مترادف غلبه : استیلا، پیروزی، تسلط، تصرف، چیرگی، درازدستی، سلطه، سیطره، ظفر، فتح، قهر، نجاح، نصرت
برابر پارسی : چیرگی، چیره شدن، پیروزمند
prevalence, predominance, victory, autonomasia
conquest, dominance, domination, predominance, preponderance, preponderancy
استیلا، پیروزی، تسلط، تصرف، چیرگی، درازدستی، سلطه، سیطره، ظفر، فتح، قهر، نجاح، نصرت
غلبة. [ غ َ ل َ ب َ ] (ع مص ) غلبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (مصادر زوزنی ). به معنی غَلب و غَلَب (مص ). (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). چیره شدن و زبردستی . (آنندراج ). چیرگی . نجدت . تَغَلﱡب . قهر. استیلاء. فیروزی . فیروز شدن .رجوع به غَلب و غَلَب شود. || کثرت استعمال و شیوع چنانکه در اصطلاح نحاة علم بالغلبة، اسمی را گویند که به سبب کثرت استعمال علم باشد مانند مدینه که در اصل مدینة الرسول بوده و الکتاب به جای کتاب سیبویه . رجوع به سیوطی ص 39 شود. || (اِ) گروه بسیار. مردم بسیار. کثرت مردم . جمعیت . ازدحام : و غلبه ٔ خلایق شهر خود چندانک حصر آن بیرون از بیان بود. (جهانگشای جوینی ). بعد از این صورت به چند روز شبی غلبه ای از مخالفان به کنار اردوی سلطان سعید آمده سورن انداختند. (روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ج 2 ص 287). و غلبه ٔ بسیار بی تحاشی از شهر بیرون رفتند. (روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ج 2 ص 305). || بانگ و فریاد : روزی به جمعیت بر در سرای مجیرالملک جمع شدند و غلبه و آوازبرداشتند. (جهانگشای جوینی ). آواز بربط با غلبه ٔ دهل برنیاید. (گلستان سعدی ). و غلبه ٔ نعره و شغب آن گروه به قوت بود... شما شب را چون گذرانیدید با تشویش آوازهای قوالان و غلبه ٔ آن جمع که رقص میکردند. (انیس الطالبین ص 141). چون نزدیک تاراب رسیدم غلبه و شوری در آن خلق دیدم . (انیس الطالبین ص 205). || (اِمص ) غلبه ٔ خون یا غلبه ٔ دم ، فشار خون . اشتداد دم . تَبَوﱡغ . تَبَیﱡغ. رجوع به تبوغ و فشار خون شود. || غلبه نشاندن ، انبوه کاشتن : وچون غلبه بنشانند [ درخت سنجد را ] چهارپایان و گوسفندان در حوالی نتوان رفتن که خراب کنند. (فلاحت نامه ). || بغلبه روییدن ، پرپشت روییدن : و آن [ قرنفل ] عظیم به غلبه روید. (فلاحت نامه ).
غلبة. [ غ َ ل ُب ْ ب َ ] (ع مص ) چیره شدن . (منتهی الارب ). به معنی غَلب و غَلَبَة و غُلُبَّة. (از تاج العروس ). رجوع مدخل های مذکور شود.
غلبة. [ غ ُ ل ُب ْ ب َ ] (ع مص ) چیره شدن . (منتهی الارب ). چیره شدن و زبردستی . (آنندراج ). به معنی غَلب و غَلَب و غَلَبَة. (از اقرب الموارد). رجوع به مدخل های مذکور شود. || (اِمص ) چیرگی . || (ص ) رجل غلبة؛ مرد زودخشم . (منتهی الارب ).
ابوالعباس (از صحاح الفرس ).
منجیک (از فرهنگ اسدی ).
منجیک .
ناصرخسرو.
۱. چیره شدن؛ چیرگی یافتن.
۲. چیرگی؛ پیروزی.
۳. (اسم) [قدیمی، مجاز] ازدحام جمعیت.
۴. (اسم) [قدیمی، مجاز] فریاد.
〈 غلبه داشتن: (مصدر لازم)
۱. چیره و پیروز بودن.
۲. [مجاز] بیشتر بودن.
〈 غلبه کردن: (مصدر لازم)
۱. چیره و پیروز شدن.
۲. [قدیمی، مجاز] فریاد کردن.
عقعق؛ عکه؛ کلاغپیسه: ◻︎ زاغ سیه بودم یکچند نون / باز چو غلبه شدستم دورنگ (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۳۶).
چیرگ