کلمه جو
صفحه اصلی

بیع


مترادف بیع : ابتیاع، خرید، دادوستد، صفعه

متضاد بیع : فروش، شرا

برابر پارسی : خرید، فروش

فارسی به انگلیسی

selling, sale

earnest money


sale


عربی به فارسی

فروش , حراج , فروش ومعامله , فروختن , بفروش رفتن


مترادف و متضاد

selling (اسم)
بیع

ابتیاع، خرید، دادوستد، صفعه، ≠ فروش، شرا


فرهنگ فارسی

خریدن، فروختن، خریدوفروش
۱ - ( مصدر ) فروختن . ۲ - خریدن ۳ - ( اسم ) خرید.یا بیع سلف خرید و فروش محصولی که هنوز نرسیده برسم پیشکی یا بیع سلف
فروشنده و خرنده و بها کننده . جمع بیعائ و ابیعائ . خریدار . خرنده .

فرهنگ معین

(بِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - فروختن . ۲ - خریدن .

لغت نامه دهخدا

بیع. [ ب َ ] ( ع مص ) بیعة. مبیع.خریدن و فروختن ( از اضداد ). ( از منتهی الارب ). پرداخت ثمن و دریافت مثمن یا بعکس ( از اضدادست ). ( از اقرب الموارد ). خریدن و فروختن. ( ترجمان القرآن ). خرید وفروخت. ( مهذب الاسماء ). بیع از لغات اضداد و بمعنی مبیع باشد و غالباً بر اخراج مبیع از تملک در مقابل ثمن اطلاق گردد و این کلمه بوسیله حرف جر یا بدون آن به مفعول دوم متعدی شود چون باعه الشی و باعه منه. و بیع بر شراء یعنی اخراج ثمن از تملک در مقابل مثمن نیز اطلاق شود. و کلمه شراء نیز از اضداد است زیرا در آیه شریفه بمعنی بیع نیز آمده است : قوله تعالی «و شروه بثمن » ( قرآن 20/12 )؛ ای باعوه. و بیع و شرا بنابر قولی بر معاملات پایاپای نیز اطلاق گردد و بنا برقول الامام التقی بیع و شراء غالباً بر ایجاب و ابتیاع و اشتراء بر قبول اطلاق گردد زیرا مصدر ثلاثی اصل ومصدر مزید فرع بر آن است و ایجاب اصل و قبول مبتنی بر آن میگردد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). در لغت بمعنی مطلق مبادله است. ( از تعریفات ). سلب ملکیت از خودو دادن ملکیت بدیگری در ازاء مالی. ( یادداشت مؤلف ). اما اکثر استعمال کلمه بیع در فروختن است چنانکه شراء در معنی خریدن. || باعه من السلطان ؛ سعایت کرد علیه کسی نزد سلطان. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || باع علیه القاضی ؛ فروخت قاضی چیزی را با کراهت کسی. ( از اقرب الموارد ). || باع فلان علی بیع فلان ؛ جایگزین شد در مقام و منزلت کسی ، نظیر: شق فلان غبار فلان ، مثلی است قدیم نزد عرب و آن وقتی است که میان دو تن رقابت برقرار گردد و یکی قصد غلبه بر دیگری را داشته باشد و چون بمنظور خود دست یابد گویند: باع فلان علی بیعک ، یعنی فلان جایگزین تو شد در مقام و منزلت. ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). باع علی بیعه ؛ مرتبت و رفعت کسی را پیدا کرد؛ ظفر یافت بر کسی. ( از منتهی الارب ). || ( اِمص ) مأخوذ از تازی ، خرید. ( ناظم الاطباء ). فروش. معامله. داد و ستد. ستد و داد :
از تو بجان و دلی مشتریم وصل را
راضیم ار زینقدر بیع بسر میرود.
خاقانی.
بر سر بازار عشق آزاد نتوان آمدن
بنده بد بودن و در بیع جانان آمدن.
خاقانی.
هیچ کس عمر گرامی نفروشد به عدم
سر این بیع مرا هست اگر کس را نی.
خاقانی.
خانه اجرت گرفتی و کری

بیع. [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ بیعة. (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). رجوع به بیعة شود.


بیع. [ ب َ ] (ع مص ) بیعة. مبیع.خریدن و فروختن (از اضداد). (از منتهی الارب ). پرداخت ثمن و دریافت مثمن یا بعکس (از اضدادست ). (از اقرب الموارد). خریدن و فروختن . (ترجمان القرآن ). خرید وفروخت . (مهذب الاسماء). بیع از لغات اضداد و بمعنی مبیع باشد و غالباً بر اخراج مبیع از تملک در مقابل ثمن اطلاق گردد و این کلمه بوسیله ٔ حرف جر یا بدون آن به مفعول دوم متعدی شود چون باعه الشی ٔ و باعه منه . و بیع بر شراء یعنی اخراج ثمن از تملک در مقابل مثمن نیز اطلاق شود. و کلمه ٔ شراء نیز از اضداد است زیرا در آیه ٔ شریفه بمعنی بیع نیز آمده است : قوله تعالی «و شروه بثمن » (قرآن 20/12)؛ ای باعوه . و بیع و شرا بنابر قولی بر معاملات پایاپای نیز اطلاق گردد و بنا برقول الامام التقی بیع و شراء غالباً بر ایجاب و ابتیاع و اشتراء بر قبول اطلاق گردد زیرا مصدر ثلاثی اصل ومصدر مزید فرع بر آن است و ایجاب اصل و قبول مبتنی بر آن میگردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). در لغت بمعنی مطلق مبادله است . (از تعریفات ). سلب ملکیت از خودو دادن ملکیت بدیگری در ازاء مالی . (یادداشت مؤلف ). اما اکثر استعمال کلمه ٔ بیع در فروختن است چنانکه شراء در معنی خریدن . || باعه من السلطان ؛ سعایت کرد علیه کسی نزد سلطان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || باع علیه القاضی ؛ فروخت قاضی چیزی را با کراهت کسی . (از اقرب الموارد). || باع فلان علی بیع فلان ؛ جایگزین شد در مقام و منزلت کسی ، نظیر: شق فلان غبار فلان ، مثلی است قدیم نزد عرب و آن وقتی است که میان دو تن رقابت برقرار گردد و یکی قصد غلبه بر دیگری را داشته باشد و چون بمنظور خود دست یابد گویند: باع فلان علی بیعک ، یعنی فلان جایگزین تو شد در مقام و منزلت . (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). باع علی بیعه ؛ مرتبت و رفعت کسی را پیدا کرد؛ ظفر یافت بر کسی . (از منتهی الارب ). || (اِمص ) مأخوذ از تازی ، خرید. (ناظم الاطباء). فروش . معامله . داد و ستد. ستد و داد :
از تو بجان و دلی مشتریم وصل را
راضیم ار زینقدر بیع بسر میرود.

خاقانی .


بر سر بازار عشق آزاد نتوان آمدن
بنده ٔ بد بودن و در بیع جانان آمدن .

خاقانی .


هیچ کس عمر گرامی نفروشد به عدم
سر این بیع مرا هست اگر کس را نی .

خاقانی .


خانه ٔ اجرت گرفتی و کری
نیست ملک تو به بیعی یا شری .

مولوی .


در عقد بیع سرایی متردد بودم . (گلستان ).
- بیع و شرا (شراء) ؛ خرید و فروش . خریدن و فروختن . (از اضداد است ) :
بدین سخن شده ای تو رئیس جانوران
بدین فتادند ایشان بزیر بیع و شراء.

ناصرخسرو.


از بهر قضا خواستن و خوردن رشوت
فتنه همگان بر کتب بیع و شرااند.

ناصرخسرو.


- بیع و شرا کردن ؛ خرید و فروخت کردن . (ناظم الاطباء).
- بیع و شری ؛خرید و فروش . داد و ستد. بده و بستان . ستد و داد. (یادداشت مؤلف ) :
وی بسا کس رفته تا هند و هری
او ندیده جز مگر بیع و شری .

مولوی .


|| (اصطلاح فقه ) مبادله ٔ مال به مال با قید رضایت طرفین و فرق میان تعریف لغوی و فقهی همین قید تراضی است ولی بعضی منکر این فرق شده اند و چنین استدلال کرده اند که اگر چیزی را از کسی غصب نمایند و بدیگری دهند از نظر لغوی نیز آن را بیع نخوانند. بیع از نظر ثمن و مثمن بر چهار قسم است : مقایضه ، مطلق ، صرف ، و سلم . و بیع به اعتبار صحت و عدم صحت بر چهار قسم است : بیع یا از نظر ارکان و لوازم و شرایط و عوارضش مشروع است و آن را بیع صحیح گویند و یا آنکه از نظر موارد فوق الذکر مشروع نمی باشد و آن بیع باطل است [ چون بیع مرده و خمر ] و یا آنکه اصل بیع مشروع ولی شرایط آن نامشروع باشد و آن بیع فاسد است و اگر اصل بیع و لوازم آن مشروع باشد اما مجاور آن یکی از افعال قبیح باشد آن بیع مکروه است مانند بیع هنگام اذان نماز برای جمعه بطوری که سعی به نماز فوت گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). از برای بیع در کتابهای فقهی تعریفات مختلفی شده است که هر کدام مورد نقد قرار گرفته از جمله : الایجاب و القبول اللذان تنقل بهما العین المملوکة من مالک الی غیره بعوض مقدر. (مختصر نافع). الایجاب و القبول الدالان علی نقل الملک بعوض معلوم . (لمعه ٔ شهید اول ). انتقال عین من شخص الی غیره بعوض مقدر علی وجه التراضی . (متاجر شیخ مرتضی انصاری ). الایجاب و القبول الدالین علی الانتقال . (متاجر شیخ مرتضی انصاری ). نقل العین بالصیغة المخصوصة. (متاجر شیخ مرتضی انصاری ).
و برای اطلاع بیشتر از آراء فقهاء در این زمینه و اشکالاتی که به هر یک از این تعاریف شده است به کتاب بیع از متاجر(مکاسب ) شیخ مرتضی انصاری رجوع شود.
- بیع اقاله . رجوع به اقاله و اقالت شود.
- بیعالتلجئة ؛بیعی است که شخصی آن را از روی ضرورت و ناچاری انجام دهد و چنین است که شخصی بدیگری (تظاهر کند) و بگوید که خانه ام را بفلان مبلغ بتو میفروشم . این نوع بیع تحقق نمی پذیرد و شبیه به هزل است . (از تعریفات ). امااین تعریف با آنچه در کشاف اصطلاحات آمده است تفاوت دارد. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
- بیعالحصاة ؛ آنکه فروشنده به خریدار گوید که این ریگهابر هر یک از جامه ها که اصابت نمود آن را بتو فروخته ام . و این بیعی از بیعهای دوره ٔ جاهلیت بوده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). مورخان نویسند: از جمله بیعهایی که در بازار «دومةالجندل » - که در اول ماه ربیعالاول منعقد میگردید - متداول بوده است بیع حصاة بوده است که اسلام آن را منع نمود و آن چنین بوده است که یکی از متبایعین بدیگری میگفت این ریگها را بیفکن پس بر هر یک از جامه ها که افتاد آنرا بیک درم بتو میفروشم ، یا آنکه یکی از متبایعین ریگی را در قطعه زمینی پرتاب میکرد. از نقطه ای که ریگ افکنده می شد تا آنجاکه میافتاد آن مقدار ملاک معامله میگردید. یا آنکه جنسی را میفروخت سپس مشتی از ریگ در دست میگرفت و میگفت در مقابل هر ریگی یک درم میخواهم ، یا آنکه یکی ازمتبایعین ریگی در دست نگه میداشت و میگفت هرگاه که این ریگ افتاد بیع لازم میگردد یا آنکه دو طرف جنسی رابهاگذاری میکردند و سپس یکی بدیگری میگفت هرگاه ریگ را بطرف تو انداختم بیع لازم میگردد، و یا آنکه ریگی در میان گله ای میانداخت و میگفت بهر کدام که این ریگ اصابت کرد آنرا بفلان مبلغ میفروشم . (از تاریخ العرب جواد علی ج 8 ص 176). رجوع به بلوغ الارب ج 1 ص 265 وجامع الاصول ج 1 ص 441 شود.
- بیعالرجع ؛ از بیعهای دوره ٔ جاهلیت ، آنست که با قیمت حیوان نر ماده ٔ آن را بخرند. (از تاریخ العرب جواد علی ج 8 ص 180).
- بیعالصرف ؛ یکی از اقسام بیع است به اعتبار مبیع و آنست که بیع ثمن به ثمن باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- بیعالطنی ؛ از بیعهای دوره ٔ جاهلیت بوده است و آن فروختن و یا خریدن درخت و یا فروختن نخل خصوصاً و یا فروختن ثمره ٔ نخل است خاصه . (از تاریخ العرب جواد علی ج 8 ص 178).
- بیعالعینة ؛ آنکه شخصی از کسی ده درم وام طلب کند اما او بعلت سودجویی بگوید که من بجای پول پیراهنی را که در بازار ده درم قیمت دارد به دوازده درم بتو میفروشم و پس از این معامله خریدار پیراهن مزبور را به ده درم میفروشد و در نتیجه وام خود را بدست آورده و دو درم سود به بازاری رسانیده است . و بعضی صورت این بیع را چنین بیان داشته اند که وام دهنده پیراهن را بمبلغ دوازده درم به متقاضی وام میفروشد آنگاه متقاضی پیراهن را بمبلغ ده درم به شخص ثالث (معین ) میفروشد سپس شخص ثالث مجدداً پیراهن را بمبلغ ده درم به صاحب اولی آن میفروشد و ده درم را که ازو میگیرد به متقاضی وام میدهد. در نتیجه متقاضی بمطلوب خود رسیده و وام دهنده دو درم سود برده است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). شخصی از کسی تقاضای قرضی کند اما او بجای قرض الحسنه جنسی را به قیمت بالاتری به او بفروشد و از این جهت آن را عینیه گویند که بجای پرداخت دین به عین داده شده است . (از تعریفات ).
- بیعالغدوی ؛ از بیعهای دوره ٔ جاهلیت بوده است و آن خریدن نتاجهای میش است در یک سال . یا خرید آنچه در رحم باشد و بعضی آن را اختصاص به گوسفند داده اند. (از تاریخ العرب جواد علی ج 8 ص 179).
- بیعالغرر ؛ از بیعهای دوره ٔ جاهلیت بوده است زیرا طرفین معامله از حقیقت آن اطلاعی ندارند و نسبت به ثمن و مثمن و مدت و سلامت آن آگاهی ندارند، مانند فروش ماهی در آب و کبوتر در آسمان و برده ٔ فراری . (از تاریخ العرب جواد علی ج 8 ص 181). و رجوع به غرر شود.
- بیعالغرور ؛ بیعی است که در فسخ آن بیم از میان رفتن مبیع باشد. (از تعریفات ).
- بیعالقاء الحجر ؛ یا الالقاء، المنابذة، بیعی بوده است در زمان جاهلیت (اعراب ) و آن چنان بوده که اگر مشتری چند عدد ریگ را روی کالایی میگذارد یا میانداخت بیع لازم میگردید. (از کشاف اصطلاحات الفنون و تاریخ العرب جواد علی ج 8 ص 176). و نیز رجوع به بیعالمنابذة و بیع الحصاة شود.
- بیع المجر ؛ از بیعهای دوره ٔ جاهلیت بوده است و آن خریدن شتر است با آنچه که در رحم گوسفند یا ناقه است . یا آنکه خریدن آنچه در رحم حیوان است . (از تاریخ العرب جواد علی ج 8ص 179).
- بیعالمحاقلة ؛ بیع گندم است در سنبله در مقابل گندمی درو شده که کیل آنها تخمیناً یکی باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). در حدیث است «انه نهی عن المحاقلة زراعه . (از اقرب الموارد).
- بیعالمخافر ؛ یکی ازانواع بیعهای دوره ٔ جاهلیت بوده است و آن فروختن ثمره است قبل از رسیدن آن و اسلام از آن نهی کرده است . (از تاریخ العرب جواد علی ج 8 ص 178).
- بیعالمرابحة ؛ بیعی است که فروشنده قیمت خریداری شده را به مشتری اطلاع دهد و بگوید که فلان مقدار بیشتر از آن خواهد فروخت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (از شرح لمعه ). رجوع به مرابحه شود.
- بیعالمزابنة ؛ فروش خرما بر روی نخل در مقابل خرمای چیده شده ای که تخمیناً کیل آنها یکی باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- بیعالمسارمة ؛ بیعی است که مشتری و فروشنده بر آن توافق نمایند و متعرض بهای آن نشوند (یعنی فروشنده به مشتری قیمت خریداری شده را نگوید) خواه مشتری مطلع باشد یا نباشد. (از شرح لمعه ). رجوع به مساومة شود.
- بیعالمنابذة ؛ بیعی بوده است در جاهلیت که اگر فروشنده جنس رابطرف مشتری میافکند بیع لازم میگردید. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). بیع منابذه بر چند گونه بوده است : 1 - مجرد افکندن جنس بسوی مشتری بیع حاصل میگردید، مانندمجرد لمس در بیع ملامسه . 2 - نبذ و افکندن جنس موجب فسخ خیار باشد. 3 - افکندن جنس بدون اجرای صیغه ٔ بیع. (از تاریخ العرب جواد علی ج 8 ص 177).
- بیعالنجش ؛ از بیعهای نهی شده در اسلام است که در دوره ٔ جاهلیت متداول بوده است و آن چنان بوده که شخصی با تبانی قیمت کالا را بالا ببرد در حالی که قصد خرید آن را نداشته باشد و دیگری چون آن قیمت را بشنود بر آن بیفزاید یا آنکه قیمت را بالا ببرد تا مردم از خریدن آن متوجه به خرید کالای دیگر شوند. (از قاموس و شرح قاموس ).
- بیعالوفاء ؛ بیعالمعاملة، بیعالتلجئة. آنکه فروشنده به خریدار بگوید این شی ٔ را بتو فروختم در مقابل دینی که بر من داری اما مشروط بر آنکه اگر دینم را پرداختم آن شی ٔ از آن من باشد و این بیع فاسدست . و بعضی گفته اند که این بیع رهن حقیقی است که تصرف در آن بدون اجازه ٔ فروشنده برای مشتری جایز نمی باشد و مشتری ضامن هر گونه استهلاک در آن است و فروشنده حق دارد در صورت ادای دین آن جنس را مسترد دارد. و بعضی گفته اند که بیع جایزی است و بعهدی که کرده است باید وفا کند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (از تعریفات ).
- بیع بالرقم ؛ آنست که فروشنده بگوید این جامه رابه رقمی که بر آنست فروختم و اگر مشتری بی آنکه مقدار آن را بداند قبول کند، بیع فاسد است اما اگر مقدار آن را در مجلس و یا قبل از مجلس بیع بداند باتفاق آراء بیع جایز میگردد. (از تعریفات ). و رجوع به رقم شود.
- بیع تولیة ؛ بیعی است که فروشنده جنس را به همان مقدار که خریده است بدون سود و یا زیان بفروشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (از شرح لمعه ).
- بیع حاضر لباد ؛ (از بیعهای دوره ٔ جاهلیت ) یعنی غریبی از بادیه به شهر بیاید تا کالای خود را بقیمت روز بفروشد اما شهری به او بگوید کالا را نزد من بگذار تا آن را بیشتر بفروشم . پیامبر به علت احتکار و اضرار به مصلحت عمومی از این بیع نهی فرمود. (از تاریخ العرب جواد علی ج 8 ص 180).
- بیع حبل الحبلة ؛ یکی از بیعهای دوره ٔ جاهلیت بوده است و آن خرید و فروش بچه ٔ در شکم ناقه است و این بیع به علت مجهول بودن و غرری بودن آن در اسلام نهی شده است . (از تاریخ العرب جواد علی ج 8 ص 181).
- بیع سلف ؛ یا سلم . درفقه بیعی که بهای جنس (مبیع) از پیش پرداخته شود و تحویل جنس پس از موعدی که در عقد مقرر شده است صورت گیرد. در مقابل آن بیع نسیه است که جنس نقد است و بها پس از مدتی پرداخت شود. (دائرة المعارف فارسی ). بیع دین بدین . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به سلف و سلم شود.
- بیع سلم . رجوع به بیع سلف و سلف و سلم شود.
- بیع کالی بکالی ؛ بیعی است که ثمن و مثمن هر دو مؤجل باشد (بیع دین بدین ) و آن باطل است . رجوع به کالی به کالی شود.
- بیع مضامین ؛ بیع چیزی که در صلب نر است و از بیع آن نهی شده است . (از اقرب الموارد)
- بیع مطلق ؛ یکی از انواع بیع است به اعتبار مبیع و همان بیع معروف و متداول است که کالا در مقابل ثمن باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- بیع مقایضة ؛ یکی از اقسام بیع است به اعتبار بیع آن ، و آن فروش کالا به کالاست . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- بیع ملاقیح ؛ فروش آنچه در رحم حیوان ماده است یا آنچه در صلب شترهای نر باشد. (از اقرب الموارد).
- بیع ملامسة ؛ بر سه نوع بوده است : 1 - بیعی بوده است در عهد جاهلیت که هرگاه مشتری پس از بهاگذاری کالا را لمس مینمود بیع لازم میگردید. 2 - آنکه مشتری کالایی را در تاریکی لمس کند (بدون مشاهده ) و خریداری نماید مشروط بر اینکه پس از مشاهده ٔ آن خیار فسخ نداشته باشد. 3 - بیعی بوده است در جاهلیت که اگر مشتری جنسی را لمس میکرد بیع لازم میگردید. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
بیع ملامسه بر چند گونه بوده است : 1 -جامه ٔ تاشده و یا جامه ای را در تاریکی مشتری لمس کند و فروشنده بگوید فروختم به شرط آنکه لمس جای گزین رؤیت باشد که اگر دیدی خیار فسخ نداشته باشی . 2 - آنکه مجرد لمس کردن بدون اجرای صیغه موجب بیع گردد. 3 - لمس کردن را بعنوان شرطی از برای فسخ خیار مجلس و غیره قرار دهند و از بیعهائیست که اسلام آن را مانند بیع منابذه باطل نموده است . (از تاریخ العرب جواد علی ج 8 ص 176).
- بیع مواضعة یا وضیعة ؛ بیعی است که فروشنده جنس را کمتر از آنچه خریداری کرده است بفروشد (بشرط اخبار به رأس المال ). (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (از شرح لمعة).
- بیع ناجز بناجز ؛ یعنی بیع دست بدست یکی از بیعهای دوره ٔ جاهلیت بوده است . (از تاریخ العرب جواد علی ج 8 ص 177).

بیع. [ ب َی ْ ی ِ ] (ع ص ، اِ) فروشنده و خرنده و بهاکننده . ج ، بِیَعاء، ابیعاء. (منتهی الارب ). خریدار. خرنده . المتبایعان . || بیع و بیوع ؛ نیک فروشنده و خرنده . ج ، بَیِّعون . (از لسان العرب ). || فرس بیع؛ اسب فراخ گام . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

خریدوفروش.
* بیع سَلَف (سَلَم ): (فقه، حقوق ) پیش فروش و پیش خرید.
* بیع قطعی: (فقه، حقوق ) معامله که فسخ و برگشت در آن نباشد.

خریدوفروش.
⟨ بیع سَلَف (سَلَم): (فقه، حقوق) پیش‌فروش و پیش‌خرید.
⟨ بیع قطعی: (فقه، حقوق) معامله که فسخ و برگشت در آن نباشد.


دانشنامه آزاد فارسی

بِیع
در اصطلاح فقهی و حقوقی، تملیک عین در برابر عوض. بیع از اموری است که در عرف رایج بوده و شارع صحت آن را امضا کرده و با تصرف در آن، شرایط و قیودی بر آن افزوده است. جامع ترین بحث ها دربارۀ بیع را شیخ انصاری ارائه کرده است. در بیع از مباحثی چون شروط متعاقدین، شروط عوضین، خیارات، مباحث قبض و تسلیم، انواع بیع و اقالۀ آن بحث می شود. بیع معاطاتی: تحویل کالا است به دیگری، به قصد تملیک آن در برابر عوض، بدون تلفظ صیغۀ بیع. برخی معتقدند که بیع به شیوۀ معاطات محقق نمی شود و باید در عقد بیع، صیغۀ ایجاب و قبول جاری شود. به نظر برخی دیگر، فقط در معاملات کوچک معاطات کافی است. عقد بیع، عقدی لازم است؛ یعنی طرفین نمی توانند آن را به هم بزنند، مگر آن که برای همدیگر یا یکی از خودشان، اختیار فسخ قرار داده باشند یا آن که با رضایت هم آن را به هم بزنند که آن را «اقاله» گویند. پاره ای از شروط دو طرف عقد این است که بالغ، عاقل، جدّی (نه به شوخی)، مختار و مالک باشند. به چیزی که فروشنده آن را می فروشد، «مَبیع» گویند. به نظر بیشتر فقیهان، مبیع باید عین باشد، نه منفعت. از شروط مبیع و عوض آن، این است که مقدار آن ها باید معلوم باشد و جنس و اوصافی از آن ها که در قیمت اثر می گذارد، مشخص شود. بیع فضولی: بیعی است که در آن یکی از دو طرف، مالک نباشد و نیز وکیل یا مأذون از سوی او نباشد. صحت بیع فضولی، منوط به اجازۀ مالک است. بعضی از انواع بیع را شارع اسلامی باطل اعلام کرده است، مانند بیع غرری (بیعی که در آن کالا معلوم نباشد).

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بِیْع، اصطلاحی فقهی و حقوقی، ناظر به گونه ای از معامله که در آن کالایی با عوضی معلوم، اعم از کالا یا وجه نقد مبادله می شود. بیع از عقود لازم است. در منابع فقهی، بیع فرد اجلای معاملات مالی محسوب می شود و با توجه به پیشینه و گسترۀ دیرینۀ آن، بسط یافته ترین مبحث در مباحث معاملات است. به همین سبب، در بسیاری از موارد مربوط به معاملات دیگر، احکام بیع الگوی بسط احکام قرار گرفته است. بیع، مبادله مال در برابر مال است. معنای یاد شده، معنای لغوی بیع است و در باب تجارت یا بیع (بنابر اختلاف تعبیر در کلمات فقها) به تفصیل از احکام، اقسام و شرایط آن سخن رفته است.
واژۀ بیع در ریشۀ سامی، ظاهراً از ریشۀ ثلاثی «بعا» گرفته شده که فروع آن به صورت ریشه های ثلاثی «بیع»، «بعا» و «بغا» در عربی به کار رفته است. معنای اصلی این ریشۀ سامی، «جُستن» است و فروع آن در زبان های مختلف سامی، افزون بر معنای اصلی، در معانی ستاندن و خواستن نیز گسترش یافته است. بیعت به معنای پیمان وفاداری به فرمانروا، بر این پایه که ناظر به اطاعتی است که وی از همراهان خود می خواهد، از همین معنای اصلی گرفته شده است. واژۀ دیگری که عموماً همراه با بیع به کار می رود، واژۀ «شراء» است. مادۀ «شرا» نیز از ریشه های کهن سامی است که معنای اصلی آن «واگذاردن» است. در زبان عربی صدر اسلام که شاخص آن کاربردهای قرآنی است، دو ریشۀ بیع و شراء نه به عنوان دو واژۀ متقابل، که همچون دو واژه با الگوهای متفاوت به کار رفته اند. واژۀ بیع در قرآن کریم در دو قالب به کار رفته است: در قالب افعال دو سویۀ «مبایعه» و «تبایع»، و در قالب اسمی «بیع» گویی در تمامی کاربردها اصراری وجود دارد تا بیع، عملی دوطرفه تلقی گردد و طرفین در آن تمایزی نیابند. دربارۀ شراء، دو سوی فعل، یکی به عنوان دهنده و دیگری به عنوان گیرنده از یکدیگر متمایز شده اند؛ بدین سان، ثلاثی مجرد شراء در معنای فروختن، ثلاثی مزید اشتراء در معنای خریدن به کار رفته است.در کاربرد قرآنی، واژۀ «ابتغاء»، به صورت مطاوعه از ریشۀ «بغا» (ریشۀ سامی: بعا) در تقابل با شراء به کار رفته است. همچنین در سوره جمعه، تعبیر «ذَروا الْبَیْع» (بیع را واگذارید) در گونه ای تقابل با تعبیر «وَ ابْتَغوا مِنْ فَضْلِ اللّه» (فضل خداوند را از طریق کسب درآمد بجویید) قرار گرفته است. بر پایۀ آنچه یاد شد، باید گفت که واژۀ بیع، با معنای کهن جستن و خواستن، در زبان عربی عصر نزول قرآن، به عنوان مهم ترین معاملۀ مالی، تخصیص معنایی یافته بوده است. قرار گرفتن بیع در کنار «تجارة» به عنوان دو «امر مالی» که ممکن است، موجب فراموشی یاد خداوند برای انسان گردد، به خوبی حاکی از آن است که بیع دامنۀ وسیعی از معاملۀ مالی را در برمی گرفته است. در سوره بقره، به این باور عرب پیش از اسلام اشاره شده است که بیع را امری همسان و «مثل» ربا می دانسته اند، و سپس در بیان حکم اسلام، اشاره می شود که خداوند بیع را حلال، و ربا را حرام شمرده است. به هرحال، این همسان شماری، نشان از آن دارد که ربا همچون گونه ای خاص از عملیات مالی، می توانسته، با بیع که دربرگیرندۀ طیف وسیعی از عملیات مالی بوده است. هم سنخ و همسان تلقی گردد.
پیشینه بیع قبل از اسلام
بیع در نظام های حقوقی پیش از اسلام: دادوستد، از کهن ترین ارکان تمدن بشری است و بیع تنها ناظر به بخشی از دامنۀ دادوستد است. اگر بیع در تعریف حقوقی آن به معنای مبادلۀ کالایی در برابر عوض معینی موردنظر باشد، باید توجه داشت که بخش مهمی از جا به جایی اموال، به خصوص در جوامع بدوی، جابه جایی هایی بیرون از دامنۀ بیع، و بیش تر در چارچوب هبه بوده است. حتی در مواردی که جامعه بیش تر به سوی جابه جایی در قالب دادوستد سوق یافته است، بسیاری از جوامع متقدم، معامله ای از نوع صلح را بر بیع ترجیح نهاده اند. پای گیری بیع به عنوان گونه ای از مبادله و تبدیل به رایج ترین آن در معاملات مالی، نیازمند وضع قوانینی در این باره نیز بوده است. تا زمان رواج هبه و صلح کمتر نیازی به چنین قوانینی احساس می شده است و با افزوده شده اهمیت بیع، به اقتضای ماهیت غیرتبرعی آن، وضع قوانین ضروری گردیده است. باید توجه داشت که افزایش اهمیت بیع، در ارتباط مستقیم با پیدایی و اهمیت یافتن تجارت همچون یک حرفه بودده است. ، به عنوان نمونه، می توان چنین تلازمی را در جامعۀ سومر، در دورۀ ایسین ولارسا۱ مشاهده کرد. کهن ترین نمونه های قوانین وضع شده دربارۀ بیع، عملاً قدیم ترین قوانین مکتوب شناخته شده در تاریخ جوامع بشری است. برای نمونه، در «قانون نامۀ» حمورابی که در بابل در سدۀ ۱۸ق م وضع شده، هرچند بسیار بسیط و مجمل کوشش گردیده است که در مورد تنازع، مرافعات مریوط به بیع را فصل نماید. در ایران باستان نیز قوانین مربوط به بیع فروع نسبتاً گسترده ای یافته بود. تفکیک پیمان های شفاهی (پَدگورِشْن) از پیمان های دستْ مُشتی (دست مشت) و تقسیم بیع براساس ارزش کالای موضوع معامله، ریشه در عصری کهن و تعالیم اوستایی دارد. موضوعاتی ریزتر چون قائل شدن حق فسخ برای فروشنده و خریدار تا ۳روز پس از معامله، لازم الاجرا شدن بیع اموال منقول با پرداخت ثمن و نه قبض مبیع، و ممنوعیت بیع با خارجیان در موارد ضرورت، از نمونه ای این فروع اند. در «قانون نامۀ» یوسنی نیانوس، امپراتور بیزانس (۵۳۷-۵۶۵م)، بیع ذیل عقود مبتنی بر تراضی جای گرفته است، بدین معنا که به صرف تراضی طرفین منعقد گردیده، و نیازمند حضور متعاقدین، کتابت و تسلیم چیزی نبوده است. از جمله، این «قانون نامه» مقرر می دارد که هیچ بیعی نمی تواند بدون تعیین قیمت تحقق پیدا کند و بیعی را که در آن، ثمن معین نشده باشد، باطل می شمارد. در شریعت یهود، برخی از فروع مربوط به بیع در اسفار خمسه مطرح گردیده است؛ از جمله می توان به محدودیت هایی اشاره کرد که در زمینۀ فروش املاک اعمال شده است. تفریع فروع بیش تر دربارۀ بیع، همچون یادکرد مباحثی در حوزۀ توافق طرفین بیع، مصمم بودن طرفین، بیع کالای غیرموجود و قوانینی دربارۀ شروط بیع، جلوه هایی از بسط قوانین بیع در منابع حقوقی یهود، به ویژه در بخش هایی از تلمود است دربارۀ عقد بیع در دادوستدهای رایج میان عرب پیش از اسلام، باید گفت که قدیم ترین نمونه های قوانین مربوط به بیع، در برخی نوشته های برجای مانده از ملوک سلا و مارب در حدود ۳۰۰سال پیش از ظهور اسلام به چشم می خورد. نظر در موضوعات جزئی و دقیق مورد بحث در این فرمان، همچون وظایف خریدار و فروشنده، حکم حیوان تلف شده پیش از قبض، خیارات و مانند آن، به خوبی گویاست که چه اندازه موضوع احکام بیع در معاملات آن عصر شایان اهمیت بوده است. به هر روی، گسترش تجارت در میان عرب جاهلی، به خصوص از زمان خسرو انوشیروان (سل ۵۳۱-۵۷۹م)، اقتضا داشت تا قوانین شکل یافته دربارۀ بیع و فروع آن پدید آید. چنین قوانینی، فارغ از قوانین پیشین شناخته شده در سرزمین های مجاور نمی توانست باشد، هرچند لازم بود تا اقتضائات تجارت رایج در شبه جزیرۀ عربستان در بومی سازی آن ها منظور گردد.در دورانی نزدیک تر به صدر اسلام، شاید بهترین منبع برای آگاهی از احکام بیع نزد عرب، احادیث نبوی باشد که خبر از نهی برخی انواع بیع یا تایید برخی انواع دیگر می دهد. در این روایات، از حدود ۲۰ گونۀ متفاوت بیع سخن رفته که در آن دوران رایج بوده است و این خود نشان از گستردگی روابط اقتصادی آن عصر و ضرورت وجود مقرراتی برای تنظیم این روابط دارد.
پیشینه بیع در صدر اسلام
با تکیه بر آنچه دربارۀ پیشینۀ بیع گفته شد، قوانین مربوط به آن در صدر اسلام به گونه ای روشن تر درک می شود. نخست باید به تاکید قرآن بر حرمت نهادن به عقود و عهود اشاره کرد، که در گزارشی از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم)، بیع مصداقی از آن معرفی شده است. در مقام تحدید و ابطال گونه هایی از بیع، به خصوص باید به اصل حلیت بیع در برابر حرمت ربا اشاره کرد که تحریمی را در کنار اصل حلیت بیع مطرح ساخته است. لزوم گواه گرفتن هنگام داد و ستد (تبایع)، مگر دربارۀ تجارت دستادست (نقدی)، مورد دیگری است که در آیۀ «دِین» بیان گشته است. دربارۀ رابطۀ بیع با امور عبادی، باید به پرهیز از بیعا و تجارت هنگام حج در جاهلیت و صدر اسلام اشاره کرد که خود سبب نزول آیه ای مبنی بر جواز گردید. همچنین در قرآن کریم تصریح گردیده است که هنگام ندا کردن برای نماز جمعه، بیع را کنار گذارده، به ذکر خدا بشتابید. با ظهور اسلام، برخی از انواع بیع که در جاهلیت رواج داشت، ممنوع شد. از جمله باید به گونه هایی از بیع اشاره کرد که روش اعلام خرید در آن ها از سوی شارع نقد شده است؛ همچون بیع ملامسه که در آن دست زدن به کالا توسط مشتری موجب لزوم بیع بود. بیشتر انواع بیعی که با ظهور اسلام از آن ها نهی شد، دربردارندۀ گونه ای غرر برای طرفین معامله، شبهۀ ربا، یا مستلزم گونه ای رفتار غیراخلاقی در هنگام معامله بود. بدین سان، در دستورهایی که در این باره وارد آمد، در کنار تاکید بر عنصر تراضی، از فسادهای یاد شده برحذر داشته شد، افزون بر این همه، به برخی موارد دیگر نیز در احادیث نبوی مربوط به بیع توجه شده است؛ از جمله: روشن ساختن اقسام گوناگون بیع ربوی، نهی از بیع های رایج در دورۀ جاهلیت که مبتنی بر غرور و جهالت، و مصداقی از اکل مال به باطل بود، بیان انواع گوناگون اشیائی چون میته و خمر که نمی توانست مبیع واقع شود و تا ۳۷ مورد در سنت نبوی شمارش شده است. تبیین برخی انواع «خیار» و «ضمان»، و سرانجام آداب خرید و فروش و وظایف هر کدام از بایع و مشتری به شمارش ابن عربی، پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) بیع ها را در ۵۶ حدیث به تفصیل بیان کرده است. مهم ترین آن ها که در فقه اهل سنت به عنوان «اصول بیوع» معرفی گشته، اینهاست: حدیث ربا، روایت ابن عباس دربارۀ سَلَم، نهی پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) از بیع میوه پیش از «بدو صلاح» آن، نهی از بیع طعام پیش از قبض آن، و از دید برخی، نهی از بیع غرر. در دوره های بعد، با گسترش سرزمین های اسلامی در محیط های فرهنگی متفاوتی چون ایران و روم، و فزونی یافتن نیازهای اجتماعی و اقتصادی، بحث از احکام بیع، هم از حیث میزان احتیاج عمومی و هم از حیث ریزبینی در احکام و فروع جزئی مربوط بدان، توسعه یافت. برای نمونه، روش های تجارتی چون بیع بارنامه که در سدۀ ۲ق به عنوان نمونه ای از تقابل فقهی عراق با مدینه مطرح بود، بیع ده (دوازده و ده) یازده که در میان تجار مشرق رواج داشت و به عنوان بیع اعاجم شناخته می گردید، موضوعاتی چون خرید و فروش نوشته ای (صَک) که به موجب آن ارزاق عمومی از سوی حکومت به مردم داده می شد، سفته، خرید و فروش و اجارۀ مغازه های بازار، تضمین کالا تا مدت مشخص در برابر بهای معین، و مقرراتی چون تعیین ضمان در موارد تلف مبیع، به محافل فقهی راه یافت.
← اختلاف در مفهوم احادیث نبوی
...
[ویکی فقه] بیع (فقه). بِیْع، اصطلاحی فقهی و حقوقی، ناظر به گونه ای از معامله که در آن کالایی با عوضی معلوم، اعم از کالا یا وجه نقد مبادله می شود. بیع از عقود لازم است. در منابع فقهی، بیع فرد اجلای معاملات مالی محسوب می شود و با توجه به پیشینه و گسترۀ دیرینۀ آن، بسط یافته ترین مبحث در مباحث معاملات است. به همین سبب، در بسیاری از موارد مربوط به معاملات دیگر، احکام بیع الگوی بسط احکام قرار گرفته است. بیع، مبادله مال در برابر مال است. معنای یاد شده، معنای لغوی بیع است و در باب تجارت یا بیع (بنابر اختلاف تعبیر در کلمات فقها) به تفصیل از احکام، اقسام و شرایط آن سخن رفته است.
واژۀ بیع در ریشۀ سامی، ظاهراً از ریشۀ ثلاثی «بعا» گرفته شده که فروع آن به صورت ریشه های ثلاثی «بیع»، «بعا» و «بغا» در عربی به کار رفته است.
ابن منظور، محمد، لسان العرب، ذیل ۳ ریشه، انصاری، مرتضی، المکاسب، قم، ۱۴۱۹ق.
بیع در نظام های حقوقی پیش از اسلام: دادوستد، از کهن ترین ارکان تمدن بشری است و بیع تنها ناظر به بخشی از دامنۀ دادوستد است. اگر بیع در تعریف حقوقی آن به معنای مبادلۀ کالایی در برابر عوض معینی موردنظر باشد، باید توجه داشت که بخش مهمی از جا به جایی اموال، به خصوص در جوامع بدوی، جابه جایی هایی بیرون از دامنۀ بیع، و بیش تر در چارچوب هبه بوده است. حتی در مواردی که جامعه بیش تر به سوی جابه جایی در قالب دادوستد سوق یافته است، بسیاری از جوامع متقدم، معامله ای از نوع صلح را بر بیع ترجیح نهاده اند.
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، دانشنامه بزرگ اسلامی، مقاله داد و ستد.
با تکیه بر آنچه دربارۀ پیشینۀ بیع گفته شد، قوانین مربوط به آن در صدر اسلام به گونه ای روشن تر درک می شود. نخست باید به تاکید قرآن بر حرمت نهادن به عقود و عهود اشاره کرد،
مائده/سوره۵، آیه۱.
...

جدول کلمات

خرید و فروش

پیشنهاد کاربران

فروختن. . . دادن. . .

بیع عبارت از آن است که شخصی کالایی را به دیگری تسلیم نموده و بلافاصله وجوهی را دریافت کند

فروش ، خرید - هم به معنی خریدن و هم به معنی فروختن. تملیک عین است به عوض معلوم.


کلمات دیگر: