کلمه جو
صفحه اصلی

سرمایه


مترادف سرمایه : پول، دست مایه، راس المال، دارایی، مال، نقد، نقدینه، وجه ، دارایی غیرمادی، توان، قدرت فکری، علمی، هنری

متضاد سرمایه : کار

فارسی به انگلیسی

capital


asset, capital, equity, estate, resources

فارسی به عربی

راسمال , صندوق

مترادف و متضاد

۱. پول، دستمایه، راسالمال، دارایی، مال، مایه، نقد، نقدینه، وجه ≠ کار
۲. دارایی غیرمادی، توان، قدرت (فکری، علمی، هنری )


پول، دست‌مایه، راس‌المال، دارایی، مال، مایه، نقد، نقدینه، وجه ≠ کار


stock (اسم)
ذخیره، سهم، مایه، نیا، پایه، کنده، تخته، تنه، قنداق تفنگ، سرمایه، موجودی، یدکی، سهمیه، در انبار، قنداق، موجودی کالا، مواشی، پیوندگیر، ته ساقه، دسته ریشه

wealth (اسم)
غنا، وفور، سامان، دارایی، خواست، سرمایه، مال، زیادی، ثروت، توانگری، تمول، سرکیفی

cause (اسم)
سبب، جنبش، عنوان، هدف، جهت، علت، سرمایه، مرافعه، موجب، انگیزه، نهضت، باعی، موضوع منازع فیه، موری، منبع

origin (اسم)
سر، ماخذ، سنخیت، اصل، عنصر، خاستگاه، منشاء، مبدا، سرمایه، سر چشمه، نسب، مصدر، اصل بنیاد

capital (اسم)
مایه، مرکز، مستقر، سرستون، سرمایه، پایتخت، حرف بزرگ، تنخواه

money (اسم)
سیم، اسکناس، سرمایه، پول، ثروت

fund (اسم)
پشتوانه، صندوق، سرمایه، تنخواه، وجوه، ذخیره وجوه احتیاطی، سرمایه ثابت یا همیشگی

فرهنگ فارسی

۱ - پول یا متاعی که آنرا اساس کسب و بازرگانی قرار دهند . ۲ - مال تمول ثروت . ۳ - قابلیت استطاعت . ۴ - مبدا اصل .

فرهنگ معین

(سَ یَ یا یِ ) (اِمر. ) ۱ - مال ، دارایی . ۲ - دارایی خواه مادی یا معنوی . ۳ - مالی که عواید پولی به دست دهد.

لغت نامه دهخدا

سرمایه . [ س َ رِ / س َرْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) معروف است ولی در مایه و سرمایه فرق است و مایه رأس المال و آن سود که حاصل آید اگر خرج نکنند بر مایه سرمایه شود و آن را سوزیان نیز گویند . (آنندراج ) (انجمن آرا) :
عمری که مر تراست سرمایه
ویداست و کارهات بدین زاری .

رودکی .


اگر تو نبندی بدین در میان
همه سود و سرمایه باشد زیان .

فردوسی .


و میگفت ای مسلمانان رحمت کنید بر کسی که سرمایه ٔ وی میگدازد. (کیمیای سعادت ).
نه از او میوه خوب نه سایه
نه از او سود خوش نه سرمایه .

سنایی .


در سر بازار عشق از جان و جان گفتن بس است
کاین قدر سرمایه سودا برنتابد بیش از این .

خاقانی .


دشنام که خود به خود دهد مرد
سرمایه ٔ آفرین شمارش .

خاقانی .


ز هر نقد کآن بود پیرایه شان
یکی بیست میکرد سرمایه شان .

نظامی .


قبله ٔ چشم جمال او بود، و سود و سرمایه ٔ عمر وصال او. (سعدی ).
با آنکه بضاعتی ندارم
سرمایه ٔ طاعتی ندارم .

سعدی .


مروت زمین است و سرمایه زرع
بده کاصل خالی نماند ز فرع .

سعدی .


|| عمق . عاقبت . نتیجه :
چو بی آزمایش نباشد خرد
سرمایه ٔ کارها بنگرد.

فردوسی .


|| توانائی . قدرت :
نیارم نام او بردن نیارم
من این سرمایه در خاطر ندارم .

ناصرخسرو.


|| اساس . پایه :
سرمایه کرد آهن آبگون
کز آن سنگ خارا کشیدش برون .

فردوسی .


سرمایه بد اختر شاه را
وزو بند بد جان بدخواه را.

فردوسی .


سرمایه ٔ آن ز ضحاک بود
که ناپارسا بود و ناپاک بود.

فردوسی .


|| مایه . رأس مال :
به نظم اندر آری دروغ و طمع را
دروغ است سرمایه مر کافری را.

ناصرخسرو.


سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است
مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری .

سوزنی .


|| مبداء. اصل :
شیرین بکن این تلخ دل سوخته ٔ من
زآن قید که سرمایه ٔ شهد و شکر آمد.

سوزنی .


پادشاهی که ظل رحمت الهی است و پیرایه ٔ اقبال و سرمایه ٔ جلال . (سندبادنامه ص 76). || قدرو قیمت . بها. ارج :
مگر بشنود پند و اندرزتان
بداند سرمایه و ارزتان .

فردوسی .


|| زیور : و به سرمایه ٔ شهامت و پیرایه ٔ حذاقت متحلی بود. (سندبادنامه ص 38). || مال . تمول . ثروت :
وصال تو یک دم بدستم کی آید
که سرمایه و دستگاهی ندارم .

عطار.



سرمایه. [ س َ رِ / س َرْ ی َ / ی ِ ] ( اِ مرکب ) معروف است ولی در مایه و سرمایه فرق است و مایه رأس المال و آن سود که حاصل آید اگر خرج نکنند بر مایه سرمایه شود و آن را سوزیان نیز گویند . ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) :
عمری که مر تراست سرمایه
ویداست و کارهات بدین زاری.
رودکی.
اگر تو نبندی بدین در میان
همه سود و سرمایه باشد زیان.
فردوسی.
و میگفت ای مسلمانان رحمت کنید بر کسی که سرمایه وی میگدازد. ( کیمیای سعادت ).
نه از او میوه خوب نه سایه
نه از او سود خوش نه سرمایه.
سنایی.
در سر بازار عشق از جان و جان گفتن بس است
کاین قدر سرمایه سودا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
دشنام که خود به خود دهد مرد
سرمایه آفرین شمارش.
خاقانی.
ز هر نقد کآن بود پیرایه شان
یکی بیست میکرد سرمایه شان.
نظامی.
قبله چشم جمال او بود، و سود و سرمایه عمر وصال او. ( سعدی ).
با آنکه بضاعتی ندارم
سرمایه طاعتی ندارم.
سعدی.
مروت زمین است و سرمایه زرع
بده کاصل خالی نماند ز فرع.
سعدی.
|| عمق. عاقبت. نتیجه :
چو بی آزمایش نباشد خرد
سرمایه کارها بنگرد.
فردوسی.
|| توانائی. قدرت :
نیارم نام او بردن نیارم
من این سرمایه در خاطر ندارم.
ناصرخسرو.
|| اساس. پایه :
سرمایه کرد آهن آبگون
کز آن سنگ خارا کشیدش برون.
فردوسی.
سرمایه بد اختر شاه را
وزو بند بد جان بدخواه را.
فردوسی.
سرمایه آن ز ضحاک بود
که ناپارسا بود و ناپاک بود.
فردوسی.
|| مایه. رأس مال :
به نظم اندر آری دروغ و طمع را
دروغ است سرمایه مر کافری را.
ناصرخسرو.
سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است
مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری.
سوزنی.
|| مبداء. اصل :
شیرین بکن این تلخ دل سوخته من
زآن قید که سرمایه شهد و شکر آمد.
سوزنی.
پادشاهی که ظل رحمت الهی است و پیرایه اقبال و سرمایه جلال. ( سندبادنامه ص 76 ). || قدرو قیمت. بها. ارج :
مگر بشنود پند و اندرزتان
بداند سرمایه و ارزتان.

فرهنگ عمید

۱. (اقتصاد ) پول یا کالایی که اساس کسب و تجارت قرار بدهند.
۲. (اقتصاد ) پولی که در اصل به بهای چیزی داده شده که هرگاه بیشتر از آن فروخته شود، مبلغ اضافی سود خواهد بود.
۳. دارایی و ثروت و آنچه کسی از نقد و جنس دارد.
۴. [مجاز] اصل و مایۀ چیزی.

دانشنامه عمومی

سرمایه، در علم اقتصاد، عبارت است از حق یا علاقه صاحبان یک مؤسسه نسبت به دارایی مؤسسه مذکور.
سرمایه گذاری شخصی
سود حاصل از عملیات مؤسسه
این مبلغ از کم کردن بدهی های مؤسسه از جمع دارایی آن بدست می آید. بعبارت دیگر پس از پرداخت تمام بدهی ها و تعهدات یک مؤسسه آنچه از دارایی باقی می ماند متعلق به صاحب یا صاحبان مؤسسه است.
به طور مثال اگر در یک مؤسسه جمع دارایی ها ۳٬۱۳۰٬۰۰۰ ریال و جمع بدهی های مؤسسه ۱۳۰٬۰۰۰ ریال باشد آنگاه سرمایه مؤسسه ۳٬۰۰۰٬۰۰۰ ریال خواهد بود، که از تفاضل دارایی و بدهی بدست می آید.
حال اگر این مؤسسه مبلغ ۲۰٬۰۰۰ ریال وام دریافت کند، مجموع دارایی ها به ۳٬۱۵۰٬۰۰۰ ریال و میزان بدهیهای به ۱۵۰٬۰۰۰ ریال افزایش پیدا می کند. در نتیجه تفاضل این دو مجدداً عدد ۳٬۰۰۰٬۰۰۰ ریال بدست می آید. ملاحظه می شود که گرفتن وام عملاً موجب افزایش سرمایه نمی شود. زیرا علی رغم افزایش دارایی موجب افزایش بدهی نیز می گردد.

دانشنامه آزاد فارسی

سرمایه (اقتصاد). سرمایه (اقتصاد)(capital)
در اقتصاد، ذخیرۀ کالاهای استفاده شدنی در تولید سایر کالاها. سرمایۀ مالیعبارت است از ثروت انباشته شده یا موروثی در شکل دارایی، نظیر سهام، مِلک، سپرده های بانکی. سرمایۀ ثابت، بادوام است؛ مانند کارخانه ها، ساختمان دفاتر، تأسیسات، و ماشین آلات. سرمایۀ در گردشسرمایه ای است که به سرعت مصرف می شود؛ مانند مواد اولیه، قطعات و موجودی کالاهای تمام شدۀآماده برای فروش. سرمایۀ خصوصی معمولاً در مالکیت افراد و مؤسسات بازرگانی خصوصی است. سرمایۀ عمومیمعمولاً در مالکیت دولت قرار دارد و زیربنای اقتصاد است؛ نظیر جاده ها، پل ها، مدارس، و بیمارستان ها. سرمایه گذاری، فرآیند افزایش ذخیرۀ سرمایۀ یک ملت یا یک فعالیت اقتصادی است.

سرمایه (کتاب). (یا: کاپیتال) مهم ترین و تأثیرگذارترین اثر انتقادی کارل مارکس، به زبان آلمانی، مشتمل بر سه کتاب. کتاب نخست با عنوان «بسط تولید سرمایه» شناخته شده ترین و مهم ترین بخش سرمایه است. کتاب نخست تنها بخشی از سرمایه است که مارکس خود آن را نوشته است. کتاب های دوم و سوم به ترتیب با عنوان های «فرآیند گردش سرمایه» و «فرآیند کلی تولید سرمایه داری» در واقع حاصل کار انگلس بر روی یادداشت ها و دست نوشته های مارکس است که پس از مرگ او (۱۸۸۳) به چاپ رسید. طبق نظر مارکس در کتاب نخست، ارزش واقعی هر کالا در کار اجتماعی نهفته در آن است که کارگران آن را تولید می کنند. اما در جامعۀ سرمایه داری کالا تبدیل به شیء می شود و پول است که انسان ها (پرولترها) و کار آنان (تولید کالا) را می خَرَد. این فرآیند ارزشی اضافی تولید می کند که توسط سرمایه دار به سرمایۀ جدیدی تبدیل می شود و بدین ترتیب انباشت سرمایه به وجود می آید و به تمرکز سرمایه می انجامد. این انباشت خود حاصل مصادرۀ مالکیت خصوصی ناشی از کار است و سرانجام تشکل توده ها و مخالفت و شورش آنان را درپی دارد. کتاب دوم توصیف جزئی نگرانۀ شیوۀ عملکرد بازار است. مارکس در کتاب سوم می گوید که سودهای متفاوت در زمان فروش کالا برابر می شوند؛ زیرا سرمایه نه سودِ تولید ویژۀ خود، بلکه بخشی از سرمایۀ عمومی را به چنگ می آورد. این اثر که به بیشتر زبان ها نیز ترجمه شده، قضاوت ها و انتقادهای متفاوتی در پی داشته است.

نقل قول ها

سرمایه (کتاب). سرمایه؛ نقادی اقتصاد سیاسی (به آلمانی: Das Kapital; Kritik der Politischen Ökonomie) نام اثری ست از کارل مارکس، فیلسوف قرن نوزدهم که جلد نخست آن در سال ۱۸۶۷ منتشر شد. این کتاب به تحلیل قواعد اقتصادی تولید نظام سرمایه داری می پردازد.
• «درحالی که «مانیفست کمونیست» بر نقش ترقی خواهانه بورژوازی از نظر تاریخی تأکید دارد، «سرمایه» بیشتر گرایش دارد به محکوم کردن رسوایی های سیستم. تقابل معمول میان یک مارکس جوان «اخلاقی» و یک مارکس «علمی» سال های بزرگسالی ناتوان از شرح این رشد است.» -> میشل لووی
• «آزادی، برابری، عدالت، کمال نفس. ترکیب میان این ارزش های انسانی گوناگون یک کلیت منسجم را می سازد، که می توان آن را اومانیسم انقلابی نامید، و این کلیت برای محکومیت اخلاقی نظام سرمایه داری به عنوان یک اصل هادی عمده عمل می کند. غضب اخلاقی علیه ننگ های سرمایه داری در تمام فصول «سرمایه» آشکار است: سویه ای که برسازنده قدرت برانگیزاننده کتاب است.» -> میشل لووی

واژه نامه بختیاریکا

پیل پَلا؛ هَر و هور

جدول کلمات

نس

پیشنهاد کاربران

سرمایه فارسی در اصل ( زر مایه ) از دو واژه ( زر ؛ مایه ) درست شده که ( زر ) یعنی طلا و ( مایه ) یعنی قدرت و توان ورویهم به معنی قدرت مالی است

کاپیتال

سرمایه، ما نام بانک سرمایه را از روی نام کتاب مارکس �داس کاپیتال� به معنای سرمایه ساختیم. و بدنبال آن بیمه ی سرمایه که وابسته به بانک است.

مال و ثروت


کار

Capital

هو
کتابی از کارل مارکس . Das kapital.

تنخواه

سرمایه ( پول ) اولیه ( Seed Money ) :[اصطلاح بازارکسب و کار] نخستین سرمایه ای که برای تأسیس و بنیان گذاری یک شرکت به مصرف می رسد.


پول، دست مایه، راس المال، دارایی، مال، نقد، نقدینه، وجه، دارایی غیرمادی، توان، قدرت فکری، علمی، هنری، کاپیتال

امکان، امکانات

مایه تیله ؛ ( در تداول عامه ) سرمایه : مایه تیله ای ندارد؛ سرمایه ای ندارد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . سرمایه ، البته این لفظ در هنگامی که سرمایه محقر و کوچک باشد یا صاحب سرمایه بخواهد آن را ناچیز و کم معرفی کند استعمال می شود. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ) .


کلمات دیگر: