کلمه جو
صفحه اصلی

طوق


مترادف طوق : بند، پرگر، چنبر، قلاده، قید، گردن بند، خط دور گردن پرندگان، حلقه، لبه، رینگ چرخ، ترنج، سیاهی، کبودی زیر پلک

برابر پارسی : گردن بند

فارسی به انگلیسی

collar, reel, ring, ruff, necklace, chain, gorget, eye, torque, yoke, tie

necklace, collar, ruff, chain, torque, gorget, yoke, tie


collar, eye, reel, ring, ruff


عربی به فارسی

تنگ اسب , محيط , قطر شکم , ابعاد , تنگ بستن , بست , بست اهني وچرمي , باتنگ بستن , دور گرفتن , يقه گرد و حلقوي چين دار مردان و زنان قرون 61 و 71 ميلا دي , غرور , تکبر , پرخاش , تاه کردن , چروک کردن , ناهموار کردن


دورگرفتن , احاطه کردن , حلقه زدن , دورچيزي گشتن , دربرداشتن , ازجناح خارجي بدشمن حمله کردن


مترادف و متضاد

circle (اسم)
محفل، دور، حوزه، طوق، چنبره، قلمرو، دایره، مدار، محیط دایره، چنبر

ring (اسم)
محفل، میدان، طوق، حلقه، عرصه، گود، گروه، ناقوس، طنین صدا، زنگ اخبار، طنین، چنبر، طوقه، انگشتر، صحنه ورزش، جسم حلقوی، صدای زنگ تلفن

necklace (اسم)
عقد، گردن بند، طوق

anadem (اسم)
تاج گل، گردن بند، حلقه گل، سربند، گیس بند، طوق

collar (اسم)
گردن بند، طوق، یقه، گریبان، یخه، جیب

torque (اسم)
طوق، چنبره، طوقه، گشتاور، گشتاوری، نیروی گشتاوری، نیروی پیچشی

dog collar (اسم)
طوق، قلاده، قلاده سگ

۱. بند، پرگر، چنبر، قلاده، قید،
۲. گردنبند
۳. خط دور گردن پرندگان
۴. حلقه، لبه، رینگ چرخ
۵. ترنج
۶. سیاهی، کبودی (زیر پلک)


بند، پرگر، چنبر، قلاده، قید


خط دور گردن پرندگان


حلقه، لبه، رینگ چرخ


ترنج


سیاهی، کبودی (زیر پلک)


فرهنگ فارسی

گردن بند، چنبر، هرچه که گرداگردچیزی رابگیرد
( اسم ) ۱ - زیوری که گرد گردن بر آرند گردن بند . ۲ - آن چه که گرد چیزی را فرا گیرد . ۳ - خطی چون حلقه بر گرد گردن کبوتر و مانند آن . یا طوق بهار . قوس قزح رنگین کمان . یا طوق عنبر . نو دمیدگی خط خوبان . یا طوق فرمان . فرمانی است که در حکم گردن بند بر گردن خدمتگزاران است . یا طوق ماه . هاله قمر خرمن ماه . یا طوق کسی بر گردن داشتن . مطیع وی بودن بندگی وی را به عهده داشتن . یا لعنت به گردن کسی افتادن . ۱ - گناهی در ذمه کسی افتادن . ۲ - زن گرفتن .
ابن المغلس سردار علی بن الحسین بن قریش عامل کرمان بعهد یعقوب بن لیث صفار .

ناحیۀ حلقه‌مانندی که بین دو دایرۀ هم‌مرکز قرار دارد


فرهنگ معین

(طُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - گردن بند ۲ - هر آن چه که گرداگرد چیزی را فرا گیرد. ۳ - خطی بر گرد گردن پرندگان مانند کبوتر و قُمری . ،~ لعنت به گردن کسی انداختن او را گرفتار زحمت و ناراحتی طولانی کردن .

لغت نامه دهخدا

طوق . [ طَ ] (اِخ ) ابن المغلس . سردار علی بن الحسین بن قریش ، عامل کرمان بعهد یعقوب بن لیث صفار.چون یعقوب از بم بکرمان شد عامل کرمان این مرد را بحرب یعقوب فرستاد، چون لشکر برابر گشت حربی صعب کردند، ازهر طوق را اندر میان معرکه بکمند بگرفت و اسیر کرد و سپاه او هزیمت شدند. پس از جنگ پارس و اسیر گشتن علی بن الحسین بن قریش این هر دو را با بُنه و مال به سیستان اندرآوردند. (تاریخ سیستان ص 213 و 214).


طوق . [ طَ ] (اِخ )پدر مالک . دعبل در حق مالک بن طوق گوید :
الناس کلهم یسعی لحاجته
مابین ذی فرح منهم و مهموم
ومالک ظل ّ مشغولاً بنسبته
یرُم ّ منها خراباً غیر مرموم
یبنی بیوتاًخراباً لا انیس بها
مابین طوق الی عمروبن کلثوم .

(از عیون الاخبار ج 2 ص 197).


مالک بن طوق ، صاحب رحبه ٔ فرات که در زمان هارون الرشید بود. (منتهی الارب ).

طوق . [ طَ ] (ع اِ) هرچه گِرد گیرد چیزی را. (منتهی الارب ). هرچه مدور بوده و گرد چیزی برآمده باشد. (منتخب اللغات ). || گردن بند. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). هرچه در گردن افکنند. (مهذب الاسماء). زیوری که گرد گردن برآرند. حلقه ٔ زر و غیره که بدان گردن را زینت دهند. قلاده که زنان به گردن کنند و بر آن جواهر و سکه های زر آویزند. حلقه . (منتخب اللغات ). گردن بند که به رشته نباشد بلکه از یک پاره ٔ فلز و امثال آن بود. (در تداول فارسی طوق متصل واحد است و گردن بند به رشته کرده است ). پرگر. || طوق مرصعی که ملوک پیشین در گردن میکرده اند و گاه بگردن اسب می انداخته اند. (برهان ). در سابق از زر میساخته اند ومردم بزرگ گردن خود را بدان می آراستند :
بیک گردش بشاهنشاهی آرد
دهد دیهیم وطوق و گوشوارا.

رودکی .


بدو گفت بی تو نخواهم جهان
نه اورنگ و نه تاج و طوق شهان .

فردوسی .


ابا طوق زرین پرستنده شست
یکی جام زرهر یکی را به دست .

فردوسی .


شهنشه به رستم قبائی بزر
ابا طوق زرین و تاج و کمر.

فردوسی .


همان یاره و تاج و انگشتری
همان طوق و هم تخت گندآوری .

فردوسی .


غلام و پرستار رومی هزار
یکی طوق پر گوهر شاهوار.

فردوسی .


بیاراسته طوق یوز از گهر
بدو اندر افکنده زنجیر زر.

فردوسی .


فرنگیس را گلشن زرنگار
بیاراست باطوق و با گوشوار.

فردوسی .


ابا یاره و طوق و با گوشوار
به دست اندرون گرزه ٔ گاوسار.

فردوسی .


یکی خلعت آراست پرمایه شاه
ز زرین وسیمین و اسب و کلاه
چه زرین کمرهای گوهرنگار
هم از یاره و طوق و از گوشوار...
بنزدیک خاقان فرستاد شاه
دو منزل همی بود با او براه .

فردوسی .


غلامان رومی وچینی هزار
همه پاک با طوق و با گوشوار.

فردوسی .


اَبَر پشت پیلانْش بر تخت زر
ز گوهر همه طوق شیران نر.

فردوسی .


بزرگان که با طوق و افسر بدند
جهانجوی و از تخم نوذر بدند.

فردوسی .


غلامان همه با کلاه و کمر
پرستنده با یاره و طوق زر.

فردوسی .


ابا تاج و با طوق و با گوشوار
چنانچون بود درخور شهریار.

فردوسی .


رخ دختران را بیاراستند
سر زلف بر گل بپیراستند
مگر مادرت بر سر افسر نداشت
همان یاره و طوق و زیور نداشت .

فردوسی .


بیاراست زرین یکی زیر گاه
یکی طوق فرمود و زرین کلاه .

فردوسی .


همی راند با تاج و با گوشوار
به زر بافته جامه ٔ شهریار.

فردوسی .


ابا یاره و طوق زرین کمر
بهر مهره ای درنشانده گهر.

فردوسی .


پرستار باشد ده ودوهزار
همه پاک با طوق و باگوشوار.

فردوسی .


پرستار با طوق و با گوشوار
همان یاره و تاج گوهرنگار.

فردوسی .


همه طوق بربسته و گوشوار
به بر بر همه جامه ها زرنگار.

فردوسی .


ز یاقوت و پیروزه ٔ شاهوار
چه از طوق و از تاج و از گوشوار.

فردوسی .


چون خلعتها بپوشید [ مسعود ] و تاج و طوق و آنچه رسم بود از آنجای آوردن اولیا و حشم نثارها پیش تخت بنهاد. (تاریخ بیهقی ). این بیعت که طوق گردن من است ، عهد خداست . (تاریخ بیهقی ص 317). تلک را بنواخت و خلعت بپوشانید از زر و طوق زرین مرصع بجواهر بگردن وی افکند. (تاریخ بیهقی ص 414). تاج مرصع بجواهر و طوق و یاره ٔ مرصع همه پیش بردند. (تاریخ بیهقی ص 378). سلطان خزینه دار را گفت طوق بیار مرصع بجواهر... بستد و تلک را پیش خواند و آن طوق به دست عالی خویش در گردن وی افکند و نیکوئیها گفت بخدمت ها که کرده بود. (تاریخ بیهقی ص 505).
عهد و بیان بس است تو را طوق و گوشوار
این هر دو یافتی چو شدی گوشدار من .

ناصرخسرو.


دل درویش را گو هوشیاری
ز دانش طوق ساز از هوش یاره .

ناصرخسرو.


در گردن (خود) طوقش ارنداری
بر خشک بحیره مران سُماری .

ناصرخسرو.


عدل و احسان تو طوقست درین گردن
غرقه ٔ عدل تو و بنده ٔ احسانم .

ناصرخسرو.


میسرایم ثنا و مدحت تو
طوق مهرت فکنده بر گردن .

مسعودسعد.


و تخت و تاج و یاره و طوق و انگشتری ، او [ جمشید ] کرد. (نوروزنامه ).
نه مرا بادحشمت و میری
نه مرا اسب و طوق سلطانی .

سوزنی .


آن درخور او نیست ولی از پی ذوق
مرغک دهمش زاغ و سر فاخته طوق .

سوزنی .


طوق و داغ تو را نماز برند
فلک از گردن و جهان ز سرین .

انوری .


جان بدستار چه دهیم آنرا
کز غیب طوق در بر اندازد.

خاقانی .


از آن نهاد تو چون پاک شد ببوته ٔ خاک
نه طوق و تاج شود چون ز بوته گشت جدا.

خاقانی .


لیک من در طوق خدمت چون کبوتر بددلم
پیش شهبازی چنان زنهار چون باشد مرا.

خاقانی .


دستارچه بین ز برگ شمشاد
طوق غیب سمنبران را.

خاقانی .


ای که مردان عجم پیشت چو طفلان عرب
طوق در حلقند و نامت تاج مفخر ساختند.

خاقانی .


کف در آن ساغر معلق زن چو طفل غازیان
کز بلور لوریانش طوق و چنبر ساختند.

خاقانی .


نیمه ٔ قندیل عیسی بود یا محراب روح
تا مثال طوق اسب شاه صفدر ساختند.

خاقانی .


طوق شمامت بعارض او محیط شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 397). چون طوق پیرامن شهر کات که نشیمن خوارزمشاه بود درآمدند و از هر جای فوجی کمین بگشادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 161).
پس بفرمودش که برسازد ز زر
از سوار و طوق و خلخال و کمر.

مولوی .


اگر از خدمتت دورم بجان شرمندگی دارم
چو قمری طوق بر گردن نشان بندگی دارم .

؟


معروف چنانکه در پیدایش (سِفْر) مذکور است که فرعون محض احترام طوقی از طلا در گردن یوسف نهاد.(قاموس کتاب مقدس ). اطباق ؛ طوق بر افکندن . تطوق ؛ طوق در گردن خویش کردن . (تاج المصادر). کبر عن الطوق ؛ در حق شخصی گویند که ملابس چیزی گردد که کمتر از مرتبه ٔ او باشد و هو عمروبن عدی نصر ملک من ملوک حمیر و کان خاله جذیمة الابرش جمع غلماناً من ابناء الملوک ، یخدمونه منهم عدی و کان جمیلاً فعشقته رقاش اخت جذیمةفقالت له اذا سقیت الملک فسکر فاخطبنی الیه فسقی عدی جذیمه و الطف له فلما سکر قال له سلنی ما احببت قال زوجنی رقاش اختک قال قد فعلت فعلمت رقاش انه سینکراذا افاق فقالت للغلام ادخل علی اهلک ففعل فاصبح فی ثیاب جدد و طیب فلما رآه جذیمة، قال ما هذا، قال انکحتنی اختک البارحة، قال ما فعلت و جعل یضرب وجهه و رأسه و اقبل علی رقاش و قال :
حدثینی و انت غیر کذوب
اء بِحُرّ زنیت ام بهجیز
ام بعبد و انت اهل لعبد
ام بدون و انت اهل لدون .
قال بل زوجتنی کفواً کریماً من ابناء الملوک فاطرق جذیمة فلما علم عدی ، بذلک خاف فهرب و لحق بقومه و قام هنا لک و علقت منه رقاش و اتت بابن سماء جذیمة عمراً و تبناه و احبه حباً شدیداً و کان لایولد له فلما ترعرع کان یخرج مع الخدم یجتنبون للملک الکماة فکانوا اذا وجدوا کماة خیاراً اکلوها و اتوا بالباقی الی الملک و کان عمرٌو لایأکل منه و یأتی کما هو یقول :
هذا جنای و خیاره فیه
اذ کل جان یده الی فیه .
ثم انه خرج یوماً و علیه حُلی و ثیاب فاستطیرففقد زماناً فضرب فی الاَّفاق فلم یُوجد ثم وجده مالک ٌو عقیل ٌ ابنافارج رجلان من بُلقین کانا متوجهین الی جذیمة بهدایا فبینماهما بواد فی السماوة انتهی الیهما عمروبن عدی فسئلاه من انت ، فقال ابن التنوخیه ، فقالا لجاریة معهما اطعمینا فاطعمتها فاشار عمرو الیها ان اطعمینی فاطعمته ثم سقتهما فقال عمرو اسقینی فقالت الجاریة لانطعم العبد للراع فیطمع فی الدراع ثم انهما حملاه الی جذیمة فعرفه و ضمه و قبله و قال لهما حکمکما فسألاه منادمته فلم یزالا ندیمیه و بعث عمرو الی امه فادخلته الحمام و البسة و طوقته طوقاً کان له من ذهب فلما رآه جذیمة قال کبر عمرو عن الطوق ، فذهبت مثلاً. (منتهی الارب ).
- طوق کسی بر گردن داشتن ؛ کنایه از مطیع وی بودن . بندگی وی را بر عهده داشتن .
|| خطی چون حلقه ای بر گرد گردن کبوتر و امثال آن . دایره ای از پر برنگی جز رنگ سایر پرها گرد گردن پاره ای از مرغان :
طوق کبوتر است سر زلف آن نگار
من همچو باز در طلبش پر همی زنم .

معزی .


جاه تو طوق فاختگان راگهر کند
گر مدحت تو فاختگان را ز بر شود.

مسعودسعد.


تیغ سیم از دهن طوطی گویا بکنید
طوق مشک از گلوی قمری نر بگشائید.

خاقانی .


|| حلقه ٔ آهنی متصل به زنجیر که بر گردن اسیران نهند :
تا غل ّ و طوق و بند که بر من نهاد
در دست و پا و گردن شیطان کنم .

ناصرخسرو.


همتش کاجری مسیح دهد
طوق در حلق قیصر اندازد.

خاقانی .


|| رسنی که بدان بر بالای درخت خرما برآیند. (منتخب اللغات ). || طاقت . (منتخب اللغات ) (تاج المصادر). توان . توانائی . (منتهی الارب ) (دهار) (منتخب اللغات ). توانستن . وسع. گشادگی . (منتهی الارب ). تاب . ذرع . || نامی است که در رشت و رودبار به ابوطیلون دهند. رجوع به ابوطیلون شود. || زه گریبان . (مهذب الاسماء).طوقه . || چیزی از عالم عَلَم که شکل پنجه بر آن نصب کنند. (غیاث ). از عالم عَلَم که شکل پنجه بر آن نصب کنند، و در آئین کبری نوشته که آن بر دو گونه است ، یکی چتر طوق از عالم علم است کوتاه تر از او قطاسی چند برافزایند، دوم تومان طوق هم از آن عالم لیکن از او درازتر در علمها این را پایه برتر نهند و آخرین به برزگ نوئینان اختصاص یابد. اگرچه طوق بدین معنی به طای دسته دار موسوم شده لیکن بعدِ تحقیق ثابت گشت . (آنندراج ).

طوق. [ طَ ] ( ع اِ ) هرچه گِرد گیرد چیزی را. ( منتهی الارب ). هرچه مدور بوده و گرد چیزی برآمده باشد. ( منتخب اللغات ). || گردن بند. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). هرچه در گردن افکنند. ( مهذب الاسماء ). زیوری که گرد گردن برآرند. حلقه زر و غیره که بدان گردن را زینت دهند. قلاده که زنان به گردن کنند و بر آن جواهر و سکه های زر آویزند. حلقه. ( منتخب اللغات ). گردن بند که به رشته نباشد بلکه از یک پاره فلز و امثال آن بود. ( در تداول فارسی طوق متصل واحد است و گردن بند به رشته کرده است ). پرگر. || طوق مرصعی که ملوک پیشین در گردن میکرده اند و گاه بگردن اسب می انداخته اند. ( برهان ). در سابق از زر میساخته اند ومردم بزرگ گردن خود را بدان می آراستند :
بیک گردش بشاهنشاهی آرد
دهد دیهیم وطوق و گوشوارا.
رودکی.
بدو گفت بی تو نخواهم جهان
نه اورنگ و نه تاج و طوق شهان.
فردوسی.
ابا طوق زرین پرستنده شست
یکی جام زرهر یکی را به دست.
فردوسی.
شهنشه به رستم قبائی بزر
ابا طوق زرین و تاج و کمر.
فردوسی.
همان یاره و تاج و انگشتری
همان طوق و هم تخت گندآوری.
فردوسی.
غلام و پرستار رومی هزار
یکی طوق پر گوهر شاهوار.
فردوسی.
بیاراسته طوق یوز از گهر
بدو اندر افکنده زنجیر زر.
فردوسی.
فرنگیس را گلشن زرنگار
بیاراست باطوق و با گوشوار.
فردوسی.
ابا یاره و طوق و با گوشوار
به دست اندرون گرزه گاوسار.
فردوسی.
یکی خلعت آراست پرمایه شاه
ز زرین وسیمین و اسب و کلاه
چه زرین کمرهای گوهرنگار
هم از یاره و طوق و از گوشوار...
بنزدیک خاقان فرستاد شاه
دو منزل همی بود با او براه.
فردوسی.
غلامان رومی وچینی هزار
همه پاک با طوق و با گوشوار.
فردوسی.
اَبَر پشت پیلانْش بر تخت زر
ز گوهر همه طوق شیران نر.
فردوسی.
بزرگان که با طوق و افسر بدند
جهانجوی و از تخم نوذر بدند.
فردوسی.
غلامان همه با کلاه و کمر
پرستنده با یاره و طوق زر.
فردوسی.
ابا تاج و با طوق و با گوشوار
چنانچون بود درخور شهریار.
فردوسی.

فرهنگ عمید

۱. گردن بند.
۲. چیزی که گرداگرد چیزی را می گیرد. ٣. نخطی حلقه مانند دور گردن برخی پرندگان و حیوانات.

دانشنامه عمومی

قلاده ، زنجیر ، گردنبند ، آویز


طوق به معنی گردن بند و حلقه است؛ همچنین ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره کند:
طوق (بی دی اس ام)
طوق (میانه)، روستایی در آذربایجان شرقی

دانشنامه آزاد فارسی

طوق (annulus)
در هندسه، ناحیه ای از صفحه، بین دو دایرۀ هم مرکز، به شکل یک حلقۀ تخت.

فرهنگستان زبان و ادب

{annulus} [ریاضی] ناحیۀ حلقه مانندی که بین دو دایرۀ هم مرکز قرار دارد

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سَیُطَوَّقُونَ: به زودی طوق زده می شوند (در عبارت "سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُواْ بِهِ یَوْمَ ﭐلْقِیَامَةِ "یعنی مالی که انفاق نکرده اند روز قیامت مانند زنجیر بر گردنشان می شود و آنان را اسیر خود می کند)
تکرار در قرآن: ۴(بار)
طوق و طاقت هر دو به معنی قدرت است . گفتند ما را امروز قدرت مقابله با جالوت و لشکریانش نیست. * . فکر می‏کنیم مراد از اصر و تکلیف شاق همان است که در اثر نا فرمانی به بنی اسرائیل آمد چنانکه فرموده: . و نظیر قتل نفس در توبه از عبادت گوساله که موسی فرمود . ظاهراً مراد از «ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ» عقوبات معاصی است که بر گذشتگان رسید چنانکه در جوامع الجامع فرموده یعنی گفتند: خدایا تکلیف شاقّ بر ما نفرما چنانکه بر گذشتگان فرموده‏ای و نیز عقوباتی را که قدرت آنها را نداریم بر ما تحمیل نکن و گرنه در صدر آیه فرموده «لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً اِلّا وُسْعَها». در بعضی از تفاسیر شیعه و سنّی از قبیل جوامع الجامع و کشّاف در تفسیر این آیه نقل شده که در شریعت پیشینیان اگر به بدن یا لباس کسی نجاستی می‏رسید لازم بود آن محل را قطع کنند. در وسائل کتاب طهارت باب اول از تهذیب از امام صادق علیه السلام نقل شده: «قالَ کانَ بَنُو اِسْرائیلُ اِذا اَصابَ اَحَدَهُمْ قَطْرَةٌ مِنَ الْبَوْلِ قَرَضُوا لُخُومَهُمْ بِالْمَقاریضِ وَ قَدْ وَسَعَ اللّهُ عَلَیْکُمْ بِاَوْسَعِ ما بَیْنَ السَّماءِ وَ الْاَرْضِ وَجَعَلَ لِکُمُ الْماءَ طَهُوراً فَانْظُرواکَیْفَ تَکُونُونَ». این سخن در ضمن حدیثی در تفسیر برهان و در تفسیر بیضاوی به لفظ «قطع موضع النجاسة» نقل شده و اللّه العالم و شاید مراد از «لحوم»گوشت بدن نباشد. * . به احتمال قوی مراد از اطاقه در آیه اتیان شی‏ء با مشقت کثیره است و ضمیر «یُطیقُونَهُ» به صوم راجع است یعنی بر آنانکه روزه را به زحمت و مشقّت کثیره می‏گیرند روزه نیست بلکه فدیه و طعام مسکین است. و این حکم ساخوردگان و غیره است که روزه بر آنهاسخت و طاقت فرسا است. در المیزان فرموده: اطاقه چنانکه بعضی گفته‏اند صرف تمام قدرت در فعل است و لازمه آن وقوع فعل با مشقت است. در المنار گوید: اطاقه پائین‏ترین قدرت بر شی‏ء است عرب «اطاق الشی‏ء» نمی‏گوید مگر آنگاه که قدرتش بر شی‏ء در نهایت ضعف است به طوری که با طاقت فرسائی متحمل می‏شود. کلام راغب نیز در معنی «طاقة» قریب به این مضمون است و چون اطاقه از باب افعال است قهراً شخص خودش را به تحمل وادار می‏کند و آن توأم با مشقّت است. علی هذا احتیاج نداریم به‏آن که گفته‏اند: خداوند کسانی را که قدرت روزه دارند بین روزه و فدیه مخیّر کرده و آن در صورتی بود که روزه تازه واجب شده بود و مردم عادت نداشتند سپس این حکم با جمله «فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ» که در آیه بعدی است نسخ گردید. و در نسخ نیز گفته‏اند: که فقط حکم غیر عاجزان نسخ گردید و عاجزان در تحت عموم باقی ماندند. ملاحظه آیات 183 تا 187 بقره نشان می‏دهد که در یک سیاق و در بیان حکم اند داعی نداریم که بگوئیم: آیه دوم اولی را نسخ کرده است، اشتباه از آن جاست که «یُطیقُونِهُ» را به معنی قدرت گرفته‏اند روایتی نیز در تأیید گفته ما داود است در تفسیر عیاشی از حضرت باقر علیه السلام نقل شده: فی قوله «وَ عَلَی الَّذینَ یُطیقُونَهُ فِدْیَةٌ طَعامُ مِسْکین» قالَ: الشَّیْخُ الْکَبیرُ وَالَّذی یَأْخُذُهُ الْعِطاشُ» در حدیث دیگری «هُوَ الشَّیْخُ الْکَبیرُ لا یَسْتَطیعُ وَ الْمَریضُ»در روایت سوم: «الشَّیْخَ الْکَبیرُ وَ الَّذی یَأْخُذُهُ الْعَطاشُ» در حدیث چهارم: «اَلْمَرْءَةُ تَخافُ عَلی وَلَدَها وَ الشَّیْخُ الْکَبیرُ». روایت پنجم نیز قریب به آنها است . * . طوق آن است که در گردن گذاشته شود خلقتاً مثل طوق کبوتر یا صنعتاً مثل طوق طوق طلا و نقره (راغب) یعنی آنچه را بخل کرده و در راه خدا نداده‏اند روز قیامت با آن طوق زده شوند و آن طوقی در گردنشان می‏شود در روایت مراد از آیه مانع الزّکوة است در بعضی احادیث است که مال زکوی و در بعضی زمین آن، در گردن مانع الزّکوة طوق می‏شود و در بعضی مار اقرع طوق می‏شود. ظاهراً همان مال به مار مبدّل خواهد شد. رجوع شود به «کنز».

جدول کلمات

گردنبند

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
سینی
Tavaq

قلاده ای که در روابط سادومازوخیسمی استفاده میشود

مرغابی طوق باریک سفیدی بر گردنش دارد

تُوغ.
تُوغ.
( یا: طوق؛ واژۀ ترکی به معنی عَلَم و بیرق ) از نشانه های دسته های عزاداریِ ماهِ محرم و دیگر روزهای سوگواری شیعیان. تیغه یا سرْتوغی بلندزبانه و فولادین، نهاده بر صندوقچۀ ضریح مانندِ کوچکی که بر پایه ای چلیپاشکل، چوبی یا فلزی، نصب شده است. بر روی تیغۀ سرومانند، آیات یا دعاهایی نقر کرده یا به زر کوبیده اند. دو آذینِ دیگر توغ: دو طاووسِ فلزی، نصب شده بر روی دو صندوقچۀ مشبک که خود بر محورِ افقی، در دو سویِ تیغه نصب است و سَردیس فلزیِ دو اژدهای دهان گشوده، نصب شده بر روی دو زایدۀ برآمده از دو سوی بالایِ شکمِ تیغه. برخی توغ را در معنی گردن بند آورده اند، چه در این معنی هرکه توغی را به گردن کسی آویزد، آن کس را فرمانبردار خود ساخته است. دیرینۀ توغ در معنای جنگیِ آن به دورۀ سلجوقیان بازمی گردد. در دورۀ صفویان توغچی ( کسی که توغ را در پیشاپیش سپاه حمل می کند ) از مناصب نظامی بود. پیداست که توغ، چونان نمادِ قدرت و شوکتِ نظامی، رفته رفته به نشانه های مراسم عزاداری بدل شده است. در قدیم محلِ نگهداری توغِ حسینیه یا تکیۀ هر محله یامعتبرترین قهوه خانۀ محل بود. به گروهی که دائماً یا گاه به گاه در محل نگهداری توغ گرد می آمدند، پاتوغی می گفتند و اصطلاح پاتوق در زبان فارسی برگرفته از همین جاست. در برخی شهرها مراسمی با نامِ توق بندان برگزار می شود؛ بدین ترتیب که همۀ تکایایی که توغی دارند، در روزی از روزهای محرم توغ خود را زنجیرزنان و سینه زنان به تکیه یا مسجد محله ای از پیش تعیین شده می برند. توغ در معنای مذهبی آن، نمادی از ابوالفضل ( ع ) است


کلمات دیگر: