کلمه جو
صفحه اصلی

معامله


مترادف معامله : ابتیاع، تجارت، خریدوفروش، دادوستد، سودا، سوداگری، سروکار، رفتار، مبادله، بده وبستان، خریدوفروش کردن، دادوستد کردن، آلت تناسلی مرد

برابر پارسی : دادو ستد، خرید و فروش، سوداگری، داد و ستد، دادوستد

فارسی به انگلیسی

bargain, buy, deal, trade, traffic, transaction, truck, shebang, dealing, treatment

bargain, buy, deal, trade, traffic, transaction, truck


transaction, dealing, treatment


فارسی به عربی

اتصال , صفقة , معالجة

مترادف و متضاد

treatment (اسم)
رفتار، معامله، علاج، درمان، معالجه، تلقی

intercourse (اسم)
امیزش، معامله، داد و ستد، مقاربت، مراوده، معامله جنسی

bargain (اسم)
معامله، داد و ستد، خرید ارزان، قرارداد معامله، سودا، قرارداد معامله بستن

transaction (اسم)
معامله

dealing (اسم)
رفتار، توزیع کردن، تقسیم، معامله، طرز رفتار، خرید و فروش و معامله

ابتیاع، تجارت، خریدوفروش، دادوستد، سودا، سوداگری


سروکار، رفتار


مبادله


بده‌وبستان


خریدوفروش کردن، دادوستد کردن


آلت‌تناسلی (مرد)


۱. ابتیاع، تجارت، خریدوفروش، دادوستد، سودا، سوداگری
۲. سروکار، رفتار
۳. مبادله
۴. بدهوبستان
۵. خریدوفروش کردن، دادوستد کردن
۶. آلتتناسلی (مرد)


فرهنگ فارسی

باهم دادوستدکردن، خریدوفروش کردن
۱- ( مصدر ) باهم کارکردن .۲- داد و ستد کردن با یکدیگر باهم خرید و فروش کردن . ۳ - ( اسم ) عمل ( باهم ) . ۴ - داد و ستد : مقصود ازین معامله بازار تیزیست نی جلوه می فروشم و نی عشوه می خرم . ( حافظ ) ۵ - ( اسم ) قرارداد . توضیح قرار دادی بود که روابط میان کشاورزان خبیر و فدک و تیمه و و ادی القری را باحضرت محمد ص تعدیل میکرد و چنین مینماید که این قرارداد زا معامله خواندهاند . گویا بعدها این کلمه در مورد اجارهداری و قراردادهای عمومی بکار رفته باشد . در دور. سلجوقیان دیوان مخصوصی بنام دیوان معاملات و قسمت و جود داشت که مثلا سرو کار آن با مالیاتی بود که بموجب قرارداد عمومی و صول میشد یعنی قراردادی از نوع مقاطعه ( مالک و زارع در ایران ) جمع : معاملات . یا معامله بمثل . با کسی همان کردن که وی با شخص کرده .
با هم دعوا کردن و کار کردن یا داد و ستد کردن .

فرهنگ معین

(مُ مَ لَ یا مِ لِ ) [ ع . معاملة ] (اِمص . ) داد و ستد، خریدوفروش . ۲ - (مص ل . ) با هم کار کردن . ۳ - داد و ستد با یکدیگر. ۴ - (اِ. ) قرارداد.

لغت نامه دهخدا

معامله. [ م ُ م َ ل َ /م ُ م ِ ل ِ ] ( از ع ، اِمص ) با هم عمل کردن و کار کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ). || داد و ستد کردن. بازارگانی کردن. سوداگری کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || تجارت و سوداگری و دادوستد و خرید و فروخت. ( ناظم الاطباء ). سوداگری. بازرگانی. بده و بستان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
از این معامله ار خود زیان کند کرمت
دلم ز خدمت تو وز خدای بیزار است.
خاقانی.
مگر معامله لااله الااﷲ
درم خرید رسول اللهت کند به بها.
خاقانی.
نه هر که در مجادله چست در معامله درست. ( گلستان ).
ما را دگر معامله با هیچکس نماند
بیعی که بی حضور تو کردیم اقالت است.
سعدی.
گفتم خراج مصر طلب می کند لبت
گفتا در این معامله کمتر زیان کنند.
حافظ.
صد ملک دل به نیم نظر می توان خرید
خوبان در این معامله تقصیر می کنند.
حافظ.
مقصود از این معامله بازار تیزی است
نی جلوه می فروشم و نی عشوه می خرم.
حافظ.
- اهل معامله ؛ اهل کار و پیشه ور و سوداگر. ( ناظم الاطباء ).
- بد معامله ؛ کسی که در داد و ستد درستی نشان ندهد. آن که در داد و ستد برخلاف وعده رفتارکند و طرف معامله را بیازارد.
- حسن معامله ؛ خوشرفتاری در داد و ستد. ( ناظم الاطباء ).
- خوش معامله ؛ خوشرفتار در داد و ستد. ( ناظم الاطباء ).
- در معامله را محکم گذاشتن ؛ مصلحتی را در امری سکوت اختیار کردن. ( امثال و حکم ).
- معامله رفتن ؛ معامله کردن. با هم سودا کردن. ( آنندراج ) :
مجو ز طالع مولود من بجز رندی
که این معامله با کوکب ولادت رفت.
حافظ ( از آنندراج ).
و رجوع به ترکیب بعد شود.
- معامله کردن ؛ با هم سوداکردن. ( آنندراج ). داد و ستد کردن. خرید و فروخت کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
بی معرفت مباش که در «من یزید» عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند.
حافظ ( از آنندراج ).
بکن معامله ای وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست.
حافظ.
- امثال :
معامله نقد بوی مشک می دهد. نظیر: نسیه آخر به دعوی رسیه. ( امثال و حکم ج 4 ص 1716 ).
آدم خوش معامله شریک مال مردم است . یعنی آنکه ادای دیون خود را در موعد مقرر کند اغنیا از وام دادن به او امتناع نورزند. ( امثال و حکم ج 1 ص 24 ).

معاملة. [ م ُ م َ ل َ ] (ع مص ) تکلیف دادن کسی را به کاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تصرف کردن در بیع و مانند آن . || بها کردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معامله شود. || در سخن اهل عراق ، مساقاة است درلغت حجازیان . (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ).


معامله . [ م ُ م َ ل َ /م ُ م ِ ل ِ ] (از ع ، اِمص ) با هم عمل کردن و کار کردن . (غیاث ) (آنندراج ). || داد و ستد کردن . بازارگانی کردن . سوداگری کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || تجارت و سوداگری و دادوستد و خرید و فروخت . (ناظم الاطباء). سوداگری . بازرگانی . بده و بستان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
از این معامله ار خود زیان کند کرمت
دلم ز خدمت تو وز خدای بیزار است .

خاقانی .


مگر معامله ٔ لااله الااﷲ
درم خرید رسول اللهت کند به بها.

خاقانی .


نه هر که در مجادله چست در معامله درست . (گلستان ).
ما را دگر معامله با هیچکس نماند
بیعی که بی حضور تو کردیم اقالت است .

سعدی .


گفتم خراج مصر طلب می کند لبت
گفتا در این معامله کمتر زیان کنند.

حافظ.


صد ملک دل به نیم نظر می توان خرید
خوبان در این معامله تقصیر می کنند.

حافظ.


مقصود از این معامله بازار تیزی است
نی جلوه می فروشم و نی عشوه می خرم .

حافظ.


- اهل معامله ؛ اهل کار و پیشه ور و سوداگر. (ناظم الاطباء).
- بد معامله ؛ کسی که در داد و ستد درستی نشان ندهد. آن که در داد و ستد برخلاف وعده رفتارکند و طرف معامله را بیازارد.
- حسن معامله ؛ خوشرفتاری در داد و ستد. (ناظم الاطباء).
- خوش معامله ؛ خوشرفتار در داد و ستد. (ناظم الاطباء).
- در معامله را محکم گذاشتن ؛ مصلحتی را در امری سکوت اختیار کردن . (امثال و حکم ).
- معامله رفتن ؛ معامله کردن . با هم سودا کردن . (آنندراج ) :
مجو ز طالع مولود من بجز رندی
که این معامله با کوکب ولادت رفت .

حافظ (از آنندراج ).


و رجوع به ترکیب بعد شود.
- معامله کردن ؛ با هم سوداکردن . (آنندراج ). داد و ستد کردن . خرید و فروخت کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بی معرفت مباش که در «من یزید» عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند.

حافظ (از آنندراج ).


بکن معامله ای وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست .

حافظ.


- امثال :
معامله ٔ نقد بوی مشک می دهد . نظیر: نسیه آخر به دعوی رسیه . (امثال و حکم ج 4 ص 1716).
آدم خوش معامله شریک مال مردم است . یعنی آنکه ادای دیون خود را در موعد مقرر کند اغنیا از وام دادن به او امتناع نورزند. (امثال و حکم ج 1 ص 24).
هر که را می خواهی بشناسی ، یا با او معامله یا سفر کن . (امثال و حکم ج 4 ص 1963).
|| رفتار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). روش . طرز عمل :
مردم هشیار از این معامله دورند
شاید اگر عیب ماکنند که مستیم .

سعدی .


برخی از این معامله به سمعش رسیده و زایدالوصف رنجیده . (گلستان ).
- معامله ٔ به مثل ؛ با دیگری همان کردن که او کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| قراردادی که روابط میان کشاورزان خیبر و فدک و تیمه و وادی القری را با حضرت محمد تعدیل می کرد، و چنین می نماید که این قراردادرا معامله خوانده اند و گویا بعدها این کلمه در مورداجاره داری و قراردادهای عمومی بکار رفته باشد. در دوره ٔ سلجوقیان دیوان مخصوصی به نام «دیوان معاملات و قسمت » وجود داشت که محتملاً سر و کار آن با مالیاتی بود که به موجب قرارداد عمومی وصول می شد یعنی قراردادی از نوع مقاطعه . (از مالک و زارع در ایران ترجمه ٔ منوچهر امیری ص 786). || (اصطلاح فقه ) در فقه در معانی زیر بکار رود. الف - به معنی اعم عبارت است از هر عملی که محتاج به قصد قربت نباشد، بنابراین عقد صدقه معامله نیست ولی غصب و عمل موجب ضمانات قهری و جرائم کبیره و صغیره جزء معامله به معنی اعم می باشند.
معامله به این معنی در فقه بسیار نزدیک به اصطلاح «معاملات مدنی » در حقوق خارجی است . ب - به معنی خاص شامل عقود (مالی و غیرمالی مانند نکاح ) و ایقاعات است . ج - به معنی اخص که شامل عقود مالی معوض است و شامل عقد نکاح نمی شود. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).
- معامله ٔ سفهی ؛ (اصطلاح فقه و حقوق ) معامله ٔ غیرسفیه (عاقل بالغ رشید) که با توجه به خصوصیات و طبع آن معامله برای تصرف معامل در مال خود به آن صورت که معامله کرده وجهه ٔ عقلایی تصور نشود یعنی معامله از جنس معاملات سفهاست هر چند که خود معامل از سفها نیست . این معامله باطل است مانند صلح بلاعوض تمام دارایی به خویشاوند یا غیر آن به طوری که مصالح ، تهیدست و مستأصل و محتاج قوت لایموت گردد. بطلان این معامله در فقه مفتی به است . (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).
- معامله ٔ صوری ؛ (اصطلاح فقه و حقوق ) معامله ای است که طرفین قصد جدی برای به وجود آوردن آثار حقوقی آن معامله را نداشته باشند مانند بیع شرطهای سابق که صورتاً بیعبود و در معنی وسیله ای برای استقراض و اخذ ربح نامشروع محسوب می شد. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).
- معامله ٔ فضولی ؛ (اصطلاح فقه و حقوق ) معامله به مال غیربدون نمایندگی خواه برای خود و خواه برای مالک . شرط تحقق معامله ٔ فضولی این نیست که معامله ٔ فضول برای صاحب مال و بدون اذن او باشد بلکه ممکن است برای خود معامله کند مانند سارق که مال مسروق را برای خود می فروشد و این نمونه ٔ شایع عقد فضولی است و همچنین است مال غصب که غاصب برای خود معامله می کند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).
- معامله ٔ محاباتی ؛ (اصطلاح فقه و حقوق ) معامله ای است که دارای ارکان و عناصر ذیل است : الف - معامله باید معوض باشد. ب - تعادل بین عوض و معوض بکلی به هم خورده باشد. ج - طرفین عالم به بهم خوردگی تعادل مزبور باشند. فرق نمی کند که عوض بیشتر از معوض بیرزد یا به عکس بنابراین تعریف معامله ٔ محاباتی به «معامله ٔ اقل عوض المثل » از اغلاط است . (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).
|| نیاز.نذر به مرشد و پیر. نقدی یا جنسی که به پیر و مرشد دهند مریدان و پیروان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : باید که پانصد دینار معامله به دست آرنده ٔ مکتوب نزدیک درویشان فرستی . (انیس الطالبین ص 95). زود معامله ای گرفتم و به نیاز و شوق تمام نزدیک او رفتم . (انیس الطالبین ص 15). مردی در آمد و سلام گفت و یک دینار پیش او گذاشت و گفت دراز گوشی غایب کرده ام به شما اشارت کردند آن عزیز گفت این معامله را نزدیک خواجه ببر. (انیس الطالبین ص 108). درمی معامله به حضرت ایشان بردم لطف نمودند و بعد از قبول باز به من دادند و گفتند نگاهدار که برکات خواهد بود (انیس الطالبین ص 80 ). و رجوع به معاملات شود. || (اصطلاح تصوف ) مراد احکام و عبادات شرعی است که معاملات اند جهت آنکه ارباب عبادات چشم به پاداش آن دارند و جعفر خلدی گوید: لایجد العبد لذة المعاملة مع لذة النفس لان اهل الحقایق قطعوا العلایق التی تقطعهم عن الحق قبل ان تقطعهم العلایق . (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف دکتر سجادی ) : چون علم دست از تو بداشت تو نیز دست از وی بدار و کار را باش و به معامله مشغول شو. (اسرارالتوحید چ صفا ص 129). داوود بگریست و گفت بار خدایا آنکه معجون طینت او از آب نبوت است و ترکیب طبیعت او از اصل برهان و حجت ، جدش رسول است و مادرش بتول است . او بدین حیرانی است ، داوود که باشد که به معامله ٔ خود معجب شود. (تذکرةالاولیاء). و رجوع به معاملت (اصطلاح تصوف ) شود.

فرهنگ عمید

با هم دادوستد کردن، خریدوفروش کردن.

دانشنامه عمومی

معامله توافق، ارتباط، یا حرکتی است که بین خریدار و فروشنده برای تبادل یک دارایی و وجه صورت می گیرد. معامله با تغییر در وضعیت مالی دو یا چند بنگاه یا فرد سروکار دارد. خریدار و فروشنده، شخصیت ها یا اشیای مجزایی هستند که اغلب با تبادل اقلام باارزش، همچون اطلاعات، کالا، خدمات، و پول سروکار دارند. حتی اگر کالا در یک زمان و پول در زمانی دیگر مبادله شود نیز همچنان بدان معامله می گویند. از این نوع معامله تحت عنوان معاملهٔ دوبخشی یاد می شود که بخش اول دادن پول و بخش دوم دریافت کالا می باشد.
ویکی پدیای انگلیسی: http://en.wikipedia.org/wiki/Financial_transaction

فرهنگ فارسی ساره

دادوستد


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] معامله (ابهام زدایی ). معامله ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • معامله (اخص)، عقود و ایقاعات• معامله (اعم)، امور بی نیاز از قصد قربت
...

واژه نامه بختیاریکا

رَد و بَد؛ فروش دروش؛ زن وا زن

پیشنهاد کاربران

قرارداد

رسیدن به توافق برای یک قرارداد

بده بستون
ایجاد ارتباط و تعامل در داد و ستد
و گاهی به معنای رفتار کردن و برخورد نمودن هم به کار می رود، مثلاً می گویند �با فلان خبر معاملۀ بی خبری می شود� یعنی؛ برخورد می شود، رفتار می شود.


کسی را در معامله شرکت دادن

بده بستان

رفتار

هم رسانی /


کلمات دیگر: