کلمه جو
صفحه اصلی

مال


مترادف مال : بازگشت، مرجع، محل بازگشت، عاقبت، فرجام، سرانجام، پایان، نتیجه | تمکن، تمول، ثروت، خواسته، دارایی، مایملک، مکنت، ملک، نعمت، نوا، هستی، جنس، کالا، متاع، پول، وجه، سرمایه، طرفه، دندان گیر، باب دندان، درخورتوجه، اهل، شهروند، احشام، حیوان، دواب، آن، متعلق به

برابر پارسی : فرجام، داشته، دارایی، داراک، توان، بازگشت، از آنِ

فارسی به انگلیسی

goods, property, wealth, rub thou, beast of burden, riding animal

property, wealth, beast ofr burden, riding animal


issue, result, end, [rare.] return(ing)


goods, mammon, of, property, silver, substance, to, wealth, commodity


فارسی به عربی

ثروات , ثروة , ل

عربی به فارسی

پول , اسکناس , سکه , مسکوک , ثروت


مترادف و متضاد

پول، وجه، سرمایه


طرفه، دندان‌گیر، باب دندان، درخورتوجه


آن، متعلق به


۱. بازگشت
۲. مرجع، محلبازگشت
۳. عاقبت، فرجام
۴. سرانجام، پایان، نتیجه


بازگشت


مرجع، محل‌بازگشت


عاقبت، فرجام


سرانجام، پایان، نتیجه


تمکن، تمول، ثروت، خواسته، دارایی، مایملک، مکنت، ملک، نعمت، نوا، هستی


جنس، کالا، متاع


اهل، شهروند


احشام، حیوان، دواب


۱. تمکن، تمول، ثروت، خواسته، دارایی، مایملک، مکنت، ملک، نعمت، نوا، هستی
۲. جنس، کالا، متاع
۳. پول، وجه، سرمایه
۴. طرفه، دندانگیر، باب دندان، درخورتوجه
۵. اهل، شهروند
۶. احشام، حیوان، دواب
۷. آن، متعلق به


wealth (اسم)
غنا، وفور، سامان، دارایی، خواست، سرمایه، مال، زیادی، ثروت، توانگری، تمول، سرکیفی

effects (اسم)
عوامل، متاع، چیز، مال

property (اسم)
خیر، استعداد، دارایی، خواست، خاصیت، مال، ویژگی، صفت خاص، ولک

fortune (اسم)
طالع، دارایی، اتفاق افتادن، شانس، بخت، مال، خوش بختی، ثروت، بحی واقبال

riches (اسم)
پول، مال، ثروت، جواهرات، ثروت زیاد، وسیله ثروتمندی

lucre (اسم)
سود، پول، مال، غرض، ربا

فرهنگ فارسی

دارایی، آنچه درملک شخص باشد، اموال جمع، مرجع، بازگشت، جای بازگشت، عاقبت
( اسم ) ۱- آنچه در ملک کسی باشد آنچه که ارزش مبادله داشته باشد دارایی خواسته جمع : اموال : ... مانند حب جاه ومال و یا طلب نیکنامی . توضیح عبارتست از هر چیزی که انسان میتواند از آن استفاده کند و قابل تملک باشد . میان. مال و شئ باید فرق گذاشته شود و این فرق همان فرق بین عموم و خصوص است هر مالی شئ است ولی هر شیئی مال نیست مثلا آفتاب وهوا و دریا شی ئاند و مال نیستند زیرا هیچکس نمیتواند دعای مالکیت انخصاری آنهارا بنماید ولی غالبا در عمل بین مال و شئ فرق گذاشته نمیشود و این دو لغت یکی بجای دیگری استعمال میگردد. ۲- حاصل ضرب عددی در نفس خود چنانکه ۴ ۴ ۱۶ شانزده را مال گویند توان . توضیح مال و مجذور یکی است منتهی مال را در جبر و مقاله بکار میبرند و مجذور را در حساب . ۳- مرغزار بادرخت . ۴- چارپا مانند اسب و استر و جز آنها . یا مال . ۱- ملک متعلق به : مال من مال او : مضمون غیر مال سخنور نمی شود وز دست اینکه حسرت اسباب می برد . ( محسن تاثیر آنند . ) ۲- مربوط به : این قضیه که میخواهم نقل کنم مال دوسال قبل است ... یا مال بی صاحب . ۱- مالی که صاحب نداشته باشد . ۲- چیزی که آنرا ارزان فروشند یا درنگاهداری آن اهمال کنند . یا مال غایب . مالی که مالکش پیدا نباشد مجهول المالک . چنین مالی را در قدیم دولت ضبط میکرد تا صاحب پیدا شود : ملک دنیا را که هر کس پنج روزی صاحب است پادشاهان عاریت دارند مال غایب است . ( مخلص کاشی آنند . ) یامال کاسب . ۱- چیزی که بسیار ارزان شود مثلا میوه ( یعنی چندان ارزان شده که کسبه هم میتوانند بخرند ) : ای دل نماند خیر ز کالای عاشقی جز در متاع ابله کان مال کاسب است . ( محمد قلی سلیم آنند . ) ۲- جنسی که بسیار دوام کند مانند سقرلات مخمل و غیره ( نوشته اند شاه عباس مقرر داشته بود که قماشهای مذکور مخصوص کاسبان واهل حرفه باشد تازود محتاج به تبدیل لباس نشوند ) : برنمیدارد مداری بر در اهل ستم مخمل وصوف و سقرلاتی که مال کاسب است . ( مخلص کاشی آنند ) یا مال کاسد . مالی که کم فروخته شود و خریدار اندک داشته باشد . یا مال واجب . مال وزری معین که ادای آن برذم. کسی واجب باشد . یا مال وجهات . ۱- نقد و اسباب و اشیائ : برخاست هر که زودتر از آفتاب ازوست مال و جهات مملکت شبروان صبح . ( حسین خالص آنند . ) توضیح در مصطلحات الشعرائ شعری از حسین خان خالص شاهد آورده که صریحا از روی وزن شعر و اضح میشود که باید این کلمه را مال و جهات یعنی بضم لام و عطف جهات بر آن ( نه مال وجهات چنانکه آقای مینورسکی پیشنهاد کرده اند ) باید خواند . قرین. دیگر بر اینکه عنصر دوم این مرکب جهات است نه وجهات آنست که کلم. جهات درفرمان سلطان یعقوب آق قویونلو مکررا ( گویا سه مرتبه ) تنها ( یعنی بدون علاو. مال ) استعمال شده است بمعنیی قریب بمعنی مذکور یعنی عایدات و محصولات و نحوذلک . ولی حاصل آنکه مالو جهات ( مال و جهات ) بمعنی عایدی املاک است از نقد ( مال ) و محصولات و اجناس ( جهات ) یعنی مالوجهات بمعنی عایدی املاک و اراضی است وشاید علی الخصوص عایدی املاک و اراضی دولتی یا اعم از دولتی و غیر دولتی .
مرد فربه سطبر

فرهنگ معین

( مآل ) (مَ ) [ ع . ] (اِ. ) عاقبت ، سرانجام .
[ ع . ] (اِ. ) دارایی ، ثروت . ج . اموال .

[ ع . ] (اِ.) دارایی ، ثروت . ج . اموال .


لغت نامه دهخدا

مال . [ مال ل ] (ع ص ) رجل مال ، بستوه آمده . (منتهی الارب ). رجل مال ، مرد بستوه آمده . (ناظم الاطباء).


( مآل ) مآل. [ م َ ] ( ع مص ) اَول . بازگشتن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). آل الیه اولا و مآلاً؛ به سوی او بازگشت. ( از اقرب الموارد ). || کم شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) جای بازگشت. ( دهار ). مرجع. ( اقرب الموارد ). جای رجوع و جای بازگشت... این لفظ صیغه ٔاسم ظرف است از «اول » که بر وزن «قول » است به معنی برگردیدن. ( غیاث ) ( آنندراج ). جای رجوع و جای بازگشت و مقصد و مرکز و مآب. ( ناظم الاطباء ). بازگشتنگاه. بازآمدنگاه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
حضرت او تا بود اعیان ملت را مآل
مجلس او تا بود ارکان دولت را مآب
ملت پیغمبری هرگز نیابد انقطاع
دولت شاهنشهی هرگز نبیند انقلاب.
امیرمعزی.
|| نتیجه و انجام و عاقبت و سرانجام و سرگذشت. ( ناظم الاطباء ). به معنی انجام کار مستعمل است. ( غیاث ) ( آنندراج ). نتیجه. ( اقرب الموارد ). عاقبت امر. پایان کار. فرجام. مقابل حال. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
چون سوی دانا به آمال مآل
گر نباشد شاید از من خند خند.
ناصرخسرو.
به دقایق حیله گرد آن می گشتند که مجموعی سازند مشتمل بر مناظم حال و مآل. ( کلیله و دمنه ). اما تو اشارت مشفقان و قول ناصحان سبک داری و آنچه به مصلحت مآل و حال تو پیوندد بر آن ثبات نکنی. ( کلیله و دمنه ). و فایده حذق و کیاست آن است که عواقب کارها دیده آید و در مصالح حال و مآل غفلت برزیده نشود. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 378 ). ذکر بهاءالدوله و مآل کار او. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 387 ).
شاه دید آن اسب رابا چشم حال
وان عماد الملک با چشم مآل.
مولوی.
ره میخانه بنما تا بپرسم
مآل خویش را از پیش بینی.
حافظ.
- احوال خیرمآل ؛ چگونگی و وقایعی که عاقبت و سرانجام آنها به خوبی و خوشی باشد و کیفیات خوش بختانه. ( ناظم الاطباء ).
- افعال شقامآل ؛ کارهایی که نکبت و خواری آورند. ( ناظم الاطباء ).
- بالمآل ؛ سرانجام. عاقبةالامر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- بی مآل ؛ بی نتیجه و بیهوده. ( ناظم الاطباء ).
- خیرالمآل ؛ خوبی سرانجام. خوشی عاقبت :
شکر یزدان را که روزی کرد از این خدمت مرا
لذت خیرالمآل و راحت حسن المآب.
امیرمعزی.
- ظفرمآل ؛ که به پیروزی پایان یابد. که سرانجام آن با پیروزی توأم باشد : رایت ظفرمآل قرین دولت و اقبال به صوب ماوراءالنهر شتابد. ( حبیب السیر چ قدیم تهران ج 2 ص 179 ).

مال . (حامص ) در بعضی ترکیبات به معنی مالیدن آید: گوشمال . خاکمال . (فرهنگ فارسی معین ). || (نف ) مشتق از مالیدن به معنی مالنده و لمس کننده و ساینده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود مانند دستمال و رومال یعنی جامه ای که بر دست و روی می مالند و دست و روی را بدان پاک می کنند. (ناظم الاطباء). در برخی ترکیبات به معنی مالنده آید: خشت مال . نمد مال . (فرهنگ فارسی معین ). مخفف مالنده : خشت مال . دست مال . دشمن مال . رومال . ریش مال . عدومال . کلاه مال . نمدمال . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (ن مف ) در بعضی ترکیبات به معنی مالیده آید: پامال .حنامال . (فرهنگ فارسی معین ). مخفف مالیده : آب مال . پامال . پایمال . خاکسترمال . خاکشیر یخ مال . روغن مال . شیرمال . کف مال . گل مال . لجن مال . لگدمال . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). || (نف ) مخفف مالان : سینه مال . کورمال . کورمال کورمال . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (ص ) پر. ممتلی . مالامال . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به مالامال شود. || شبه و مانند و مشابه . || (اِ) آرامی و استراحت . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || قرعه . (ناظم الاطباء). بخت آزمایی . (از فرهنگ جانسون ).


مال . (ع اِ) خواسته . (ترجمان القرآن ) (دهار). خواسته و آنچه در ملک کسی باشد. ج ، اموال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هر چیز که در تملک کسی باشد. (از اقرب الموارد). هر آنچه در تصرف و در ید کسی باشد. خواسته و ثروت و دولت و توانگری . زر و ملک . (ناظم الاطباء). آنچه که در ملک کسی باشد. آنچه ارزش مبادله داشته باشد. خواسته . (فرهنگ فارسی معین ). عَرَض . دارایی . هستی . تمول . ثروت . غنا. مکنت . چیز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یوم لاینفع مال ولابنون . (قرآن 88/26). المال والبنون زینة الحیوة الدنیا. (قرآن 46/18). ایحسبون انما نمدهم به من مال و بنین . (قرآن 55/23).
آن مال و نعمتش همه گردید ترت و مرت
و آن خیل و آن حشم همه گشتند تارومار.

خجسته (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


مال فراز آری و بکار نداری
تا ببرند از درد دریچه و پاچنگ .

ابوعاصم (یادداشت ایضاً).


پس آنگه که مغزت به ماران دهم
همه گنج و مالت به یاران دهم .

فردوسی .


ابا مال و با خواسته شاهوار
گسی کردشان و برآراست کار.

فردوسی .


گرفتم که جایی رسیدی زمال
که زرین کنی سندل و چاچله .

عنصری (یادداشت به خطمرحوم دهخدا).


چشم و گوش و دست و فرج از حرام و مال مردمان دور دارید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339). این مردک مالی بدزدیده است و در دل کرده که ببرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 368). و هرچه بود با امیر بگفت و نسختها عرض کرد و مالی سخت بزرگ صامت و ناطق بجای آمد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 237). بوالقاسم به هیچ حال زهره ندارد که مال بیت المال ببرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 368). مال را عوض بود جان را نبود. (قابوسنامه ، از امثال و حکم ج 3 ص 1291). و هر آن کاری که از سخن نکو و به شفاعت مردمان راست شود مال بر آن کار بذل مکن که مردم بی چیز را هیچ قدر نباشد.(قابوسنامه چ نفیسی ص 73).
مالی نشناسم ز عمر برتر
شاید که بنالم ز بهر مالم .

ناصرخسرو.


از مال مرا چیزهاست بهتر
چون دشمن من تو ز بهر مالی .

ناصرخسرو.


مال در گنج شهان یابی و در خاطر من
هرچه یک مال خطیر است دگر مال حقیر.

ناصرخسرو.


ور به مال اندر بودی هنر و فضل و خطر
کوه شفنان ملکی بودی بیدار و بصیر.

ناصرخسرو.


گر از آتش همی ترسی به مال کس مشو غره
که اینجاصورتش مال است و آنجا شکلش اژدرها.

سنایی .


مال یتیمان خوری پس چله داری کنی
راه مزن بریتیم دست بدار از چله .

سنائی .


مال و ملکی که برگذر باشد
نکند عاقل اعتماد بر آن .

ادیب صابر.


و چون یک چندی بگذشت و طایفه ای از امثال خود در مال و جاه بر خویشتن سابق دیدم نفس بدان مایل گشت . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 45). و نیز شاید بود که برای فراغ اهل و فرزندان و تمهید اسباب معشیت ایشان به جمع مال حاجت افتد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 46). آنگاه نفس خویش را میان چهارکار که تکاپوی اهل دنیا از آن نتواند گذشت مخیر گردانیدم : وفور مال و لذات حال ... (کلیله و دمنه چ مینوی ص 44).
هرکه را مال هست و عقلش نیست
روزی آن مال مالشی دهدش
وانکه را عقل هست و مالش نیست
روزی آن عقل بالشی دهدش .

عمادی شهریاری .


مال من دزد ببرد و دل من عشق ربود
وقت را زین دو یکی ماحضرم بایستی .

خاقانی .


مال کم راحت است و افزون رنج
لاجرم مال بس نخواهد عقل .

خاقانی .


هرکه را مال هست همت نیست
هرکه را همت است مال نماند.

خاقانی .


پس ز طاعت بده زکاتش از آنک
به زکات است مال را برکات .

خاقانی .


و پارسیان گفته اند که مال به روز سختی بکار آید و دوست به هنگام محنت . (مرزبان نامه ، از امثال و حکم ج 3 ص 139). مال به کار آمده آنچه دشمن را دوست کند. (مرزبان نامه ، از امثال و حکم ج 3 ص 1390).
مال دنیا دام مرغان ضعیف
ملک عقبی دام مرغان شریف .

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 226).


مال و زر سر را بود همچون کلاه
کل بود آن کز کله سازد پناه .

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 148).


مال راگر بهر دین باشی حمول
نعم مال صالح گفت آن رسول .

مولوی .


مال در ایثار اگر گردد تلف
در درون صد زندگی آید خلف .

مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 244).


مال از بهر آسایش عمر است نه عمر از بهر گرد کردن مال . (گلستان ). توانگری به هنر است نه به مال . (گلستان ).
نه هرکس سزاوار باشد به مال
یکی مال خواهد دگر گوشمال .

سعدی .


چه مردی کند زور بازوی جاه
که بی مال سلطان بی لشکر است .

سعدی .


مال تو داد دشمنت بدهد
گر تو زو داد دوست نستانی .

ابن یمین .


غنای طبع بود کیمیای روحانی
چو مال نیست میسر به دل توانگر باش .

صائب .


- امثال :
از مال پس است و از جان عاصی ، نظیر: حریف باخته باخود همیشه در جنگ است . ضرر تلخ است . (امثال و حکم ج 1 ص 148).
مال است نه جان است که آسان بتوان داد . (امثال و حکم ج 3 ص 1390).
مال او روغن غاز دارد . (امثال و حکم ایضاً).
مال بچه ٔ یتیم نیست ، به مزاح به میهمان گویند و مراد اینکه چرا چیزی از ماحضر نخورید. (امثال و حکم ایضاً).
مال بد بیخ ریش (به ریش ) صاحبش ، نظیر:سکه ٔ شاه ولایت هرجا رود پس آید.
مال را هرکسی به دست آرد
رنجش اندر نگاه داشتن است .

(امثال و حکم ج 3 ص 1391).


مال گرد کردن آسان است ، نگاه داشتن دشوار . (امثال و حکم ج 3 ص 1391).
مال حرام بود به راه حرام رفت ، نظیر: باد آورده را باد می برد. (امثال و حکم ج 3 ص 1391).
مال خانه به صاحبخانه می رود ، نظیر:
دزدیده بود خر که نماند به خداوند
صفای هرچمن از روی باغبان پیداست .

(امثال و حکم ایضاً).


مال خودم مال خودم ، مال مردم هم مال خودم . (امثال و حکم ایضاً).
مال دنیا به دنیا می ماند ،یعنی باید مال را صرف کرد و بر سر آن نزاع نکرد. (امثال و حکم ایضاً).
مال را به روی صاحبش خرند ، یعنی فروشنده راگشاده رویی و چرب سخنی باید. (امثال و حکم ایضاً).
مال مال اﷲ است ، تعبیری مثلی است ، او مال همه کس را خورد و حلال داند. اباحی است . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا).
مال علی و اصل علی ،نظیر: حق به حقدار می رسد. (امثال و حکم ایضاً).
مال مردم را با مردم باید خورد. (امثال و حکم ج 3 ص 1392).
مال مرده پس مرده می رود . (از مجموعه ٔ امثال هند). رجوع به مثل بعد شود.
مال مرده عقب مرده می رود. نظیر: به صاحبش چه وفا کرد که به من (یا) به تو (یا) به او کند. (امثال و حکم ج 3 ص 1392). و رجوع به مثل بعد شود.
مال مرده وفا ندارد ، نظیر :
مال میراثی ندارد خود وفا
چون به ناکام از گذشته شد جدا.

مولوی (از امثال و حکم ایضاً).


مال «مطلوب لعینه » نیست . (فیه مافیه ، از امثال و حکم ایضاً).
مال مفت از عسل شیرین تر است . (امثال و حکم ایضاً).
مال مفت و دل بیرحم ، نظیر: سنگ مفت و کلاغ مفت . سنگ مفت میوه ٔ مفت (امثال و حکم ایضاً).
مال وبال آخرت است . (امثال و حکم ج 3 ص 1391).
مال وقف است و تعلق به دعاگو دارد . (هرکجا قاب پلوجوجه و کوکو دارد...) (امثال و حکم ج 3 ص 1392).
مال همه مال است مال من (یا) مال تو بیت المال ، یعنی مال خود را حفظ کنند و مال من (یا) ترا خورند. (امثال و حکم ایضاً).
مال یک جا می رود ایمان هزارجا ، یعنی چون مال کسی را به سرقت برند به بیگناهان نیز بدگمان شود. (امثال و حکم ایضاً).
هر که خورد مال مفت می تواند شعر گفت . (امثال و حکم ج 4 ص 1956). هر مالی نرخی دارد. (امثال و حکم ج 4 ص 1973).
- بیت المال ؛ خزانه و خالصه . (ناظم الاطباء). و رجوع به بیت المال شود.
- مال اجاره ؛ مال الاجاره : اکنون بی اجاره مانده است و مال اجاره نرسانیده است (سندبادنامه ص 262). رجوع به ترکیب بعد شود.
- مال اخروی ؛ کار خیری که در قیامت پاداش آن داده می شود. (ناظم الاطباء).
- مال الاجاره ؛ آنچه به صاحب ملک از نقد و جنس داده می شود. (ناظم الاطباء). وجهی که مستأجر بابت استفاده از خانه ، دکان یا ملک به موجر دهد. اجاره بها. (فرهنگ فارسی معین ). عوض منافع دراجاره ٔ اشیاء و حیوانات را گویند، امروزه اجاره بها شایع شده است و جای اصطلاح بالا را می گیرد. در اجاره ٔ خدمات عوض را اجرت گویند. (ترمینولوژی حقوق ، تألیف جعفری لنگرودی ).
- مال التجاره ؛ کالای بازرگانی .بضاعت بازرگانان . متاع تاجران . جنسی که بازرگانان خرند و فروشند.
- مال الرضا ؛ زری که از رعایا در وجه خراج و مال و جهات می گرفتند...(از برهان ذیل همداستانی ). و رجوع به معنی دوم همداستانی شود.
- مال الرهانه ؛ مرادف مال مرهون است . (ترمینولوژی حقوق ، تألیف جعفری لنگرودی ). رجوع به ترکیب مال مرهون شود.
- مال السلاح ؛ پولی که به بهای اسلحه برای سپاه داده می شد و آن نوعی از خراج بوده است که عمال حکومت از رعیت می گرفتند. (فرهنگ فارسی معین ) : فلان ظالم چندین دستارچه و نزوله و شراب بها و مال السلاح و نعل بها بستد... (راحة الصدور ص 33).
- مال الشرکه ؛ (اصطلاح حقوقی ) مال مشترک را گویند و در شرکت عقدی بکار می رود نه در شرکت قهری مثلاً ترکه را قبل از تقسیم بین ورثه مال الشرکه نمی گویند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).
- مال الصلح . رجوع به ترکیب مال المصالحه شود.
- مال الکتابه . رجوع به معنی آخر کتابت شود.
- مال الکفاله ؛ (اصطلاحی فقهی و حقوقی ) کفالت عقدی است که بموجب آن یک طرف دیگر احضار شخص ثالثی را تعهد کند. تعهد کننده را کفیل و طرف او را مکفول له و شخص ثالث رامکفول گویند و اگر کفیل تعهد کند که در صورت عدم احضار وجهی یا مالی بدهد، آن وجه یا مال را مال الکفاله یا وجه الکفاله گویند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).
- مال المصالحه ؛ (اصطلاح فقهی و مدنی ) مالی که مصالح در عقد صلح به طرف خود منتقل می کند و آن را مال الصلح نیز گویند. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). مالی که صلح و توافق بر آن واقع گردد، آنچه مصالح و متصالح در آن توافق کنند. (فرهنگ فارسی معین ).
- مال المضاربه ؛(اصطلاح فقهی و حقوقی ) سرمایه ای که به عامل برای تجارت به عنوان مضاربه داده می شود. (ترمینولوژی حقوق ، تألیف جعفری لنگرودی ).
- مال امام ؛ مال امام زمان . سهم امام علیه السلام . برطبق مذهب شیعه پرداخت یک پنجم از منافعی که از هفت چیز بدست می آید باید به مستحقان آن پرداخت شود. سه سهم آن را سهم خدا و سهم رسول و سهم ذی القربی (امام ) نامند. این هر سه سهم پس از رسول اکرم به امام تعلق میگیرد و در غیبت امام به مجتهد جامعالشرایط اعلم پرداخت می شود. و رجوع به رسائل عملیه شود.
- مال بی صاحب ؛ مالی که صاحب نداشته باشد. (فرهنگ فارسی معین ).
- || چیزی که آن را ارزان فروشند یا در نگاهداری آن اهمال کنند. (فرهنگ فارسی معین ).
- مال تحصیل کردن ؛ دولت و ثروت تحصیل کردن و جمع نمودن . (ناظم الاطباء). تحصیل کردن مال . بدست آوردن مال .
- مال تلف کردن ؛ بر باد دادن دولت و ثروت . (ناظم الاطباء). تلف کردن مال . از بین بردن مال .
- مال دنیا ؛ عَرَض . (منتهی الارب ). دارایی و خواسته ٔ این جهانی .
- مال زنده ؛ گله و رمه و ستور. (ناظم الاطباء).
- مال شاه ؛ (اصطلاح حقوقی ) مالک مقداری دام را به کسی (عامل ) می دهد که نگهدارد و مقداری روغن یا پنیر یا کشک (و مانند اینها) به مالک بدهد و باقی منافع از آن عامل باشد. مدت نگهداری دام معین است و پس از انقضای مدت باید آن رابه مالک رد کند. بهره ای که به مالک داده می شود به اسامی مختلف مانند مال شاه ، لنگه ، تراز و غیره نامیده می شود. (ترمینولوژی حقوق ، تألیف جعفری لنگرودی ).
- مال صامت ؛ طلا و نقره . (ناظم الاطباء). زر و نقره و مانند آن . (آنندراج ). زر و نقره . (فرهنگ رشیدی ). و رجوع به صامت شود.
- مال ضامن ؛ کسی که ضمانت می کند ادای مال الاجاره و یا بدهی دیگری را. (ناظم الاطباء).
- مال ضامنی ؛ ضمانت مال الاجاره و یا بدهی کسی را. (ناظم الاطباء).
- مال ضمان ؛ ظاهراً پرداخت مالی به حکام و سلاطین بود که مردم ناحیه ای به عهده می گرفتند شاید مصونیت از تعرض و جز آن را : گرگانیان بترسند و مال ضمان دو ساله بفرستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 451). اگر رأی عالی بیند او را دلخوش کرده آید به همه ٔ بابها تابه حدیث مال ضمان که بدو ارزانی داشته آید. (تاریخ بیهقی ). و رجوع به ضمان شود.
- مال غائب ؛ مالی که مالکش پیدا نباشد مثلاً شخصی به سفر رود و مدتی خبر مرگ و حیاتش منقح در میان نباشد، پادشاه مال او را جهت احتیاط زیر مهر خود امانت نگه دارد مادامی که از سفر بیاید پس بدو سپارد. (آنندراج ). مالی که مالکش پیدا نباشد. مجهول المالک ،چنین مالی را در قدیم دولت ضبط می کرد تا صاحبش پیداشود. (فرهنگ فارسی معین ) :
ملک دنیا را که هرکس پنج روزی صاحب است
پادشاهان عاریت دارند مال غایب است .

مخلص کاشی (از آنندراج ).


فرستاد امینان دفتر نگار
که آرند در مال غایب شمار.

هاتفی (از آنندراج ).


و ضبط مال غایب و یتیم را بعد از زمان شیخ جعفر قاضی به هرکس قاضی اصفهان می شد، رجوع می نمودند. (تذکرة الملوک ص 3).
- مال غیبی ؛چیزهای پنهان شده و گم شده . (ناظم الاطباء).
- || دفینه ای که چون پدید گردد، پادشاه ضبط کند. (ناظم الاطباء).
- || هر دفینه ای . (ناظم الاطباء).
- مال غیرمنقول . رجوع به غیرمنقول شود.
- مال کاسب ؛ مال پر و ارزان ، چون میوه ارزان شود گویند مال کاسب شده است یعنی به حدی ارزان گشته که به مردم کاسب و اهل حرفه که اکثر مفلس و مفلوک می باشند می تواند رسید. (آنندراج ). چیزی که بسیار ارزان شود مثلاً میوه (یعنی چندان ارزان شده که کسبه هم می توانند بخرند) (فرهنگ فارسی معین ) :
ای دل نماند خیر ز کالای عاشقی
جز در متاع آبله کان مال کاسب است .

محمد قلی سلیم (از آنندراج ).


- || جنسی از ملبوسات که دیرمدار باشد مثل سقرلات و مخمل و امثال آن ، زیرا که شاه عباس ماضی بنا گذاشته بود که اقمشه ٔ مذکوره مخصوص الیه اهل حرفه باشد تا زود محتاج به تبدیل رخت نشود. (آنندراج ). جنسی که بسیار دوام کند مانند سقرلات و مخمل و غیره (نوشته اند شاه عباس مقرر داشته بود که قماشهای مذکور مخصوص کاسبان و اهل حرفه باشد تا زود محتاج به تبدیل نشوند) (فرهنگ فارسی معین ):
برنمی دارد مداری بر در اهل ستم
مخمل وصوف و سقرلاتی که مال کاسب است .

مخلص کاشی (از آنندراج ).


- مال کاسد؛ مالی که کم فروخته شود لهذا کساد بازار به معنی عدم فروخت است . (آنندراج ). مالی که کمتر بفروش رود و خریدار اندک داشته باشد.
- مال کهنه و قدیمی موروثی ؛ تالد. تلید. (منتهی الارب ).
- مال مباح ؛ (اصطلاح فقهی وحقوقی ) اموالی که ملک اشخاص حقیقی یا حقوقی نباشد یعنی به عنوان مالکیت در اختیار اشخاص نباشد. (ترمینولوژی حقوق ، تألیف جعفری لنگرودی ). و رجوع به مباح وترکیب بعد شود.
- مال محترم ؛ (اصطلاح فقهی ) در مقابل مال مباح بکار رفته است . مال محترم یعنی مالی که تصرف در آن بدون مجوز قانونی ممنوع است مانند اموالی که در مالکیت غیر است . (ترمینولوژی حقوق ، تألیف جعفری لنگرودی ). رجوع به ترکیب قبل شود.
- مال مردم خوار . رجوع به ترکیب بعد شود.
- مال مردم خور ؛ آنکه مال دیگران را تلف می کند. و آنکه مال دیگران را به وام می گیرد و هرگز ادا نمی کند. (ناظم الاطباء). کسی که مال دیگران را به تصرف خود در آورد و غصب نماید. و نیز کسی که قرض گیرد و ادا ننماید. (آنندراج ).
- مال مردم خوری ؛ حالت و عمل مال مردم خور. و رجوع به ترکیب قبل شود.
- مال مرهون ؛ (اصطلاح فقهی و حقوقی ) مالی که مورد رهن واقع می شود خواه منقول باشد خواه غیرمنقول . وجه نقد را نمی توان به رهن داد. (ترمینولوژی حقوق ، تألیف جعفری لنگرودی ).
- مال مشاع ؛ (اصطلاح حقوقی ) مال مشاع و یا ملک مشاع مالی را گویند که دو یا چند نفر مالک داشته باشد و سهم هریک مشخص و ممتاز نباشد. (ترمینولوژی حقوق ، تألیف جعفری لنگرودی ).
- مال مشترک ؛ در اصطلاح حقوقی مدنی و فقه به معنی مال مشاع است . (ترمینولوژی حقوق ، تألیف جعفری لنگرودی ).
- مال مفروز ؛ (اصطلاح فقهی و حقوقی ) سهم هرمالک در ملک مشاع پس از افراز و تفکیک سهام را مال مفروز گویند، به مالی که سابقه اشاعه نداشته باشد مال مفروز گفته نمی شود. (ترمینولوژی حقوق ، تألیف جعفری لنگرودی ).
- مال مفت ؛ کنایه از نعمت غیر مترقبه یافتن . گنج شایگان . رایگان . رایگانی . (مجموعه ٔ مترادفات ص 318). مالی که بدون رنج و زحمت بدست آید.
- مال ناطق ؛ کنایه از اسب و شتر و گاو و امثال آن باشد (برهان ). رمه و گله و ستور. (ناظم الاطباء). حیوانات چون اسب و اشتر و مانند آن . (آنندراج ). و رجوع به ناطق شود.
- || کنایه اززر و سیم سکه دار هم هست . (برهان ). زر و سیم مسکوک . (ناظم الاطباء). باین معنی «صامت » است نه ناطق (که مقابل آن است ) (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
- مال ناطق و مال صامت ؛ ثروت متحرک و غیرمتحرک و جاندار و غیرجاندار مانند غلام و کنیز و رمه و گله و پول و وجه نقد و ملک و خانه . (ناظم الاطباء).
- مال نو ؛ طارف ، خلاف تالد. رجوع به طارف وتالد شود. (منتهی الارب ).
- مال واجب ؛ مال و زری معین که ادای آن بر ذمه ٔ کسی واجب باشد. (از آنندراج ). باج و خراج و مال الاجاره . (ناظم الاطباء).
- مال و جاه ؛ غنا وحشمت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مال و جاه اندوز ؛ آنکه ثروت و جاه بیندوزد :
عاشقان دین و دنیا باز را خاصیتی است
کان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را.

سعدی .


- مال و جهات ؛ نقد و نقش و اسباب و اشیاء. (آنندراج ). نقد و اسباب و اشیاء. (فرهنگ فارسی معین ). اموال و اثاث و ضیاع و عقار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
برخاست هرکه زودتر از آفتاب ، ازوست
مال و جهات مملکت شیروان صبح .

حسین خان خالص (از آنندراج ).


- || اجاره ٔ اراضی . (ناظم الاطباء). گاه آنرا مالوَجهات (گویند و نویسند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در مصطلحات الشعراء شعری از حسین خان خالص شاهد آورده که صریحاً از روی وزن شعر واضح می شود که این کلمه را «مال وجهات » یعنی به ضم لام و عطف جهات بر آن (نه مال وجهات [ جمع وجه ] چنانکه آقای مینورسکی پیشنهاد کرده اند) باید خواند. قرینه ٔ دیگر براینکه عنصر دوم این مرکب «جهات » است نه «وجهات »، آن است که کلمه ٔ جهات در فرمان سلطان یعقوب آق قویونلو (فارسنامه ٔ ناصری ص 1-82) مکرراً (گویا سه مرتبه ) تنها (یعنی بدون علاوه ٔ مال ) استعمال شده است به معنیی قریب به معنی مذکور، یعنی عایدات و محصولات و نحو ذلک . و حاصل آنکه مالوجهات (= مال + و + جهات ) به معنی عایدی املاک است ازنقد (= مال ) و محصولات و اجناس (= [ و ] جهات ) یعنی مالوجهات به معنی عایدی املاک و اراضی است و شاید علی الخصوص عایدی املاک و اراضی دولتی ، یا اعم از دولتی وغیردولتی . (یادداشتهای قزوینی ج 3 صص 281-282). همداستانی ، زری راگویند که از رعایا در وجه خراج و مال و جهات می گیرند و به عربی مال الرضا خوانند. (برهان ذیل همداستانی ). و رجوع به جهات شود.
- مال و خرج نداشتن ؛ رایگان بودن ؛ امتحان مال و خرجی ندارد یعنی آزمون رایگان است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مستلزم هزینه ای نبودن .
- مال وقف ؛ موقوفه : هرکه از مال وقف بدزدد قطع یدش لازم نیاید. (گلستان ).
- مال ومتاع ؛ پول و اسباب . (ناظم الاطباء). دارایی وکالا.
- مال و منال ؛ دارایی و خواسته . رجوع به ترکیب قبل شود.
|| (اصطلاح حقوقی ) عبارت است از هرچیزی که انسان می تواند از آن استفاده کند و قابل تملک باشد. میان مال و شی ٔ باید فرق گذاشته شود، و این فرق همان فرق بین عموم و خصوص است بدین معنی که هر مالی شی ٔ است ولی هر شیئی مال نیست مثلاً آفتاب و هوا و دریا شی ٔاند و مال نیستند، زیرا هیچکس نمی تواند ادعای مالکیت انحصاری آنها را بکند، ولی غالباً در عمل بین مال و شی ٔ فرقی گذاشته نمی شود و این دو لغت یکی به جای دیگری استعمال می گردد. (حقوق مدنی تألیف عدل چ پنجم ص 26). و رجوع به همین مأخذ شود. || (اصطلاح فقهی ) دراصطلاح فقها، چیزی را گویند که بذل و منع در آن جاری باشد و خاک و خاکستر و لاشه ٔ حیوان مرده از آن مستثنی است . (از اقرب الموارد). آنچه موجود باشد و طبع بدان میل کند و بذل و منع در آن جاری باشد و خاک و خاکستر و منفعت و جز آن و لاشه ٔ حیوان مرده از آن مستثنی است و در بحرالدرر گوید مال چیزی است که طبع بدان مایل باشد اعم از منقول یا غیرمنقول . (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1351). آنچه موجود باشد و طبع بدان مایل باشد منقول باشد یا غیرمنقول و آنچه را منفعت عقلایی باشد. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی ). || مالیات . خراج : احمد خود آنچه باید کرد، کند و مالهای تکران بستاند از خراج و مواضعت . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 401). خواجه گفت چرا مال سلطان نمی دهی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 369). مالی عظیم از ری و خراجها که از تکران بستده بوده است و چند پیل حاصل گشت .(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410). و اما قانون مال پارس ، در تواریخ چنین آمده است که به عهد ملوک فرس تا روزگار کسری انوشیروان مال ولایتها به قسمت ثلث یا ربع و یا خمس ستدندی به قدر موجود ارتفاع و سبیل پارس همان دیگر جایها بودی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 170). و مجموع مال پارس و کرمان و عمان ... دو هزار هزار ششصد هزار دینار کردند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 170). کرمان و عمان چهارصد و چهل و چهار هزار و سیصد و هشتاد دینار، از این جملت کرمان و اعمال آن بیرون از مال فهل و فهرج و بیرون از مالی که بنام وکیل امرا مفرد شده است ... آنچه خاص دیوان عزیز است خالصاً سیصد هزارو شصت و چهار هزار و سیصد و هشتاد دینار است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 171).
آجر درگه تو قرصه ٔ چرخ
خرج تو مال روم و حاصل بلخ .

حسین آوی (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 58).


و درختهایی که غیرمثمر باشد اعم از آنکه متفرق باشند یا غیرمتفرق آن را حساب نکند و نپیماید و مال بر آن وضع نکند. (تاریخ قم ص 108). و اسبان و دیگر چهارپایان برید که آن را به زبان اهل قم اسبان یام گویند به عوض مال ایشان بستد و تا غایت که نگذاشت که هیچ طایفه از صادر و وارد به بغداد گذر کنند تا نباید که بعضی از مال کسر آید. (تاریخ قم ص 30). از او درخواه کرد که قم را از اصفهان جدا گرداند و هریکی را علی حده مالی معین باشد. (تاریخ قم ص 31).
|| سرمایه . || حصه ٔ از سرمایه . || متاع و اسباب . (ناظم الاطباء) (از جانسون ). || در تداول اهل بادیه ، ستور و چهارپا. مذکر و مؤنث آید و گویند هو المال و هی المال . ج ، اموال . (از اقرب الموارد). رمه و گله و ستور. (ناظم الاطباء). در تداول عرب بادیه و تداول فارسی زبانان ، چارپا مانند اسب و استر و جز آنها. (فرهنگ فارسی معین ). چهار پا و چاروا. ستور. ماشیة. دواب . شتر و گوسفند و بز و گاو و استر و اسب و خر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
غرض چون کم و بیش با خال بود
هر آن بچه کان سال از مال بود...

شمسی (یوسف و زلیخایادداشت ایضاً).


چو بگذشت برخدمتش هفت سال
زاندازه بیرون شدش رخت و مال .

شمسی (یوسف و زلیخا یادداشت ایضاً).


مرا هیچ دعوی بدان مال نیست
کز آنها یکی بچه بی خال نیست .

شمسی (یوسف و زلیخا یادداشت ایضاً).


حظر المال ؛ بند کرد شتران و گوسپندان رادر حظیره . (منتهی الارب ).
- مال بستن به مزرعه یا مرتعی ؛ چرانیدن مزروع آن با ستور. چرانیدن مزروع آن با گوسفند و گاو و جز آنها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مالها راآب دادن ؛ سیراب کردن ستوران را. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال :
خدا داد به ما مالی
یک خر میخاد سه پا نالی .

(یادداشت ایضاً).


|| نقد. عین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : والذی ینفق فی بلاده [ بلاد دهرم ] الودع ، و هو عین البلاد یعنی ماله . (اخبارالصین والهند ص 13، یادداشت ایضاً). || مرغزار با درخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || به اصطلاح اهل حساب مال آن را گویند که عددی را در نفس خود ضرب کنند آنچه حاصل شود آن را مال گویند چنانکه چهار را در چهارضرب کردند شانزده حاصل شد پس این شانزده را مال گویند و مجذور نیز نامند و آن چهار را جذر خوانند لیکن این قدر در مال و مجذور فرق است که اول را در جبر و مقابله اطلاق کنند و ثانی را در عددیات . (غیاث ) (آنندراج ). عددی که حاصل آید از ضرب عددی در نفس خویش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به اصطلاح جبر و مقابله مجذور عدد یعنی حاصلضرب عدد در نفس خود. (ناظم الاطباء). هر عدد را که ضرب کنند در نفس خود جذر خوانند و مرتفع را از ضرب جذر در نفس خود مجذور و مال و مربع، و مرتفع از ضرب جذر را در مال کعب ... (نفایس الفنون ،علم حساب ). تمویل مال کردن بود، زیرا که چون عدد رااندر مثل او زنی آنچه گرد آید او را مال خوانند، همچون هفت کاندر هفت زنی چهل ونه گرد آید و این مال هفت است . و اما تجذیر آن است که چون مال دانی و خواهی که بدانی آن عدد که از او آمده است چون اندر خویشتن ضرب کردند و آن عدد را جذر خوانند، چون هفت مر چهل ونه را. و جذر اصل بود زیرا که پهلوی مربع جذر مال بود و اصل وی که ازو خاست . (از التفهیم ص 42). || به اصطلاح متأخرین به معنی ملک خاص هم مستعمل . (آنندراج ). هر چیزی که متعلق به کسی و یا چیزی و یا جایی باشد. (ناظم الاطباء).
- مال ِ فلان ؛ آن او. از آن او. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مضمون غیر مال سخنور نمی شود
وز دست اینکه حسرت اسباب می برد.

محسن تأثیر (از آنندراج ).


|| مربوط به : این قضیه که می خواهم نقل کنم مال ِ دو سال قبل است ... (فرهنگ فارسی معین ). || (ص ) رجل مال ، مرد بسیارمال ، رجال مالة و مالون جمع، امراءة مالة مؤنث .مالة علی لفظ الواحد و مالات جمع. (منتهی الارب ). رجل مال ، مرد بسیار مال . ج ، مالة و مالون . و قیاس آن است که گویند: رجل مائل . (از اقرب الموارد).

فرهنگ عمید

۱. = مالیدن
۲. مالنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خشت‌مال، نمد‌مال.
۳. مالیده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پای‌مال.


( مآل ) ۱. جای بازگشت.
۲. حاصل، نتیجه.
۳. عاقبت.
۱. = مالیدن
۲. مالنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): خشت مال، نمد مال.
۳. مالیده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): پای مال.
۱. دارایی.
۲. آنچه در ملک شخص باشد.
۳. چهارپای بارکش مانند اسب، استر، الاغ و مانند آن.
۴. [مجاز] در خور توجه و دندان گیر.
۵. [قدیمی] مالیات، خراج.
* مال جامد: زر و سیم، مال صامت.

۱. دارایی.
۲. آنچه در ملک شخص باشد.
۳. چهارپای بارکش مانند اسب، استر، الاغ و مانند آن.
۴. [مجاز] در خور توجه و دندان‌گیر.
۵. [قدیمی] مالیات؛ خراج.
⟨ مال ‌جامد: زر و سیم؛ مال صامت.


دانشنامه عمومی

مال:(mal) در گویش گنابادی به حیواناتی که جز پستانداران اند و در مالکیت انسان اند اطلاق می شود، مانند گوسفند، شتر و... در گویش گنابادی به زن زیبا هم مال گویند.


مال، در حقوق به هر چه قابل تملک و مبادله باشد گفته می شود، در یک دید کلی هر چیزی که به وجه رایج کشور قابل تقویم باشد و ارزش اقتصادی داشته باشد مال می باشد، که در یک تقسیم بندی کلی به استناد مفاد مواد ۱۱ به بعد قانون مدنی اموال منقول (قابل جابجایی بدون آسیب دیدن) و اموال غیرمنقول (که بارزترین وجه آن زمین و ساختمان است) تقسیم می گردد. تفاوت هایی در وضعیت حقوقی هر یک از این دو در قوانین ایران وجود دارد.
اقتصاد اسلامی
حقوق اسلامی
مالکیت
مکاتب اقتصادی - مکتب اقتصادی اسلام
مبانی فقهی اقتصاد اسلامی
مال عبارت است از چیزی که دارای ارزش مبادلاتی باشد. در اینجا توضیح چند نکته را در رابطه با تعریف فوق بیان می کنیم:
برای کالا دو نوع ارزش وجود دارد:
«ارزش مصرفی» این است که: به طور مستقیم- بالفعل یا بالقوه- نیازی از نیازها را تأمین کند؛ و به عبارت دیگر: فایده ای داشته باشد.

دانشنامه آزاد فارسی

واژه عربی و صیغۀ ماضی از ماده «میل» به معنی «خواست ـ مایل شد». در فارسی مطلق دارایی و هر چیز مادی (مانند اتومبیل، زمین) یا معنوی (مانند حق مالکیت، حق التأدیب) که از نظر اقتصادی ارزش دادوستد و مبادله با پول یا کالا داشته باشد. جلد اول قانون مدنی ایران در باب اول به «بیان انواع اموال» پرداخته است اما خود مال در قانون تعریف نشده است. انواع اموال که در قانون مدنی مورد بحث قرار گرفته مشتمل است بر اموال منقول، غیرمنقول، اموال مثلی، اموال قیمی، اموال عمومی، اموال مجهول المالک و مباحات. اما حقوق دانان تقسیمات دیگری هم برای مال کرده اند.
اموال مادی و غیرمادی. مال مادی، هر چیزی است که قابل لمس و رؤیت باشد و در خارج از ذهن وجود دارد مانند اتومبیل، زمین. مال معنوی، آن است که در عالم خارج وجود ندارد و در ذهن، اعتبار و تصور می شود، هر چند ممکن است موضوع آن در عالم خارج وجود داشته باشد مانند حق مالکیت صنعتی بر حق الاختراع یا دانش فنی، یا حق علائم تجاری، یا حق التألیف، یا حق سازنده آثار هنری و موسیقی و فیلم و نقاشی، یا برنامه های رایانه ای.
عین و منفعت. اموال مادی ممکن است به صورت عین ملموس خارجی باشد مانند خانه و اتومبیل، یا به صورت منافع و ثمره حاصل از مال که به صورت تدریجی حاصل می شود، مانند قابلیت سکونت در خانه یا دایر کردن محل کسب و تجارت در مغازه که به اجاره واگذار شده باشد. در این مثال، خود خانه یا مغازه، مالی عینی است ولی قابلیت استفاده از آن که به اجاره واگذار می شود، منفعت نام دارد. منفعت، ممکن است عینی باشد مانند پوست و شیر دام یا میوه درخت، یا غیرملموس مانند منفعت حاصل از خانه و مغازه که در عالم خارج قابل مشاهده نیست اما از نظر حقوقی مالیّت دارد. ویژگی منافع آن است که با استفاده از آن، مستهلک می شود اما عین مال که منشأ تولید آن منفعت است، باقی می ماند. در بعضی اموال، تفکیک عین و منفعت ممکن نیست زیرا با استفاده از منافع، عین مال هم از بین می رود مانند اغذیه، و از این رو قابل اجاره دادن نیست.
مال منقول و غیرمنقول. مال منقول آن است که بتوان آن را جابه جا کرد بدون این که به خود مال یا محل آن مال صدمه ای وارد شود مانند کتاب، اتومبیل، حیوانات، ماشین آلات صنعتی قبل از نصب در کارخانه (ماده ۱۹ قانون مدنی). دسته دیگر از اموال منقول، اموالی است که ذاتاً قابل جابه جایی نیست اما قانون آن ها را در حکم منقول دانسته است. به موجب ماده ۲۰ قانون مدنی «کلیه دیون از قبیل قرض و ثمن مبیع و مال الاجاره عین مستأجره از حیث صلاحیت محاکم در حکم منقول است، ولو این که مبیع یا عین مستأجره از اموال غیرمنقول باشد» هم چنین است حقوق معنوی از قبیل حق الاختراع یا حق التألیف یا حق اکتشاف که از لحاظ صلاحیت دادگاه، در حکم اموال منقول است. مال غیرمنقول، مالی است که ذاتاً غیرمنقول است و قابل جابه جاکردن نیست مانند زمین و ابنیه، و نقل آن از محلی به محل دیگر مستلزم خرابی یا نقص مال یا محل استقرار آن شود (ماده ۱۲ قانون مدنی). بعضی اموال با این که ذاتاً منقول می باشند، اما به حکم قانون در شمار اموال غیرمنقول هستند که آن ها را «غیرمنقول حکمی» گویند و سه نوع است: ۱. اموالی که به واسطه عمل انسان و نصب آن ها در زمین یا ساختمان، قابل جابه جاکردن نیست مگر با خرابی خود مال یا محل نصب آن، مانند مجسمه یا پرده نقاشی که روی دیوار نصب یا ترسیم شده، (مواد ۱۲ الی ۱۶ قانون مدنی)؛ ۲. اموالی که برای استفاده در کشاورزی لازم است و مالک آن ها را برای قطعه زمین کشاورزی اختصاص داده باشد مانند بذر و تراکتور و حیوانات، و اسباب و ادوات کشاورزی یا تلمبه و ماشین آلات که از حیث صلاحیت دادگاه در حکم غیرمنقول است (ماده ۱۷ قانون مدنی). ماشین آلات صنعتی و تولیدی پس از نصب در محل کارخانه، در حکم غیرمنقول است زیرا جابجایی آن ها معمولاً مستلزم خرابی است؛ ۳. حقوق عینی مربوط به اموال غیرمنقول، مانند حق سکونت یا حق ارتفاق نسبت به ملک مجاور. نقل و انتقال اموال غیرمنقول تابع تشریفات خاصی است و باید در دفترخانۀ اسناد رسمی ثبت شود. زن، از ماترک غیرمنقول شوهر فقط از قسمت ابنیه و اشجار ارث می برد. حق شفعه (← حق_شفعه) خاص غیرمنقول است. از نظر قانون تجارت معاملات غیرمنقول تجارت محسوب نمی شود. طبق قانون نحوه استملاک اتباع بیگانه مصوب ۱۶/۳/۱۳۱۰ خارجیان از تملک غیرمنقول ممنوع اند، مگر برای سکونت یا شغل یا صنعت آنان لازم باشد که در این صورت تابع تشریفات و شرایط خاصی است.
مال مِثلی و مال قیمی. اموال مثلی آن است که نظیر و شبیه آن زیاد باشد و با ذکر نوع و مقدار بتوان آن را مشخص نمود، مانند اتومبیل، حبوبات یا البسه. اما قیمی (بر وزن پیری) نقطۀ مقابل مثلی است و آن مالی است که مشخصاً مورد نظر باشد و شبیه و نظیر نداشته باشد، مانند یک نسخۀ خطی دیوان حافظ که مثلاً توسط خوشنویس خاصی، نوشته شده باشد، و به هر حال اشباه و نظایر آن نوعاً زیاد نیست. ملاک اصلی در تشخیص این که مال مثلی است یا قیمی، نظر طرفین است. ماده ۹۵۰ قانون مدنی مال مثلی و قیمی را این گونه توصیف کرده است: «مثلی که در این قانون ذکر شده، عبارت از مالی است که نظایر آن نوعاً زیاد و شایع باشد مانند حبوبات، و قیمی مقابل آن است، مع ذلک تشخیص این معنی با عرف است».
اموال عمومی و اموال خصوصی. تقسیم بندی اموال به عمومی و خصوصی، به اعتبار مالک آن است و نه نوع مال. اموال خصوصی اعم از منقول یا غیرمنقول، آن است که توسط اشخاص خصوصی قابل تملک و معامله است و اموال عمومی، اموالی است که مالک آن دولت یا سازمان ها و مؤسسات عمومی است و یا در اختیار دولت است. اموال عمومی، متعلق به عموم افراد جامعه است و شخص خاصی مالک آن نیست و برای مصلحت عامه مورد استفاده قرار می گیرد و درآمد حاصل از آن نیز به مصرف عموم مردم می رسد. اموال عمومی، به دو گروه عمده تقسیم می شوند: اموال عمومی که در تملک دولت است، مانند استحکامات، پادگان های نظامی، عمارت های دولتی و موزه ها و آثار تاریخی و امثال آن. این اموال برای استفاده و انتفاع عمومی است و قابل تملک خصوصی نیست. گروه دیگر اموالی است که در اختیار شهرداری ها و سایر مؤسسات عمومی است مانند طرق و خیابان ها، پل ها، قنوات (ماده ۲۵ قانون مدنی). اداره این دو گروه اموال عمومی تابع مقررات خاصی است و دولت یا شهرداری ها نمی توانند آن ها را از حوزۀ مالکیت عمومی خارج نمایند یا بفروشند، مگر مصالح عمومی اقتضا نماید که در این صورت وجوه حاصله از فروش یا تبدیل آن ها، جزو اموال عمومی است (ماده ۲۶ قانون مدنی). اموالی که شرکت ها یا مؤسسات تجاری یا اقتصادی دولتی در اختیار دارند و در عملیات تجاری به کار می برند، توسط اشخاص خصوصی قابل تملک نیست، مانند کارخانه ها یا ماشین آلات و حتی سهام متعلق به شرکت های بازرگانی دولتی و اموال بانک های دولتی.
اموال مجهول المالک. اموالی است که سابقاً مالک خاص و معیّن داشته، اما به عللی از قبیل اِعراض مالک یا به جهت جنگ یا زلزله یا سیل، هویت مالک مجهول است و راهی برای یافتن مالک وجود ندارد. این اموال، با اذن حاکم (دادستان) به مصرف فقرا می رسد (ماده ۲۸ قانون مدنی). مطابق اصل ۴۵ قانون اساسی انفال و ثروت های عمومی از قبیل اراضی موات، معادن، دریاچه ها، رودخانه ها، کوه ها، دره ها، جنگل ها، نیزارها، بیشه های طبیعی، مراتعی که حریم نیست، ارث بدون وارث و اموال عمومی که از غاصبین مسترد شود در اختیار حکومت اسلامی است تا بر طبق مصالح عامه نسبت به آن ها عمل نماید و تفصیل و ترتیب استفاده از هر یک را قانون معیّن می کند. در فقه، ارث بدون وارث و اموال مجهول المالک در اختیار فقیه جامع الشرایط بوده و اداره و مصرف آن ها ازجمله امور حسبی است.
مباحات. ماده ۲۷ قانون مدنی به تبعیت از فقه امامیه، مباحات را در شمار اموال آورده و آن را چنین تعریف کرده است: «اموالی که ملک اشخاص نمی باشد و افراد مردم می توانند آن ها را مطابق مقررات مندرجه در این قانون یا قوانین مخصوصۀ مربوط به هر یک از اقسام مختلف آن ها، تملک کرده و یا از آن ها استفاده کنند، مباحات نامیده می شوند، مثل اراضی موات یعنی زمین هایی که معطل افتاده و آبادی و کشت و زرع در آن ها نباشد». اموال مباح، ازجمله اموالی است که مالک خاص ندارد ولی هر کس بر آن ها وضع ید نموده و تصرف کند و آن ها را حیازت نماید مالک آن می شود (← حیازت_مباحات). قانون مدنی مباحات را به شش گروه تقسیم کرده است: اراضی موات، آب ها، معادن، اشیا و حیوانات گم شده (لقطه و ضاله)، دفاین، شکار (مواد ۱۴۶ تا ۱۸۲ قانون مدنی) و احکام هر کدام را جداگانه بیان کرده است. اموال مباح و سایر اموالی که مالک خاص ندارد، ازجمله ثروت های عمومی است که طبق اصل ۴۵ قانون اساسی در اختیار حکومت اسلامی است.
مال مُشاع. مالی که بین چند نفر مشترک باشد و هر کدام از مالکین در تمام اجزا آن مال، سهم مالکانه داشته باشند. وضع مالکیت مال مشاع را «اشاعه» گویند. مالکیت مشاع ممکن است به طور قهری ایجاد شود مانند مالکیت ورثه نسبت به آن قسمت از ماترک متوفی که به ارث رسیده است. یا به صورت اختیاری باشد، مانند قرارداد شرکت بین دو یا چند نفر که مال موضوع مشارکت، مال مشاع است. مادام که مال مشاع تقسیم یا افراز (← افراز_(حقوق)) نشده، هر یک از مالکین مشاعی نسبت به سهم مالکیت خود، حق استفاده و تصرف آن را دارند.
مال مَفروز. مفروز به معنای جداشده و مجزاشده است و منظور سهم هر مالک در مال مشاع، پس از افراز و تفکیک و تعیین حصۀ مالکین مشاعی است، مال مفروز بیشتر در غیرمنقول مصطلح است و آن هنگامی است که قطعه ای از یک زمین، یا طبقه ای از ساختمان، تفکیک و جدا شود و برای آن سند مالکیت جداگانه صادر گردد. قطعه زمین جداشده یا طبقه ساختمان که تفکیک شده را، مال مفروز گویند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] مال همان سرمایه و ثروت انسان است که در آموزه های دینی از احکام ویژه ای برخوردار است.
مال، چیزی است که مورد توجّه انسان قرار گیرد، و انسان بخواهد مالک آن شود، گویا این کلمه از مصدر «میل» گرفته شده است، چون مال، چیزی است که دل آدمی به سوی آن متمایل می شود.
فواید مال
مال، مانند ماری است که هم دارای زهر کشنده و هم دارای پادزهر است، یعنی ممکن است انسان به وسیله آن مسموم شود وهم ممکن است دفع مسمومیّت نماید. بنابراین، همان طور که مال، ناهنجاری هایی را در ظاهر و باطن آدمی، ایجاد می کند، فایده هایی نیز دارد که زیانهای ناشی از آن را بر طرف می سازد.فواید مال به دو دسته تقسیم می شود: دنیوی و اخروی.
← فواید دنیوی مال
مال باهمه خوبی ها و فوایدی که دارد، گاهی مشکل آفرین و فساد آور است. اگر انسان به بیماری «مال دوستی» و «دنیا طلبی» گرفتار شود، و ثروت اندوزی را هدف خود قرار دهد، از کمالات روحی و اخلاقی باز می ماند.انسان باید به مال، به عنوان ابزار زندگی نگاه کند و بداند که مال برای انسان خلق شده است نه انسان برای مال، در غیر این صورت، مفاسدی که در زیر می آوریم گریبان گیر وی خواهد شد:
← غفلت از یاد خدا
...

گویش مازنی

/maal/ نشانه رفتن چیزی - دام اهلی ۳مالنده اثر ۴سرمایه

۱نشانه رفتن چیزی ۲دام اهلی ۳مالنده اثر ۴سرمایه


گویش بختیاری

1. ثروت، دارایى؛ 2. اسب.


واژه نامه بختیاریکا

خانه
روستا؛ ده
جیفه

جدول کلمات

دارایی

پیشنهاد کاربران

در گویش تاتی مردم فشند در دامنه های جنوبی البرز مرکزی، مال به معنی حیوان چهارپای اهلی به طور اخص گاو است. خر و قاطر را سیاه مال و گوسفند را گوسندِ مال می گویند.

سوزیان
( بیهقی )

ثقل

مال. ( ا ) ، ( زبان مازنی ) ، نشان، رّد پای، اثر. "چوی مال در شوونه، حرفه مال در نشوونه . " ، اثر چوب از بین می رود ولی اثر زخم زبان هرگز.

ترجمه ترکی:گاو
ترجمه کردی:خانه

مال در زبان بختیاری به سیاه چادر های عشایر گفته میشود و درکل به معنی خانه است. مال با همین تلفظ به ثروت و دارایی نیز گفته میشود و علاوه برا آن به معنی از آن هم است به طور مثال یک نفر میگوید این کیف مال من است

در پهلوی " هیر ، آورتاک " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .

این واژه ایرانی است چون :

ریشه واژه مال به معنای گنجینه در لغتنامه سکایی - ختنی در لغت malysaka* به معنای خزانه دار سلطنتی royal treasurer ثبت شده است.



*پیرس:

Dictionary of Khotan Saka by Harold Walter Bailey


Wealth، مال
Wealth ( مال ) - مال māl. واژه مال عربی نیست بلکه آریایی و ریشه آن در سنسکریت मल् mal به مانای دارایی و دارندگی است.



در زبان آذری به گاو و هر حیوان باربر و یدک کش مال گفته شده . در زبان کره ای به اسب مال می گویند . در اصطلاح ترکی مال به آدم نفهم و کودن و کم عقل هم گفته شده . در قدیم به اسب هایی که کالیسکه را می کشیدند مال گفته می شد . مالبند چوب بلندی بود در جلو درشکه و ارابه که اسب ها را به طرفین آن می بستند.

سرمایه

در متون دوره ی ساسانی و به ویژه متون قانونی ( دادی ) به مال یا ملک می گفتند "خویشبود" برساخته از واژگان "خویش" و "بود"، به چم چیزی که از آن خویشتن باشد. این واژه بارها در متن" مادِگانِ هزار دادِسْتان" آمده.

در زبان لکی به معنی خانه است

مال در زبان ترکی دو معنی دارد که عبارت است از: گاو - ثروت و دارایی

در گویش بختیاری علاوه بر اینکه به دارایی هم می گویند
به چندخانواده عشایری از خویشاوندان بسیار نزدیک هم می باشند و در جایی گرد هم چادر بر پا می کنند مال می گویند.
پس از خانواده کوچکترین واحد عشایری است و در بین عشایر بختیاری بسیار رایج و واحد شناسایی تش می باشد
تقسیم بندی عشایر:ایل، طایف، تیره، تش
که خود تش شامل چندین مال است وهر مال به نام یکی از ریش سفیدان تش می باشد.

حرکت
این واژه اربیده واژهء پارسی : اَردا یا اَرتا است و همریشه با واژه ء اروپایی art است ، مانند :
start : st - art
st= ایست ، ایستادن ، هالت ایستاده
art = اَرت ( در واژهء اَرتَخشیر ، اَردِشیر= هرکت نیرومند )
گرته برداری : ایستارد ، ایستارت ، ایستَرد، ایست هرکت
برابر سازی : تکاغاز ، تَکاز ، ایستاز
arena = ورزشگاه که در آن ورزشکاران با هرکات ورزش می کنند.
اَرتش: دارای اَرت یا هرکت یا نیرو
پیش نهاد :
میتوان از این ریشه واژهء پارسی کارواژه ساخت :
اَرتیدن ، اَرتاندن
هَرتیدن ، هَرتاندن
هَرکیدن ، هَرکاندن
اَرتیدَن : اَرته ، اَرتا ، اَرتو ، اَرتَنده ، اَرتِش ، اَرتاک ، اَرتشگاه
اَرتید ، اَرتیده، اَرتیدار ، اَرتیدمان. . .

دام در زبان ملکی گالی بشکرد

کلمه مال از مان گرفته شده و مان از میهن و میهن از مئنن اوستایی که به معنی جای ماندن و قرارگرفتن میباشد ودرزبانهای لکی لری به معنی خانه و تملک میباشد

در کوردی دو معنا دارد
1. خانه و به ویژه داخل خانه
2. ثروت

مال ( Mal ) : در زبان ترکی به معنی گاو هست همچنین به معنی دارایی و ثروت است

مال
این واژه ای پارسی است که در هزاران سال میان ایرانیان و سامیان مانند واژه های فراوان دیگر داد و گرفت شده است ؛ این فراپُرس نباید دُشوار به نگر آید چون این دو توده همسایه هم بودند و هستند ، همان گونه که تورانیان ( تُرکیان ) هم با اُیغور ها همسایه بودند ، از این روی داد و ستد زبانی ، فرهنگی ، دینی و . . . انجام میگیرد
به نگر من واژه ی مال همان واژه ی مار در آمار و شمار است که وات "ر" به "ل" آلیده شده است ، با این روشنگری که مال یا مار داشته هایی است شماردنی پذیر .
از سویی به خریدگاه های بزرگ هم در آمریکا mal
می گویند که گویای همین مینه است.
واژه ی supermarkt هم این واژه را دارد :
super = زِبَر ، اَبَر
mar = مار یا مال
kt = پسوند کَد یا کَده در پارسی :
supermarkt = زِبَرمارکَد ، زِبَرمالکَده ، اَبَرمارِشگاه


کلمات دیگر: