کلمه جو
صفحه اصلی

واژه


مترادف واژه : کلمه، لغت، لفظ

فارسی به انگلیسی

term, word, locution

word


locution, term, word


فارسی به عربی

کلمة

مترادف و متضاد

word (اسم)
خبر، خطابت، عهد، لفظ، حرف، گفتار، قول، فرمان، فرمایش، سخن، پیغام، کلمه، لغت، واژه

کلمه، لغت، لفظ


فرهنگ فارسی

لغت کلمه
(اسم ) ۱ - کلمه . ۲ - لغت . توضیح این لغت مستقلا در متون نظم و نثر فارسی نیامده ولی ریش. آن در زبانهای پیش از اسلام موجود است و همچنین در لهج. زردشتیان واجه بمعنی کلمه مستعمل است . در (( آهار ) ) ( جزو رود بارلواسان ) (( سرواژه ) ) بمعنی صبحت کردن در خواب مستعمل است . در ترکیب (( گواژه ) ) فارسی جزو دوم همین کلمه است . در سالهای اخیر کلم. مورد بحث بسیار رایج شده مع هذا عد. محدودی از فاضلان از استعمال آن خودداری میکنند .

لفظی با معنا و مفهومی مشخص متشکل از آواهایی به‌هم‌پیوسته با الگوهای زیروبمی و تکیه که در نوشتار با حروفی در کنار هم و با فاصله از یکدیگر مشخص می‌شود و در جمله صورت‌های دستوری گوناگونی به خود می‌گیرد


فرهنگ معین

(ژِ ) [ په . ] (اِ. ) لغت ، کلمه .

لغت نامه دهخدا

واژه. [ ژَ / ژِ ] ( اِ ) به لغت زند و پازند به معنی کلمه باشد که لفظ است و آن از دو حرف یا بیشتر مرکب میشود. ( ازبرهان ). واژه کلمه را گویند. ( رشیدی ). پهلوی : واچک ( قول و کلام )، مرکب از واچ و واچکیه ( شرح و بیان )، از ریشه اوستائی وچ ( گفتن ). سانسکریت نیز: واچ ( سخن گفتن ). در لهجه زرتشتیان نیز: واجه ، ( کلمه ). در «آهار» جزو رودبار لواسان «سرواژه » به معنی صحبت کردن در خواب استعمال میشود. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). به معنی کلمه باشد و سخنی است که از سه حرف یا بیشتر ساخته شده باشد. ( ازآنندراج ). کلمه. ( انجمن آرا ). و رجوع به واج شود.

فرهنگ عمید

لغت، کلمه.

دانشنامه عمومی

مجموعهٔ حروفی که یک واحد را تشکیل دهند، واژه یا کلمه نام دارند. در دستور زبان فارسی، معمولاً کلمه را به نُه بخش تقسیم می کنند: اسم، صفت، عدد، کنایه، فعل، قید، حرف اضافه، حرف ربط، صوت.
واژه های ساده
واژه های پیچیده
«واژه» کوچک ترین شکل معنادار از حروف است، اگر بتواند به تنهایی به کار رود. برای نمونه، «-انه» در واژه هایی مانند مردانه، زنانه، مهربانانه، دارای معنی ویژهٔ خود است، ولی از آنجا که نمی توان آن را به تنهایی به کار برد، واژه نامیده نمی شود. بسیاری از واژه ها به بخش های کوچک تری بخش پذیرند که به آن ها تکواژ گفته می شود. تکواژ کوچکترین بخش کلمه است که در بسیاری از موارد یک کلمهٔ مستقل محسوب شده و در برخی موارد نیز کلمه به حساب نمی آید.
بیشتر زبان شناسان بر این باورند که بهترین روش برای تعریف واژگان بر پایهٔ قالب هایی است که واژه ها از جنبه های نحوی اختیار می کنند. پذیرفته ترین تعریف ارائه شده بر این مبنا عبارت است از:
«واژه، فرم آزادِ کمینه در یک زبان است.»

دانشنامه آزاد فارسی

در اصطلاح دستور زبان، کوچک ترین واحد معنی دار و مستقل زبانی که از یک یا چند تکواژ تشکیل شده باشد و در جمله استقلال معنایی و آوایی و املایی داشته باشد. واژه در ساختمانِ واحدِ بالاتر، یعنی گروه، به کار می رود. واژه یا کلمه از نظر ساخت به ساده، مرکب، مشتق، مشتق مرکب تقسیم می شود. ساده مثلِ «درخت»، مرکب مثل: «کتاب فروش»، مشتق مثلِ «دفترچه»، مشتق مرکب مثلِ «دانشنامه»، و از نظر معنا به اسم، صفت، قید، فعل، ضمیر، حرف، شبه جمله قابل تقسیم است.

فرهنگستان زبان و ادب

{word} [زبان شناسی] لفظی با معنا و مفهومی مشخص متشکل از آواهایی به هم پیوسته با الگوهای زیروبمی و تکیه که در نوشتار با حروفی در کنار هم و با فاصله از یکدیگر مشخص می شود و در جمله صورت های دستوری گوناگونی به خود می گیرد

واژه نامه بختیاریکا

تکه گوشت؛ کلم
واج

پیشنهاد کاربران

بخشش یا خیرات

واژه= آواژ ه
آواژ = آواز
ه= هُ = هو= هودا =خدای دانا
واژه=آوای آسمانی یا مقدس


به نظر من لغات دهخدا و بقیه ی واژگان به خوبی تألیف شده و من به خوبی مفهوم واژه ای که میخواستم را فهمیدم پیشنهاد میکنم که حتما این لغات و واژه ها روبخونید.

لفظ

کلمه همان واژه است.
کلمه یا واژه به معنی سخن و گفتار معنا دار می باشد.
کلمه یا واژه به مجموعهٔ حروفی که یک واحد در زبان گفتاری و نوشتاری تشکیل می دهد، گویند.
کلمه یا واژه به طورکلی به هفت دسته تقسیم می شود که عبارت اند از:�اسم، فعل، �حرف، � صفت، �ضمیر، �قید، �صوت.

نیکیتا:سخن
نیکا:لغت، کلمه

واجه:
به صدای بچه ای که تازه به سخن آمده یا کسی که زیاد حرف می زند و کلمه های با مَنا یا بی مَنا به کار می برد، وَجه ووجه می گویند.
و اگر بخواهیم فارسی شده ی آن را بکار ببریم واجه ووجه می گوییم.
شاید بشود گفت
آدم وَجه ووج میکند که فارسی شده آن واجه ووج است.
زنبور وِز وِز میکند.
شغال یا سگ وَق وَق می کند که فارسی شده آن واق واق است.
واجه یا وَجه: همه آوا های آدمی برای سخن گفتن.
واژه یا واچه: آوا های با مَنای آدمی برای سخن گفتن.


واژه از فعل akmak ترکی برگرفته شده است
این فعل دارای معانی و کاربردهای مختلفی است که یکی از این مواردعبارت است از: حرکت کردن ( موجودات جاندار ، اجسام ) ، جریان یافتن یا جاری شدن ( آب ، هوا ، صدا ، نور ، صوت ، اشعه و. . . ) ریتم گرفتن ( صدا ، صوت )
که از آن مشتق صفتakıb ( صورت دیگر akmısh ) یا آکئب شکل می گیرد که به معنای جاری شده ، سیال ، ریتمیک ( در ارتباط با صوت یا صدا )
که از آن مشتق اسم akıba شکل گرفته که در ارتباط با مفهوم صدا یا صوت به هرگونه صدا یا صوتی که جریانی ریتمیک به خود گرفته باشد اطلاق می شود
akıba با کمی تغییر به شکل akba در آمده و در نتیجه فرسایش و تبدیل حرف " b " به" v" ودر ادامه حرف "k" به "g" و در نهایت "ğ"یا همان "غین"با ساده سازی در تلفظ ( به مرور زمان و
با روندی طبیعی و در راستای راحتی تلفظ کلمه در زبان ترکی ) به شکل ağva یا aghva یا آغوا در آمده که با تخفیف و کاهش شدت بر روی تلفظ غ در تلفظ به شکل aava ( با دو a کوتاه جداگانه در ابتدای تلفظ ) و سپس به شکل �va در می آید ( �=یک a کشیده که از ادغام دو a کوتاه بدست می آید ) که به صورت " آوا" و دیگر مشتقات ترکی آن یعنی "آواک" یا "آواگ"و "آواز" وارد فارسی شده و در فارسی اشکال دیگری مانند "واک" ، "واگ یا واج" ، آوازه، آواژه ، واژه ، واجه و. . . . را به خود گرفته است .
آوا = صدا یا صوت که ریتمی مخصوص به خود پیدا کرده باشد
آواز= مجموعه ای از اصوات ریتمیک پشت سر هم
آواک=محل تولید آوا
آوات یا آواد = ندا ( یکی از کاربردها اعلام موافقت با یک نظر با دادن ندا )
که همگی ترکی می باشند
البته شکل " واک" را می توان در زبان های اروپایی نیز مشاهده کرد vocus یونانی = voice انگلیسی ( voc=واک )
vocal
provoke
در ترکی استانبولی نیز " evet " ( صورت دیگر avat ) به معنی بله بوده و به عنوان واژه ای جهت اعلام موافقت مورد استفاده قرار می گیرد.


واژه کوردیه

بیژه=بگو
ایژم=میگم
میژه=نگو
واژه، وشه=کلمه

ریشه "گو" واشکال دیگر آن در فارسی ویا ji و اشکال دیگر آن در کردی همگی از فعل ترکی "akmak" گرفته شده اند.
akmak = فعل ترکی
akıb یا akub معادل akmısh = ترکی
kub ، کوب ، قوب ، قوپ ، قوو ، قُپ ، گُپو. . . =ترکی ( که امروزه شکل" گُپ" به معنی خالی بندی، حرف یا سخن یا کلام بی پایه و اساس ، در ترکی درحال استفاده است ونیز مشتقات آن مانند : گُپچئ، گُپلاماق و . . . . )

انتقال به آلمانی به شکل "غوف" با الفبای لاتین ruf و شکل ماضی شده به سبک لاتین ruft
ورود یا ظهور در فارسی به شکل گُف ، گو، گَپ ، و ماضی آن گُفت
تبدیل در کردی به اشکال got , ji, je ( گفت ) و. . .

پس اگر از این باب وارد شویم "گو" ترکی است پس ji و. . . نیز ترکی است حال اگر به ابتدای آن به سبک زبان های ژرمانیک be اضافه کنیم و بگوییم بژه ، بیژه ویا وژه ، وشه ، واشه ، واژه و. . . . باز سرمنشا ترکی خواهد داشت و این ها فقط اشکال گفتاری تغییر یافته ای در کردی هستند که از شکل اصلی ( ترکی ) اقتباس شده توسط زبان فارسی به وجود آمده اند



آقای آرش محمدی قدمت فارسی و کردی قابل مقایسه با ترکی نیست. فارسی خیلی کهنتر از ترکی ساخته شده از ( فارسی، عربی، چینی، مغولی ) است.
این هم نشان از بی سوادی شماست که همه جا پای آکمک که هیچ ربطی به این واژه ندارد را به میان میکشی، من در ترکی واژه ی قوپ را ندیده ام و اصلا چنین چیزی نیست، شما کاملا دروغ و جعلی و چرت پرتی بیش نیست. با حذف واژگان فارسی از ترکی، ، ترکی زبان اشاره ای میشود.
از آنجایی که کمتر کسی
در ایران از ترکی آگاهی دارد.
متعصبین ترک کوشش فراوانی
می کنند که از این سواستفاده کرده و این گویش را بسیار بزرگ - غنی - قوی - منظم و. . . جلوه دهند.
در حالی که براحتی می توان ثابت کرد که یکی از ضغیفترین و بدوی ترین زبانهای آسیا همین ترکی است که به نظر برخی چون دکتر فاروق صفی زاده اصولا زبان نیست بلکه کریولی است از 15 درصد اغوزی و 85 درصد از زبانهای فارسی - عربی - پهلوی - اوستایی - کردی - ارمنی - آشوری - تاتی - آذری و. . .
که از خود ساختار مستقلی ندارد.

. . . سخن باریک و پاکیزه ای که امیدوارم با دربرگیرندگی بیش تر به آن بپردازم، شیوه ی برخورد خشک مغزانه، ایستا و بُرشیِ بسیاری از کاربران درباره ی ریشه ی واژه ها از آن میان بویژه ترکی یا پارسی بودن آن هاست که گاه به ستیزه های سردرگم و کودنواری از دید من، درباره ی واژه های گوناگونی در همین واژه نامه انجامیده است. اینکه در زبان پارسی، واژه های ترکی و مُنگلی ( مغولی ) نیز افزون بر عربی و یونانی و آرامی و . . . بدرازای تاریخ راه یافته، جای کم ترین اگر و مگری نیست؛ ولی در کنار این هستینگی ( واقعیت ) تاریخی، هستینگی تاریخی بس بزر گ تری نیز هست که بخش بسیار بزرگی از پهنه ی آریانا دربرگیرنده ی ایران کنونی، افغانستان، بخشی از پاکستان کنونی، تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان، قفقاز و بخش های بزرگی از عراق و ترکیه کنونی و برخی جاهای دیگر در گذشته ای دورتر بزبان های ایرانی گوناگونی، سپس بخش شده در دو بخش بندی دربرگیرنده تر خاوری ( دری، پارسی و . . . ) و باختری ( کردی، لری و . . ) سخن می گفته اند که دورانی کم و بیش دراز از تاریخ ایران از باستانی ترین دوره تاکنون را دربرگرفته و می گیرد. در سرزمین آذربایجان ( آذرآبادگان به آرش سرزمین آتش ها ) تا زمان چیرگی خونریزانه سلجوقیان بویژه در آن سرزمین دلاورخیز و حتا پس از آن، در بسیاری از شهرها و روستاها بزبان های کهن ایرانی سخن گفته می شد. در نمونه ای از آن در کتابی برگردان شده از ترکی عثمانی به پارسی، چنین آمده است:
تصویر و نمونه هایی که چلبی [جهانگرد عثمانی] از زبان مردم تبریز می دهد، ظاهرا نشان دهنده آن است که حتی در سال های ۱۶۵۰ یعنی حدودا ششصد سال پس از سلجوقیان و کوچ و استقرار اقوام و قبایل ترک زبان در ایران، هنوز زبان مردم تبریز کاملا به ترکی تبدیل نشده بود . . . زنان مراغه اکثرا به زبان پهلوی صحبت می کنند . . . ( ایران ۳۷۰ سال پیش از نگاه یک سیاح عثمانی، برگردان به پارسی از مزدوری رسانه ای به نام عباس جوادی )

این را دانسته در اینجا یادآور شدم؛ ولی گواهی ها و نمودها و نشانه های آن بسیار بیش تری از این کتاب در جاها و خاستگاه های دیگر می توان یافت و گواه گرفت. افزون بر آنکه نام شهرها، کوه ها، رودخانه ها و نام آدم ها بویژه نام های بسیار زیبای پارسی زنان، گواه همریشگی و همپیوندی تاریخی آذربایجان و سایر جاهای ایران بویژه با کردها و کردستان است ( تا آنجا که دانش نارسا و زیگزاگ و حافظه ی از میان رفته ام، یادآور می شود، نخستین تبارهای کوچنده ای که در ایران پایدار و ماندگار شدند در سرزمین های آذربایجان کنونی، کردستان کنونی، بخش خاوری ترکیه ی کنونی، لرستان و بختیاری و ایلام و پیرامون آن . . . ) بوده است. در اینجا بیش تر به آن نمی پردازم. اگر بخت یار بود، نوشته ای گواهمندتر از ای خواهم نوشت.

در پایان، برای آن دسته از کاربران که به ریشه یابی زبان ترکی یا بهتر است بگویم: زبان آذری دلبسته اند و می کاوند، این نکته را یادآور می شوم که ریشه ی راستین را باید در زبان های ترکی و مغولی آسیای میانی آن هنگام و نه در ترکیه که زبانی سه گانه ( آمیخته ای از ترکی ریشه گرفته از آسیای میانی، عربی و پارسی ) یا ترک زبان های جاهای دیگر پیرامون آن، بجویند و با گواهمندی بایسته که نیازمند ویژه کاری در آن رشته است، سخن بگویند؛ و در اینجا من به این سویه که ای یا آن واژه از ریشه ی پارسی یا ترکی یا از آنِ جاهای دیگر است، کاری نداشته و ندارم؛ سخن بر سرِ شیوه ی برخوردی پویا که پدیده ها را نه در بُرشِ کوتاهی از زمان که در گذر هر یک از آغاز تا انجام، می نگرد و به بررسی می نشیند و از آن، برجسته تر در روش شناسی آن است که در هر رشته ای شیوه های خود را دارد. این سخن باریک و پاکیزه ای ( نکته ) از جان برآمده است که امیدوارم جویندگان آن را نیک بدیده گرفته و جامه ی کردار به آن بپوشانند.

نکته ای نیز در اینجا به گردانندگان این تارنگاشت یادآور می شوم. از هنگامی که بیش تر و بیش تر به این تارناشت سر زده ام، در میان شماری زبان شناس خوب و جستجوگرانی پوینده به شماری آدم پرگو و کم مایه که بیش تر پشت این یا آن نویسنده یا فلان و بهمان استاد دانشگاه، پنهان شده و خشک مغزانه چیزهایی می نویسند و نیز برخی دزدان ادب و اندیشه که نمی خواهم نام شان را بیاورم، برخورده ام که آسمان و ریسمان می بافند. این یک واژه نامه است و بگمانم دوستان گرداننده باید از آنچنان شناختی در این زمینه برخورده باشند که از گنجاندن اینگونه نوشته ها جلو گیرند؛ وگرنه، جریان کار می تواند بجای کمک به پارسی گویی و نویسی بهتر، گام بگام زیانبار شود.

واژه از فعل {واختن} که به شکلهای واجیدن واژیدن درآمد ه از فعلهای پارسی میانه
پیواختن هم به معنای پاسخ دادن بکار می رفته.
یک مشت پانترک پانکرد بی سوا د که مدام در حال تحریف تاریخن.


کلمات دیگر: