دهد، چنان که می فرماید:(...وَ کَفی بِرَبِّکَ وَکیلاً). از آنجا که وکیل پیوسته حافظ منافع موکل است، گاهی به مناسبتی در معنی «حفیظ» نیز به کار می رود چنانکه می فرماید: (...اللّهُ حَفیظٌ عَلَیْهِمْ وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیل) چنانکه می فرماید:(...مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیل)
انگیزه انسان از وکیل گیری دو چیز است:
درمورد وکیل گرفتن خدا، هر دو شرط به نحو اتم موجود است، انسان به عجز و ناتوانی خود در زندگی معترف است، وخدا نیز داناتر و تواناتر بر انجام کار است از این جهت مردان عارف کارها را به خدا واگذار می کنند چنان که می فرماید:(وَ تَوَکَّلْ عَلَی الحَیِّ الَّذِی لا یَمُوت...).و نیز می فرماید:(...وَ مَنْ یَتَوکَّلْ عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ...).

واژه نامه بختیاریکا

بهر درار

جدول کلمات

نایب, نماینده

پیشنهاد کاربران

کارسپار
کسی که به او کاری سپرده شده است.
وکالت = کارسپاری

وکیل= نماینده
وکیل = جانشین کارشناس

دادگر

بر پایه کتاب و نسک پهلوی ماتیکان هزارداتستان ک در زمان ساسانیان نوشته شده برابر وکیل در سامانه حقوقی یا داتستانی دادگو میباشد کسی ک دادگویی میکند دیگر برابرهای پارسی وکیل نماینده و کارگزار و کارساز میباشد. . .

وکیل= با سپاس از درخواست شما برای دادن دیدگاه خودم ، در جاهایی معنی نماینده می دهد مانند مجلس شورا یا آنکه کسی به آگاهی دیگران می رساند که فلان کس وکیل و نماینده من است با او گفتگو کنید پس هرچه او بگوید من می پذیرم.
در جای دیگر وکیل کسی است که در دادگستری به جای کس دیگری گفتگو می کند چون خود کس از قانون آگاهی ندارد و یا کم دارد پس باید از سوی او کسی که آگاهی زیادی از قانون در آن نکته ها دارد با رونمودن برگ ها و گفتن دلیل ها بتواند قاضی را قانع کند که آن کس درست می گوید و اگر حقی از بین رفته است بازگرداند که اینجا پیش از این پیشنهاد نماینده کارشناس را داده بودم که اگر این دو واژه را جابجا کنیم بیشتر نزدیک می شودبدین سان که بگوییم . کارشناس نماینده . و با پیشنهاد مازیار برای واژه دادگو نیز می شود هم سویی کرد ولی ژرف نمی رساند و کارگزار را نیز در این معنی نمیشود بکار گرفت ولی اگر با " کارشناس نماینده" کسانی که آگاهی بیشتری دارند چیزی کم و بیش کنند شاید بتوان معنا را رساند

دادگو - دادگزار - دادپرداز - دادسپار ( وکالت )

داد در وَتپار ( عبارت ) های بالا به چم قانون می باش.
گزار از کارواژه ی گزاردن به جم انجام دادن همچون نمازگزار

وکیل شخصی است که به نمایندگی از طرف دیگری عملی را انجام میدهد . وکالت یکی از انواع نمایندگی میباشد که به نمایندگی قراردادی هم شهرت دارد . البته علیرغم تعریف کلی عمل میتوان گفت که عمل وکیل صرفا حقوقی بوده و نمیتواند عمل مادی باشد .

کارساز، کارگزار، مباشر، گماشته. در ضمن برای معنی وکیل، نمی توان از واژه ی کارپرداز استفاده کرد.

واژه ایرانی وکیل به دو معنای شاهد گواه و جانشین نایب از دو ریشه جداگانه ساخته شده است. وکیل در معنای گواه که در ارمنستان به شکل վկայել vkayel به معنای شاهد گواه witness به کار میرود ساخته شده از ریشه اوستایی vīkaya ( وی=زیر کای=درک ) و سپس wikaya که در پهلوی gugāy و امروزه گواه خوانده میشود. مثال: خدا وکیل است=خدا شاهد است - خدا گواه است.



وکیل در معنای جانشین نایب قائم مقام که در آلمان کهن wechsel خوانده میشده امروزه به شکل vicar در انگلستان viker در سوئد و Vikar در آلمان به کار میرود و ساخته شده از ریشه پیشاهندواروپایی weik - به معنای تغییر حالت دادن to bendکه خود از ریشه سنسکریتविष्टी viSTI به معنای عوض شدنی changing ستانده شده است.



بدینسان روشن میشود واژگان عربی وکالت توکیل موکل وکلا جعلی هستند و واژه ایرانی وکیل همریشه نیست با واژگان عربی توکل متوکل وکیل اتکال که در معنای تکیه کردن بر کسی یا پشتیبانی شدن از طرف کسی به کار میروند.



وَکیل
این واژه پارسی است ولی واژگان : مُوَکِل ، تَوَکُل و . . . به زبان اَرَبی برساخته شده اند .
وَکیل : وَک - ایل
وَک : هم ریشه های این واژه در پارسی :
واز ، واز ( آواز ) ، واژ ( واژه ) ، واخ ( نواختن ) ، واک ( واکه= حرف صدادار ) ، واج ( هر بخش هجا دار ) ، وا ( نوا ، بی نوا ) ،
وات ( حرف ) ، واق ( واق واق سگ ، سدای عوعو ی سگ ) ،
وخ/وغ ( وَقت : با سدا و آوازی زمان را گفتن ) ، وَس ( بَس ، بسیار : با سدایی گفتن که بسیار شد و بسنده ( کافی ) است. )
در انگلیسی : voice ، votum ، وِتو
همگی به مینه ی سِدا هستند.
ایل = پسوند نام ساز : بَندیل
وکیل کسی است که از سوی کسی سُخَن میگوید ( حَرف می زند ) ویا با سُخن اش نمایندگی می کند.


وکیل = نماینده، کارگـُزار، جانشین، دادیار، داتیار، داتگو، پیشکار، گماشته
وکیل بلاعزل = کارگـُزار وَرجاوَند
وکیل تسخیری = دادگـُزارِ گزینشی، دادگـُزارِ رایگان
وکیل دادگستری = داتگوی ( پارسی پهلوی ) ، دادگوی، دادگـُزار
وکیل در توکیل = کارگـُزارِ گـُزینا
وکیل دعاوی = دادگـُزار
وکیل عمومی = دادیار
وکیل کردن = نمایندگی دادن، نماینده بَرگـُزیدن، کارگـُزار برگـُزیدن
وکیل مجلس = نماینده ی انجمن، نماینده ی مِهِستان، نماینده ی مردم
وکیل مدافع = دادگـُزار


مدافع

ناظر

مباشر. کارگزار. ( ناظم الاطباء ) . آنکه انجام کاری را بر عهده گیرد. وکیل :
باده چندانی که در میخانه می گوید سخن
ناز دستور است و ناظر چشم و ابرو حاجب است.
مخلص کاشی ( از آنندراج ) .

فرستاده . . . برگزیده //


کلمات دیگر: