مترادف صرف : بی آمیغ، بی غش، خالص، محض، ناب | سود، صرفه، نفع، خرج، مصرف، هزینه
متضاد صرف : غیرخالص | زیان
برابر پارسی : به کاربردن، بکار بردن، به کارگیری، ساده، ویژه، گردانش، ناب، هزینه کردن
spending, using, consuming, eating, conjugation, inflexion
mere, pure
arrant, change, conjugation, crashing, expenditure, investment, mere, very, outlay, pure, sheer, simple, stark, straight, supreme, total, unmitigated, utter
سود، صرفه، نفع ≠ زیان
خرج، مصرف، هزینه
بیآمیغ، بیغش، خالص، محض، ناب ≠ غیرخالص
۱. سود، صرفه، نفع
۲. خرج، مصرف، هزینه ≠ زیان
(صَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گردانیدن ، برگردانیدن . 2 - منصرف کردن . 3 - به کار بردن . 4 - سره کردن زر و سیم . 5 - تبدیل پولی به پول دیگر 6 - سود.
( ~ .) [ ع . ] (اِ.)1 - گردش ، گردش روزگار. 2 - علمی که به بحث دربارة اشتقاق و صیغه های کلمات عربی می پردازد.
(ص ) [ ع . ] 1 - (ص .) خالص ، هر چیز خالص و بی غش . 2 - (ق .) فقط .
صرف . [ ص َ ] (ع اِ) پول . نقد. وجه . ثمن . ابن بطوطه گوید: و معدن النحاس بخارج تکدا... یأتون به الی البلد فیسبکونه فاذا سبکوه نحاساً احمر صنعوا منه قضباناً فی طول شبر و نصف ، بعضها رقاق و بعضها غلاظ... و هی صرفهم ، یشترون برقاقها اللحم و الحطب و بغلاظها العبید و الخدم و الذرة و السمن و القمح . فتباع الغلاظ منها بحساب اربعمائة قضیب بمثقال ذهب و تباع الرقاق بحساب ستمائة و سبعمائة بمثقال . (ابن بطوطه ). || حیله . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). چاره . || توبه . (مهذب الاسماء). در حدیث بمعنی توبه است . (منتهی الارب ) (غیاث ). || حادثة. نائبة. حوادث . (مهذب الاسماء). ج ، صروف . (غیاث ). آسیب . داهیه . بدی . || چیزی است سرخ که بدان ادیم پیرایند. (مهذب الاسماء). رنگی است سرخ که بدان پوست و شراک نعل را رنگ کنند. (منتهی الارب ).
خاقانی .
(از تاریخ بیهقی ص 192).
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
صرف . [ ص َ رَ ] (اِخ ) قبیله ای است . (منتهی الارب ).
فرخی .
مسعود سعد.
سنائی .
سوزنی .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی (بدایع).
نظامی .
سعدی (طیبات ).
بوستان .
صائب (از آنندراج ).
صرف . [ ص ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ صریفة. (منتهی الارب ).
صرف . [ ص َ ] (ع اِ) (علم ...) آن را علم تصریف نیز گویند. در نفائس الفنون آرد: تصریف عبارت از معرفت اصولی است که در آن کمیت ابنیه ٔ کلمات عرب و کیفیت اوزان و تغییرات لاحقه بدان را بدون اعتبار اعراب وبنا معلوم کنند و مقصود از ابنیه صیغ کلمات عربست وکلمه هر چند اسماء و افعال و حروف را شامل است اما به جهت قلت تغییر و تصرف در حروف به ابنیه ٔ حروف التفات نکنند و ابنیه ٔ اسم ، ثلاثی و رباعی و خماسی است . و ابنیه ٔ فعل ثلاثی و رباعی بود و خماسی نیامده است ، بخاطر ثقل آن ، و بیان اوزان ابنیه وتعبیر از حروف اصول را به «ف ، ع ، ل » کنند چنانکه گویند جمل بر وزن فَعَل و نَصَرَ بر وزن فَعَل َ و جهت رباعی و خماسی لام ثانیه و ثالثه در آخر زیادت کنند چنانکه گویند جعفر بر وزن فَعْلَل و سفرجل بر وزن فَعَلَّل و هر چه غیر از این حروف باشد آن را زیادت خوانند و آن زواید را بعینها عندالموازنة بیاورند چنانکه گویند اکرم بر وزن افعل است و ضارب بر وزن فاعل و مضروب بر وزن مفعول مگر در دو موضع یکی در مبدل از تای افتعال که آنجا تا را بعینه بیاورند چنانکه گویند اِدَّکَرَ بر وزن افتعل است و دوم در مکرر چنانکه گویند جلبب بر وزن فعلل و اگر در بنا، قلبی واقع شده است وزن آن بر آن وجه کنند که قلب واقع است ... و یسمی بعلم التصریف ایضاً. و هو علم باصول تعرف بها احوال ابنیة الکلم التی لیست باعراب و لابناء. کذا قال ابن الحاجب . فقوله علم بمنزلة الجنس ، لانه شامل للعلوم کلها. و قوله تعرف بها احوال ابنیة الکلم یخرج الجمیع سوی النحو. و قوله لیست باعراب ولا بناء یخرج النحو. و فائدة اختیار تعرف علی تعلم تذکر فی علم المعانی . ثم المراد من بناء الکلمة و کذا من صیغتها و وزنها هیئتها التی یمکن ان یشارکها فیها غیرها، و هی عدد حروفها المرتبة و حرکاتها المعینة و سکونها مع اعتبار حروفها الزائدة والاصلیة کُل فی موضعه . فَرجُل ٌ مثلاً علی هیئة و صفة یشارکه فیها عضدٌ. و هی کونه علی ثلاثة احرف ، اولها مفتوح و ثانیها مضموم ، و اما الحرف ، الاخیر، فلا تعتبر حرکاته و سکونه فی البناء، فرجل ٌ و رجلاً و رجل علی بناء واحد. و کذا جمل علی بناء ضرب ، لان الحرف الاخیرمتحرک بحرکة الاعراب و سکونه و حرکة البناء و سکونه .و انما قلنا یمکن ان یشارکها، لانه قد لایشارکها فی الوجود کالحبک بکسر الحاء و ضم الباء، فانه لم یأت له نظیر. و انما قلنا حروفها المرتبة، لانه اذا تغیر النظم و الترتیب تغیر الوزن ، کما تقول یئس علی وزن فعل و ایس علی وزن عفل . و انما قلنا مع اعتبار الحروف الزائدة و الاصلیة لانه یقال ان «کرّم » علی وزن فعّل ولایقال علی وزن فعلل او افعل او فاعل مع توافق الجمیعفی الحرکات المعینة و السکون . و قولنا کُل فی موضعه ، لان نحو «درهم » لیس علی وزن قمطر، لتخالف مواضع الفتحتین و السکونین . و کذا نحو: بیطر، مخالف لشریف فی الوزن لتخالف موضعی الیائین . و قد یخالف ذلک فی اوزان التصغیر. فیقال اوزان التصغیر: فُعَیْل ٌ و فُعَیْعِل ٌ و فعیعیل فیدخل فی فعیل ُ: رجیل ُ و حمیرُ و غیر ذلک و فی فُعَیْعِل : اُکیلب و حمیرٌ و نحوها و فی فُعَیْعیل : مُفیتیح و تمیثیل و نحو ذلک . و یعرف وجهه فی لفظ الوزن . فعلی هذا لا حاجة الی تقیید الاحوال بکونهالاتکون اعراباً و لا بناءً، اذ هما طاریان علی آخر حروف الکلمة، فلم یدخلا فی احوال الابنیة لکن بقی ههنا شی ٔ. و هو انه یخرج من الحد معظم ابواب التصریف ، اعنی الاصول التی تعرف بها ابنیة الماضی و المضارع و الامرو الصفة و افعل التفضیل و الاَّلة و الموضع و المصغر و المصدر، لکونها اصولا تعرف بها ابنیة الکلم ، لا احوال ابنیتها. فان اریدان الماضی و المضارع مثلا حالان طاریان علی بناء المصادر ففیه ُ بعدٌ لانهما بنأان مستأنفان بُنیا بعد هدم بناء المصدر و لو سلم ، فلم عد المصادر فی احوال الابنیة. ثم الماضی و المضارع و الامرو غیر ذلک ممامر کما انها لیست باحوال الابنیة علی الحقیقة. بل هی اشیاء ذوات ابنیة علی مامر من تفسیر البناء. بلی قدیقال لضرب َ مثلاً، هذا بناء حاله کذا مجازاً. ولا یقال ابداً ان ضرب حال بناء. و انما یدخل فی احوال الابنیة، الابتداء و الوقف و الامالة و تخفیف الهمزة و الاعلال و الابدال و الحذف و بعض الادغام . و هو ادغام بعض حروف الکلمة فی بعض . و کذا بعض التقاء الساکنین . و هو اذا کان الساکنان من کلمة کما فی «قل » و اصله قول ، و الوقف و التقاؤهما فی کلمتین و الادغام فیها لیست بابنیة و لا احوال ابنیة لعدم اعتبار حرکة الحرف الاخیر و سکونها. اللهم الا ان یقال اُرید بالبناء الحروف المرتبة بلا اعتبار الحرکات و السکنات . کذاذکر المحقق الرضی فی شرح الشافیة. و الجواب عن ذلک بانه ارید بابنیة الکلم ما یطرؤ علیها، ای علی الکلم من الهیآت و الاحوال کما عرفت . فهی نفس احوال الکلم . فالاضافة بیانیة. کما فی قولهم شجر الاراک فمعنی احوال ابنیة الکلم علی هذا احوال هی ابنیة الکلم . فلایخرج من الحد مُعظم ابواب التصریف من ابنیة الماضی و المضارع و نحوهما. و بالجملة فعلم الصرف علم باصول تعرف بها ابنیة الکلم . ثم انه کما یبحث فی العلم عن العوارض الذاتیة لموضوعه کذلک یبحث فیه عن اعراض تلک الاعراض ، فدخل فی ابنیةالکلم : الابتداء و الامالة و نحوهما مما هو من احوال الابنیة و یؤیده ما وقع فی الاصول من ان الصرف علم تعرف به احوال الکلمة بناءً. و تصرفاً فیه . ای فی ذلک البناء لا اعراباً و بناءً. و کذا یدخل فی الحد الوقف ، لانه من احوال الابنیة. یعرضها باعتبار قطعها عما بعدها، لاباعتبار حرکة الحرف الاخیر او سکونه . و الا لخرج بعض اقسام الوقف من الوقف . کالحذف و الابدال و الزیادة، فتدبر. و ذکر التقاء الساکنین فی الکلمتین و الادغام فیهما استطرادی ، کذکر الجزئی فی المنطق . و هذا الجواب مما استخرجته مما ذکروه فی هذا المقام . فعلی هذا موضوع الصرف هو الکلمة من حیث ان لها بناء. و قد عرفت انه لامحذور فی المحبث عن قیدالحیثیة اذاکانت بیاناً للموضوع . فلامحذور فی البحث عن الابنیة فی هذاالعلم . و یؤید هذا مامر فی تقسیم العلوم العربیة من ان الصرف یبحث فیه عن المفردات من حیث ُ صورها و هیآتها. و کذا ما ذکر المحقق عبدالحکیم فی حاشیة الفوائد الضیائیه من ان التصریف و المعانی و البیان و البدیع و النحو، بل جمیع العلوم الادبیة،تشترک فی ان موضوعها الکلمة و الکلام . انما الفرق بینها بالحیثیات -انتهی . و فی شرح الشافیة للجاربردی : ان موضوعه الابنیة من حیث تعرض الاحوال لها. و الابنیة عبارة عن الحروف و الحرکات و السکنات الواقعة فی الکلمة فیبحث عن الحروف من حیث انها ثلاثة او اربعة او خمسة، و من حیث انها زائدة او اصلیة. و کیف یعرف الزائد من الاصلی . و عن الحرکات و السکنات من حیث انها خفیفة او ثقیلة. فیخرج عن هذاالعلم معرفة الابنیة و یدخل فیه معرفة احوالها لان الصرف علم بقواعد تعرف بها احوال الابنیة. ای تعرف بها الماضی و المضارع و الامر الحاضر الی غیر ذلک . فان جمیع ذلک احوال راجعة الی احوال الابنیة، لاالی نفس الابنیة -انتهی . فعلی هذا اضافة احوال الابنیة لیست بیانیة. و یرد علیه ان الماضی و نحوه لیس بناء و لاحال ، بل هو شی ٔ ذوبناء کما مر. و اضعف منه ما وقع فی بعض ُ کتب الصرف ، من ان موضوعه الاصول و القواعد. حیث قال : موضوع علم صرف ، آن اصول چندی است که از وی در این علم بحث کرده اند. و اثبات احوالات بر وی کرده اند و مراد به اصول آن مسائل کلیه است که متفرع شود بر آن مسائل ، جزئیات آن مسائل . مثلا یکی از اصول این فن این قاعده ٔ کلیه است : اذا اجتمع الواو و الیاء، و سبقت احدیهما بالسکون قلبت الواو یاء، و ادغمت الاولی فی الثانیة. و جزئیات وی . مثل مرمی و مروی . که در اصل مرموی و مرووی بود، که این مسئله ٔ کلیه ٔ مذکوره را موضوع عنوانی کرده شد که این دو مثال فرع آن مسئله ٔ کلیه است که آن در ضمن این دو مثال متحقق شده که متکلم آن مسئله را آلة ملاحظه نموده است و ذکر موضوع عنوانی کرده . اثبات احوال بر آن اصل کرده شد، از آن حیثیت که آن اصل متحقق میشود در ضمن آن فرع که مرمی و مروی است ، یعنی صادق می آید بر وی . و مبادیه حدود ماتبتنی علیه مسائله کحد الکلمة و الاسم الفعل و الحرف و مقدمات حججها ای اجزاء علل المسائل . کقولهم : انمایوقع الاعلال فی الکلمة لازالة النقل منها.و مسائله الاحکام المتعلقة بالموضوع کقولهم : الکلمة اما مجرد او مزید. او جزئه کقولهم : ابتداء الکلمة لایکون ساکناً. او جزئیه کقولهم : الاسم اما ثلاثی او رباعی او خماسی . او عرضه . کقولهم : الاعلال اما بالقلب او الحذف او الاسکان . و غایته غایةالجدوی حیث یحتاج الیه جمیع العلوم العربیة و الشرعیة کعلم التفسیر و الحدیث و الفقه و الکلام و لذا قیل ان الصرف اُم العلوم و النحو ابوها. قال الرضی اعلم ان التصریف جزءٌ من اجزاء النحو بلا خلاف . من اهل الصنیعة والتصریف و علی ما حکی سیبویه عنهم ، هو ان تبنی من الکلمة بناء لم تبنه العرب علی وزن ما بنیته . ثم تعمل فی البناء الذی بنیته ما یقتضیه قیاس کلامهم . کما یتبین فی مسائل التمرین و المتأخرون علی ان التصریف علم بابنیة الکلمة وبما یکون لحروفها من اصالة و زیادة و حذف و صحة و اعلال و ادغام و امالة و بما یعرض لآخرها مما لیس باعراب ولا بناء من الوقف و غیر ذلک - انتهی . فالصرف و التصریف عند المتأخرین مترادفان . و التصریف علی ماحکی سیبویه عنهم جزءٌ من الصرف الذی هو جزءٌ من اجزاء النحو - انتهی . چلبی گوید: علم الصرف : و هو علم یعرف منه انواع المفردات الموضوعة بالوضع النوعی و مدلولاتها و الهیآت الاصلیة العامة للمفردات و الهیآت التغییریة و کیفیة تغییراتها عن هیآتها الاصلیة علی الوجه الکلی بالمقایس الکلیة. کذا فی الموضوعات والکتب المصنفة فیه : اساس الصرف . الباسط شرح التصریف البیان فی معرفة الاوزان . تصریف المازنی . تصریف الملوکی . تصریف الافعال . جامع الصرف . الشافیة العزی . عنقود الزواهر. عقود الجواهر. القصاری . لامیة الافعال . المقصود. مراح .المضبوط. المطلوب . منازل الابنیة. نزهة الطرف . النجاح الهارونیة. صرف جدید. (کشف الظنون ). جرجانی گوید: علم یعرف به احوال الکلم من حیث الاعلال . (تعریفات ).
صرف . [ ص َ ] (ع اِ) (اصطلاح فقه ) بیعی که ثمن و مثمن آن طلا یا نقره است ، در صرف علاوه بر شرائطی که اجتماع آنها در افراد دیگر بیع لازم است ، ثمن و مثمن باید در مجلس معامله تسلیم و قبض شود. و فی الشریعة بیع الاثمان بعضه ببعض . (تعریفات جرجانی ). بالفتح و سکون الراء عند اهل اللغة معنیان احدهما الفضل و منها سمی التطوع من العبادات صرفاً. لانه زیادة علی الفرائض و ثانیهما النقل ، و عند الفقهاء هو بیع الثمن بالثمن جنساً بجنس کبیع الذهب بالذهب او بغیر جنس کبیع الذهب بالفضة، سمی بالصرف لانه لاینتفع بعینه و لایطلب منه الا الزیادة او لانه یحتاج فیه الی النقل فی بدلیه من ید الی ید قبل الافتراق . لانه یشترط فیه التقابض قبل الافتراق . کذا فی مجمع البرکات . ناقلاً عن التبیین و شرح الوقایة. (کشاف اصطلاحات الفنون چ مطبعه ٔ اقدام ج 1 ص 921). رجوع به کری ترجمه ٔ شرایع ج 1 ص 408 شود.
۱. خرج کردن.
۲. انفاق کردن مال.
۳. (اسم) (ادبی) در دستور زبان عربی، علمی که در اشتقاق و صیغههای کلمات عربی بحث میکند و قواعدی برای نقل صیغههای افعال بهدست میدهد؛ تصریف.
۴. (اسم) (اقتصاد) تفاوت بین قیمت واقعی پول و قیمتی که در بازار خریدوفروش میشود.
۵. [قدیمی] بدل کردن پولی به پول دیگر.
۶. (اسم) [قدیمی] آنچه صراف پس از تبدیل پولی به پول دیگر برای خود برمیدارد.
۷. [قدیمی] کسی یا چیزی را به جایی برگرداندن؛ رد کردن.
۸. [قدیمی، مجاز] گردش روزگار؛ گردش زمانه.
〈 صرف شدن: (مصدر لازم)
۱. بهکار رفتن؛ مصرف شدن.
۲. خرج شدن.
۳. سپری شدن: ◻︎ بیا تا بِه از زندگانی به دستت / چه افتاد تا صرف شد زندگانی (سعدی۲: ۵۹۱).
〈 صرف کردن: (مصدر متعدی)
۱. به کار بردن؛ مصرف کردن.
۲. خرج کردن: ◻︎ نداشت چشم بصیرت که گِرد کرد و نخورد / بِبُرد گوی سعادت که صرف کرد و بداد (سعدی۲: ۶۳۹).
۱. خالص.
۲. (اسم) [مجاز] شراب خالص: ◻︎ بیا ساقی آن صرف بیجادهرنگ / به من ده که پایم درآمد به سنگ (نظامی۵: ۸۷۰).
گردانش، به کارگیر