کلمه جو
صفحه اصلی

موکل


مترادف موکل : کفیل، گماشته، مامور، محافظ، نگهبان

فارسی به انگلیسی

guardian, client, principal, delegated, appointed, constituent

delegated, appointed


client, constituent


فارسی به عربی

زبون

مترادف و متضاد

client (اسم)
موکل، مشتری، ارباب رجوع

constituent (اسم)
موکل، انتخاب کننده، جزء اصلی

appointed (صفت)
معین، منصوب، مقرر، منتصب، موعود، موکل

delegated (صفت)
موکل

charged (صفت)
موکل، موظف

entitled (صفت)
موکل، محق

۱. کفیل، گماشته، مامور
۲. محافظ، نگهبان


کفیل، گماشته، مامور


محافظ، نگهبان


فرهنگ فارسی

وکیل کننده، کسی که برای خودوکیل معین کند، کسی که کاری به اوسپرده شده، کسی که عهده دارامری باشد، گماشته شده برامری
( اسم ) ۱ - آنکه طرف ایجاب است در عقد وکالت کسی که دیگری را بموجب عقد وکالت بطور مطلق یا در امری خاص نماینده و قایم مقام قانونی خویش سازد جمع : موکلین .
آنکه چیزی دهد کسی را برای خوردن ٠

کسی که در یک حوزۀ انتخاباتی اقامت دارد و می‌تواند به نامزدهای آن حوزه برای نمایندگی مجلس رأی ‌دهد


فرهنگ معین

(مُ وَ کِّ) [ ع . ] (اِفا.) وکیل کننده ، کسی که برای خود وکیل تعیین می کند.


(مُ وَ کَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) گماشته شده ، کسی که وکالت کاری به او سپرده شده .
(مُ وَ کِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) وکیل کننده ، کسی که برای خود وکیل تعیین می کند.

(مُ وَ کَّ) [ ع . ] (اِمف .) گماشته شده ، کسی که وکالت کاری به او سپرده شده .


لغت نامه دهخدا

مؤکل. [ م ُءْ ک َ ] ( ع ص ) خوراک داده شده و مرزوق. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بخت مند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

مؤکل. [ م ُءْ ک ِ ] ( ع ص ) آنکه چیزی دهد کسی را برای خوردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنکه چیزی به کسی جهت خوردن می دهد، و از آن است : لعن اﷲ آکل الربا و مؤکله ؛ خدا لعنت کند خورنده و خوراننده ربا را. ( از ناظم الاطباء ). || آنکه سخن چینی میکند میان مردم و بعضی را بر بعضی می انگیزاند. ( ازاقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). سخن چینی کننده و برانگیزنده بعضی را بر بعضی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || خرما و کشت خوردنی آورنده. ( منتهی الارب ).

موکل. [ م ُ وَک ْ ک ِ ] ( ع ص ) وکیل گرداننده و کسی را بر چیزی گمارنده و کار را به کسی گمارنده. ( ناظم الاطباء ). سپارنده کار به دیگری. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ( اصطلاح قضایی ) آنکه کسی را برای دفاع از حقوق در محاکم اداری و قضایی ، و یا برای اخذ مال و حقوق و یا انجام کارهای مختلف از سوی خود وکیل کند. شخصی که نیابت انجام امری را به دیگری واگذار می کند. موکل علاوه بر آنکه باید بالغ و عاقل و رشید باشد لازم است در امری که راجع به آن وکالت می دهد حق تصرف را نیز شخصاً واجد باشد. از این لحاظ تعیین وکیل از طرف ورشکسته و مفلس در امور مالی صحیح نیست. ( یادداشت لغت نامه ). وکالت ممکن است به طور مطلق و برای تمام امور موکل باشد یا مقید و برای امر یااموری خاص. ( ماده 660 قانون مدنی ). وکالت باید در امری داده شود که خود موکل بتواند آن را به جای آورد، وکیل هم باید کسی باشد که برای انجام آن امر اهلیت داشته باشد. ( ماده 662 قانون مدنی ). وکیل باید حساب وکالت خود را به موکل بدهد و آنچه را که به جای اودریافت کرده است رد کند. ( ماده 666 قانون مدنی ).

موکل. [ م ُ وَک ْ ک َ ] ( ع ص )وکیل گردانیده شده و گماشته شده بر چیزی و کسی که کاری را به وی گذاشته باشند. ( ناظم الاطباء ). شخصی که کارو بار به او سپرده شده باشد. ( از غیاث ) ( آنندراج ). کسی که کار و بار به وی سپرده باشند و گماشته و وکیل. || محافظ و نگهبان. ( ناظم الاطباء ). مأمور. کارگزار. گماشته. گماشته شده. آنکه برای اجرای دستور و انجام دادن کاری مأموریت داشته باشد. || رقیب. ( منتهی الارب ) ( صراح اللغة ). حفیظ. نگاهبان. گماشته. رقیب. نگهبان. مراقب : موکل آب فرات. بر موکلان آب فرات لعنت. ( از یادداشت مؤلف ) :

موکل . [ م ُ وَک ْ ک َ ] (ع ص )وکیل گردانیده شده و گماشته شده بر چیزی و کسی که کاری را به وی گذاشته باشند. (ناظم الاطباء). شخصی که کارو بار به او سپرده شده باشد. (از غیاث ) (آنندراج ). کسی که کار و بار به وی سپرده باشند و گماشته و وکیل . || محافظ و نگهبان . (ناظم الاطباء). مأمور. کارگزار. گماشته . گماشته شده . آنکه برای اجرای دستور و انجام دادن کاری مأموریت داشته باشد. || رقیب . (منتهی الارب ) (صراح اللغة). حفیظ. نگاهبان . گماشته . رقیب . نگهبان . مراقب : موکل آب فرات . بر موکلان آب فرات لعنت . (از یادداشت مؤلف ) :
از دولت عشق است به من بر دو موکل
هر دو متقاضی به دو معنی نه به همت .

عنصری .


بر تو موکلند بدین وام روز و شب
بایدت بازداد به ناکام یا به کام .

ناصرخسرو.


بر کهن کردن همه نوها
ای برادر موکل است دهور.

ناصرخسرو.


مأمور به دیدن است چشمت
دندانْت موکل است بر نان .

ناصرخسرو.


در باغ عهد جای تماشا نماند از آنک
صد خار را موکل یک ورد کرده اند.

خاقانی .


آتشی کز جوهر اعدای اوست
هم بر اعدایش موکل کرده اند.

خاقانی .


نی که یک آه مرا هم صد موکل بر سر است
ورنه چرخستی مشبک ز آه پهلوسای من .

خاقانی .


هجر بر سر موکل است مرا
از سرم گرد از آن برانگیزد.

خاقانی .


غلامی که موکل بود خواست نامه به خانه ٔ خویش نویسد و احوال آن سفر به شرح معلوم گرداند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 345).
گفت خر را من به تو بسپرده ام
من تو را بر خر موکل کرده ام .

مولوی .


همگنان در استخلاصش سعی کردند و موکلان در معاقبتش ملاطفت نمودند. (گلستان ).
- موکلان عقوبت ؛ مأموران شکنجه . کسانی که برای تعذیب و شکنجه دادن مقصران و افراد گماشته شوند : موکلان عقوبت در او آویختند. (گلستان ).
- موکل کردن ؛ گماشتن . مأمور ساختن . مراقب گذاشتن . سرپرست و کارگزار ساختن :
بر او بر موکل کنی استوار
کلینوش را با سواری هزار.

فردوسی .


عقل همی گویدم موکل کرد
بر تن و بر جانت کردگار مرا.

ناصرخسرو.


|| مراقب . جاسوس . مأمور. کسی که نهانی اعمال و رفتار کسی را زیر نظر بگیرد. (از یادداشت مؤلف ) : سلطان در نهان نامه ها می فرمود سوی اعیان که موکلان او بودند که نیک احتیاط باید کرد در نگاهداشت یوسف . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250).
یکی بودم و داند ایزد همی
که بر من موکل کم از ده نبود.

مسعودسعد.


- موکل داشتن ؛ مراقب کردن . موکل کردن . نهانی مأمور ساختن کسی را برای مراقبت و تحت نظر گرفتن کار و رفتار کسی : چند بار این مهتر را بیازمود و خدمتهای مهم فرمود با لشکرهای گران نامزد کرد بر جانب بلخ و تخارستان وختلان و بر وی در نهان موکل داشت سالاری محتشم را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 486).
نفست همیشه پیرو فرمان شرع باد
تا بر سرش ز عقل بداری موکلی .

سعدی .


|| زندانبان . (یادداشت لغت نامه ) : امیر یوسف را با ده سرهنگ و فوجی لشکر به قصد او فرستاد تا... چون شهربندی باشد و آن سرهنگان بر وی موکل و در نهان حاجبش را، طغرل که وی را عزیزتر از فرزندان داشتی ، بفریفتند به فرمان سلطان . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250).

موکل . [ م ُ وَک ْ ک ِ ] (ع ص ) وکیل گرداننده و کسی را بر چیزی گمارنده و کار را به کسی گمارنده . (ناظم الاطباء). سپارنده ٔ کار به دیگری . (غیاث ) (آنندراج ). || (اصطلاح قضایی ) آنکه کسی را برای دفاع از حقوق در محاکم اداری و قضایی ، و یا برای اخذ مال و حقوق و یا انجام کارهای مختلف از سوی خود وکیل کند. شخصی که نیابت انجام امری را به دیگری واگذار می کند. موکل علاوه بر آنکه باید بالغ و عاقل و رشید باشد لازم است در امری که راجع به آن وکالت می دهد حق تصرف را نیز شخصاً واجد باشد. از این لحاظ تعیین وکیل از طرف ورشکسته و مفلس در امور مالی صحیح نیست . (یادداشت لغت نامه ). وکالت ممکن است به طور مطلق و برای تمام امور موکل باشد یا مقید و برای امر یااموری خاص . (ماده ٔ 660 قانون مدنی ). وکالت باید در امری داده شود که خود موکل بتواند آن را به جای آورد، وکیل هم باید کسی باشد که برای انجام آن امر اهلیت داشته باشد. (ماده ٔ 662 قانون مدنی ). وکیل باید حساب وکالت خود را به موکل بدهد و آنچه را که به جای اودریافت کرده است رد کند. (ماده ٔ 666 قانون مدنی ).


فرهنگ عمید

کسی که کاری به او سپرده شده، کسی که عهده دار امری باشد، گماشته شده بر امری.
کسی که برای خود وکیل معین کند.

کسی که کاری به او سپرده شده؛ کسی که عهده‌دار امری باشد؛ گماشته‌شده بر امری.


کسی که برای خود وکیل معین کند.


دانشنامه عمومی

دادسپار.


در علم حقوق موکل شخصی است که به دیگری (وکیل) در انجام امری نیابت (وکالت) می دهد.
وکالت

فرهنگستان زبان و ادب

{constituent} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] کسی که در یک حوزۀ انتخاباتی اقامت دارد و می تواند به نامزدهای آن حوزه برای نمایندگی مجلس رأی دهد

پیشنهاد کاربران

کار گذار
واگذار کننده

کارگیر

کارگزار . کارسپار. گمارنده. . .

سپر نده / واگذارنده /


کلمات دیگر: