سنت . [ س ُن ْ ن َ ] (ع اِ) راه و روش . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طریقه . قانون . روش . (منتهی الارب ). آیین . رسم . نهاد. ج ،سنن
: غزوی کنیم بر جانب هندوستان دور دست تر تا سنت پدران تازه کرده باشیم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
284). و سنتی از عدل میان ملوک نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
91). سنت پدر یمین الدوله و الدین در این باب نگاه باید داشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
377).
ره راست آنرا شناس از جهان
که بر سنت احمد مصطفی است .
ناصرخسرو.
سنت حجت خراسان گیر
کار کوته مکن درازآهنگ .
ناصرخسرو.
گر ترا یاران زهاد و بزرگانند
چون تو بر سیرت و بر سنت دیوانی .
ناصرخسرو.
و میخواهد تا بیمارپرستی در میان امت تو سنتی گردد. (قصص الانبیاء).
بدو سنت شده روشن بدو ملت شده تازه
بدو دولت شده عالی بدو ملکت شده والا.
مسعودسعد.
چو من بسنت در طاعت تو دارم تن
فضایل تو بمن بر فریضه کرد ثنا.
مسعودسعد.
کآنکه رست از رسم و آئین گوید او را سنتش
کای قفس بشکسته اینک شاخ طوبی مرحبا.
سنائی .
شکستن سپه و دستگیر کردن خصم
نهاد و رسم و ره و سنت و شعار تو باد.
سوزنی .
سنت شاعرنوازی پادشاه دین نهاد
ای همه شاهان دنیا مر غلامش را غلام .
سوزنی .
سنت عشاق چیست برگ عدم ساختن
گوهر دل را ز تف مجمر غم ساختن .
خاقانی .
خوانچه کن سنت مغان می را
وز بلورین رکاب می بگسار.
خاقانی .
بر این لازم آمد بموجب شریعت و فتوت و سنت مروت بدفع آن کوشیدن . (سندبادنامه ص
323).
تا با تو بسنت نظامی
سلطان جهان کند غلامی .
نظامی .
هرکه بنهد سنت بد ای فتی
تا درافتد بعد او خلق از عمی .
مولوی .
هرکه او بنهاد ناخوش سنتی
سوی او نفرین رود هر ساعتی .
مولوی .
نیکوان رفتند و سنتها بماند
وز لئیمان ظلم و لعنتها بماند.
مولوی .
این است جزای سنت نیک
ور عادت بد نهی تو دانی .
سعدی .
|| احکام و امر و نهی خدای تعالی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). فرض . فریضه . واجب . لازم . احکام دین . راه دین . شریعت
: فرض ورزید و سنت آموزید
عذر ناکردن از کسل منهید.
خاقانی .
|| فرموده ٔ رسول (ص ) و کرده ٔ او. فرموده ٔ رسول و کرده ٔ او بطریق جواز، ضد بدعت . ج ، سنن . سنت سه گونه است : قول ، فعل و اقرار. قول ، هرچه از گفته ٔ پیغامبر صلوات اﷲ علیه روایت شده است . فعل ، آنچه از کردار آن حضرت روایت شده است . اقرار، آنچه روایت شده که اعمالی را قوم کرده اند و رسول صلوات اﷲ علیه بر آنان نگرفته و انکار نفرموده است . (مفاتیح ). رجوع به سنة شود. (اصطلاح فقه ) آنچه پیغمبر و صحابه برآن عمل کرده باشند و امری که حضرت پیغمبر صلوات اﷲ علیه آنرا همیشه کرده باشند، مگر در عمر یک دو بار بقصد ترک هم کرده باشند. (آنندراج ). (اصطلاح فقه ) آنچه آن حضرت و ائمه هدی صلوات اﷲ علیهم بر آن عمل کرده باشند، مگر در عمر خود یک دو بار بقصد ترک هم کرده باشد. (ناظم الاطباء). (اصطلاح فقه ) آنچه پیغمبر و صحابه بر آن عمل کرده باشند و امری که پیغمبر (ص ) آنرا همیشه کرده باشند، مگر در عمر خود یک دو بار بقصد ترک هم کرده باشند. (غیاث اللغات ). عبارت است از آنچه از رسول اﷲ (ص ) صادر شده باشد از افعال و اقوال بیواسطه ٔ وحی . آنچه در حضرت او واقع شده باشد و او مقرر داشته و نهی نفرموده . (از نفایس الفنون ).
-
اهل سنت ؛ مقابل
شیعه . چاریاری . اهل جماعت
: گوید درست گردید کاین رافضی است بی شک
زیرا که اهل سنت نکند نماز چندین .
ناصرخسرو.
تو بر آن عطسه هم بخوان الحمد
کاهل سنت چنینت فرماید.
خاقانی .
استاد ابوبکر محمشاد که شیخ اهل سنت بود... در این باب موافقت رای سلطان نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
399). از عقاید اهل سنت و مذاهب اصحاب بدعت مستکشف و متفحص ... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
علمای سنت و جماعت ؛ علمای عامه .
-
مذهب سنت و جماعت ؛ صاحب بیان الادیان گوید: مذهب سنت و جماعت بدو فرقه شوند: اصحاب حدیث و اصحاب رأی .
|| (اصطلاح علم حدیث ). رجوع به حدیث و قسم اول نفایس الفنون ص
128 شود. || دستور. قانون گزاری . سنة اﷲ التی قد خلت من قبل و لن تجد لسنة اﷲ تبدیلا. (
قرآن 23/48). || مستحب . مقابل فریضه
: [ یعقوب لیث ] اندر شبانه روز صد و هفتاد رکعت نماز زیادت کردی از فرض و سنت . (تاریخ سیستان ). سلام سنت است و جواب آن واجب . (جامع التمثیل ). شیخ رضا داد، بحکم آنکه اجابت دعوت سنت است . (گلستان چ یوسفی ص
126).
|| ختنه . (ناظم الاطباء)
: طوی عظیم ترتیب یافته و سنت شاهزاده در آن ایام بفعل آمده . (تاریخ شاهی ص
313). || خوی . طبیعت . عادت . (آنندراج ) (منتهی الارب ). عادت . خوی . (ناظم الاطباء). سیرت . نهاد
: بر این نهاد نبوده ست حال و سنت کس
جهانیان همه زین آگهند پیر و جوان .
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 254).
که نگردد سنت ما از رشد
نیک نیکی را بود بد راست بد.
مولوی .
|| خرمایی است بمدینه . (آنندراج ). خرمایی است . (منتهی الارب ). نوعی است از خرما در مدینه . (مهذب الاسماء). || عذاب . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || روی . رخساره . (آنندراج ). روی . رخساره . (منتهی الارب ). صورت . روی . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). || دائره روی . || پیشانی و هر دو جانب پیشانی . (آنندراج ) (منتهی الارب ).