کلمه جو
صفحه اصلی

دادستان


مترادف دادستان : مدعی العموم، دادور، داور، قاضی، امیر، پادشاه

فارسی به انگلیسی

prosecuting attorney, public prosecutor

public prosecutor


prosecuting attorney


مترادف و متضاد

attorney general (اسم)
دادستان، مدعی العموم

prosecuting attorney (اسم)
دادستان، مدعی العموم

مدعی‌العموم


دادور، داور، قاضی


امیر، پادشاه


۱. مدعیالعموم
۲. دادور، داور، قاضی
۳. امیر، پادشاه


فرهنگ فارسی

ستاننده داد، کسی که دادکسی راازدیگری بگیرد، عدل وستان، محل عدل وداد، جای دادن وداوری کردن
( صفت اسم ) ۱ - آنکه اجرای عدالت کند داور قاضی . ۲ - پادشاه امیر . ۳ - نماینده دولت در دادگاه که علیه مجرمان ادعا نامه صادر کند مدعی العموم .
از دیه های ساوه

فرهنگ معین

(س ) (ص فا. اِ. ) ۱ - اجراکنندة عدالت . ۲ - نمایندة دولت در دادگاه که وظیفه اش صدور حکم و نظارت بر اجرای آن است . ۳ - مدعی العموم .

لغت نامه دهخدا

دادستان . [ ] (اِخ ) از دیه های ساوه ... (تاریخ قم ص 140).


دادستان . [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) مرکب از «داد» به معنی عدل و «ستان » از ادات اتصاف به مکان ، یعنی محل داد وجای داد. در پهلوی دادستان لغةً به معنی جای داوری و مجازاً به معنی فتوی و قانون است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
من شکستم حرمت ایمان او
پس یمینم برد دادستان او.

مولوی .


|| شریک شدن و راضی گردیدن در کاری . (برهان ).

دادستان. [ س ِ ] ( نف مرکب ) ستاننده داد. گیرنده داد. منتقم. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). انتقام گیرنده. دادر. ( برهان ). مجری عدل. دادرس. ( برهان ). دادگیر. ( انجمن آرا ) :
ناله خاقنی اگر دادستان شد از فلک
ناله من نبست غم دادستان من کجا.
خاقانی.
|| کنایه از پادشاه. || فتوی.( برهان ). || در اصطلاح دادگستری ، مدعی العموم. وی بر اداره دادسرا ریاست کند و وظیفه کلی او تعقیب جرم و دخالت در موارد ابلاغ و نظارت در حسن اجرای قوانین است. دادستان سه باشد: یکی دادستان شهرستان که ریاست دادسرای شهرستان دارد و در معیت دادگاه شهرستان ( جنحه و غیره ) کارکند. و دیگر دادستان استان که ریاست دادسرای استان دارد و در معیت دادگاه استان و دادگاه عالی جنائی کارکند و بر اعمال دادسراهای شهرستان حوزه خود ناظر باشد. سوم دادستان تمیز که ریاست دادسرای تمیز دارد و بر تمامی دادسراهای کشور نظارت کند. وی دادستان کل کشور نیز هست. دادستانهای دیگری نیز در تشکیلات عدلیه و جز آن هستند نظیر دادستان دادسرای عالی انتظامی قضاة و دادستان محاکم اداری و دادستان دیوان محاسبات وجز آن.

دادستان. [ دَ / دِ ] ( اِ مرکب ) مرکب از «داد» به معنی عدل و «ستان » از ادات اتصاف به مکان ، یعنی محل داد وجای داد. در پهلوی دادستان لغةً به معنی جای داوری و مجازاً به معنی فتوی و قانون است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) :
من شکستم حرمت ایمان او
پس یمینم برد دادستان او.
مولوی.
|| شریک شدن و راضی گردیدن در کاری. ( برهان ).

دادستان. [ ] ( اِخ ) از دیه های ساوه... ( تاریخ قم ص 140 ).

دادستان . [ س ِ ] (نف مرکب ) ستاننده ٔ داد. گیرنده ٔ داد. منتقم . (دهار) (مهذب الاسماء). انتقام گیرنده . دادر. (برهان ). مجری عدل . دادرس . (برهان ). دادگیر. (انجمن آرا) :
ناله ٔ خاقنی اگر دادستان شد از فلک
ناله ٔ من نبست غم دادستان من کجا.

خاقانی .


|| کنایه از پادشاه . || فتوی .(برهان ). || در اصطلاح دادگستری ، مدعی العموم . وی بر اداره ٔ دادسرا ریاست کند و وظیفه ٔ کلی او تعقیب جرم و دخالت در موارد ابلاغ و نظارت در حسن اجرای قوانین است . دادستان سه باشد: یکی دادستان شهرستان که ریاست دادسرای شهرستان دارد و در معیت دادگاه شهرستان (جنحه و غیره ) کارکند. و دیگر دادستان استان که ریاست دادسرای استان دارد و در معیت دادگاه استان و دادگاه عالی جنائی کارکند و بر اعمال دادسراهای شهرستان حوزه ٔ خود ناظر باشد. سوم دادستان تمیز که ریاست دادسرای تمیز دارد و بر تمامی دادسراهای کشور نظارت کند. وی دادستان کل کشور نیز هست . دادستانهای دیگری نیز در تشکیلات عدلیه و جز آن هستند نظیر دادستان دادسرای عالی انتظامی قضاة و دادستان محاکم اداری و دادستان دیوان محاسبات وجز آن .

فرهنگ عمید

جای داد، محل عدل و داد، جای داد دادن و داوری کردن: من شکستم حرمت ایمان او / پس یمینم بُرد دادستان او (مولوی: ۴۰۱ ).
۱. (حقوق ) نمایندۀ دولت در دادگاه که ادعانامه دربارۀ تبهکاران صادر می کند، مدعی العموم.
۲. [قدیمی] کسی که داد کسی را از دیگری بگیرد، ستانندۀ داد، داور، دادرس.

جای داد؛ محل عدل و داد؛ جای داد دادن و داوری کردن: ◻︎ من شکستم حرمت ایمان او / پس یمینم بُرد دادستان او (مولوی: ۴۰۱).


۱. (حقوق) نمایندۀ دولت در دادگاه که ادعانامه دربارۀ تبهکاران صادر می‌کند؛ مدعی‌العموم.
۲. [قدیمی] کسی که داد کسی را از دیگری بگیرد؛ ستانندۀ داد؛ داور؛ دادرس.


دانشنامه عمومی

دادسِتان مقامی قضائی است که افراد را رسماً به ارتکاب جرم متهم می کند و در دادگاه تحت تعقیب قرار می دهد. او این کار را از طریق سیستم ترافعی کشورهای دارای نظام حقوقی کامن لا یا سیستم تفتیشی کشورهای دارای نظام حقوقی مدنی انجام می دهد. معمولاً در پرونده های طرح شده علیه شخص متهم، دادستان دولت را نمایندگی می کند. در گذشته دادستان را مُدَعی العُموم، وکیل جماعت یا صاحب منصب پارکه نیز می نامیده اند.
یکی دادستان شهرستان که ریاست دادسرای شهرستان دارد و در معیت دادگاه شهرستان (جنحه و غیره) کار می کند.
و دیگر دادستان استان که ریاست دادسرای استان دارد و در معیت دادگاه استان و دادگاه عالی جنائی کار می کند و بر اعمال دادسراهای شهرستان حوزه خود ناظر است.
سوم دادستان تمیز که ریاست دادسرای تمیز دارد و بر تمامی دادسراهای کشور نظارت کند. وی دادستان کل کشور نیز هست. دادستان های دیگری نیز در تشکیلات دادگستری و جز آن هستند نظیر دادستان دادسرای عالی انتظامی قضات و دادستان محاکم اداری و دادستان دیوان محاسبات و جز آن.
دادستان ها نوعاً وکلایی هستند که مدرک حقوق دارند و از سوی دادگاهی که قصد نمایندگی جامعه در آن را دارند به عنوان کسانی که حرفه شان حقوق است به رسمیت شناخته شده اند (یعنی در کانون وکلا پذیرفته شده اند).
این افراد معمولاً تنها زمانی در یک پرونده جنایی درگیر می شوند که شخص مورد سؤ ظن شناسایی شده و لازم است اتهاماتی برای او به ثبت برسد. آنها نوعاً در استخدام یک ادارهٔ دولتی اند و ضمانت هایی موجود است که چنین اداره هایی می توانند با موفقیت تعقیب قضایی مقامات دولتی را به انجام برسانند.
در اصطلاح دادگستری ایران دادستان شخصی است که بر اداره دادسرا ریاست می کند و نظارت بر ضابطین دادگستری از حیث وظایفی که به عنوان ضابط بر عهده دارند نیز با دادستان است. هر دادستان دارای یک یا چند معاون می باشد. معاون دادستان و دادیار و بازپرس زیر نظر دادستان در دادسرا فعالیت می کنند از این میان صرفاً بازپرس نسبت به دادستان استقلال دارد. پست دادستان در نظام قضایی جمهوری اسلامی ایران به موجب قانون تشکیل دادگاه های عمومی و انقلاب، مصوب سال ۱۳۷۳ حذف شد ولی بعد از آن به موجب قانون تشکیل دادگاه های عمومی و انقلاب مصوب سال ۱۳۸۱، دادسراها اعاده وضع یافتند.

دانشنامه آزاد فارسی

دادْستان
مقام قضایی که در رأس دادسرا قرار دارد و به نمایندگی از عموم و جامعه برای دفاع از حیثیت و حقوق عمومی برخاسته، در مقابل متهم در دادگاه حاضر می شود و در مقام حفظ حقوق جامعه و نظارت بر اجرای قانون، بر ضد متهم اعلام شکایت می کند و در دادگاه جهت اثبات جرم و محکوم کردن متهم به مجازات قانونی، استدلال و دفاع می کند. ریاست و نظارت بر ضابطین دادگستری از حیث وظایفی که به عنوان ضابط برعهده دارند، نیز با دادستان است (بند ب مادۀ ۳ قانون اصلاح قانون تشکیل دادگاه های عمومی و انقلاب مصوب ۲۸/۷/۱۳۸۱). در اصل ۱۶۲ قانون اساسی مقام دادستان کل کشور پیش بینی و مقرر شده که دادستان کل باید مجتهد عادل و آگاه به امور قضایی باشد و رئیس قوۀ قضائیه با مشورت قضات دیوان عالی کشور او را برای مدت پنج سال به این سمت منصوب می کند. علاوه بر دادستان کل کشور و دادستان های عمومی و انقلاب که در هر حوزۀ قضایی منصوب می شوند، دادستان دادگاه نظامی نیز وجود دارد (اصل ۱۷۲ ق.ا)، و دادستان دادگاه ویژۀ روحانیت، که خارج از سازمان قضایی کشور است، از سوی مقام رهبری منصوب می شود.

جدول کلمات

مدعی العلوم

پیشنهاد کاربران

یعنی کسی که حق دیگری را از طرف مقابل بگیرد

حکم دهنده در داد گاه

مرادف = قاضی، دادور


کلمات دیگر: