معامله . [ م ُ م َ ل َ
/م ُ م ِ ل ِ ] (از ع ، اِمص ) با هم عمل کردن و کار کردن . (غیاث ) (آنندراج ). || داد و ستد کردن . بازارگانی کردن . سوداگری کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || تجارت و سوداگری و دادوستد و خرید و فروخت . (ناظم الاطباء). سوداگری . بازرگانی . بده و بستان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
: از این معامله ار خود زیان کند کرمت
دلم ز خدمت تو وز خدای بیزار است .
خاقانی .
مگر معامله ٔ لااله الااﷲ
درم خرید رسول اللهت کند به بها.
خاقانی .
نه هر که در مجادله چست در معامله درست . (گلستان ).
ما را دگر معامله با هیچکس نماند
بیعی که بی حضور تو کردیم اقالت است .
سعدی .
گفتم خراج مصر طلب می کند لبت
گفتا در این معامله کمتر زیان کنند.
حافظ.
صد ملک دل به نیم نظر می توان خرید
خوبان در این معامله تقصیر می کنند.
حافظ.
مقصود از این معامله بازار تیزی است
نی جلوه می فروشم و نی عشوه می خرم .
حافظ.
-
اهل معامله ؛ اهل کار و پیشه ور و سوداگر. (ناظم الاطباء).
-
بد معامله ؛ کسی که در داد و ستد درستی نشان ندهد. آن که در داد و ستد برخلاف وعده رفتارکند و طرف معامله را بیازارد.
-
حسن معامله ؛ خوشرفتاری در داد و ستد. (ناظم الاطباء).
-
خوش معامله ؛ خوشرفتار در داد و ستد. (ناظم الاطباء).
-
در معامله را محکم گذاشتن ؛ مصلحتی را در امری سکوت اختیار کردن . (امثال و حکم ).
-
معامله رفتن ؛ معامله کردن . با هم سودا کردن . (آنندراج )
: مجو ز طالع مولود من بجز رندی
که این معامله با کوکب ولادت رفت .
حافظ (از آنندراج ).
و رجوع به ترکیب بعد شود.
-
معامله کردن ؛ با هم سوداکردن . (آنندراج ). داد و ستد کردن . خرید و فروخت کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
: بی معرفت مباش که در «من یزید» عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند.
حافظ (از آنندراج ).
بکن معامله ای وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست .
حافظ.
-
امثال :
معامله ٔ نقد بوی مشک می دهد . نظیر: نسیه آخر به دعوی رسیه . (امثال و حکم ج
4 ص
1716).
آدم خوش معامله شریک مال مردم است . یعنی آنکه ادای دیون خود را در موعد مقرر کند اغنیا از وام دادن به او امتناع نورزند. (امثال و حکم ج
1 ص
24).
هر که را می خواهی بشناسی ، یا با او معامله یا سفر کن . (امثال و حکم ج
4 ص
1963).
|| رفتار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). روش . طرز عمل
: مردم هشیار از این معامله دورند
شاید اگر عیب ماکنند که مستیم .
سعدی .
برخی از این معامله به سمعش رسیده و زایدالوصف رنجیده . (گلستان ).
-
معامله ٔ به مثل ؛ با دیگری همان کردن که او کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| قراردادی که روابط میان کشاورزان خیبر و فدک و تیمه و وادی القری را با حضرت محمد تعدیل می کرد، و چنین می نماید که این قراردادرا معامله خوانده اند و گویا بعدها این کلمه در مورداجاره داری و قراردادهای عمومی بکار رفته باشد. در دوره ٔ سلجوقیان دیوان مخصوصی به نام «دیوان معاملات و قسمت » وجود داشت که محتملاً سر و کار آن با مالیاتی بود که به موجب قرارداد عمومی وصول می شد یعنی قراردادی از نوع مقاطعه . (از مالک و زارع در ایران ترجمه ٔ منوچهر امیری ص
786). || (اصطلاح فقه ) در فقه در معانی زیر بکار رود. الف - به معنی اعم عبارت است از هر عملی که محتاج به
قصد قربت نباشد، بنابراین عقد صدقه معامله نیست ولی غصب و عمل موجب ضمانات قهری و جرائم کبیره و صغیره جزء معامله به معنی اعم می باشند.
معامله به این معنی در فقه بسیار نزدیک به اصطلاح «معاملات مدنی » در حقوق خارجی است . ب - به معنی خاص شامل عقود (مالی و غیرمالی مانند نکاح ) و ایقاعات است . ج - به معنی اخص که شامل عقود مالی معوض است و شامل عقد نکاح نمی شود. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).
-
معامله ٔ سفهی ؛ (اصطلاح فقه و حقوق ) معامله ٔ غیرسفیه (عاقل بالغ رشید) که با توجه به خصوصیات و طبع آن معامله برای تصرف معامل در مال خود به آن صورت که معامله کرده وجهه ٔ عقلایی تصور نشود یعنی معامله از جنس معاملات سفهاست هر چند که خود معامل از سفها نیست . این معامله باطل است مانند صلح بلاعوض تمام دارایی به خویشاوند یا غیر آن به طوری که مصالح ، تهیدست و مستأصل و محتاج قوت لایموت گردد. بطلان این معامله در فقه مفتی به است . (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).
-
معامله ٔ صوری ؛ (اصطلاح فقه و حقوق ) معامله ای است که طرفین قصد جدی برای به وجود آوردن آثار حقوقی آن معامله را نداشته باشند مانند بیع شرطهای سابق که صورتاً بیعبود و در معنی وسیله ای برای استقراض و اخذ ربح نامشروع محسوب می شد. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).
-
معامله ٔ فضولی ؛ (اصطلاح فقه و حقوق ) معامله به مال غیربدون نمایندگی خواه برای خود و خواه برای مالک . شرط تحقق معامله ٔ فضولی این نیست که معامله ٔ فضول برای صاحب مال و بدون اذن او باشد بلکه ممکن است برای خود معامله کند مانند سارق که مال مسروق را برای خود می فروشد و این نمونه ٔ شایع عقد فضولی است و همچنین است مال غصب که غاصب برای خود معامله می کند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).
-
معامله ٔ محاباتی ؛ (اصطلاح فقه و حقوق ) معامله ای است که دارای ارکان و عناصر ذیل است : الف - معامله باید معوض باشد. ب - تعادل بین عوض و معوض بکلی به هم خورده باشد. ج - طرفین عالم به بهم خوردگی تعادل مزبور باشند. فرق نمی کند که عوض بیشتر از معوض بیرزد یا به عکس بنابراین تعریف معامله ٔ محاباتی به «معامله ٔ اقل عوض المثل » از اغلاط است . (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ).
|| نیاز.نذر به مرشد و پیر. نقدی یا جنسی که به پیر و مرشد دهند مریدان و پیروان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
: باید که پانصد دینار معامله به دست آرنده ٔ مکتوب نزدیک درویشان فرستی . (انیس الطالبین ص
95). زود معامله ای گرفتم و به نیاز و شوق تمام نزدیک او رفتم . (انیس الطالبین ص
15). مردی در آمد و سلام گفت و یک دینار پیش او گذاشت و گفت دراز گوشی غایب کرده ام به شما اشارت کردند آن عزیز گفت این معامله را نزدیک خواجه ببر. (انیس الطالبین ص
108). درمی معامله به حضرت ایشان بردم لطف نمودند و بعد از قبول باز به من دادند و گفتند نگاهدار که برکات خواهد بود (انیس الطالبین ص
80 ). و رجوع به معاملات شود. || (اصطلاح تصوف ) مراد احکام و عبادات شرعی است که معاملات اند جهت آنکه ارباب عبادات چشم به پاداش آن دارند و جعفر خلدی گوید: لایجد العبد لذة المعاملة مع لذة النفس لان اهل الحقایق قطعوا العلایق التی تقطعهم عن الحق قبل ان تقطعهم العلایق . (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف دکتر سجادی )
: چون علم دست از تو بداشت تو نیز دست از وی بدار و کار را باش و به معامله مشغول شو. (اسرارالتوحید چ صفا ص
129). داوود بگریست و گفت بار خدایا آنکه معجون طینت او از آب نبوت است و ترکیب طبیعت او از اصل برهان و حجت ، جدش رسول است و مادرش بتول است . او بدین حیرانی است ، داوود که باشد که به معامله ٔ خود معجب شود. (تذکرةالاولیاء). و رجوع به معاملت (اصطلاح تصوف ) شود.