کلمه جو
صفحه اصلی

صلح


مترادف صلح : آرامش، آشتی، اصلاح، سازش، صفا، مصالحه

متضاد صلح : جنگ، دعوا، کشمکش، نزاع، نقار

برابر پارسی : آشتی، سازش، آسودگی

فارسی به انگلیسی

peace, reconciliation, compromise, conveyance

compromise


conveyance


peace


فارسی به عربی

سلام

مترادف و متضاد

peace (اسم)
سازش، ارامش، اشتی، سلامت، سلامتی، صلح، صلح و صفا

pax (اسم)
بوسه اشتی، صلح، لوحه تمثال عیسی و مریم

آرامش، آشتی، اصلاح، سازش، صفا، مصالحه ≠ جنگ، دعوا، کشمکش، نزاع، نقار


فرهنگ فارسی

آشتی، سازش، دراصطلاح سیاست دست کشیدن ازجنگ باعقدقرارداد، درفقه نوعی ازعقودکه در آن کسی چیزی ازخودراببخشد
۱ - ( مصدر ) سازش کردن آشتی کردن . ۲ - ( اسم ) سازش آشتی توافق . ۳ - پیمانی که بر حسب آن دعوایی را حل و فصل کنند . ۴ - پیمان تسلیم . یا سر صلح بودن کسی را . ( داشتن کسی ) قصد آشتی داشتن وی .

فرهنگ معین

(صُ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) آشتی کردن . ۲ - (اِمص . ) آشتی ، دوستی . ۳ - (اِ. ) عقدی که دو طرف در مورد بخشیدن چیزی یا گذشتن از حقی در مقابل هم تعهد می کنند. ، ~نامه قراردادی که بین دو طرف جنگ یا دعوا نوشته یا شرایط تحت جنگ در آن قید می شود.

لغت نامه دهخدا

صلح. [ ص ُ ] ( ع اِمص ) آشتی. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). سِلْم. تراضی میان متنازعین. سازش. هُدْنَة. هَوادَة. مقابل حرب و جنگ :
همه نیوشه خواجه به نیکوئی و به صلح
همه نیوشه نادان به جنگ و کار نغام.
رودکی.
نشستند با صلح و گفتند باز
که از کینه با هم نگیریم ساز.
فردوسی.
چو بشنید از ایرانیان شهریار
ز صلح و ز پیکار وز کارزار.
فردوسی.
روزی دو سه رسولان آمدند و شدند تا مگر صلحی افتد، نیفتاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 197 ). و کارهای علی تکین راست کرده آید به جنگ یا به صلح که بادی در سر وی نهاده اند. ( تاریخ بیهقی ص 285 ). علی تگین سخت شکسته و متحیر شده است که مردمش کم آمده است و بر آن است که رسولان فرستد و به صلح سخن گوید. ( تاریخ بیهقی ص 353 ). رسول پیش آمد و زمین بوسه داد. بنشاندش ، چنانکه به خوارزم شاه نزدیکتر بود و از صلح سخن رفت. ( تاریخ بیهقی ص 355 ). جهد باید کرد تا به مرو رسیم که آنجا این کار یا به جنگ یا به صلح در توان یافت. ( تاریخ بیهقی ص 633 ).
تا با تو به صلح گشتم ای مایه جنگ
گردد دل من همی ز بت رویان تنگ.
فرخی.
چون پری جمله پریدند گه صلح ولیک
به گه شر همه ابلیس لعین را حشرند.
ناصرخسرو.
نباید تا نباشد جرم عذری
نه صلحی تا نباشد کارزاری.
ناصرخسرو.
کار یزدان ، صلح ونیکوئی و خیر
کار دیوان ، جنگ و زشتی و شر است.
ناصرخسرو.
در میان دوستان گه جنگ باشد گاه صلح
در مزاج اختران گه نفع باشد گه ضرر.
سنائی.
بجز با لب و چشم خوبان نبود
همه صلح و جنگی که من داشتم.
خاقانی.
گوئیا آب و آتشند این دو
که بهم صلحشان نمی یابم.
خاقانی.
کفر و ایمان را بهم صلح است و خیز از زلف و رخ
فتنه ای ساز و میان کفر و ایمان درفکن.
خاقانی.
بر اندیشه صلح بربست راه
بهانه طلب کرد بر صلح شاه.
نظامی.
چون بخت نیک انجام را با ما بکلی صلح نیست
بگذار تا جان میدهد بدگوی بدفرجام را.
سعدی.
بیا که نوبت صلحست و دوستی و عنایت
بشرط آنکه نگوئیم از آنچه رفته حکایت.
سعدی.
از در صلح آمده ای یا خلاف

صلح . [ ص ِ ] (اِخ ) بلده ای است فوق واسط و آنرا نهری است که از جانب شرقی دجله آب می گیرد از مکانی که آنرا فم صلح نامند. (معجم البلدان ).


صلح . [ ص ُ ] (ع اِمص ) آشتی . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). سِلْم . تراضی میان متنازعین . سازش . هُدْنَة. هَوادَة. مقابل حرب و جنگ :
همه نیوشه ٔ خواجه به نیکوئی و به صلح
همه نیوشه ٔ نادان به جنگ و کار نغام .

رودکی .


نشستند با صلح و گفتند باز
که از کینه با هم نگیریم ساز.

فردوسی .


چو بشنید از ایرانیان شهریار
ز صلح و ز پیکار وز کارزار.

فردوسی .


روزی دو سه رسولان آمدند و شدند تا مگر صلحی افتد، نیفتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 197). و کارهای علی تکین راست کرده آید به جنگ یا به صلح که بادی در سر وی نهاده اند. (تاریخ بیهقی ص 285). علی تگین سخت شکسته و متحیر شده است که مردمش کم آمده است و بر آن است که رسولان فرستد و به صلح سخن گوید. (تاریخ بیهقی ص 353). رسول پیش آمد و زمین بوسه داد. بنشاندش ، چنانکه به خوارزم شاه نزدیکتر بود و از صلح سخن رفت . (تاریخ بیهقی ص 355). جهد باید کرد تا به مرو رسیم که آنجا این کار یا به جنگ یا به صلح در توان یافت . (تاریخ بیهقی ص 633).
تا با تو به صلح گشتم ای مایه ٔ جنگ
گردد دل من همی ز بت رویان تنگ .

فرخی .


چون پری جمله پریدند گه صلح ولیک
به گه شر همه ابلیس لعین را حشرند.

ناصرخسرو.


نباید تا نباشد جرم عذری
نه صلحی تا نباشد کارزاری .

ناصرخسرو.


کار یزدان ، صلح ونیکوئی و خیر
کار دیوان ، جنگ و زشتی و شر است .

ناصرخسرو.


در میان دوستان گه جنگ باشد گاه صلح
در مزاج اختران گه نفع باشد گه ضرر.

سنائی .


بجز با لب و چشم خوبان نبود
همه صلح و جنگی که من داشتم .

خاقانی .


گوئیا آب و آتشند این دو
که بهم صلحشان نمی یابم .

خاقانی .


کفر و ایمان را بهم صلح است و خیز از زلف و رخ
فتنه ای ساز و میان کفر و ایمان درفکن .

خاقانی .


بر اندیشه ٔ صلح بربست راه
بهانه طلب کرد بر صلح شاه .

نظامی .


چون بخت نیک انجام را با ما بکلی صلح نیست
بگذار تا جان میدهد بدگوی بدفرجام را.

سعدی .


بیا که نوبت صلحست و دوستی و عنایت
بشرط آنکه نگوئیم از آنچه رفته حکایت .

سعدی .


از در صلح آمده ای یا خلاف
با قدم خوف روم یا رجا.

سعدی .


لیکن اگر دور وصالی بود
صلح فراموش کند ماجرا.

سعدی .


|| (اصطلاح فقه ) نوعی است از عقود. در ترجمه ٔ نهایه آمده : صلح رواست از میان دو مسلمان مادام تامؤدی نبود با آنکه حرامی به حلال کند یا حلالی به حرام کند و هرگه که دو کس باشند که هر دو را بنزدیک یکدیگر چیزی بود از طعامی یا متاعی یا جز از آن و متعین باشد هر دو را یا متعین نباشد یا هر دو دانند که چه مقدار است یا ندانند و صلح کنند بر آنکه هر دو بجابگذارند و یکدیگر را حلال کنند روا بود و چون چنین کرده باشند یکی را از هر دو نبود که رجوع کند با آن دیگر، پس از آن که به دل خوشی هر دو رفته باشد و اگر کسی را دینی بود بر غیری مؤجل و چیزی از آن کم کند اگر اندک بود و اگر بسیار و درخواهد تا باقی بزودی بدهد روا بود و دو انباز چون بازبخشند و صلح بسته باشند بر آنکه بود و زیان بر یکی بود و آن دیگر سرمایه ٔ خویش بتمامی برگیرد روا بود و هرگه که با دو کس دو درم باشد، یکی از این دوگانه گوید که این هر دو درم مراست و یکی دیگر گوید که از میان من و توست باید که آن کس را که دعوی هر دو کند یک درم به وی دهند از بهر آنکه صاحبش اقرار داده است بدان و آن یک درم دیگر از میان هر دو بدو نیم باز بخشند و هرگه که با مردی مثلاً بیست درم بود از آن کسی معین و کسی دیگر را با وی سی درم بود و بهر دو بضاعت جامه خرند و پس بهم آمیخته شود و وی را متمیز نشود بفروشند و مال بر پنج جزو قسمت کنند سه بخداوند سی دهند و دو بخداوند بیست و اگر مردی دو دینار بودیعه فرا کسی دهد و یکی دیگر دیناری و ودیعه فرا وی دهد و از این جمله یک دینار ضایع شود و خداوند دو دینار را آنچه مانده است ، یک دینار بدهند و یک دینار را از میان هر دو قسمت کنند. (ترجمه ٔ النهایة فی مجرد الفقه و الفتاوی چ دانشگاه تهران ج 1 ص 209).

فرهنگ عمید

۱. (سیاسی ) دست کشیدن از جنگ با عقد قرارداد.
۲. (حقوق ) عقدی که در آن کسی ملکی، مالی، یا حقی از خود را به دیگری واگذار می کند و می بخشد.
۳. (اسم مصدر ) دعوایی را با قرار و پیمانی بین خود حل وفصل کردن، آشتی، سازش.
* صلح کردن: (مصدر لازم ) آشتی کردن، سازش کردن.
* صلح کل: [قدیمی]
۱. مصالحۀ کامل.
۲. آشتی و سازش با پیروان مذاهب مختلف.
۳. سازگاری با دوست و دشمن: عارفان، صائب ز سعد و نحس انجم فارغند / صلح کل با ثابت و سیار گردون کرده اند (صائب: ۷۲۹ ).

۱. (سیاسی) دست کشیدن از جنگ با عقد قرارداد.
۲. (حقوق) عقدی که در آن کسی ملکی، مالی، یا حقی از خود را به ‌دیگری واگذار می‌کند و می‌بخشد.
۳. (اسم مصدر) دعوایی را با قرار و پیمانی بین خود حل‌وفصل کردن؛ آشتی؛ سازش.
⟨ صلح کردن: (مصدر لازم) آشتی کردن؛ سازش کردن.
⟨ صلح کل: [قدیمی]
۱. مصالحۀ کامل.
۲. آشتی و سازش با پیروان مذاهب مختلف.
۳. سازگاری با دوست و دشمن: ◻︎ عارفان، صائب ز سعد و نحس انجم فارغند / صلح کل با ثابت و سیار گردون کرده‌اند (صائب: ۷۲۹).


دانشنامه عمومی

در ادبیات قدیم پارسی صُلح هم معنای لغت آشتی و به معنای مقابل حرب و جنگ آمده است، در دوران معاصر مفهوم صلح گسترش یافته و با تفکرهای شرق آسیایی و بعدها تفکرات مسیحی که صلح درونی را معرفی کرده اند آمیخته شده است در این مفهوم صلح شرایطی آرام، بی دغدغه و خالی از تشویش، کشمکش و ستیز است. صلح یک آرمان جهانی تلقی می شود.صلح یک مفهوم مطلق نیست و می تواند بسته به دیدگاه دینی و فرهنگی تعریف متفاوتی داشته باشد به همین ترتیب از جنبه های مختلفی می توان صلح را مطالعه کرد. شامل مسائل مربوط به جنگ، خلع سلاح و کنترل تسلیحات نظامی و سایر موضوعات.
اقدامات دیپلماتیک هماهنگ و جدی در موردی خاص، با هدف دستیابی به صلح را صلح کوشی می نامند.
اقدامی که برای ایجاد تفاهم و توافق میان طرف های درگیر به شیوه ای آشتی جویانه انجام گیرد را صلح آفرینی می نامند.
شاخه ای از پژوهش های علوم انسانی که هدف آن شناخت و فراهم کردن زمینه های برقراری صلح است را صلح پژوهی می نامند.
به گفته باروخ اسپینوزا صلح به معنی نبود جنگ نیست بلکه فضیلتی است که از نیروی جان مایه می گیرد و همان طور که آزادی به چم زندانی نبودن نیست صلح هم به چم نبود جنگ نیستمفهوم صلح را با آتش بس نباید اشتباه گرفت. آتش بس به وضعیتی اطلاق می شود که در آن طرفین درگیر در یک مناقشه به صورت یک طرفه یا دو طرفه تحت شرایط خاص از جنگیدن دست می کشند. صلح به معنای پایان دادن به مناقشه و قطع جنگ است. برای بازگشت به وضعیت جنگ اعلان جنگ از یکی از طرفین الزامی است.رسیدن به صلح در یک جنگ به طور کلی به دو روش میسر است. جنگیدن و وادار کردن طرف مغلوب به پذیرش صلح خود یکی از راه های رسیدن به صلح است که به صلح رومی معروف است. در این وضعیت طرف پیروز یا مجموعه ای از قدرت های بی طرف شرایطی را به عنوان شرایط صلح تنظیم می کنند که معمولاً به نفع سمت پیروز است. راه دیگر رسیدن به صلح با کمک مذاکرات سیاسی یا فعالان صلح است. آرمان جهانی صلح دوستان حفظ صلح در سطح جهان است ولی در واقعیت همیشه جنگ ها و مناقشات وجود داشته اند و به وجود می آیند و آنچه صلح دوستان دنیا به دنبالش هستند ترک مناقشات و برقراری صلح در این مناقشات است.ناتوانی انسان دربرابر برقراری صلحی در مناقشات متفکرانی همچون کریشنامورتی را به بیان مفاهیم بدیعی از صلح رهنمود کرده است، کریشنامورتی صلح را وضعیتی می داند که در آن تمام مناقشات و مسائل حل شده اند و هر نوع واکنش به جنگ را زمینه ای برای مناقشات بعدی می داند. در تفکر کریشنامورتی ما بخشی از دنیا هستیم و برخورد با مسئله به عنوان مشکلی در بیرون از وجود ما اشتباه است.
دنیا تو هستی و دنیا از تو جدا نیست. دنیا با تمام مشکلاتش از پاسخ های تو شکل یافته است، بنابراین راه حل در ایجاد مشکلات تازه نیست -
در اصطلاحات سیاسی:

دانشنامه آزاد فارسی

صُلْح (peace)
مفهومی با دو معنای جداگانه: از یک سو، در تعریفی سلبی به معنی نبود جنگ یا دشمنی است؛ از سوی دیگر، در گفتمان دینی، دلالت بر اندیشۀ هماهنگی و وحدتِ حاصل از داشتن ارتباطی صحیح با خداوند دارد. تلاش برای برچیدن بساط جنگ شکل های مختلف و گاه به ظاهر ضدونقیضی به خود گرفته است. صلح رومی که به مدت ۲۰۰ سال در دوران امپراتوری روم (از به قدرت رسیدن اوگوستوس تا سلطنت مارکوس اورلیوس، ۲۷پ م تا ۱۸۰م) دوام داشت حاصل توانمندی نظامی بود. برابری قدرت نظامی میان دولت ها را غالباً تضمینی برای صلح می دانند. از سوی دیگر، صلح خواهی و باور به این که هیچ خشونتی موجّه نیست در بسیاری اعتقادات، ازجمله آیین جین، آیین بودا، و فرقۀ کویکری، جایگاهی مهم و اساسی داشته است. مفهوم آهیمسا، یا احترام به همۀ موجودات زنده در آیین جین، از مفاهیمی بود که بر گاندی تأثیر فراوان گذاشت. از دید مسلمانان، صلحِ توأم با عدالت هم نوعی وضعیت کمال مطلوب از نظر رفاه و بهزیستی اجتماعی است و هم جنبه ای از مشیت الهی؛ و واژه های «سلام» در اسلام و «شالوم» در یهود، که به معنی صلح است، برای خوش آمدگویی مؤمنان به یکدیگر به کار می رود.

صلح (فقه). در اصطلاح فقه عقدی است که به موجب آن کسی با دیگری توافق می کند که مقداری از مال یا منافع خود را ملک وی کند، یا از طلب و حق خود بگذرد، و به ازای آن دیگری هم چنین کند. صلح از نظر فقهای امامیه عقدی مستقل است و در مواردی است که برای طرفین مقدار دِین یا عین مورد منازعه مجهول باشد. در حقوق نیز، یکی از عقود معیّن است و مفهومی با دو معنی جداگانه (← عقد) که برای رفع منازعۀ موجود، یا محتمل، یا در مقام انجام معامله منعقد می شود. مادۀ ۵۷۲ قانون مدنی دربارۀ عقد صلح می گوید «صلح ممکن است یا در مورد رفع تنازع موجود یا جلوگیری از تنازع احتمالی، یا در مورد معامله و غیر آن واقع شود». صلح در مقام رفع منازعه را سازش گویند. صلح در مقام معامله آن است که طرفین توافق کنند معاملۀ مورد نظر را در قالب عقد صلح انجام دهند، بدون این که احکام و شرایط مخصوص آن معامله جاری شود. به همین لحاظ عقد صلح را سیّدالعقود گفته اند، زیرا به کمک آن می توان هر عقد یا معامله ای را انجام داد. مادۀ ۷۵۸ در مورد صلح در مقام معامله می گوید «صلح در مقام معاملات، هرچند نتیجۀ معامله را که به جای آن واقع شده است می دهد، لیکن شرایط و احکام خاصۀ آن معامله را ندارد. بنابراین اگر مورد صلح عین باشد در برابر عوض، نتیجۀ آن همان بیع خواهد بود، بدون این که شرایط و احکام خاصۀ بیع در آن مُجری شود». از این رو، اگر عقد صلح برای انجام خریدوفروش (بیع) واقع شود، اثر آن، یعنی تملیک، حاصل می شود، لکن مثلاً حق شفعه که مخصوص عقد بیع است در صلح جاری نمی شود: «در صلح، حق شفعه نیست ولو در مقام بیع باشد» (مادۀ ۷۵۹). صلح، از عقود لازم است و هیچ یک از طرفین نمی توانند آن را برهم زنند، مگر در مورد فسخ به علت یکی از خیارات قانونی یا اقاله (مادۀ ۷۶۰). صلح ممکن است معوّض باشد که هریک از طرفین مال یا حقی را در برابر مال یا حق دیگری به طرف دیگر صلح می کند (مانند صلح یک باب خانه در مقابل مبلغی پول یا یک باغ)، یا ممکن است بلاعوض باشد، مانند صلح اتومبیل در برابر مبلغ ناچیزی که عرفاً ارزش اقتصادی آن محسوب نمی شود. صلح بلاعوض را صلح محاباتی نیز می گویند. صلح کننده را مصالح، طرف مقابل را متصالح و عوض را مال الصلح نامند. صلح در تعریفی سَلبی به معنای نبود جنگ و دشمنی است. صلح خواهی در بسیاری از اعتقادات ازجمله جینیسم و آیین بودا، جایگاه مهم و اساسی داشته است. مفهوم آهیسما یا احترام به همۀ موجودات زنده در جینیسم از مفاهیمی بود که بر گاندی تأثیر فراوان گذاشت. از دید مسلمانان و یهودیان صلح هم نوعی وضعیت کمال مطلوب از نظر رفاه و بهزیستی اجتماعی است و هم جنبه ای از الوهیت. واژه های «سلام» و «شالوم» در این دو دین که به معنی صلح است برای خوشامدگویی مؤمنان به یکدیگر به کار می رود.

نقل قول ها

صلح
• «آماده شدن برای جنگ یعنی نگاهداری صلح.» -> جورج واشنگتن
• «از در صلح آمده ای یا خلاف// با قدم خوف روم یا رجا» -> سعدی
• «اسلحه، صلح را به ارمغان می آورد.» -> ضرب المثل اسکاتلندی
• «بجز با لب و چشم خوبان نبود// همه صلح و جنگی که من داشتم» -> خاقانی
• «بر اندیشه صلح بربست راه// بهانه طلب کرد بر صلح شاه» -> نظامی
• «بیا که نوبت صلحست و دوستی و عنایت// به شرط آنکه نگوییم از آنچه رفته حکایت» -> سعدی
• «به هنگام صلح، پسران، پدران خود را به خاک می سپارند؛ در زمان جنگ، پدران، پسران خودرا.» -> هرودوت
• «بگذارید از بیان این حقیقت نگران نباشیم که جهان در جنگ است زیرا صلح را گم کرده است.» -> پاپ فرانسیس
• «تا با تو به صلح گشتم ای مایه جنگ// گردد دل من همی ز بت رویان تنگ» -> فرخی سیستانی
• «تنها در فردای روز صلح است که جنگ های حقیقی ملل آغاز می گردد، این جنگ ها که به صورت جنگ های اقتصادی، صنعتی و اجتماعی خودنمائی می کنند، در تعیین سرنوشت ملل خیلی مؤثرتر از جنگ های نظامی است.» -> گوستاو لوبن
• «جنگ قانون ابدی زندگی است و صلح راحت باش میان دو جنگ است.» -> فریدریش نیچه
• « مثل سکس برای باکرگی است.»اما ریچس -> جنگیدن برای صلح
• «چون بخت نیک انجام را با ما بکلی صلح نیست// بگذار تا جان می دهد بدگوی بدفرجام را» -> سعدی
• «چون پری جمله پریدند گه صلح ولیک// به گه شر همه ابلیس لعین را حشرند» -> ناصرخسرو
• «حماقت هیچ کس به اندازه ای نیست که جنگ را به صلح ترجیح دهد.» -> هرودوت
• «در میان دوستان گه جنگ باشد گاه صلح// در مزاج اختران گه نفع باشد گه ضرر» -> سنایی
• «دنیا متوجه شده است که اگر افغان ها بتوانند نفسی به راحتی بکشند، استعداد این را دارند که سازنده صلح و آرامش باشند و عشق بیافرینند.» -> صدیق برمک
• «صلح در کلبه ها، جنگ در کاخ ها» -> گئورگ بوشنر
• «صلح ناحق بهتر از جنگ محق است.» -> میکل آنژ
• «صوفیان عشق را علاج همه دردها و کیمیای وجود تعریف کرده اند. عشق فقر را به ثروت تبدیل می کند، گدا را به شاهزاده، جنگ را به صلح، جهل را به دانش و جهنم را به بهشت مبدل می سازد.» -> حسین الهی قمشه ای
• «فقط در موقع صلح است که اهالی کشوری می توانند بار سنگین جنگ را احساس کنند.» -> بایرون
• «کار یزدان‚ صلح و نیکویی و خیر// کار دیوان، جنگ و زشتی و شر است» -> ناصرخسرو
• «کجا فغان زجغد جنگ و مرغوای او// که تا ابد بریده باد نای او// کجاست روزگار صلح و ایمنی// شکفته مرد و باغ دلگشای او// کجاست عهد راستی و مردمی// فروغ عشق و تابش صدای او// کجاست دور یاری و برابری// حیات جاودانی و صفای او// زهی کبوتر سپید آشتی// که دل برد سرود جان فزای او// رسید وقت آن که جغد جنگ را// جدا کنند سر به پیش پای او» -> محمدتقی بهار
• «کفر و ایمان را به هم صلح است و خیز از زلف و رخ// فتنه ای ساز و میان کفر و ایمان درفکن» -> خاقانی
• «گوییا آب و آتشند این دو// که به هم صلحشان نمی یابم» -> خاقانی
• «لیکن اگر دور وصالی بود// صلح فراموش کند ماجرا» -> سعدی
• «ما همیشه صلح طلبیم؛ لکن نه صلحی که جانی را بر سر جنایت خودش باقی بگذارد. همچون صلحی صلح نیست.» -> روح الله خمینی
• «مرادی که در صلح گردد تمام// چه باید سوی جنگ دادن لگام» -> نظامی گنجوی
• «من اعلام می کنم که دنیا تحت رهبری من خیلی آزادتر و صلح آمیزتر، و آمریکا هم امن تر شده است.» -> جورج دبلیو بوش
• «من برای برقراری صلح، پیوسته هشدار می دهم؛ صلحی هرچند غیرعادلانه، به مراتب بهتر از جنگی عادلانه است.» -> سیسرو
• «ما برای صلح شایستگی نخواهیم داشت مگر روزی که ارباب قدرت، حرص و طمع بس کنند و ضعیفان دلیری و گستاخی بیاموزند.»• «نباید تا نباشد جرم، عذری// نه صلحی تا نباشد کارزاری» -> ناصرخسرو
• «نشستند با صلح و گفتند باز// که از کینه با هم نگیریم ساز» -> فردوسی
• «هیچگاه جنگ ِ خوب و صلح ِ بد وجود نداشته است.» -> بنیامین فرانکلین
• «یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است؟// ای نور دیده، صلح به از جنگ و داوری است» -> حافظ

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] صلح یکی از اقسام عقود می باشد.
«صلح» عبارت است از سازش و موافقت بر انجام کاری؛ مانند تملیک عین یا منفعتی یا اسقاط دین و یا حقی و شرط نیست پیش‏تر نزاعی واقع شده باشد.

اقسام صلح
صلح ممکن است در مقابل عوضی یا بدون آن انجام گیرد. صلحی را که در مقابل عوض انجام می‏گیرد «صلح معوّض» می‏نامند و صلحی که بدون عوض باشد «صلح غیر معوّض» نام دارد.

شرط صحّت صلح
هر دو صلح(معوّض و غیر معوّض)، (اگر با شروط مقررّ انجام گیرد) صحیح است، مگر این که حلالی را حرام و یا حرامی را حلال کند، همچنان که در حدیثی از پیامبر اکرم صلوات الله علیه می‏خوانیم: «.. وَ الصُّلْحُ جائِزٌ بَیْنَ الْمُسْلِمینَ الَّا صُلْحاً احَلَّ حَراماً اوْ حَرَّمَ حَلالًا؛ هر نوع صلحی در بین مسلمانان جایز است، مگر صلحی که موجب حلال شدن حرام یا حرام شدن حلالی گردد. » بنابراین، صلحی که بر خلاف دستورات دینی و یا بر خلاف مصالح مسلمانان باشد صحیح نیست.

صلح کردن به کمتر از مقدار واقعی طلب
...

[ویکی اهل البیت] صلح واژه ای است عربی و به معنای سازش می باشد. صلح در معارف اسلامی به عنوان یک امر مطلوب و پسندیده مطرح شده است، در برخی از آیات قرآن حکمت تشریح صلح رفع تنازع عنوان شده است: «فَلَا جُنَاحَ عَلَیْهِمَا أَن یُصْلِحَا بَیْنَهُمَا صُلْحاً وَالصُّلْحُ خَیْرٌ» (سوره نساء، آیه 128)، «إِن یُرِیدَا إِصْلَاحاً یُوَفِّقِ اللّهُ بَیْنَهُمَا» (سوره نساء، آیه 35)، «وَ إِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا». (سوره حجرات، آیه 9)
روایات نیز بر مطلوبیت، مشروعیت و صحت صلح دلالت دارند. چنان که مرحوم کلینی به اسناد خودش از امام صادق علیه السلام روایت می کند که آن حضرت فرمود: «الصُّلْحُ جائِزٌ بَیْنَ الْمُسْلِمینَ الّا صُلْحاً احَلَّ حَراماً أَوْ حَرَّمَ حَلالًا».
محقق حلی در شرایع اسلام در تعریف صلح می نویسد: «صلح عبارت است از عقدی که برای پایان دادن تنازع تشریع شده است و متفرع بر غیرش نیست اگر چه فایده آن را افاده می کند». صاحب جواهر در شرح عبارت مرحوم محقق حلی می نویسد: «اگر چه صلح در اصل، برای پایان دادن به خصومت و نزاع بین متخاصمین تشریع گردیده است ولی برای تحقق صلح وجود این حکمت همواره ضروری نمی باشد...» بنابراین مراد از لفظ صلح که در ایجاب عقد واقع می شود انشاء رضایت نسبت به آن چیزی است که متصالحین توافق و تسالم در مورد آن نموده اند نه این که منظور از آن، خصوص صلحی باشد که مسبوق به خصومت است.
امام خمینی در زمینه تعریف صلح می نویسد: «صلح عبارت از تراضی و تسالم بر امری از قبیل تملیک عین یا منفعت یا اسقاط دین یا حق و غیر این موارد می باشد و این که مسبوق به نزاع باشد شرط نیست و انجام آن بر هر امری به جز موارد استثناء شده جایز است».
مرحوم میرزا حسن بجنوردی در کتاب «القواعد الفقهیه» در تعریف صلح می نویسد: «حقیقت صلح عبارت از تراضی و تسالم بر امری است اعم از این که آن امر کالا باشد یا از اقسام نقود، یا از اعمال یا غیر این ها؛ انشاء این تسالم به صیغه عقد صلح باشد یا غیر آن، و فرقی نمی کند که صلح مسبوق به خصومت باشد یا ملحوق به آن باشد یا خصومت امری است که حصول آن متوقع می باشد، بنابراین در تمامی مواردی که ذکر گردید اطلاق صلح به آنها حقیقتاً نه به نحو عنایت و مجاز صحیح می باشد».
قانون مدنی در ماده 752 به پیروی از نظریه فقهای امامیه در تعریف صلح آورده است: «صلح ممکن است یا در مورد رفع تنازع موجود یا جلوگیری از تنازع احتمالی در مورد معامله و غیر آن واقع گردد» از مجموعه تعریف های ارائه شده می توان دریافت که وجود نزاع سابق در تحقق عقد صلح ضروری نمی باشد اگر چه اصل تشریع صلح برای رفع خصومت و نزاع بوده است.

[ویکی الکتاب] معنی صَلَحَ: کارهای شایسته کرد- درستکار بود
معنی صُّلْحُ: صلح - آشتی
معنی سَّلْمِ: صلح
معنی جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ: به صلح گرائیدند
معنی تُصْلِحُواْ: اصلاح کنید-صلح برقرار کنید
معنی لَمْ یُلْقُواْ: نیفکندند - نینداختند(در عبارت "لَّمْ یَعْتَزِلُوکُمْ وَیُلْقُواْ إِلَیْکُمُ ﭐلسَّلَمَ وَیَکُفُّواْ أَیْدِیَهُمْ "،"لم" بر سر هر سه فعل آمده است ولَمْ یُلْقُواْ إِلَیْکُمُ ﭐلسَّلَمَ کنایه از این است که پیشنهاد صلح ودوستی ندادند )
ریشه کلمه:
صلح (۱۸۰ بار)

مسالمت. سازش. راغب آن را از بین بردن نفرت میان مردم، معنی کرده است . سازش بهتر است در اقرب گوید: آن اسم است از مصالحه مذکّر و مؤنث هر دو به کار می‏رود گویند: «وَقَعَ الصّلْ‏حُ وَ وَقَعَتِ الصُّلحُ». صلاح: شایسته شدن. خوب شدن، وآن ضد فساد است «صلح الشی‏ء صلاحاً: ضد فسد» در قرآن گاهی با فساد مقابل آمده و گاهی با سیئه مثل ، . . «صلح» در آیه به معنی شایسته و خوب شدن است . صالح: شایسته. آنچه یا کسی که شایسته و خوب است و در آن فساد نیست. مثل ، . که وصف عمل است. عمل صالح و کار شایسته آن است که مطابق عدل و انصاف باشد که قهراً مفید و مورد رضای خداست. ، . صالح در این آیات وصف شخص است . مراد از آن در . ظاهراً تام الخلقه و بی عیب است. چنانکه در . به معنی لیاقت و اهلیت است. صالحون: نیکوکاران. شایسته کاران. و آن پیوسته وصف اولوالعقل آمده اعم از ملک،، انس، و جن. صالحات در وصف اعمال و زنان به کار رفته است. مثل ، . اصلاح: ایجاد صلح و سازش و الفت مثل ، . و نیز به معنی اصلاح و شایسته کردن چیزی است. مثل‏.یعنی سیّئاتشان را تکفیر و حالتشان را اصلاح کرد. * . یعنی برای من در فرزندانم صلاح ایجاد کن و «لی» دلالت دارد که اصلاح بنحوی باشد که او نیز منفعت گردد و آنها بپذیر خویش نبکوکار باشند مثل . و نحو . * . ظاهراً مراد از قیامت صالحات تمام اعمال و کارهای خیر است و غرض از بقا باقی نزد خداست نه اینکه غرض از بقا باقی ماندن در دنیا پس از مردن شخص باشد و منظور از باقیات فقط آثار نیک باشد. زیرا بقاء تمام اعمال از ضرورت اسلام است . اعمال صالحه آیا مراد از «صالِحات» در عناوین «آمَنوا و عَمِلُوا الصّالِحاتِ» که کرّات و مرّات در قرآن مجید آمده کارهائی است که شرع آنها را شخصاً بیان فرموده و یا هر عمل صالح مطابق عدل و انصاف مورد رضای حق است خواه در شرع بالخصوص بیان شده باشد یه نه. مخفی نماند «عَمِلُوا الصّالِحالتِ» که بیشتر از پنجاه بار در قرآن ذکر شده در همه آنها توأم با «آمَنوا» یا «وَهُوَ مُؤْمِنُ» یا نظیر آن دو است مگر در آیه . که قطعاً در آن نیز ایمان منظور است. پس بی شکّ عمل صالح پیش خدا در صورتی مؤثر و مقرّب است که توأم با ایمان به خدا باشد و در غیر این صورت پوچ و بی اثر خواهد بود . ولی با در نظر گرفتن ایمان هر کار شایسته که مطابق با موازین عدل و انصاف است مورد رضای عدل و انصاف است مورد رضای خدا و مشمول عموم «الصالحات» است خواه در شرع بالخصوص تعیین شده باشد یا نه. هر کاری که در آن حرام نداشته و مطابق عدل و انصاف باشد و صلاح را نیز دارا باشد با استفاده از عموم «الصالحات» می‏توان انجام داد.

[ویکی فقه] صلح (فقه). صلح یکی از اقسام عقود می باشد.
«صلح» عبارت است از سازش و موافقت بر انجام کاری؛ مانند تملیک عین یا منفعتی یا اسقاط دین و یا حقی و شرط نیست پیش‏تر نزاعی واقع شده باشد.
تحریر الوسیله، ج۱، ص۵۶۱.
صلح ممکن است در مقابل عوضی یا بدون آن انجام گیرد. صلحی را که در مقابل عوض انجام می‏گیرد «صلح معوّض» می‏نامند و صلحی که بدون عوض باشد «صلح غیر معوّض» نام دارد.

شرط صحّت صلح
هر دو صلح(معوّض و غیر معوّض)، (اگر با شروط مقررّ انجام گیرد) صحیح است، مگر این که حلالی را حرام و یا حرامی را حلال کند،
تحریر الوسیله، ج۱، ص۵۶۲،مسأله۵.
...

جدول کلمات

سازش, آشتی

پیشنهاد کاربران

جنگزدایش { زبر " ج" ، پیش " ز" }

سازش

واژه صلح و آشتی که در انگلیسیpeace می باشد، در اصل از ریشه هندواروپایی - pag به چم بستن و محکم کردن آمده است. چنانکه در اوستا pas به چم پایبند کردن و در سانسکریت pasa می باشد که در انگلیسی peace, pax, pact, pay می باشد. به نظر میرسد که واژه peace چون در زمان باستان و قدیم از مسایل مهم بوده از واژه به هم پیوند دادن استفاده شده.

با سپاس از واکاوی استاد آقای منوچهر
واژه ای که به این چم در گویش پارسی دری وگویش کردی هم اکنون بکار میرود آشتی یا اشتی است


آشتی - سازش

همزیستی آشتی جویانه

از دید من، باریک ترین برابر واژه از ریشه عربیِ �صلح� در زبان پارسی میانی به این سو، بی کاربرد هر گونه کارواژه ای ( فعل ) ، آمیخته واژه ی �همزیستی آشتی جویانه� است. نمونه:
هوده ی همزیستی آشتی جویانه ( حق زیستن در صلح )

سخنی باریک و پاکیزه ( نکته ) را نیز به این بهانه با همه ی کوشندگان بهبود زبان پارسی و شستن زنگارهای آن بدرازای سده ها در میان می نهم:
ما پارسی زبانان ( یا همانا دَری زبانان ) در پهنه ی گسترده ی آریانا ( ایران، افغانستان، تاجیکستان، بخش های کردنشین در کشورهای ترکیه، عراق، سوریه و نیز در سرزمین های دورترِ پیرامون آن ها ) دیگر از این بخت برخوردار نیستیم که واژه های دورترِ هماوند با زبان های ایرانی کهن ( دانسته از کاربرد �زبان پارسی� خودداری می کنم! ) که بریشه ی خود، زبان اینک مرده ی �سانسکریت�، نزدیک تر است را بکار بندیم؛ برجسته ترین شَوَند ( دلیل ) آن نیز دشوارتر شدن کار و حتا نشدنی بودن آن در بهره وری بجا از واژگانِ درخور در گزاره ها و بندهایی است که باید بگونه ای منطقی با هم پیوند داشته باشند. افزون بر آنکه هر چه به گذشته ای دورتر برمی گردیم، شمار واژه هایی که بتوانند نیازهای امروزمان را برآوَرَند، کم تر و کم تر می شود؛ به همین شَوند، کاربرد زبان پارسی میانی که به نوبه ی خود، شاهکار بی همتای نیاکان ما پس از چیرگی تازیان عرب ( تازی به آرشِ بیابانگرد است و نه عرب! ) برای رهانیدن زبان بسیار نیرومند پارسی ( از دید من، نیرومندتر از زبان لاتین! ) و ایستارهای فرهنگی بگونه ای نسنجیدنی برتر از ایستارهای بیابانگردانِ پیرامون ایران بزرگ گذشته ( نه تنها دربرگیرنده ی تازیان عربستان که ترکان آسیای میانه و . . . ) است و کوشش برای جا انداختن برخی واژه های گاه بسیار زیبا و دلنشین آن در زبان بهم ریخته، آسیب دیده و زشت و زیبای پارسی کنونی، سزاوارتر است. برای آنکه نمونه ای ساده و شاید پیش پا افتاده در میان نهاده باشم، شیوه های کاربرد شَلَم شوربای نشانه گذاری ها در زبان پارسی است که هر نُقلعلی ره گم کرده در این پهنه با فرنام ها و برنام هایی چون روزنامه نگار، نویسنده و . . . آن را بگونه ی دلخواه خویش بکار می برد و بر سردرگمی و آشوب می افزاید. از دید من، این نخستین گام برای بهبود زبان زیبای پارسی است که چیره ترین های ما نیز از یکدهم توان تاریخی این زبان نیرومند و شناسه ی ایران و ایرانی که بسیار به جهان بخشیده و خود کم تر از آن برخوردار بوده، بهره نمی برند.

آرامش، آشتی، اصلاح، سازش، صفا، مصالحه

سازندگی
آتش بس
صفا
مصالحه
آرامش
آشتی
اصلاح
متضاد :
جنگ
دعوا
کشمکش
نقار
نزاع



فعلا خدانگهدار دار

صلحیدن با کسی.
آتشبسیدن با کسی.
سازشیدن با کسی.


کلمات دیگر: