خیانت. [ ن َ ] ( ع اِمص ) غدر. مکر. حیله. ناراستی. ( ناظم الاطباء ). دغلی. ناراستی. ( غیاث اللغات ). ضد امانت. زنهارخواری. نااستواری. اغلال. ( یادداشت مؤلف ). ادهان. ( منتهی الارب ). خیانة : سلطان آن فرمود در باب من بنده یگانه مخلص بی خیانت که از بزرگی وی سزید. ( تاریخ بیهقی ). به آن طریق که بازگردم از راهی که به آن راه میرود و کسی که زبون نمی گیرد امانت را و حلال نمیداند غدر و خیانت را... ایمان نیاورده ام بقرآن بزرگ. ( تاریخ بیهقی ).
زین پاک شده ست و بی خیانت
هم دامن و دست و هم ازارم.
ناصرخسرو.
روزن و برهون چو بسته گشت خیانت
راه نیابد بسوی گوهرمخزون.
ناصرخسرو.
و هیچ مشاطه... مهتران را چون زشتی جرم وخیانت کهتران نیست. ( کلیله و دمنه ). از رنجانیدن جانوران... و کبر و خیانت و دزدی احتراز نمودم. ( کلیله و دمنه ).
حکیم را سخن مدحت تو ناگفتن
خیانتی است شگرف و جنایتی است عظیم.
سوزنی.
چون گربه با خیانت و چون موش نقب زن
چون عنکبوت جوله و چون خرمگس عوان.
خاقانی.
وحشت آموزد و خیانت و ریو.
سعدی ( گلستان ).
بر او حسد بردند و بخیانتش متهم کردند. ( گلستان ).
دل او دارد از امانت نور
دست او باشد از خیانت دور.
اوحدی.
|| نقض عهد. پیمان شکنی. || بیوفائی. نمک بحرامی. || بی دیانتی. || دزدی. || بی عصمتی. زناکاری. ( ناظم الاطباء ).
خیانة. [ ن َ ] ( ع مص ) دغلی وناراستی کردن با کسی. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). خیانت کردن. ( از تاج المصادربیهقی ) ( از مصادر زوزنی ). مصدر دیگر است برای «خون ».