کلمه جو
صفحه اصلی

جمله


مترادف جمله : تمام، کاملاً، کل، همه، یکباره، یکسر، یکسره، عبارت، زمره، عداد

برابر پارسی : گفتار، فراز، گزاره، رسته

فارسی به انگلیسی

the whole, all, sentence, term, expression, [gram.] sentence, [math.] term

the whole, all


[gram.] sentence, [math.] term


فارسی به عربی

جملة , مجموع

عربی به فارسی

جمله , حکم , فتوي , راي , قضاوت , گفته , راي دادن , محکوم کردن


مترادف و متضاد

total (اسم)
جمع، جمع کل، جمله، حاصل جمع

sum (اسم)
جمع، مجموع، مبلغ، جمله، حاصل جمع

sentence (اسم)
قضاوت، حکم، رای، گفته، فتوی، فتوا، جمله

term (اسم)
دوره، شرط، لفظ، مهلت، مدت، هنگام، اصطلاح، شرایط، نیمسال، جمله، روابط، میعاد، دوره انتصاب، ثلث تحصیلی

تمام، کاملاً، کل، همه، یکباره، یکسر، یکسره


عبارت


زمره، عداد


۱. تمام، کاملاً، کل، همه، یکباره، یکسر، یکسره
۲. عبارت
۳. زمره، عداد


فرهنگ فارسی

همه، همگی، کلام وسخن مفید، کلام مرکب مسندومسندالیه
( اسم ) ۱- همه همگی :( ( جمل. اعضا آمدند. ) ) ۲- تماما سراسر : ( ( جمل. کتاب را خواندم . ) ) ۳- کوچکترین واحد کلام که مفید معنی باشد و آن مرکبست از: مسندالیه مسند رابطه یا فعل .۴- واحد ساختمانی یک قطعه در موسیقی که دارای معنی کامل باشد و در آخر آن سکوت طویل قرار میگیرد. جمع : جمل .

فرهنگ معین

(جُ لِ ) [ ع . جملة ] (اِ. ) ۱ - همگی ، همه . ۲ - کلام و سخنی که معنی داشته و کامل باشد (دستور ). ۳ - سخن ، کلام . ۴ - تماماً، سراسر. ۵ - خلاصه ، مجمل .

لغت نامه دهخدا

( جملة ) جملة. [ ج ُ ل َ ] ( ع اِ ) همگی چیزی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). همه. ج ، جُمَل. ( منتهی الارب ). || تماماً. سراسر. ( فرهنگ فارسی معین ): جمله کتاب را خواندم. || کلام تام. ( منتهی الارب ). کوچکترین واحد کلام که مفید معنی باشد و آن مرکب است از مسندالیه ، مسند، رابطه یا فعل. || واحد ساختمانی یک قطعه در موسیقی که دارای معنی کامل باشد و در آخر آن سکوت طویل قرار میگیرد. ( فرهنگ فارسی معین ).

جملة. [ ج ُ ل َ ] (ع اِ) همگی چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). همه . ج ، جُمَل . (منتهی الارب ). || تماماً. سراسر. (فرهنگ فارسی معین ): جمله ٔ کتاب را خواندم . || کلام تام . (منتهی الارب ). کوچکترین واحد کلام که مفید معنی باشد و آن مرکب است از مسندالیه ، مسند، رابطه یا فعل . || واحد ساختمانی یک قطعه در موسیقی که دارای معنی کامل باشد و در آخر آن سکوت طویل قرار میگیرد. (فرهنگ فارسی معین ).


فرهنگ عمید

۱. (ادبی ) در دستور زبان، کلام و سخنی که مفید معنی بوده و مرکب از مسند و مسندالیه باشد.
۲. (صفت ) همه، همگی.
۳. (ضمیر ) همه، همگی.
۴. (قید ) تماماً.
۵. (اسم ) خلاصه.
* جملهٴ شرطیه: (ادبی ) در نحو، جمله ای که در آن ادات شرط از قبیل آن، «لو» و «لولا» باشد.
* جملهٴ معترضه: جمله ای خارج از موضوع که میان کلام وارد شود.

۱. (ادبی) در دستور زبان، کلام و سخنی که مفید معنی بوده و مرکب از مسند و مسندالیه باشد.
۲. (صفت) همه؛ همگی.
۳. (ضمیر) همه؛ همگی.
۴. (قید) تماماً.
۵. (اسم) خلاصه.
⟨ جملهٴ شرطیه: (ادبی) در نحو، جمله‌ای که در آن ادات شرط از قبیل آن، «لو» و «لولا» باشد.
⟨ جملهٴ معترضه: جمله‌ای خارج از موضوع که میان کلام وارد شود.


دانشنامه عمومی

جُملِه یک یا چند فراکرد مرتبط به هم را شامل می شود که پیام کاملی را از فرستنده پیام (گوینده، نویسنده) به گیرنده پیام (شنونده، خواننده) برساند. ما مقصود خود را به صورت جمله بیان می کنیم. جمله یک یا مجموع چند جمله است.
جمله ساده: جمله ای که تنها از یک فراکرد تشکیل یافته باشد.
نمونه: فردا سالگرد پیروزی مردم نیکاراگوئه است.
نمونه: اگر به مریض دارو داده نشود، خواهد مرد.
نمونه:علی به درس ریاضیات که از درس های مشکل است، علاقه دارد.

(پهلوی) سَهمان.


دانشنامه آزاد فارسی

جُمله
در اصطلاح دستور زبان، بزرگ ترین واحد زبانی که از گروه هایی ساخته شده و میان آن ها قواعد نحوی برقرار باشد. جمله دست کم دارای دو جزء اصلی نهاد و گزاره است. جمله، از جهات گوناگون، به گروه هایی تقسیم می شود، مثلِ مفهوم و چگونگی بیان، ساختمان، نوع فعل. الف) جمله از حیث مفهوم و چگونگی بیان، به چهار گروهِ خبری، پرسشی، امری، و عاطفی تقسیم می شود. ۱. جملۀ خبری، که حکم آن قابل صدق و کذب، و فعل آن به وجه اخباری باشد، مثلِ «دیشب هوا سرد بود». آهنگ جملۀ خبری حالت افتان دارد. ۲. جملۀ پرسشی، که پرسشی را مطرح کند و ممکن است با کلمات پرسشی همراه باشد، یا آهنگ خیزان آن دلالت بر پرسشی بودن آن کند، مثلِ «از دوستان خبری داری؟»، «کدام راه را انتخاب می کنی؟»؛ ۳. جملۀ امری، که دلالت بر دستوردادن و خواهش کردن دارد، مثلِ: «نگاه کن»، «مواظب باش»؛ ۴. جملۀ عاطفی، که دلالت بر بیانِ عواطف و احساسات کند، مثلِ «چه هوای سردی»، «زنده باشی». ب) جمله از حیثِ ساختمان به دو گونۀ ساده و مرکب تقسیم می شود. ۱. جملۀ ساده که دارای یک فعل باشد و ممکن است مستقل باشد و مفهومی کامل را برساند، مثلِ «ما گذشتۀ پرماجرایی داشته ایم» و ممکن است ناقص و بخشی از جملۀ مرکب باشد، مثلِ «اگر هوا سرد باشد»؛ ۲. جملۀ مرکب، که بیش از یک فعل دارد و دست کم از یک جملۀ پایه (هسته) و یک جملۀ پیرو (وابسته) شکل گرفته باشد، مثلِ «اگر هوا بیش از این سرد بشود، ادامۀ کار غیرممکن خواهد بود». ج) جمله از حیث فعل، به سه دستۀ اسنادی، فعلیه، و بی فعل تقسیم می شود: ۱. جملۀ اسنادی، که از نهاد و مسند و فعل ربطی ساخته شود و در آن، حالتی یا صفتی را که نقش مسندی دارد، به اسمی که نهاد جمله است، نسبت دهند، مثلِ «زندگی زیباست»؛ ۲. جملۀ فعلیه، که فعل آن غیرربطی (تام) باشد و عملی در آن به وقوع بپیوندد، مثل «روزنامه هنوز به دست من نرسیده است»؛ ۳. جملۀ بی فعل، که فعل ندارد و شامل نهاد و گزاره است، مثلِ «صبح به خیر»، «توقف ممنوع». شبه جمله ها و اصوات هم جزو جمله های بی فعل اند که فقط از یک جزء ساخته می شوند. جملۀ معترضه جملۀ مستقلی است که در داخل جملۀ اصلی می آید و مفهوم دعا، نفرین، سوگند و غیره دارد و حذف آن آسیبی به جملۀ اصلی نمی رساند، مثلِ «خدا حفظش کند» در عبارتِ «معلّم ادبیات ما، خدا حفظش کند، حافظۀ حیرت آوری دارد».

جمله (موسیقی). جُمله (موسیقی)(phrase)
در موسیقی، یکی از واحدهای ساختاری اساسی ملودی که در زبان موسیقایی مربوط به ساز، معادل یا مشابه آن مقدار از موسیقی است که خواننده با یک نفس می تواند بخواند. برای جمله، اندازۀ طولی ثابتی وجود ندارد، اما بسیاری آن را از قدیم در قالب واحدهای چهارمیزانی درنظر می گیرند. در قرن ۱۹ برخی آهنگ سازان مانند بتهوون، شوپن۱، لیست۲، و واگنر۳ به جمله های بسیار طولانی تر روآوردند. جمله ها معمولاً با یک خط اتصال (لگاتو) مشخص می شوند و به صورتِ لگاتو (نرم و پیوسته) نیز اجرا می شوند، مگر آن که راهنمایی های پارتیتور چیز دیگری بگویند.
ChopinLisztWagner

فرهنگ فارسی ساره

رسته، فراز، گزاره


فرهنگستان زبان و ادب

{lines} [سینما و تلویزیون، هنرهای نمایشی] عبارات و سخنانی که شخصیت های نمایش یا فیلم بیان می کنند متـ . جملۀ نمایشی
{period , sentence} [موسیقی] واحد موسیقایی که از دو یا چند عضو مکمل یا عبارت تشکیل می شود و با فرود خاتمه می یابد

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی جُمْلَةً وَاحِدَةً: یکباره - یکجا
معنی تَوَفَّاهُمُ: جانشان را می گیرد(در جمله : می گیرند چون جمله با فعل شروع شده مفرد آمده است)
معنی لِیَ: برای من - برای من است - فقط برای من است (اگر در اول جمله بیاید)
معنی أَلَّوِ: که اگر(در جمله "أَلَّوِ ﭐسْتَقَامُواْ ")
معنی لَهُمْ: برای آنها - برای آنهاست - فقط برای آنهاست (اگر در اول جمله بیاید)
معنی لَهُمَا: برای آن دو - برای آن دواست - فقط برای آن دواست (اگر در اول جمله بیاید)
معنی لِّی: برای من - برای من است - فقط برای من است ( اگر ابتدای جمله بیاید)
معنی أَبْصِرْ بِـ: چقدربینا(در جمله "أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ"به قرینه لفظی "بهم"حذف شده ومعنی جمله "چه شنوا و چه بینایند" می شود)
معنی نُقِرَ: کوبیده شد( جمله نقر در ناقور نظیر جمله نفخ در صور کنایه از زنده کردن مردگان در قیامت و احضار آنان برای حسابرسی است)
معنی نَّاقُورِ: هر چیزی که به آن میکوبند تا صدا کند ( جمله نقر در ناقور نظیر جمله نفخ در صور کنایه از زنده کردن مردگان در قیامت و احضار آنان برای حسابرسی است)
معنی تَوَفَّتْهُمُ: جانشان راگرفت(در جمله : می گیرند چون جمله با فعل شروع شده مفرد آمده است واز طرفی بعد از إذا آمده لذا مضارع معنی شده است)
معنی أُولَاهُمْ: اولیشان (در جمله "أُخْرَاهُمْ لِأُولَاهُمْ ": پیشوایانشان)
معنی لَنَا: برای ما - برای ماست - فقط برای ماست (اگر در ابتدای جمله بیاید)
معنی لَهُ: برای او - برای اوست - فقط برای اوست ( اگر ابتدای جمله بیاید)
ریشه کلمه:
جمل (۱۱ بار)

اجزاء جمع شده. در اقرب الموارد هست چرا قرآن همه یکبار به او نازل نشده ؟ راغب معتقد است که جمال به معنی زیبائی بسیار است و کثرت در جمله بدان اعتبار می‏باشد .

جدول کلمات

همه

پیشنهاد کاربران

بر این اصل زندگی کن
بودنشون زیباست و نبودنشون هیچ ضرری نداره

توانا بود هرکه دانا بود
زه دانش دل پیر برنا بود

( = ترکیبی از واژه ها و واک ها که یک معنی را برساند ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
کَلاپ ( سنسکریت: کَلاپَ )
واکیا ( سنسکریت: واکیَ )
سَرواس ( سنسکریت: سَروَسوَ )
بَرویت barvit ( سنسکریت: بْرَویتی )

فرازه

"واژگروه" جایگزین فارسی برای "جمله"

واژگان

رسته، فراز، گزاره
کزازی

بس واژه

برابر پارسی: رشته واژه

رسته / زبان کردی

معنی جمله یعنی مجموع جمع با معنی جمله یعنی یه خط از بیت رانشان جمله می گویند

( جمله ) به معنای مجموعه کلمات مرتب شده در کنار هم که دارای معنی باشد گفته می شود. ریشه جمله از جَمَل به معنای شتر. کلمه جمال و جمیل و جمله همگی از جَمل به معنای شتر گرفته شده . در زبان عرب وقتی مجموع چندین شتر مرتب و زیبا در کنار هم قرار می گرفت عرب لفظ جمله را بکار می برد پس به همین دلیل هم جمله نام گذاری و شهرت یافته.

در فلسفه آناکاویک ( تحلیلی ) میان جمله و گزاره ناهمسانی است چراکه گزاره چم ( معنی ) جمله است و جمله گردایه ای ( مجموعه ای ) از صداهاو آواهاست. از همین رو، اگر در فلسفه آناکاویک <<واژگروه>> برابرنهاد جمله باشد، درخورتر است.

جمله مرکب: یعنی جمله ای که بیش از یک فعل دارد. مثال، پارسایی را دیدم که زخم پلنگ داشت. ( سعدی )
جمله پایه:در جمله مرکب یک جمله ساده هست که غرض اصلی گوینده را بیان می کند. این جمله را جمله پایه می نامند. مثال، پارسایی را دیدم. ( از مثال بالا )
جمله پیرو:جمله یا جمله هایی که برای تکمیل معنای جمله پایه به آن افزوده شده است جمله پیرو نامیده می شود. جمله پیرو معمولاً با یک حرف ربط به جمله پایه می پیوندد. مثال، زخم پلنگ داشت. ( از مثال بالا ) که با حرف "که" به آن پیوسته است.

به جز چم های همه و یکباره و کلان و این جور چیزها توو دستور زبان پارسی بهش میگند : وچک vachak . واسه نمونه : وچک دستوری - وچک آگاهی رسان و مانند این. . .
فراز نمیشه گفت چون فرانسوی - انگلیسیه phrase . رسته هم نمیشه چون یه چیزی دیگه است. گزاره هم نمیشه چون گزاره توو دستور زبان به خبر و مسند میگند.

فَرواج
واژواره
سُخَنوَند
واجه
سُخَنَک
واژی
همه ی این برابر ها را خودم با به کارگیری وندها ساختم

ای کار گشای هرچه هستی

یکایک

همه. همگی. کلیه ٔ افراد. ( یادداشت مؤلف ) :
یکایک به نزد فریدون شویم
بدان سایه ٔ مهر او بغنویم.
فردوسی.
یکایک همی خواندند آفرین
ابر شاه ایران و سالار چین.
فردوسی.
یکایک بر آن رایشان شد درست
کز آن رویشان چاره بایست جست.
فردوسی.
دل ما یکایک به فرمان توست
همان جان ما زیر پیمان توست.
فردوسی.
شکرش همی کنند یکایک به روز و شب
پیر و جوان توانگر و درویش و مرد و زن.
فرخی.
چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر
سبز بودند یکایک چه صغیر و چه کبیر.
منوچهری.
یکایک پراکنده در کوه و غار
زبان چون درخت و دهان چون دهار.
اسدی.
شیر دادار جهان بود پدرْشان نشگفت
گر از ایشان برمد آنکه یکایک حمرند.
ناصرخسرو.
یکایک مهر بر شیرین نهادند
بدان شیرین زبان اقرار دادند.
نظامی.
یکایک در نشاط و ناز رفتند
به استقبال شیرین باز رفتند.
نظامی.
بروزن دو نوبت برآرای خوان
سران سپه را یکایک بخوان.
نظامی.

جناب استاد حیدری ملایری واژه ی "سَهان" را برای جمله برساخته است. جناب ابوالقاسم پرتو هم در کتاب واژه یاب خود کلمه ی "وَچَک" را به نقل از فرهنگ پهلوی استاد بهرام فره وشی در برابر جمله آورده است

بزرگترین واحد آوایی زبان.

برابر واژه ی جمله میتواند لغت �کَلاب� باشد!

گُروژه = گروهِ واژه

Are you interested in partnering up with the next biggest social media app & becoming a PAID Ambassador?!

DM @linkme “YES” if you are!

( We had to message you from this account so we wouldn’t get DM limited on our main page! )

We will set you up as soon as you DM our official page @LINKME

مترادف پارسی جمله، رسته، فراز یا گزاره است


کلمات دیگر: