کلمه جو
صفحه اصلی

غصب


مترادف غصب : تصاحب به زور، تصرف عدوانی، تغلب، زورستانی، زورگیری

برابر پارسی : دستیابی، دست اندازی، زور ستانی

فارسی به انگلیسی

arrogation, assumption, expropriation, usurpation, wrest

usurpation


فارسی به عربی

عنف , هدوء

مترادف و متضاد

تصاحب‌به‌زور، تصرف‌عدوانی، تغلب، زورستانی، زورگیری


seizure (اسم)
ربایش، تصرف، مصادره، غصب، حمله ناگهانی مرض

confiscation (اسم)
مصادره، ضبط، غصب، مصادره یا ضبط

expropriation (اسم)
مصادره، غصب، سلب مالکیت

usurpation (اسم)
غصب

deforcement (اسم)
غصب، غصب یا تصرف عدوانی

detinue (اسم)
غصب، ضبط مال دیگری

فرهنگ فارسی

چیزی رابه ستم ازکسی گرفتن، مال کسی رابزوروستم وخلاف میل ورضای اوتصرف کردن، ونیزبه معنی مغصوب، آنچه به ستم وقهرگرفته شود
۱ - ( مصدر ) بزرو گرفتن چیزی را بستم اخذ کردن ۲ - ( اسم ) آنچه بستم ستاده شود ۳ - منع مقدمه دلیل و اقامه دلیل بر نفی آن پیش از آنکه معلل دلیل بر ثبوت آن اقامه کند خواه اثبات حکم مورد تنازع بطور ضمنی از روی لازم باشد یا نه .

فرهنگ معین

(غَ صْ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) چیزی را به زور گرفتن . ۲ - (اِ. ) هر آن چه که به زور گرفته شود.

لغت نامه دهخدا

غصب. [ غ َ ] ( ع مص ) به ستم گرفتن. مغصوب ، نعت از آن است. ( منتهی الارب ). به ستم گرفتن چیزی را از کسی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). به ستم بستدن. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). به ستم ستدن. ( ترجمان علامه جرجانی ) ( مجمل اللغة ). گرفتن چیزی به ستم ، مال باشد یا جز از آن. ( تعریفات جرجانی ) : و کان ورأهم ملک یأخذ کل سفینة غصباً. ( قرآن 79/18 ). اگر آب و زمین به غصب بستد [ حسنک ] نه زمین ماند بدو نه آب. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 184 ). گفت شنیدم که این ولایت از تو به غصب ستده اند من به تو بازدادم. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 196 ).
جز بدان وقت که بستانی ازو مال به غصب
نتوانی که ببینی به مثل روی یتیم.
ناصرخسرو.
شاه شرفی تاج تو است از نسب تو
تاجی که نه غصب است و نه آورده ز تاراج.
سوزنی ( دیوان چ شاه حسینی ص 145 ).
اگر اسبی چرددر کشتزاری
وگر غصبی رود بر میوه داری.
نظامی.
|| ظلم و تعدی کردن. || مجبور شدن. ملتزم شدن. به عهده گرفتن. بر ذمه گرفتن. اجبار. مطابق میل و رضا نبودن : بالطیب او بالغصب ؛ یعنی خواهی نخواهی. فجعلوه مجنون ( ! ) بالغصب ؛ یعنی او را مجنون شناختند. || اختلاس و دزدی کسی که وابسته به دولت است. ( دزی ج 2 ص 214 ). || چیرگی کردن بر کس. ( منتهی الارب ). قهرکردن بر کسی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ): غصب فلاناً علی الشی ٔ؛ قهره. ( اقرب الموارد ). مجبور کردن. ( دزی ج 2 ص 214 ). || خراشیدن و برکندن موی جلد را بی دباغت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): غصب الجلد؛ ازال عنه شعره و وبره نتفاً و قشراً بلاعطن فی دباغ و لااعمال فی ندی. ( از اقرب الموارد ). || غصب نفس زن ؛ زنا کردن با وی به اجبار. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ، اِ ) آنچه به ستم ستاده شود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). به معنی مغصوب ، گویند: «شی غصب »؛ یعنی چیز مغصوب ، و این از باب تسمیه به مصدر است. ( از اقرب الموارد ). || غصب در شرع ؛ گرفتن مال بهادار محترم است آشکارا بی اجازه صاحب آن ، بنابراین غصب درباره میته تحقق پیدا نمیکند زیرا مال نیست وهمچنین است درباره آزاد، و شراب مسلم نیز چنین است زیرا بهادار نیست ، و در مال حربی نیز غصب نیست زیرامحترم نیست. و قید «بی اجازه صاحب آن » در تعریف غصب برای این است که به ودیعه شامل نباشد، و قید «آشکارا» برای عدم شمول به سرقت است. ( از تعریفات جرجانی )رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود. || غصب در آداب بحث عبارت است از منع مقدمه دلیل ، و اقامه دلیل بر نفی آن پیش از اینکه معلل دلیل بر ثبوت آن اقامه کند، خواه اثبات حکم مورد تنازع به طور ضمنی از وی لازم باشد یا نه. ( از تعریفات جرجانی ).

فرهنگ عمید

۱. چیزی را به ستم از کسی گرفتن، مال کسی را به زور و ستم و خلاف میل و رضای او تصرف کردن.
۲. (صفت ) آنچه به ستم و قهر گرفته شود، مغصوب.

دانشنامه آزاد فارسی

غَصْبْ
عمل کسی که حق دیگری را با زور و از روی ظلم بگیرد و بر آن استیلا یابد. غصب بر سه گونه است: مال، منفعت، یا حق. بر غاصب واجب است که مغصوب را برگرداند. اگر مغصوب در دست غاصب تلف شود، بر او واجب است که مثل یا قیمت آن را به صاحب حق بپردازد ولو آن که در حفظ آن کوتاهی نکرده باشد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] غصب یکی از اقسام احکام، در اسلام است.
«غصب» عبارت است از تسلّط جابرانه بر مال یا حق دیگری.
جایگاه غصب در میان گناهان
غصب از گناهان کبیره و از بدترین انواع ظلم است که عقل و شرع (کتاب، سنت و اجماع) بر زشتی آن اتفاق نظر دارند.
ارکان غصب
غصب کننده را «غاصب»، مال غصب شده را «مغصوب» و مالک آن را «مغصوبٌ منه» می نامند.
غصب در لسان پیامبر
...
[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
گرفتن چیزی به ناحق. «غَصَبَهُ غَصْباً: اَخَذَهُ قَهْراً وَ ظُلْماً» . در پس آنها شاهی بود که هر کشتی را به ناحق می‏گرفت. این کلمه فقط یکبار در کلام‏اللَّه مجیده آمده است.

پیشنهاد کاربران

تصرف در مال غیر به نحو عدوان


کلمات دیگر: