وکیل . [ وَ ] (ع ص ، اِ) کارران . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (مهذب الاسماء) (شرح قاموس قزوینی ). آنکه بر وی کار گذارند، و برای جمع و مؤنث نیز گاه اطلاق گردد.(منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه کاری به وی واگذار شود. فعیل به معنی مفعول است زیرا به معنی موکول الیه است ، و گاه برای جمع و مؤنث نیز اطلاق گردد و به معنی فاعل است در صورتی که معنی حافظ را دارا باشد. خداوند تعالی نیز به آن موصوف میشود: حسبنا اﷲ و نعم الوکیل ، و گویند وکیل در این آیه به معنی کافی رازق است . || جری ٔ. ج ، وکلاء. (از اقرب الموارد). || نگاهبان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || نایب . جانشین . خلیفه . قائم مقام . (فرهنگ فارسی معین ).
-
وکیل همایونی ؛ وظیفه ٔ او عبارت بود از اداره ٔ امور مالی اداری و از حیث مرتبت در پایه ٔ عالیتر از امراء دیگر قرار داشت . (فرهنگ فارسی معین از سازمان صفوی ص
81).
|| مباشر. کارگزار
: مردمان قصه فرستند ز صنعا برِ او
گر دگر سال وکیلش سوی صنعا نشود.
منوچهری .
|| ناظرسرای . استادالدار
: و دختر خویش بدان آیین به مرزبان شاه داد و به جمهور که وکیل او بود داد. (سمک عیار ج
1 ص
45).
-
وکیل خرج ؛ کسی که لوازم معاش و سایر مایحتاج دیگری را خریداری و تهیه کند و به او رساند. کسی که مخارج خانه به عهده ٔ وی سپرده شده است
: قاصد ز میان گشاد درجی
چابک شده چون وکیل خرجی .
نظامی .
بادی که وکیل خرج خاک است
فراش گریوه ٔ مغاک است .
نظامی .
- || مهماندار.
- || خداوند خانه .
|| در دوران صفویه بالاترین مقام حکومت را وکیل می نامیدند. (سازمان صفوی ص
81).
-
وکیل دیوان اعلی ؛ ممکن است این وکیل دیوان اعلی غیر از وکیل نفس نفیس یا وکیل الدوله و دستیار وزیر اعظم بوده است و در مواقع بلاتصدی ماندن عظمی یا غیبت وی امور را اداره می کرده است . (سازمان صفوی ص
85).
-
وکیل سلطنت ؛ نایب السلطنه و صدراعظم . (سازمان حکومت صفوی ).
-
وکیل وزیر اعظم ؛ کسی که در غیاب وزیر اعظم (صدراعظم ) امور را اداره میکرد. (سازمان حکومت صفوی ). وکیل وزیر اعظم برابر قائم مقام است در عهد قاجاریه . (از سازمان حکومت صفوی ص
84،
85).
|| (اصطلاح حقوق و فقه )کسی که به موجب عقد وکالت از طرف شخص دیگری [ موکل ]برای انجام دادن امری تعیین شده است ، بدون آنکه اختیار انجام دادن آن امر از منوب عنه ساقط شده باشد. شخصی که نیابت انجام کاری به او تفویض شده و وکیل است باید بالغ و عاقل و رشید باشد. ممکن است یک یا چند نفر را به عنوان وکیل معین نمود. در فرض اخیر هر یک ازوکیلها استقلال در اقدام را ندارد مگر آنکه از طرف موکل چنین حقی به او داده شده و مرگ یکی از آنها موجب بطلان وکالت سایرین است . رجوع به کتب فقهیه و شرایع محقق شود.
-
وکیل تسخیری ؛ وکیلی که برای انجام وکالت انتخابی مأمور شود. رجوع به ترکیب وکالت تسخیری ذیل «وکالت » شود.
-
وکیل دادگستری ؛ وکیل عدلیه . وکیل دعاوی .
-
وکیل در توکیل ؛ آنکه علاوه بر وکالت در انجام امری ، اختیار دارد که به فرد دیگری وکالت دهد تا مورد وکالت را انجام دهد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
وکیل شهبندر ؛ (اصطلاح وزارت امور خارجه ٔ عثمانی در ایران در عهد قاجاریه ، خاص مأموران عثمانی )؛ قائم مقام شهبندر
: یمینی افندی وکیل شهبندر در خوی ، حسین آقا وکیل شهبندر در ساوجبلاغ . (مرآةالبلدان ج
1 ضمیمه ٔ
21 از فرهنگ فارسی معین ).
-
وکیل عمومی ؛ معاون قضایی
دادستان .
دادیار قضایی . دادیاری که واجد شرایط قضاء است و به جای دادستان در دادگاهها وظایف او را انجام میدهد.
-
وکیل قاضی ؛ مأمور اجرای امور از طرف قاضی
: با وکیل قاضی ادراک مند
اهل زندان در شکایت آمدند.
مولوی .
وکیل قاضیم اندر گذر کمین کرده ست
به کف قباله ٔ دعوی چو مار شیدائی .
حافظ (دیوان چ انجوی شیرازی ص 295).
-
وکیل مدافع ؛ وکیل دعاوی .
وکیل دادگستری . آنکه دفاع از دعاوی
حقوقی یا جزائی را از طرف یکی از اصحاب دعوا در دادگاهها به عهده میگیرد.
-
وکیل مطلق ؛ وکیلی که دارای اختیارات تام است .
|| (اصطلاح نظامی سابق نظام ایران ) درجه داری که رتبه ٔ وی بالاتر از سرجوخه [ سرجوقه ] و پایین تر از استوار و سه مرتبه بوده است به ترتیب اهمیت ، وکیل چپ و وکیل راست و وکیل باشی که معادلهای زیر اکنون به جای آنها مصطلح است :
-
وکیل باشی ؛ گروهبان یکم .
-
وکیل چپ ؛گروهبان سوم .
-
وکیل راست ؛ گروهبان دوم .
|| نماینده ٔ مجلس . (یادداشت مرحوم دهخدا). آنکه به نمایندگی مجلس شورای ملی (اسلامی ) از جانب مردم برگزیده شود.
-
وکیل مجلس شوری ؛ نماینده ٔ مجلس شوری . رجوع به نماینده شود.