کلمه جو
صفحه اصلی

حاکمیت


مترادف حاکمیت : تسلط، سلطه، امارت، حکمرانی، فرمانروایی

برابر پارسی : فرمانروایی

فارسی به انگلیسی

sovereignty, domination, dispensation, jurisdiction

sovereignty, jurisdiction


dispensation, sovereignty


مترادف و متضاد

۱. تسلط، سلطه
۲. امارت، حکمرانی، فرمانروایی


تسلط، سلطه


امارت، حکمرانی، فرمانروایی


فرهنگ فارسی

اختیار یا قدرت عالیۀ یکپارچۀ دولت برای وضع و اعمال قوانین در سرزمین‌های تحت صلاحیت خود


( مصدر ) ۱ - حاکم بودن مسلط بودن . ۲ - اعمال که دولتها برای اعمال قدرت و حل مسایلی که بحفظ نظم عمومی وابسته است انجام دهند . یا حاکمیت ملی . حقی است که سازمان ملل برای هر ملتی شناخته است و بموجب آن ملتها باید بر سرنوشت خود مسلط باشند و هیچ ملتی حق مداخله در تعیین سرنوشت ملت دیگر ندارد .

فرهنگ معین

(کِ یَّ ) [ ع . ] (مص جع . ) ۱ - حاکم بودن ، مسلط بودن . ۲ - اعمالی که دولت ها برای اعمال قدرت و حل مسایلی که به حفظ نظم عمومی وابسته است انجام دهند. ،~ ِ ملی حقی است که سازمان ملل برای هر ملتی شناخته است و به موجب آن ملت ها باید برسرنوشت خود حاکم باشند

(کِ یَّ) [ ع . ] (مص جع .) 1 - حاکم بودن ، مسلط بودن . 2 - اعمالی که دولت ها برای اعمال قدرت و حل مسایلی که به حفظ نظم عمومی وابسته است انجام دهند. ؛~ ِ ملی حقی است که سازمان ملل برای هر ملتی شناخته است و به موجب آن ملت ها باید برسرنوشت خود حاکم باشند و هیچ ملتی حق مداخله در تعیین سرنوشت ملت دیگر را ندارد.


لغت نامه دهخدا

حاکمیت.[ ک ِ می ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) حاکمی. عمل حاکم.
- حق حاکمیت ملی ؛ حقی که سازمان ملل برای هر ملتی شناخته و پذیرفته است ، و به موجب آن باید ملتها بر سرنوشت خود مسلط باشند و هیچ ملتی حق مداخله در تعیین سرنوشت ملت دیگر ندارد.

فرهنگ عمید

حاکم بودن، حکمرانی.

دانشنامه عمومی

حاکمیت (به انگلیسی: Sovereignty) حق انحصاری دولت برای نظارت بر یک قلمروی ارضی معین است. حاکم بالاترین مرجع قانون گذار می باشد.
ویکی پدیای انگلیسی
گیدنز، آنتونی، جامعه شناسی، ترجمهٔ منوچهر صبوری، نشر نی، ۱۳۸۴: تهران.
«لاسا اُپِن هیم» که مرجعی در حقوق بین الملل به شمار می رود، نوشته است که:
شاید هیچ مفهومی جدال انگیزتر از حاکمیت وجود نداشته باشد. این مفهوم، از لحظه ای که به علوم سیاسی معرفی شد تا امروز، هرگز معنایی که مورد توافق جهانی قرار گیرد نداشته است.
There exists perhaps no conception the meaning of which is more controversial than that of sovereignty. It is an indisputable fact that this conception, from the moment when it was introduced into political science until the present day, has never had a meaning which was universally agreed upon.

دانشنامه آزاد فارسی

حاکمیّت (sovereignty)
اقتدار مطلق در درون قلمروی معین. ظاهراً داشتن حاکمیت، برخلاف دیگر اَشکال جامعه، مشخصۀ اصلی یک کشور است. اصطلاح حاکمیت یک بُعد داخلی دارد، که در آن به منبع غایی قدرت در درون یک کشور، همچون پارلمان یا پادشاه، اشاره می شود؛ و یک بُعد خارجی، که نشانۀ استقلال کشور از قدرت های خارجی است. حاکمیت به رابطۀ قدرتی اشاره می کند که میان قدرت عالی مشروع (حاکم) و اهالی یک کشور وجود دارد. وجود چنین رابطه ای را به منزلۀ یک واقعیت مسلّم می توان با توسل به سنت سیاسی یک کشور توضیح داد؛ سنتی که تمامی اهالی آن کشور آگاهانه یا ناآگاهانه تا حدودی با آن آشنا می شوند و نگرش هایشان به قدرت سیاسی از طریق آن شکل می گیرد. برای توجیه اِعمال این قدرت، نظریه های مختلفی دربارۀ حاکمیت عرضه شده است. در میان آن ها نظریه های نشئت گرفته از قرارداد اجتماعی و شرایط سودمدارانه در مباحث نوینِ این موضوع از همه مهم تر است. در قرن ۱۹، هنگامی که آشکار شد که فقط محدودیت هایی که به درستی بر قدرت سیاسی تحمیل می شود محدودیت های خودخواسته اند، تأکید بر حاکمیت یک ملت تلویحاً به معنای رهایی از نفوذ داخلی قدرت های دیگر به کار رفت. پس از جنگ جهانی دوم، افزایش وابستگی متقابل داخلی بین المللی و رشد نفوذ شرکت های چند ملیتی بر اقتصاد داخلی کشورها به کاهش شدید گسترۀ حاکمیت مستقل انجامیده است.

فرهنگستان زبان و ادب

{sovereignty} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] اختیار یا قدرت عالیۀ یکپارچۀ دولت برای وضع و اعمال قوانین در سرزمین های تحت صلاحیت خود

پیشنهاد کاربران

حاکمیت:[اصطلاح حقوق] قدرت سیاسی دولت که در دست حکومت می باشد.


کلمات دیگر: